پرسش: ابراهیم فرزند حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) چگونه فوت کرد؟
پاسخ: در نامه هایى که پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) براى زمامداران جهان می فرستادند نجاشى پادشاه حبشه - یا«مقوقس» پادشاه مصر پاسخ نامه آن حضرت را با کمال احترام نوشته و با هدایایى که از آن جمله کنیزکى به نام «ماریه» بود براى آن پیامبر فرستادند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از آنکه با این کنیز ازدواج کردند، خداوند سبحان از این کنیز فرزند پسرى به حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)عطا کرد که نام او را ابراهیم گذاردند و ابراهیم تنها فرزندى بود که خداوند متعال از غیر خدیجه به آن حضرت عطا فرموده بود ولى تقدیرات الهى در سال نهم، پس از آنکه هیجده ماه از عمر ابراهیم گذشت او را از پیغمبر باز گرفت و مرگ ایشان فرا رسید، برخی ها علت فوت او را مریضی نوشته اند ولی از جزئیات فوت ایشان چیزی در منابع ذکر نشده است. البته تنها روایتی که نقل شده مربوط به شیخ عباس قمی(ره) در منتهی الآمال بوده که چنین مرقوم فرموده اند: ابن شهر آشوب از ابن عباس روایت کرده است که: «روزی حضرت محمد نشسته بودند. بر ران چپش ابراهیم و بر ران راستش حسین پسر علی(علیهماالسلام) را نشانده بود. ناگاه جبرئیل نازل شد و گفت:ای محمد، پرورگارت تو را سلام می رساند، و می فرماید این هر دو را برای تو جمع نخواهم کرد. یکی را فدای دیگری گردان. پس محمد ﷺ به ابراهیم نگاه کرد و گریست. به حسین(علیه السلام) نگاه کرد و گریست. پس فرمود: ابراهیم مادرش ماریه است. اگر بمیرد کسی جز من برایش محزون نخواهد شد. مادر حسین فاطمه و پدرش علی (علیهم السلام) می باشد، پسر عم من و به منزله جان و خون من است. اگر بمیرد دختر و پسر عمم هر دو برایش اندوهگین خواهند شد. من نیز برای او محزون می شوم. پس اختیار می کنم حزن خود بر حزن ایشان. ای جبرئیل ابراهیم را فدای حسین(علیه السلام) کردم. پس هر وقت محمد ﷺ، حسین (علیه السلام) را می دید او را به سینه می چسبانید و می گفت: فدای تو بشوم. ای کسی که ابراهیم را فدای تو کردم.»[1]
مرگ وى حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را سخت داغدار کرد تا جائی که رسول اکرم ﷺ در فقدان او گریستند و این چند جمله را که امام صادق(علیه السلام) از آن حضرت روایت کرده اند در مرگ او بر زبان آوردند:
تدمع العین و یحزن القلب و لا نقول ما یسخط الرب، و أنا بک یا ابراهیم لمحزونون.[2]
[چشم گریان، و دل محزون و اندوهناک است ولى سخنى که موجب خشم پروردگار گردد بر زبان جارى نخواهم ساخت، اما بدان اى ابراهیم که ما در فقدان و مرگ تو اندوهناک و محزون هستیم.]
و چون برخى ها به آن حضرت اعتراض کردند که اى رسول خدا! مگر تو ما را از گریه نهى نکردى؟ فرمودند: نه، من نگفتم در سوگ عزیزانتان نگریید، زیرا گریه نشانه ترحم و مهربانى بوده و هر کس که دلش به حال دیگران نسوزد و مهر و محبت نداشته باشد مورد رحمت الهى قرار نخواهد گرفت. آنچه من گفته ام این است که در مرگ و فراق عزیزانتان فریاد برنیاورید و صورت خود را مخراشید و گریبان چاک نزنید و از سخنانى که نشانه اعتراض و نارضایتى از خداست خوددارى کنید.[3]
«و بدین ترتیب جواب افرادى را که در طول قرون بعدى نیز به گریه کنندگان در مصایب اندوهبار فرزندان دیگر آن حضرت مانند حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) و دیگر شهداى واقعه طف و... اشکال گرفته اند نیز بیان فرمودند».
به هر ترتیب پیامبر أعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) دستور دادند تا ابراهیم را غسل نموده حنوط و کفن کنند سپس جنازه او را برداشته به قبرستان بقیع آوردند و در جایى که اکنون به نام «قبر ابراهیم» معروف است به خاک سپردند.
در تواریخ نقل شده است که: در آن روز که ابراهیم از دنیا رفت خورشید گرفت و مردم مدینه گفتند: خورشید به خاطر مرگ ابراهیم گرفته است! رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) براى رفع این اشتباه و مبارزه با این موهومات و خرافات به منبر رفت و مردم را مخاطب ساخته فرمود:
«ایها الناس إن الشمس و القمر آیتان من آیات الله یجریان بامره، مطیعان له، لا ینکسف لموت احد و لا لحیاته، فاذا انکسفا او احدهما صلوا»؛ اى مردم همانا خورشید و ماه دو نشانه از نشانه هاى قدرت خداوند متعال بوده و تحت اراده و فرمان او هستند و براى مرگ و حیات کسى نمى گیرند و هر زمان دیدید آن دو یا یکى از آنها گرفت نماز بگزارید.
و بدین ترتیب این موهوم و خرافه را از ذهن آنها بیرون برد - با اینکه در ظاهر این سخن به نفع آن حضرت بود - و اگر یک مرد سیاسى به معناى روز و دنیاطلبى بود مى توانست از این اندیشه موهوم به نفع خود بهره بردارى کند و آیندگان نیز هر گونه مى خواهند قضاوت کنند! چنانکه رفتار مردان سیاسی به معناى روز و منطق آنها چنین است.[4]
منابع برای مطالعه بیشتر:
1. بحار الانوار(ج 79، ص 103)
2. سیرة المصطفى(صص 482 به بعد)
-------------------------------------
-------------------------------------
پی نوشت:
[1]. قمی، شیخ عباس. منتهی الآمال. تهران: فراوردی، ۱۳۸۱ صفحه ۱۵۵.
[2]. فروع کافى، ج 1، ص 55.
[3]. سیره حلبیه، ج 3، صص 347 و 348.
[4]. اقتباس از کتاب زندگانى حضرت محمد ﷺ، ص 630، رسولى محلاتى