انس باغیب از طریق خیال
انس با غیب از طریق خیال
به هر حال عرض شد «اگر كه یار نداری چرا طلب نكنی»؟! آدم باید اول جنبه ی نشاط و انس با غیب را در خودش ایجاد كند، و این مرحله با خیال ممكن است. باید خیال خودش را بپروراند ، تا آینه ی خیال او جلوه گاه «عکس مَه رویان بستان خدا» شود، ولی در این مرحله متوقف نشود و عقل و قلب خود را جلو ببرد. آیت الله قاضی(ره) به مرحوم علامه طباطبائی(ره) در شرایطی كه در حال ریاضت بسر می بردند، فرموده بودند: این روز ها یك حوری سراغت می آید، به او اعتنا نکن. همان حوری كه حافظ داشت و درباره اش می گوید:
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود
صورت رشته ی اذکار الهی در جمال فرشته ای برای حافظ ظاهر شد و سلسله ی اذکار از دستش رفت و جذبه ی توسل به نور ساقی الهی، او را مبهوت خود کرد. علامه(ره) می فرماینــد؛ آن حوری در منظرم ظاهر شد - این حوری خیلی قیمتی است؛ جمال انس حق است در موطن خیال- این همان حوری است كه در قرآن آن را مخصوص متّقین یعنی «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» می داند، تا خیال آن ها را هم به نور توحید منور کند. حوری که سراغ علامه طباطبائی(ره) آمد، جلوه ی نورانی اُنس حق است با انسان در موطن خیال . علامه(ره) می گویند: دیدم آن حوری آمد، با توجه به پیشنهاد استادم قاضی(ره) صورتم را از او برگرداندم. دیدیم از طرف دیگر آمد. دوباره صورتم را برگرداندم، دیدیم از جلو آمد. دوباره صورتم را گرداندم، رفت. علت توصیه ی مرحوم آیت الله قاضی(ره) به علامه طباطبائی(ره) به آن جهت بود که نمی خواستند مرحوم علامه(ره) در حدّ خیال نورانی متوقف شوند و از آن جامعیت مطلوب محروم گردند. آری وقتی تا مرحله قلب جلو رفتند، حالا برگشت به خیال و از آن منظر با آن حوری در تماس بودن، دیگر رهزن نیست. «چون كه صد آید نود هم پیش ماست» یعنی اگر شما رفتید در مقام «عِنْدَ مَلیكٍ مُقْتَدِر» بهشت را هم دارید.
حاصل بحث ما تا این جا این که باید متوجه بود خیال را از صحنه ی زندگی بیرون نکرد منتها باید آن را پاک نگه داشت، چون نمی شود آدم دل زنده نداشته باشد. ولی این مرحله، مرحله شروع است. آری ابتدا باید به عالَم دل متأثر از خیال پاک وارد شوید؛ ابتدا آن دل را به صحنه بیاورید بعد آرام آرام بالاتر بیایید و آن را با عقلِ برهانی و قدسی منسجم كنید، بعد كه بالاتر آمدید می بینید انگار قرآن با شما رفیق است. آیت الله حسن زاده در این مرحله بودند كه فرمودند: «من پشیمانم آن فرصت هایی را كه صرف شعر كردم چرا صرف قرآن نكردم؟!»
چطوری وقتی من شعرمی خوانم شما اصلاً دلیل نمی خواهید، می گویید: «بله، همین درست است»؟! ببینید: شما تا این مرحله را راحت می آیید، هیچ وقت نمی خواهید من صد دلیل برای شعری كه خواندم بیاورم. كمی كه بالاتر بیایی، روایت كه خوانده شود، می گویی: «بله، حق همین است». كمی بالاتر بیایی، وقتی كه قرآن می خوانی، می گویی: «بله، حق همین است». در همین رابطه است که می گویند: «قرآن؛ ذكر است.» چون قلب شما حقیقت آن را می شناسد و با خواندن و تدبر در آن، قلب شما آن را تصدیق می کند. باید در ادب خیال و عقل و قلب تا این جا سیر کرد که با عمیق ترین لایه های وجودِ خود مرتبط شویم و آن ابعاد را به حال خود رها نکنیم. پس اگر از خیال شروع کنیم ولی به قلب برسیم کار درستی است، مثل این که از شعر شروع کنیم و به قرآن ختم شویم.
زمان، زمان فوران علم است
در زمان ما اصلاً از این خبرها نبود كه این قدر راحت بشود قدم قدم جلو بیاییم و برنامه ریزی كنیم، استادهایی به این خوبی و شرح حال هایی به این خوبی نبود، راستی چطور می شود كه یك مرتبه در یك زمان این همه فكر فوران كند؟! همان طور که قرن هفتم هجری زمان عجیبی است، شاید بتوانیم بگوییم در قرن هفتم و هشتم با پیشینه ای که انبیای الهی پدید آورده بودند، پایه ی تمام فرهنگ بشر ریخته شد، انگار در آن زمان دیوارهای عالم ماده شكافته شده و حقایق عالم معنویت بیرون ریخته است، شرایط حضور امثال مولوی و حافظ و محی الدین عربی و ابن فارض مصری، شرایط فوق العاده ایسیر است. چطور آدم ها در آن شرایط این قدر خوب به عالم معنا منتقل می شده اند؟! زمان شما هم یك چنین شرایطی فراهم شده كه زمین و زمان یك چنین آمادگی ای دارد که ملکوتیان حقایق عالم معنا را بر فضای عالم بپراکنند، کمی خود را آماده کنید، راه صد ساله را یک شبه طی خواهید کرد.
غم غربت؛ اولین قدم
این مقدمات را به این دلیل عرض کردم تا إن شاءالله عزیزان به این نتیجه برسند كه به قول ابن سینا عزم و تصمیم ما آن شود که برای خود شخصیت جامعی را برنامه ریزی کنیم، هم بتوانیم كار فكری بكنیم، هم كارهای علوم تجربی مان را بتوانیم خوب دنبال كنیم، هم مدیریت خیال خود را دنبال نماییم، هم کار عقلی کنیم و هم از تربیت قلب خود غافل نمانیم، راه پرورش و مدیریت هر كدام هم مشخص است و می توانید با برنامه ریزیِ درست به همه ابعاد خود برسید. تا این كه آرام آرام به احساسی منتقل شوید که به آن «احساسِ غم غربت» می گویند. این اولین قدمی است كه در فضای آن می توانید زندگی صحیح را شروع كنید؛ غم غربت داشتن سیرمی آورد. چطور می شود كه اویس قرنی از یمن بلند می شود و به مدینه می آید؟ چون احساس غم غربت می كند. همان است كه به اصطلاح عرفا می گویند: «درد پیدا می شود» و به واقع مشكل روزمرّگی را با همین «درد پیداكردن» می توان از بین برد. كسی كه در این دنیا با غم غربتِ خود آشنا شد دیگر گرفتار كارهای یاوه نمی شود.
این داستان را از مولوی حتماً دارید كه یك نفر سیلی محكمی به پشت گردن رفیقش زد. او عصبانی شد و یقه طرف را گرفت كه فلان فلان شده! چرا زدی؟! می خواست تلافی کند که رفیقش گفت: صبركن، من از تو یک سؤالی می کنم، اول آن سؤال را جواب بده، بعداً تلافی کن. از او پرسید: دقت كردی وقتی من پشت گردن تو زدم، «طراقّی» صدا كرد؟ گفت: بله. گفت: بگو ببینیم این صدایِ طراق از گردن تو بود یا از دست من؟ بیچاره طرفی كه پشت گردنی خورده بود، گفت: من آنچنان پشت گردنم می سوزد كه فكر این چیزها را نمی توانم بكنم، «تو كه بی دردی همی اندیش این» تو كه بی دردی این سئوال ها برایت پیدا می شود. من درد دارم تو بی دردی ، این دو تا خیلی فرق می كند.
مولوی این طور می گوید:
آن یكـی زد سیـلی ای مر زیـد را
حمله كــرد او هـم برای كیـد را
گفت سیلی زن، سؤالت می كنــم
پس جوابم گــوی و آنگه می زنم
بر قفـای تـو زدم، آمـــد طـراق
یك سؤالی دارم اینجـا در وفـاق
این طراق ازدستِ من بوده است یا
از قفـاگـاه تـو ای فخــر كیـا
گفت: از درد این فراغـت نیـستم
كه در این فكر و تأمـل بیـستــم
تو كه بـی دردی همـی اندیش این
نیست صاحب درد را این فكر هین
از اینجا مولوی نتیجه خوبی می گیرد كه انسانِ بی درد گرفتار روزمرّگی است، چون غربت خود را در این دنیا فراموش كرده است.
دردمندان را نباشـد فكر غیــر
خواه در مسجد برو خواهی به دیر
غفلت و بی دردی ات فكـر آورد
در خیــالت نكتـــه ی بكــــر آورد
تازه فكر می كنی خیلی مهم هستی كه این نكات به ذهنت آمده، نمی فهمی كه این حرف ها، حرف های آدم های راه گم كرده است.
جز غم دین نیست صاحب درد را
می شناسـد مـرد را و گــرد را
چون به غربتِ خود در این دنیا آشنا شد و فهمید فقط راه نجات، انس با خدا است، با تمام وجود دامن دین را می گیرد و همه ی دغدغه اش این است كه از مسیر ناب دینداری فاصله نگیرد.
برای آدم هایی بی درد بحث های بی خود و پوچ پیش می آید كه آقا به نظر تو این دكور بهتر است یا آن دکور؟ آدم های بی درد می خواهند خالی های زندگی شان را با فشارهای بی جا پركنند. آدمی كه غم غربت دارد، می داند كه غم غربت او در ارتباط با عالَم قدس پُر می شود ، این آدم می فهمد ركوع یعنی چه، سجده یعنی چه، سكوت یعنی چه. این كه می گویند خواب مؤمنِ عالِم عبادت است، نه یعنی عالِم به علم ریاضیات و فیزیك، منظور عالم بالله است. عالَم قُدس تنها عالَمی است كه غم غربت انسان را جواب می دهد.
آنچه باید در این رابطه مورد توجه باشد این که، اولاً: فرهنگ انسان های قدسی بیش از آن كه نمود ظاهری داشته باشد جنبه ی باطنی اش شدید است، برعكس ظاهرگرایان كه سیری درونی ندارند، حتی جنبه های سیر درونی را هم به بیرون سرایت می دهند.
ثانیاً: انسانی كه در این دنیا غم غربت پیدا كرده، از دست روزمرّگی آزاد است، در نتیجه عالَم و آدم و طبیعت را پرستار خود می بیند، همه ی عالم آیات و پنجره هایی هستند برای از بین بردن غربت او، و همه چیز وسیله ی اتصال اوست به عالم قدس . چنین انسانی با چهره ی نورانی عالم ارتباط دارد نه با چهره ی ظلمانی عالم، و به راحتی امید دست یافتن به مطلوبش در او ایجاد می شود، و این را بدانید كه این طور نیست كه شما سی سال یا چهل سال در غربت به سر ببرید و نقطه ی ارتباط با عالم قدس برای شما به وجود نیاید، بلكه ناامیدی از ارتباط با عالم قدس است كه شما را از بین می برد. در همین رابطه از حضرت صادق داریم «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الصَّبْرُ وَ الصَّمْتُ وَ انْتِظَارُ الْفَرَج» ّ(1) بهترین عبادت ها: بردبارى و خموشى و چشم به راه فرج بودن است . و بر اساس همین فرهنگ در دعا از خدا تقاضا می کنید که بعد از شدت و سختی، رخاء و آسانی مرحمت فرما.(2) به گفته ی حافظ:
رسید مژده که ایامِ غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند
----------------------------------------
1- الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج 1، ص، 302.
2- «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ الْیُسْرَ بَعْدَ الْعُسْرِ وَ الْفَرَجَ بَعْدَ الْكَرْبِ وَ الرَّخَاءَ بَعْدَ الشِّدَّة» خداوندا آسانى را پس از سختى، و گشایش را پس از گرفتارى، و آسایش را پس از شدت و رنج از تو خواهانم. (مفتاح الفلاح فی عمل الیوم و اللیلة، ص: 199)
افزودن دیدگاه جدید