تحلیل و بررسی سری Metal Gear + نقش شاخ در MGS V
Metal Gear سری بازی است که در عین دارا بودن ویژگیهای منحصر به فرد در گیم پلی، به دلیل شخصیت پردازی قوی و روایتی متفاوت از جنگها ، حدود 25 سال است که در میان مخاطبان جا باز کرده است.
در نظر عامهٔ مردم، جنگها شکل قدیمی خود را دارند و مربوط به گذشته هستند اما در زمان حاضر دیگر کسی به این نمیاندیشد که در یک درگیری نظامی چگونه پیروز شود؟ بلکه اکنون عصر جنگهای الکترونیک است. در این میان، یک ژاپنی باهوش و خوشفکر توانسته که در قالب دنیای بازیهای رایانهای چهرهٔ دیگری از جنگ را به تصویر بکشد. چهرهای از جنگ که به طور کامل به نقاط منفی و تاریک آن اشاره دارد. اینکه چگونه یک سرباز توسط سردمدارانش فریب داده میشود و فرماندهاش را میکشد. اینکه چگونه یک سرباز حاضر است برای وطنش، برچسب خیانت را بپذیرد و خود را به کشتن دهد و اینکه چگونه یک پدر و پسر بر اثر جنگ، با یکدیگر دشمن شوند. تمامی این موارد در سری بازیهایی تحت عنوان Metal Gear Solid و به کارگردانی و نویسندگی همان ژاپنی باهوش یعنی هیدو کوجیما، بیان شده است.
مسلماً برای خیل عظیمی نامی چون Metal Gear Solid، نا مأنوس و غیر قابل درک است و نمیتوانند بین این نام و محتوای بازی ارتباطی بر قرار کنند. برای درک فلسفه نامگذاری این بازی باید عمیق تر بیندیشید. مسلماً تا کنون اصطلاحی تحت عنوان “ماشین جنگی” به گوشتان خورده است. اصطلاحی که در جنگ جهانی دوم در خصوص آلمان نازی به شدت مورد استفاده قرار گرفت و اکنون به یک اصطلاح متداول تبدیل شده است. می دانید که هر ماشینی از قطعات کوچکی مانند چرخ دنده تشکیل شده است و در مورد ماشین جنگی، این چرخ دندهها، سربازها یا تجهیزاتی هستند که در نهایت سرنوشت جنگ را رقم می زنند. حال اگر یکی از این سربازان یا تجهیزات دارای توانایی های برتری باشند از القابی چون Perfect Gear یا Metal Gear برای آن ها استفاده می شود. از سوی دیگر، Metal Gear نام سلاحی در داستان بازی است که هر فردی به آن دست یابد می تواند دنیا را به سیطره خویش در آورد. با کنار هم گذاشتن این موارد میتوانید فلسفه نامگذاری این عنوان را درک کنید
برای درک داستان باید بسیار عمقی نگر باشید و به نکات داستانی بازی سطحی نگاه نکنید. کوجیما استاد بازی دادن مخاطبان است و بارها این نکته را ثابت کرده. بنابراین باید توجه زیادی به حوادث حتی کوچک داشته باشید. Metal Gear داستان سربازانی را روایت میکند که با فداکاری در جهت پیشبرد اهداف سردمدارانش حرکت میکنند اما در نهایت متوجه میشوند که آنها تنها بازیچهای بیش نبودهاند و وجود آنها اهمیتی برای رؤسایشان ندارد و این همان مسئله ای که در نسخه سوم این سری به بهترین شکل ممکن به تصویر کشیده شد. اکثر درگیری های بازی نیز بر روی سلاحی به نام Metal Gear است که به تنهایی می تواند سرنوشت جنگ را رقم بزند.
کوجیما در TPP یک داستان فلسفی و نمادین و روایتی به عمد پراکنده ایجاد کرده است و به سبک فیلمهای فیلمساز مشهور ژانر تعلیق آمیز یعنی دیوید لینچ، این بار دست به یک روایت پراکنده می زند که به چندین صفحه مقاله برای تفسیر نیاز دارد. این شیوه روایت تا پایان بازی برای مخاطب خسته کننده است اما پس از پایان بازی و کنار هم قرار گرفتن پازل ها است که هنرمندی کوجیما مشخص میشود، اینکه او چگونه توانسته این پازل غیر قابل حل را به بهترین شکل حل کند در حالی که مخاطب برای تفسیر آن باید چندین مقاله مطالعه میکرد. هر چند کوجیما در این عنوان نیز دست از بازی دادن مخاطب برنداشته است و چندین غافل گیری شوکه کننده در بازی قرار داده که برای مخاطب غیر قابل باور است و مطمئناً پس از متوجه شدن آنها، تا چندین دقیقه در شوک فرو خواهد رفت. کوجیما از آن جایی که خود تاثیرات جنگ را چشیده است و یکی از نزدیکانش را در جنگ جهانی دوم و در حملات آمریکا از دست داده، همواره در سری Metal Gear به نقد سیاستهای جنگ طلبانه پرداخته و سعی کرده تا چهرهٔ کثیف جنگ را به تصویر بکشد TPP . نیز قرار است از زاویه ای دیگر به تاثیرات جنگ بپردازد، اینکه چگونه جنگ باعث میشود که فردی که روزی یک قهرمان بوده، سقوط کند و هیچ چیزی جز انتقام اهمیتی برای وی نداشته باشد. جمله زیر که در میان یکی از تریلرهای بازی به نمایش در آمده بود، مسلماً بسیار قابل تأمل است :
نه برای هیچ ملتی، نه برای هیچ ایدئولوژی، نه برای قدرت، نه برای عدالت، نه برای آینده، نه برای عشق، نه برای صلح، تنها برای انتقام.
برای درک درست داستان TPP باید اطلاعاتی از داستان دو نسخهPeace Walker و Ground Zeroes داشته باشید، بنابراین در ابتدا شما را دعوت میکنم تا نگاهی به داستان نسخه Ground Zeroes که مقدمه اصلی TPP است داشته باشیم. ( لازم به ذکر است که برخی از وقایع رخ داده در نسخه Ground Zeroes بعدها در TPP به گونه دیگری روایت میشود، بنابراین برای جلوگیری از اسپویل داستانی TPP، داستان نسخه Ground Zeroes به همان صورتی که به نظر میرسد، روایت شده است(
سالی که داستان بازی در آن جریان دارد | سال عرضه | بازیهای سری متالگیر به ترتیب داستانی |
1964 | 2004 | Metal Gear Solid 3: Snake Eater |
1970 | 2006 | Metal Gear Solid: Portable Ops |
1974 | 2010 | Metal Gear Solid: Peace Walker |
1975 | 2014 | Metal Gear Solid V: Ground Zeroes |
1984 | 2015 | Metal Gear Solid V: The Phantom Pain |
1995 | 1987 | Metal Gear |
1999 | 1990 | Metal Gear 2:Solid Snake |
2005 | 2004 | Metal Gear Solid: Twin Snake |
2007/9 | 2001 | Metal Gear Solid 2: Sons Of Liberty |
2014 | 2008 | Metal Gear Solid 4: Guns Of Patriots |
2016/18 | 2013 | Metal Gear Rising: Revengeance |
در حالی که انتظار میرفت پس از نسخهٔ چهارم، نسخهٔ پنجم این سری معرفی شود، کوجیما دست به یک کار غیر منتظره زد و عنوان Peace Walker را معرفی کرد. عنوانی که بازیکن را در نقش یکی از مشهورترین کاراکترهای این سری که پیش از این آن را در هیبت دشمن اصلی سالید اسنیک دیده بودیم قرار میداد، یعنی اسنیک یا رئیس بزرگ. داستان بازی دقیقاً پس از نسخهٔ سوم یعنی Snake Eater و در سال 1974روایت میشد. جایی که اسنیک از اینکه بازیچهٔ دست سیاستمداران شده است و استادش یعنی Boss به همین دلیل جانش را از دست داده، از کار برای دولت سر باز زده و گروهی به نام ارتش بدون مرز را در آمریکای جنوبی پدید آورده است که بدون هیچ توجه به ملیتها و سرزمینها، به کشورهای مختلف خدمات نظامی ارائه میدهد. در همین میان، دو فرد با نامهای گالوز و پاز از کاستاریکا به نزد اسنیک میآیند و از وی میخواهند جلوی تحرکات مشکوک نظامی در کشورشان یعنی کاستاریکا را بگیرد زیرا این کشور هیچ حقی برای داشتن ارتش ندارد. اسنیک با اصرار میلر، دوست صمیمیاش و پاز این مأموریت را قبول میکند. چیکو که بعدها در Ground Zeroes نقش مهمی ایفا میکند نیز در این نسخه با اسنیک آشنا میشود و وی را شبیه چگوارا میداند. یکی دیگر از شخصیتها مهم در نسخهٔ پنجم یعنی دکتر Huey Emmerich نیز که خالق متال گیر جدید است، در این نسخه معرفی میشود. سرانجام اسنیک موفق میشود جلوی متال گیر جدید و پروژهٔ Peace Walker را بگیرد البته به این قیمت که نام او و گروهش خدشه دار شود و دیگر همهٔ دنیا منتظر شکار آنها بودند. داستان Ground Zeroes نیز چندین ماه پس از Peace Walker در همان سال 1974 روایت میشود. اسنیک و میلر در حال تجهیز Mother Base و گروه Fox هستند که ناگهان یک خبر همهٔ آنها را آزرده میکند. بازرسان آژانس انرژی اتمی سازمان ملل قصد دارند تا از پایگاه آنها بازدید کنند تا از عدم وجود سلاح اتمی اطمینان حاصل کنند. ابتدا اسنیک و میلر اعتقاد دارند که این توطئه ای از طرف میهن پرستان و فرماندهٔ آنها یعنی Zero است تا تشکیلات آنان را نابود کنند و در نتیجه این درخواست را رد میکنند اما Huey Emmerich به طور خود سرانه با ارسال یک نامه این دعوت را میپذیرد و عملاً اسنیک را در یک عمل انجام شده قرار میدهد. از سوی دیگر به اسنیک و میلر خبر میرسد که پاز در زندانی در کوبا به نام کمپ امگا اسیر شده است و چیکو نیز برای نجات وی به آنجا رفته است. اسنیک که از اهمیت پاز آگاه است ( پاز یک جاسوس دو جانبه است، یعنی هم برای گروه Fox و هم گروه میهن پرستان کار کرده است. به همین علت اطلاعات مهمی از گروه میهن پرستان دارد که اسنیک به شدت علاقه دارد از آنها آگاه شود چون این گروه دشمن اصلی او است.)، تصمیم میگیرد او را نجات دهد. کمپ امگا تحت نظارت افرادی از گروه Xof است که فرماندهٔ آنها شخص بسیار مرموزی به نام Skull Face میباشد. فردی با چهرهٔ کاملاً سوخته که هم با اسنیک و گروهش دشمنی دارد و هم با میهن پرستان و Zero. در واقع او در مجارستان به دنیا آمده است و در کودکی خانواده و تمام افراد دهکدهاش در اثر یک حملهٔ هوایی از بین رفتهاند. احتمالاً او اسنیک و Zero را عامل مرگ خانواده و مردمش میداند و به همین دلیل در پی انتقام است. در واقع Skull Face سعی دارد هم از Fox و هم میهن پرستان انتقام بگیرد. اسنیک به کمپ امگا نفوذ میکند و چیکو و پاز را نجات میدهد ولی در همین حال به او خبر میرسد که به Mother Base حمله شده است. اینجا است که ماجرا برای اسنیک آشکار میشود. بازرسی از Mother Base حقه ای بیش نبوده است و در واقع هیچ بازرسی از طرف آژانس انرژی اتمی فرستاده نشده است و اینها همه نقشههای Skull Face بوده است تا بتواند با خارج کردن اسنیک به بهانهٔ نجات چیکو و پاز، Mother Base را نابود کند. در همین حال در بالگرد، چیکو متوجهٔ بخیه بر روی بدن پاز میشود و اسنیک در مییابد که یک بمب در بدن پاز کار گذاشته شده است تا آنها را نابود کند. پزشک بدون بیهوشی بمب را خارج میکند و خیال اسنیک از این بابت راحت میشود. اسنیک به سرعت خود را به Mother Base میرساند ولی تنها موفق به نجات میلر میشود و کل Mother Base در انفجار نابود میشود. اما کار هنوز به پایان نرسیده است. پاز که اکنون به هوش آمده است از یک بمب سخن میگوید اما اسنیک به او پاسخ میدهد که آنها بمب را از بدنش خارج کردهاند اما پاز بیان میکند که یک بمب دیگر نیز در بدن او کار گذاشته شده است. در واقع Skull Face یک بمب را برای ظاهر سازی به گونه ای در بدن پاز قرار داد تا اسنیک آن را بیابد و دیگر فکرش به سمت بمب دیگری نرود در حالی که یک بمب دیگر نیز در بدن پاز قرار داده بود تا کار اسنیک را تمام کند. پاز خود را از بالگرد به پایین پرتاب میکند و در همین حین بمب منفجر میشود. در اثر انفجار یکی از بالگردهای Xof به بالگرد اسنیک و میلر برخورد میکند و آنها به شدت زخمی میشوند. باقی داستان در The Phantom Pain روایت میشود.”
TPP نه سال پس از وقایع Ground Zeroes آغاز میشود، جایی که اسنیک یا بیگ بأس از کمای طولانی مدت خود بیدار میشود در حالی که در این مدت برای حفاظت از جان وی، از نام مستعار Ahab برای او استفاده میشد. با به هوش آمدن اسنیک، نیروهای XOF به بیمارستان حمله میکنند تا اسنیک را از پا در آورند. در این میان فردی به نام Ishmael به اسنیک برای فرار از دست XOF کمک میکند. فصل افتتاحیه بازی به طرز خارق العاده ای، عالی طراحی شده است و هنر کارگردانی کوجیما در آن مشخص است و تمی شبیه به فیلم های ترسناک دارد. بدون شک فصل افتتاحیه این عنوان بعد ها در میان برترین افتتاحیه های تاریخ بازی های رایانه ای حضور خواهد داشت. در نهایت اسنیک موفق به فرار میشود و توسط Ocelot از مهلکه نجات مییابد. وی به مقر جدید منتقل میشود و تصمیم میگیرد بار دیگر لباس رزم به تن کند و به گروهی تحت عنوان Diamond Dogs بپیوندد و از عاملان حادثه ای که نه سال پیش رخ داد، انتقام بگیرد. اولین مأموریت اسنیک نجات دوست صمیمیاش یعنی Kazuhira Mllier از افغانستان است. داستان بازی اینگونه آغاز میشود و مسلماً افرادی که اخبار بازی را دنبال کردهاند، از این مقدمه داستانی آگاهی دارند اما اینکه روند بازی چگونه رقم میخورد، کاملاً غیر قابل حدس است و علت آن هم همان شیوه روایت پراکنده کوجیما از داستان بازی است. نکته ای که چندان مورد پسند طرفداران قدیمی این سری نبوده است و یکی از نکاتی است که طرفداران اصیل این سری نسبت به آن انتقاد دارند. در واقع این طرفداران اعتقاد دارند که روایت داستان دیگر متال گیر گونه نیست و بازی از ریشههای خود فاصله گرفته است. این سخن تا حدودی درست است اما این نکته به معنای ضعف در روایت داستان نیست. کوجیما که بارها از علاقه خود نسبت به فیلمسازی سخن گفته است، در روایت داستان این نسخه سعی کرده کاملاً سینمایی عمل کند. علاوه بر استفاده از شیوه روایت پراکنده که از فیلمهای دیوید لینچ الهام گرفته شده است، کارگردانی کات سینها نیز این بار شکل جدیدی به خود گرفته است. هر چند کات سینهای این نسخه نسبت به نسخههای قبلی بسیار کمتر است اما همین کات سینها به بهترین نحو ممکن کارگردانی شده است.
و حالا یک نکته که خارج از داستان بازی است " شاخ اسنیک"
به نظر می رسد که در گیم پلی بازی Metal Gear Solid V: The Phantom Pain سیستمی مخفی وجود دارد که نه در هیچ کجای بازی به آن اشاره ای می شود و نه از قبل هیچ توضیح خاصی در مورد آن داده شده است. در طی این سیستم، به موجب انجام هر عمل خشونت آمیزی که در طول بازی انجام می دهید، به شما امتیاز خاصی تعلق می گیرد که ثمره ی آن بیش از هر چیز در ظاهر شخصیت نخست این بازی و به خصوص سایز شاخ او نمود می یابد تا به تدریج منجر به ظهور شخصیت اهریمنی اسنیک یا همان Venom Snake شود (مثلاً با کشتن هر حیوان شما 20 امتیاز اهریمنی دریافت می کنید یا با کشتن هر زندانی 100 امتیاز اهریمنی به شما تعلق می گیرد). به نظر می رسد بزرگ ترین سایز شاخی که در طول بازی می توانید به آن دست یابید با کسب 50 هزار امتیاز منفی یا همان امتیاز اهریمنی به دست می آید و در واقع پس از دستیابی به این امتیاز، علاوه بر این شاخ دراز، بدن غرق در خون اسنیک نیز به شایستگی بر طینت بد او گواهی می دهد. سایز متوسط شاخ نیز به موجب کسب 20 هزار امتیاز اهریمنی به دست می آید و جز این دومورد (و همچنین مدل ابتدایی بیگ باس با شاخ بسیار کوتاه در آغاز بازی) سایز دیگری در این بازی برای طول شاخ جناب اسنیک وجود نخواهد داشت.
با این حال برای کسانی که در میانه های بازی از کار های پلید خود پشیمان شده و قصد برگشتن به همان سر و شکل ظاهری اسنیک در ابتدای این اثر را دارند هم جای نگرانی خاصی نیست؛ چون همواره راه بازگشتی برای جبران اعمال گذشته وجود دارد. به این ترتیب که شما می توانید خون و خونریزی کمتری در طول مراحل این اثر به راه بیاندازید و در کنار آن با آزاد ساختن کودکان جنگ یا حیوانات اسیر موجود در کمپ ها و فولتان کردن یا انتقال دادنشان به پایگاه اصلی خود، امتیاز اهریمنی تان را کاهش داده و با کوچک تر نمودن سایز شاخ خود، دو باره به سر و شکل انسانی باز گردید. البته به این نکته هم باید اشاره کرد که شما در طول بازی هیچ متر و معیاری برای آگاهی یافتن از میزان امتیاز اهریمنی کسب شده نخواهید داشت و در این میان تنها باید وجدان خود را قاضی کنید! به هر حال هیدئو کوجیما همواره در دل بازی های مختلف خود (که تا این جای کار به طور عمده سری متال گیر را شامل می شده اند) عادت به طراحی چنین ظرایفی را دارد و همیشه توجه ویژه ای به طرح مسایل و دغدغه های انسانی در لایه های زیرین آثار خود، آن هم به شیوه های غیر مستقیم داشته است. حال تصمیم شما برای ادامه ی این بازی چیست؟ آیا قصد دارید در حین انجام بازی Metal Gear Solid V: The Phantom Pain شاخ هم در بیاورید؟
منبع: سایت تحلیل بازیهای رایانه ای
افزودن دیدگاه جدید