سؤال: شما در این بحث، به مطالعه، از دیدگاه «هم آغوش شدن با اسراری که علمای عالَم دار در خلوت خود به دست آورده اند» نگاه کردید، و ما با این بحث به این نتیجه رسیدیم كه مطالعه ی آثار مکتوب عالِمان عالَم دار، نیاز همه ی انسان هاست تا با نور گذشتگان، آینده ی خود را ببینند. و روشن شد كه همیشه علم یك ابزار نیست، بلكه خودِ علم مقصد است و می توان در آغوش علمی كه به دست می آوریم آرامش پیدا كنیم، با طرح این بحث ما این طور فهمیدیم كه در سیر تفكر و سلوك، روی همرفته یك استادی باید مدّ نظرمان باشد، هر چند تأکید شما در این حد نیست که: «هَلَکَ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَکیمٌ یُرْشِدُهُ»، هلاک شد کسی که استادی نداشت تا او را راهنمایی کند. اما لااقل پیشنهاد شما این است که «طی این مرحله بی همرهی خضر مکن». حال سؤال ما این است که: چرا با یک استاد کارکردن، از سیر مطالعاتیِ موضوعی داشتن بهتر است؟ چرا به جای آن که در موضوعات خاصی از آثار مختلف اساتید متعدد استفاده کنیم، بهتر است با یک استاد کار کنیم و افق خود را با آن استاد هماهنگ كنیم؟
جواب: حتماً می دانید که؛ اولین مشکل ما به جای وحدت عالِمانه، پژوهش غیر عالمانه است. آن چیزی که امروز بشر گم کرده است، همین است که اصلاً نمی داند یک دنیایی بالاتر از دنیایی که آن را «مجموعه ی اطلاعات و پژوهش»ها پر کرده، هست و آن عالَم عالمان است و باید راه ورود به آن عالم را پیدا کرد.[1] آن پایگاه فكری که به شما می گوید بروید بحث های موضوعی کار کنید، مثلاً معنی «توکل» یا «تقوا» را از این کتاب و آن کتاب درآورید، این روش از جهتی می تواند یک کار بی بهره باشد، هر چند از جهت دیگری می تواند مفید باشد. بی فایده است به این معنا که شما در این روش وارد هیچ عالَمی نمی شوید بلکه با سخنان بزرگان، یک مجموعه ای از اطلاعات برای خودتان دست و پا می کنید. ولی بعد از بیست سال هیچ شخصیت و عالَم علمی ندارید. این همان کاری است که در روش های دانشگاهی عموماً عمل می شود، مثلاً در رشته ی تفسیر قرآن پس از پژوهش های طولانی، یک پایان نامه تنظیم می کنند که سُیُوطی این را گفته است، صاحب روح المعانی چه گفته، تفسیر المنار چه گفته، فلان مفسر این را گفته است، فلان مفسر آن را گفته است. بعد هم شما می بینید به راحتی دکترا می گیرد! به این می گویند: «پژوهش». تعبیر خوبی، آقای دکتر «داوری» در کتاب «شمه ای از تاریخ غرب زدگی ما» به کار برده اند. آن جا یک بحث خوبی دارند؛ که پژوهش یکی از روش های فرهنگ غربی است، و چون غرب عالَم ندارد و نمی خواهد به عالَمی برسد که در آن عالم با حقایق زندگی کند، به این روش ها دامن می زند. در بسیاری از موارد پژوهش های دانشگاهی، موضوعی را پیشنهاد می كنند، و طرف بدون آن که با عالَم عالمان مأنوس شود، جملات خاصی از کتاب آن ها را منقطع می کند و به عنوان یک کار ارائه می دهد، مطالعه هم می کند ولی بدون آن که عالَمی به دست آورد و یا واقعاً با عالَم صاحب اثر مأنوس گردد.
ما از طریق مطالعه می خواهیم به وحدتی خاص دست بیابیم. آن هم از دو جهت، یکی از آن جهت که تمام ابعاد و گرایش های مان را از پراکندگی به یگانگی تبدیل کنیم، و یکی هم از آن جهت که جانمان را به «أحد» متصل نماییم. اگر ما معتقدیم تنها کار ما همین است و اسمش هم عالَم داشتن است، وقتی که یک انسانِ عالَم دارِ ملموس را پیدا کردیم که روحیه اش با ما سازگار است، دیگر معنا ندارد در بی عالَمی خودمان دست وپا بزنیم و در کثرت اطلاعات، از اتصال به «احد» باز بمانیم. در کتاب «عالمِ انسان دینی» این بحث هست که وقتی می گوییم «انسانِ دینی، عالَم دارد» به معنای این است که از «ماهیات » که مبنای کثرت است، عبور کرده و به «وجود» كه عامل وحدت است، رسیده است. با توجه به این نکات است که عرض می شود ما نباید به طور پراكنده مطالعه كنیم و به دنبال مطالب پراکنده باشیم. از این جهت تحقیقات موضوعی یک اشباع کاذب است هرچند ممكن است انسان را با سواد نماید.
اما اگر در سیر مطالعاتی، ابتدا مقصد خود را یك مقصد متعالی قرار دادید و سپس شخص یا اشخاصی را که مذکِّر مقصد شما هستند پیدا کردید، باید دامن آنها را محكم بگیرید.
فقط عنایت داشته باشید که شخصیت خود را در مقصدهای عالی و انسان های بزرگ پیدا کنید، در تعریف شخصیتی که برای خود اراده می کنید بدانید که شخصیت های سطحی و احساساتی در نهایت نمی توانند خود را بپذیرند و به راحتی با خود به سر ببرند، ما به این افراد می گوئیم افرادی که تفکرشان در حد تفکر ژورنالیستی و روزنامه ای محدود شده است، این افراد برای خود کسی را انتخاب می کنند که در محدوده ی خودشان باشد، نویسنده ای را انتخاب می کنند، كه فقط به امروز می اندیشد، در نتیجه پس از مدتی می بینند هیچ عالَمی ندارند و در مقام «وجود» و «بقاء» مستقر نیستند بلکه گرفتار تزلزل شخصیت اند.
ممکن است سؤال بفرمایید استادِ مذكِّرِ مقصد متعالی را از كجا به دست آوریم؟ جوابِ مسأله در دل عزم و مقصد شما پیدا می شود. اگر شما بتوانید از همان ابتدا یک شخصیت متعالی برای خودتان انتخاب و تعریف کنید، وقتی با كسی روبرو شدید كه احتمال می دهید مذكِّر عالَمی است كه شما برای خود انتخاب كرده اید، با ورود در عالَم او همه چیز را با همان عالَم كه برای خود انتخاب كرده اید، می سنجید و به راحتی می توانید حق و باطل را از هم تشخیص دهید. عمده آن است كه دقت بفرمایید تا با ملاک های صحیح آن شخصی را که می خواهید به عالَم او وارد شوید، انتخاب کنید، همواره با خود مناقشه داشته باشید، که در انتخاب آن شخصیت بی احتیاطی نکنید و به نظر بنده حضرت امام خمینی(ره) یک شاخص خوبی هستند، تا ملاک نزدیکی و دوری شما به افراد از دستتان نرود. به دلیل سیره ی رسول خدا و ائمه ی معصومین(علیهم السلام)شبیه ترین انسان در عصر حاضر به آن ذوات مقدسه حضرت امام خمینی(ره) بودند، که به عنوان یک عالِم متعادل و جامع، ظاهر شدند، به طوری که شخصیت علمی ایشان مانع موضع گیری سیاسی ایشان نشد، و یا روحیه ی روایی ایشان مانع تدبّر حِکمی و یا عرفانی ایشان نگردید. آن کسی که عرفانِ بدون حماسه و یا حکمت بدون روایت و یا سیاست منهای دیانت را به شما می نمایاند، نمی تواند به شما کمک کند که در انتخاب شخصیت نهایی خود دقیق ترین هدف را انتخاب کنید. به اسم تأکید بر روایات هرگونه تفکر را به اسم این که فلسفه کاری به دین ندارد، نفی می کنند، و یا به اسم عرفان روحیه ی ضد استکباری را که پیامبر(صلی الله علیه وآله) با مقابله با ابوسفیان به ما نمایاندند، مورد غفلت قرار می دهند. راز موفقیت شهیدآوینی در آن بود که توانست با ملاک هایی که به قول خودش حضرت روح الله(ره) در مقابلش قرار داده بود، با بقیه ی شخصیت های علمی تعامل کند و لذا وقتی به تفسیر قیم المیزان هم نگاه می کرد متوجه می شد علامه طباطبائی(ره) از جهتی تئوری انقلاب قرآنی را در اختیار ما گذارده اند، به خوبی معلوم است که آن شهید بزرگوار تحت تأثیر آقای دکتر داوری است و در نقد غرب از نگاه ایشان بهره ها برده است، ولی افق شخصیت خود را حضرت روح الله(ره) تعیین کرده و به همین جهت وقتی آن شهید بزرگوار غرب را نقد می کند چشم مخاطبان او به حاکمیت تمدن اسلامی می افتد، و یا وقتی متوجه نکات دقیق حکمت متعالیه ی ملاصدرا(ره) است از منظر نور حضرت روح الله(ره) به آن می نگرد، و لذا از دکتر داوری و از ملاصدرا(ره) استفاده می کند، ولی در افقی که حضرت امام خمینی(ره) آن را مطرح می کند.
با توجه به این نکات است که عرض می کنم باید مواظب باشیم در کلاف پژوهش های بی سروته خود را سرگردان نکنیم. وقتی با توجه به این ملاک ها استاد یا استادهای خود را پیدا كردیم، دیگر نوشته های آن ها را دنبال می کنیم تا از بهره های روحانی آن ها بهره مند شویم. اگر كمی اطراف این قضیه مطالعه کردیم و رسیدیم به این که می توان با عالَم امام خمینی و یا علامه ی طباطبایی(ره) زندگی کرد، حالا از این جا به بعد همه ی فکرمان را روی عالَم این بزرگواران می گذاریم، و هرکس ما را متذکر عالَم این بزرگواران کرد مورد توجه و استفاده ی ما قرار می گیرد و خود را از پراکندگی در مطالعات نجات داده ایم.
یک وقت است که می بینید: اگر فلان آقا را انتخاب کنید، در بی عالَمی گرفتار می شوید، هر چند موضوعات و حرف های خوبی می توانید از طریق او به دست آورید ولی شخصیت علمی او یك عالَم پراكنده است، و خواننده خود را با رقیب سازی و درگیری با رقیب های ساختگی نگه می دارد، و در انتها هیچ معرفتی به دست نمی دهد، اینجاست که با ارتباط با این افراد و نوشته ها حوصله تان سرمی رود.
ممکن است پس از مدتی با آثار فلان استاد احساس کنید هنوز به چشمه ای نرسیده اید و در حدّ ظروف پراکنده تشنگی جان خود را تا حدّی سیراب کرده اید، باید به خود تذکر دهید که تا چه موقع می خواهی این راه را ادامه دهی، عظمت و بزرگیِ امثال امام خمینی و علامه طباطبایی(ره) به این است که طوری چشم دل ما را باز می کنند که پس از مدتی بحمدالله اهل البیت(علیهم السلام) را در مقابل خود می یابیم. در معارفی که علماء واقعی در اختیار شما می گذارند طوری جلو می آیید که جان شما از آن به بعد فقط با امیرالمؤمنین(علیه السلام)می تواند به سر برد! بعد که سراغ امیرالمؤمنین(علیه السلام) می آیید، می بینید نگاه شما را به توکلِ به خدا می اندازد، به این معنی كه ما را متوجه می كند كه همه چیز را از خدا بدانیم و تمام حرف های امام خمینی و علامه طباطبایی و ملاصدرا«رحمة الله علیهم» به اینجاها ختم می شود. در معارفی که این بزرگان به ما می دهند عظمت اهل البیت(علیهم السلام) روشن می شود، ممکن است در حال حاضر هم بگوئیم اهل البیت(علیهم السلام) بزرگ اند ولی درک مقام آن ذوات مقدسه از طریق معارف عالیه، درک دیگری است.
آری پس از آن که عالَم دار شدید و به کمک عالمانِ جامع به جامعیت نسبی رسیدید، حالا بخواهید موضوعاتی مثل «توکل» یا «تقوا» را بررسی کنید، دیگر گرفتار کلافه ی پژوهشِ پراکنده نمی شوید، هر کدام از این معانی را در سازمان و سامان خود بررسی می کنید. اگر با آن روحیه رفتیم «توکل» یا «تقوا» را با تعریفی که آیت الله جوادی«حفظه الله » دارند گرفتیم، از عالَمی که در آن عالَم داریم با علامه زندگی می کنیم در نیامده ایم. حتی از این طریق می توانیم آن عالَم را وسعت دهیم، یا از طریق «ملاصدرا» می توانیم آن عالَم را وسعت دهیم. از علامه طباطبایی(ره) پرسیده بودند کدام یک از فیلسوف ها را بیشتر پسندیدید ؟ جواب داده بودند فارابی را. این همه فیلسوف بعد از فارابی آمده اند، ولی این مرد نمی تواند از فارابی بگذرد. و همان طور هم که می دانید، روش ایشان به فارابی خیلی شبیه است، هر چند از نظر مبانی، صدرایی هستند. حالا چه اشکالی دارد اگر در عالمی که افلاطون هم مذکِّر عالَم فارابی است، آثار افلاطون را هم بخوانیم؟! با این که افلاطون قبل از فارابی بوده است اما فارابی برای علامه طباطبایی(ره) این قدر جذاب شده است که همة شخصیت ها را از زاویة فارابی می بیند.
نمونه خوبی از موفقیت افرادی که استاد عالَم داری را پیدا کردند و به نتایج خوبی رسیدند، آیت الله جوادی و آیت الله حسن زاده و رابطه ی آن ها با علامه طباطبائی(ره) است، لذا وقتی به این عزیزان توجه کنید همواره در عالم استادشان به سر می برند، هر چند عقلشان را نسبت به استاد تعطیل نکرده اند و گاهی با استاد تفاوت نظر دارند، چون علامه طباطبائی(ره) کسی نیست که بخواهد مرید و مقلّد بپروراند.
اگر در دل مطالعات خود گم شوید و نه علامه طباطبائی(ره) داشته باشید نه حضرت امام خمینی(ره)، نه کس دیگر، همین طور هرچیز به دست آوردید بخوانید، هیچ وقت شخصیت تان را برای خودتان جمع بندی نکرده اید. و تأکید روی استاد را هم می شود از این زاویه نگاه بکنید که وجود استاد، قدرت جمع بندی شخصیت به ما می دهد.
این را هم تأکید کنم که روی هر کدام از مثال هایی که در مورد استاد زدم نخواستم آن ها را به عنوان انسان های مطلق عرض کنم به طوری که شما نتوانید به افق دیگری نظر داشته باشید. یا فکر کنید جمع چند نفر از آن ها ممکن نیست. ممکن است در عالَم علامه طباطبایی(ره) یک مرتبه به امام خمینی(ره) نظر کنید و ببینید امام خمینی(ره) چه وسعتی دارد، به طوری که پیش خود بگوئید: من نمی دانم علامه طباطبایی(ره) را در افق شخصیت خود قرار دهم یا حضرت امام خمینی(ره) را، این جا دیگر دو شخصیت در میان نیست. حالا اگر معارف الهیه را از زاویه ی نگاه آن دو نگاه کنید، نه تنها از آن عالَمی که دارید خارج نمی شوید، بلکه احساس می کنید كه عالَم تان تقویت هم می شود، چون این نوع عالمان همه یک نورند با ظهورات مختلف و ما را به یک چیز می خوانند.
--------------------------
[1]- در این مورد خوب است کتاب «عالَم انسان دینی» از همین مؤلف را با دقت مطالعه فرمایید.