قلب سلیم
قلب
علاوه بر سه بُعدی که عرض شد، انسان بُعد دیگر هم دارد که به آن «قلب» می گوئیم. عرض شد که عقل می تواند به وجود حقایق پی ببرد ولی آن بُعد از ابعاد وجودی انسان که می تواند با حقایق ارتباط برقرار کند و با آن متحد شود و انسان را از نور آن ها بهره مند کند، قلب است. راهی که انبیاء و اولیاء طی می کنند و عرفا نیز از آن ها پیروی می نمایند به صحنهآوردن هرچه بیشتر قلب است.
انسانی که توانسته باشد با عقل خود متوجه حقایق بشود و با قلب خود - از طریق تزکیه های شرعی- با آن حقایق متحد گردد و خیال خود را تحت تأثیر عقل و قلب خود قرار دهد، در اوج عشق و محبتِ روحانی قرار می گیرد، چنین انسانی به واقع می تواند با قرآن و روایات ائمه ی معصومین(علیهم السلام)به بهترین نحو ارتباط برقرار کند.
آری اگر كسی خواست خیالش را درست بپروراند، باید مثنوی جلال الدین محمد بلخی را بخواند، مثنوی قهرمان خیال صادق است. شما گاهی تعجب می كنید؛ این همه مثال را مولوی چگونه در کلمات خود می آورد و این قدر منظم نتیجه می گیرد! اشعار مثنویِ مولوی و دیوان حافظ و از آن مهم تر مثال های قرآنی، بسترهای مناسبِ تربیت خیال است.
اگر كسی بخواهد عقلش را رشد بدهد، راهش مطالعه ی كتاب های متفكرانی است که بیشتر با استدلال با ما سخن می گویند. اگر كسی بخواهد قلبش را رشد بدهد، در عین رشد عقلی و توجه به حقایق عالم، باید وارد تزکیه های شرعیه شود، که البته اگر راه را درست بشناسد فرهنگ قرآن و اهل البیت(علیهم السلام)بستر رشد هر سه بُعد از ابعاد انسانی است.
قرآن جایگاه ایمان را قلب یا دل می داند و می فرماید: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا یَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَیْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»؛(1) اعراب گفتند ایمان آوردیم، ای پیامبر بگو: هنوز ایمان نیاورده اید ولکن بگویید تسلیم دستورات الهی شده اید ولی هنوز ایمان وارد قلب های شما نشده. چون وقتی ایمان وارد قلب ها شد، از آن جهت که حقیقت انسان همان قلب اوست، انسان با تمام حقیقتش با خدا مرتبط می شود و به کمالات غیر قابل توصیفی دست می یابد. به گفته ی مولوی:
وصف بیداری دل ای معنوی
در نگنجد در هزاران مثنوی
خداوند در قرآن به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: «قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِینَ»؛(2) بگو من در ازای رسالت و نبوتم از شما چیزی نمی خواهم و من در فشار و تكلّف نیستم، یعنی من اصلاً جهت جانم را از همه ی عكس العمل ها و جواب های افراد تغییر داده ام و یك ذره هم در فشار و سختی نیستم. حضرت می فرمایند: من آنچنان در آرامش حقیقی به سر می برم كه هیچ باری از هیچ جهتی جانم را فشار نمی دهد و در هیچ تكلّفی نیستم. زیرا حضرت با عمیق ترین بُعد از ابعاد وجودی خود به صحنه ی حیات پا گذاشته اند، بُعدی كه بتواند فقط با خدا ارتباط پیدا كند. این ارتباط از طریق عقل نیست، عقل نمی تواند با خدا ارتباط پیدا كند. عقل می تواند این قدر بفهمد كه «خدا هست»، این هم كه ارتباط نمی شود. همین طور که اگر شما بفهمید «آب هست»، تر نمی شوید، آری عقل باید در صحنه باشد ولی تا قلب به میدان نیامده، جان انسان با مقصد خود مرتبط نیست. در ادامه ی آیه می فرماید: «إنْ هُوَ إلاّ ذِكْرٌ لِلْعَالَمِینَ»؛ این قرآن كه ذكر برای عالمین است، همان قصه ی جان همه ی بشریت است، یعنی تمام ابعاد اصیل بشریت را این قرآن در بر می گیرد. ای پیامبر بگو: من این قرآن را برای شما آورده ام تا قلب و جان شما را با حقیقت مرتبط سازم و در نتیجه در راحتی کامل وارد شوید. و خداوند به حضرت می فرماید بگو: قصه ی خودم هم همین است، لذا در راستای چنین روشی و چنین موضوعی، اصلاً به خودم فشار نمی آید.
به عنوان مثال در نظر بگیرید اگر الآن بخواهید یک ساعت داشته باشید، به اندازه ی خریدن ساعت باید به زحمت بیفتید. هر چیزی را بخواهید برای خودتان نگه دارید، به همان اندازه باید زحمت بكشید. اما یك چیزی است كه نزدیك ترین و راحت ترین چیز است؛ و آن خدا است و لذا در عین آن که کامل ترین چیزها است، داشتن او هیچ سختی ندارد، چون پیش شما است و جان شما به راحتی می تواند با او در تماس باشد، کافی است ما موانع مزاحم را از میان برداریم.
اگر بخواهید نان داشته باشید، باید تلاش كنید و آن را تهیه کنید، برای به دست آوردن گندم باید سختی كشید و آن را از دل زمین بیرون آورد، ولی برای به دست آوردن آب زحمت كم تری نیاز است، از طرفی هم نیاز ما به آب بیشتر از نان است، می توان حدود سی روز نان نخورد و غذا نداشت ولی نمرد، ولی اگر هفت یا هشت روز بی آب باشید می میرید، در حالی كه آب به شما نزدیك تر و لطیف تر است. هوا نسبت به نان و آب، به شما نزدیك تر و برای شما مهم تر است و پنج یا شش دقیقه بیشتر نمی توان بدون هوا ماند، یعنی از یك طرف خیلی مهم است و از طرف دیگر خیلی لطیف و نزدیك است. حالا خدا به ما از هوا نزدیك تر و در ذات خود از آب لطیف تر است و بیش از نان و آب و هوا مورد نیاز ما است، تمام وجود ما از اوست و تمام معنی ما در ارتباط با او معنی خواهد داشت. یك قاعده ای در این عالم هست؛ كه هر چیزی از نظر مرتبه ی وجود، شدیدتر است، لطیف تر و به ما نزدیك تر است، و چون خداوند هستی مطلق است، هم از همه چیز لطیف تر است و هم از همه چیز به ما نزدیك تر است. درست آن را كه آدم شدیداً به او نیاز دارد، از همه به او نزدیک تر و قابل دسترس تر است.
خدایی که غذای جان ما است و اصیل ترین بُعد ما یعنی قلب، از طریق او تغذیه می شود و نقص اش برطرف می گردد، به راحت ترین شکل در اختیار ما قرار می گیرد. حالا همین قاعده را برای قرآن در نظر بگیرید، قرآن جلوه ی حضرت حق است و غذای جان ماست؛ فرمود: «إنْ هُوَ إلا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِینَ»؛ چیزی نیست مگر ذكر و غذای جان بشریت. «ذِكْرٌ لِلْعَالَمِینَ»؛ یعنی این قرآن حکایت از آن است كه ما به یادِ بشریت بوده ایم. خداوند می فرماید: «لَقَدْ اَنْزَلْنَا اِلَیْكُمْ كِتاباً فیهِ ذِكْرُكُمْ اَفَلاَ تَعْقلُون»؛(3) کتابی را به سوی شما نازل کردیم که در آن به یاد شما بودیم «فیهِ ذِكْرُكُمْ»؛ ذكر و یاد شما در آن است، به یاد شما بودیم كه این قرآن را خلق كردیم، پس قصه ی جان و قلب شماست و می توانید از طریق آن قلب خود را رشد دهید و ادب نمائید تا با پروردگارتان مرتبط شوید.
راحت ترین شكل زندگی
با توجه به این مقدمات می توان نتیجه گرفت؛ اگر كسی ابعاد گوناگون وجود خود را شناخت و غذای مناسبِ هر بُعد را فراهم کرد، دیگر احساس نقص نمی كند. نكته ی دیگری که می توان از این بحث به دست آورد این که كامل ترین انسان، جامع ترین انسان است. زیرا هم با عقلش به درستی برخورد كرده، و هم حسش را درست راهبری نموده، و هم خیالش را درست مدیریت کرده، و از همه مهم تر دلش را جهت داده و پرورانده است. اگر كسی توانست این جامعیت را در خود ایجادكند، انسان جامعی است و به راحت ترین شكل می تواند زندگی كند.
قلب؛ بُعد اصلی انسان
حالا اگر انسان نتوانست همه ی ابعاد خود را به نحو کامل تربیت كند، به كدام بُعد اهمیت بیشتر بدهد؟ وقتی متوجه باشیم ابعادی داریم که در وجود ما اصل هستند و بقیه ی ابعاد زمینه برای تعالی و تقویت آن هاست، سعی می کنیم تا آنجا که ممکن است ابعاد اصلی خود را مورد غفلت قرار ندهیم.
می توان گفت: جسم و حسّ، علت معدّه و زمینه هستند تا خیال و عقل در بستر صحیح قرار گیرند و چنانچه خیال و عقل درست تربیت شوند زمینه ی مناسبی هستند تا قلب به کمال مطلوب خود برسد. پس در این صورت عقل در دنیا موجب به ثمر رسیدن قلبی است که پس از دنیا همه ی حقیقت ما خواهد بود. خیال را در دنیا باید درست تربیت کرد تا ما را به بیراهه نکشاند و شوق لازم جهت زندگی را به انسان بدهد. عقل را باید تربیت کرد تا نفس متوجه حقیقت بشود و قلب را آماده ی تماس با حقیقت نماید. اما وقتی قلب با انواع ریاضت های شرعی با حقایق عالم وجود و با حضرت رب العالمین مأنوس شد، دیگر قلب می ماند و خدا. ما در ابدیت خود فقط قلب هستیم، حسّ و خیال و قلب به معنی دنیایی اش آنجا نیست، لذا گفت:
این جهان پوشیده گشتی و غنی
چون از اینجا می روی، چون می كنی
ما در آن دنیا فقط یک قلب هستیم که بهشت و جهنم از آن به بیرون می آید و اطراف ما را می گیرد. قرآن می فرماید: «الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ * إِنَّهَا عَلَیْهِم مُّؤْصَدَةٌ * فِی عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ»؛(4) جهنم آتشى است كه از طریق قلب ها به بیرون می آید، آتشی در ستون هایی ممتد آنان را در میان فرامى گیرد. عین این قاعده که برای کفار هست و جهنم از درون جانشان به بیرون می آید و اطراف آن ها را فرا می گیرد، برای اهل ایمان بهشت از درون جانشان بیرون می آید و اطراف آن ها را فرا می گیرد.
پس ابتدا باید اصول كلی حیات زمینی خود را که بستر زندگی ابدی ما خواهد بود، تنظیم كنیم؛ و در آن راستا یك برنامه ی جامع و درازمدت بریزیم. سپس در دل آن برنامه ی کلی، برنامه های جزیی را طراحی كنیم كه اگر مثلاً این مسئله پیش آمد، كدام برنامه را فدای كدام برنامه كنیم. به عبارت دیگر اولویت های زندگی را مشخص کنیم وگرنه اگر اصل و فرع زندگی را نشناختیم و اولویت ها را درست تشخیص ندادیم به راحتی حادثه ها ما را با خود می بَرَد. اگر بررسی بفرمائید، اكثر كسانی كه حالا غصه می خورند كه زندگی شان از دستشان رفته است، به این علت است که اصول شخصیت خود را درست تشخیص نداده اند و اولویت بندی نکرده اند، در نتیجه حالا با چیزهایی روبه رو شده اند که اصل زندگی نیست، با خیالاتی پریشان و قلبی از دست رفته روبه رویند، قلبی که هیچ راهی را به سوی آسمان نمی شناسد. اصلاح قلب را جزء اصول كلی زندگی قرارندادند و هر حادثه ای که پیش آمد آن را برای خود عمده كردند و همه ی فکر و ذکر خود را مشغول آن نمودند، درنتیجه زندگی شان آن چنان زیر لگد حادثه های جزیی له شده كه حالا پس از هشتاد سال که عمر خود را طی کرده اند، هیچ ندارند.
حضرت جواد(علیه السلام) می فرمایند: «الْقَصْدُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنْ إِتْعَابِ الْجَوَارِحِ بِالْأَعْمَال ّ»(5) در سیر به سوی خدا امکان رسیدن انسان از طریق به کارگیری قلب ها بیشتر است تا با به زحمت انداختن اعضاء و جوارح، به وسیله ی اعمال. این که می فرمایند از طریق قلب، نسبت به سایر اعمال عبادی، بهتر به خدا می رسید، چون در سایر اعمال عبادی هم حضور قلب است که آن ها را ارزشمند می کند. حاصل کلام این که هر اندازه قلب را تربیت کنیم و اصلاح نمائیم به همان اندازه به مقصد اصلی خود نزدیک تر شده ایم.
قرآن در وصف روز قیامت می فرماید: «قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِّن زِینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِكَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ، فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِیَ، أَفَلَا یَرَوْنَ أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا وَلَا یَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا»؛(6) یعنی در روز قیامت چیزی از مال و فرزند و امثال این ها به درد انسان نمی خورد، و آنچه در آن روز که روز لقای پروردگار متعال است، به کار می آید، قلب سلیم و دل پاک است، دلی که از هر آنچه غیر خدا است، پاک باشد. و لذا تمام تکالیف عبادی برای تطهیر دل از غیر حضرت معبود است تا مؤدب به ادب توحید شود.
حضرت صادق(علیه السلام)در تفسیر قلب سلیم فرمودند: «الْقَلْبُ السَّلِیمُ الَّذِی یَلْقَى اللَّهَ وَ لَیْسَ فِیهِ أَحَدٌ سِوَاه »؛(7) دل پاک؛ دلی است که پروردگارش را ملاقات کند در حالی که اَحدی جز او در آن نیست.
آیت الله جوادی آملی«حفظه الله» در درس تفسیرشان می فرمودند: «هیچ عالِم دینی نیست كه آخر عمرش از این كه در وادی علم گام گذاشته است پشیمان بشود.» چون می بیند سرمایه ای را كه بعد از هشتاد سال تأمل و تدبّر در اموری که با قلب سروکار دارد، حالا با خودش می برد. نیّت ها جای خودش که هركس به ازای نیتش اجر دارد، ولی می توانید این نکته را تجربه کنید، كسی كه اصول كلی و جهت گیری اصلی زندگی اش را حفظ قلبِ قرآنی قرار ندهد، آخر زندگی با این مسئله روبه رو می شود كه مجموع حادثه های بی حاصل زندگیِ هشتادساله که خود را به آن ها مشغول کرد، به کار او نمی آید.
اینجاست كه بنده بعد از این مقدمات می توانم اصل جواب سؤال شما را بدهم؛ که می فرمائید وقتی برنامه ها و اهداف با یکدیگر تضاد پیدا کردند چه کار کنیم؟ باید خودتان ارزیابی كنید و بتوانید باور نمایید آنچه برای شما در بُعد حسی مهم می شود، مهم و اصل نیست. آری برنامه ی جامع این است كه باید به گستره ی كل ابعادتان برنامه ریزی کنید. اما حالا آمدیم در شرایطی قرار گرفتیم که نمی توانیم به همه ی آن ابعاد به طور کامل جواب دهیم، به قول خودتان اگر در جواب گویی به این ابعاد در تضاد بیفتیم، چه كار باید كرد تا اصولمان حفظ شود؟ جواب بنده آن است که ابتدا توجه اصلی تان این باشد که قلب و برنامه ی پروراندن آن مسئله اصلی تان باشد و هیچ برنامه ای را آنگاه که در تضاد با اصلاح قلب است، اصالت ندهید، قلب باید ساخته و پرداخته شود. قلب یك شعور همه جانبه دارد که اگر درست به صحنه آمد بسیاری از نقیصه ها جبران می شود، به تعبیر قرآن: «وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی كَانُوا یَعْمَلُونَ»؛(8) و كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده اند قطعاً گناهانشان را از آنان مى زداییم و بهتر از آنچه مى كردند پاداششان مى دهیم. چون ایمان با به میدان آمدن قلب محقق می شود. مولوی در راستای شعور همه جانبه ی قلب می گوید:
عقل گویدشش جهت حدّاست و دیگر راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته ایم ما بارها
چون قلب قدرت دریافتش بالاتر از ساحاتی است که عقل درک می کند. یك فرد نابینا، درست است كه عضو مفیدی مثل چشم را از دست داده اما از حقیقت خودش که همان قلب می باشد محروم نشده است، خداوند سرمایه ای به او داده که می تواند قلب را به صحنه بیاورد که همان «فطرت» است، فطرتی که خداوند در موردش فرمود: «لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»؛(9) برای همه یکسان است.
همان طور که ابزارها در زندگی دنیایی گاهی بالا و پایین می روند؛ یا رزق كسی را زیاد می كنند و رزق دیگری را كم ، همان طور سایر ابعاد انسان هم ممکن است برای افراد گوناگون متفاوت باشد. یکی قدرت بدنی اش بیشتر است و یکی هوشش زیادتر است، آن دیگری قدرت استدلالش قوی تر است، ولی آن سرمایه اصلی یعنی فطرتی که منجر به حضور قلب می شود، در همه یکسان است. ممکن است خداوند مصلحت کسی را در آن ببیند که در بین مردم مشهور نباشد و اسمش سر زبان ها نباشد. اگر كسی خیلی دلواپس آبرویش شد، نمی تواند در زندگیِ قلبی خود مستقر شود. پس اگر متوجه شد آبرو از خدا است، شاید بخواهد ما گمنام باشیم، بسیار خوب. «همچو موری اندر این خرمن خوشم»، نام و نشان می خواهم چه کنم، اگر بخواهیم خودمان آبرو کسب کنیم، جهت قلب از نظر به خدا، به نظر به مردم تغییر جهت می دهد و به همان اندازه از پروریدن قلب محروم می شویم. بعضی ها از ترسِ رفتنِ آبرو به راحتی حاضراند بقیه را لجن مال كنند در حالی كه قرآن به ما یاد داده است «لِلّهِ الْعِزْةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ»؛(10) عزت از آن خدا و رسول خدا و مؤمنین است. وقتی عزت با ایمان به دست می آید پس باید برنامه ریزی کرد كه قلب بی خدا نشود، در آن صورت دلواپسی ها برای حفظ آبرو - که قلب را از مسیر خود خارج می کند- همه از بین می رود.
این بحث، عرض عریضی دارد، ولی امیدم این است كه تا این جا توانسته باشم مسئله را روشن كنم كه ما باید جایگاه ابعاد اصلی مان را از ابعاد فرعی مان روشن كنیم.
آیت الله بهاءالدینی(ره) می فرمودند كه همراه امام خمینی(ره) رفتیم خدمت آیت الله شاه آبادی(ره) تا اسفار ملاصدرا(ره) بخوانیم، دیدم من اهلش نیستم. در حالی که حضرت آیت الله بهاءاالدینی(ره) در سلوک قلبی به مراتب خوبی رسیده بودند. پس اگر بُعد فلسفی ما رشد کامل نکرد باز امکان ادامه سلوک هست، البته روح استدلالی، غیر از روح عقلِ معنوی است، که در اثر سیر و سلوک و قرب به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)و ائمه معصومین(علیهم السلام) حاصل می شود. از حرکات و گفتار آیت الله بهاءالدینی(ره) معلوم بود که قلب شان در صحنه است و موانع بین قلب خود و معبودشان را به خوبی برطرف کرده بودند، چون حساب كرده بودند اگر همه چیز را از دست بدهم، دل را نباید از دست بدهم.
حضرت امام خمینی(ره) جمع بین عقل و قلب بودند، تفکر عقلی و فلسفی امام خمینی(ره) باعث می شد كه زبان ارائه معارف الهیه را بهتر در اختیار داشته باشند. هنر بزرگ امام(ره) این بود که می توانستند با عقل بشر، با بشر حرف بزنند. عرفا گاهی نمی توانند با بشر حرف بزنند، چون آنچه كه این ها می یابند، بشر هنوز نمی شناسد تا الفاظ مناسب آن را پدید آورد. خودشان می گویند:
لاجرم خاموش کردم من دهان
گر تو خواهی از درون خود بخوان
بیش از این گر شرح گویم ابلهی است
چون که فهم آن ورای آگهی است
امام خمینی(ره) آنچه از طریق قلب دریافت می کردند با زبان عقلِ مردم مطرح می کردند، کاری که محی الدین بن عربی در فصوص الحکم انجام داد.
بعضی ها زبان عقل دارند اما دریافت قلبی ندارد، این عقل خشكِ محروم از دل، وصل نمی آورد. مولوی در این رابطه می گوید:
عـقل جـزوی عشـق را مُنْـكِر بـود
گرچه بنماید كه صاحب سِرّ بـود
زیرك و دانا است، اما «نیست» نیست
تا فرشته «لا» نشد اَهریمنی است
او بـه قــول و فعــل یـار مـا بـود
چون به حكـم «حـال» آیی «لا» بود
می گوید از عقل خیلی کار می آید اما نمی داند چگونه «نیست» باشد. شما موقعی حس می كنید هیچ اید، هیچ، که از طریق قلب متوجه جلال و عظمت پروردگار عالم شوید، وگرنه اگر صدها بار اسفار ملاصدرا(ره) بخوانید ولی نتوانید با قلب خود زندگی كنید، یك آدم آماس كرده ی گُنده ای می شوید كه با غرور کامل می گوید: خیلی دانا هستم. «زیرك و داناست، اما «نیست» نیست». حالا اگر «نیست» نشود، چی می شود؟ شیطان می شود؛ «چون فرشته «لا» نشد، اهریمنی است». شیطان شش هزار سال عبادت كرده بود، برای ملائكه سخنرانی می كرد، مقاماتی داشت. اما در مقابل خدا «نیست» نشده بود، به همین جهت در مقابل فرمان سجده به آدم، گفت: «اَنَا خَیرٌ مِنْه» من از او بهترم.
صحبت بر سر این نکته است که اگر جامعیت همه ابعاد ممکن نبود كدام بُعد را جای كدام بُعد بگذاریم؟ ملاحظه فرمودید كه جامعیت امام خمینی(ره) چه خدمتی به بشر كرد! ولی اگر شما در عالَم آیت الله بهاءالدینی(ره) قرار گرفتید، آن را غنیمت بدانید و مواظب باشید قلب را فدای ابعاد پائین تر نکنید. شخصیت های عزیزی در كشور داریم كه زحمت می كشند ولی آن هایی كه نتوانستند بفهمند کدام بعد را فدای ابعاد دیگر بكنند، عمر خود را باخته اند، بنده به جدّ توصیه می کنم:
اگر كه یار نداری چرا طلب نكنی؟!
اگر به یار رسیدی چرا طرب نكنی
باید خود را وارد عالم عشق الهی كرد.
به خیرگی بنشینی كه این عجب كاری است
عجب تویی كه هوای چنین عجب نكنی
نگو مگر می شود انسان عاشق خدا شود، بگو مگر می شود بدون خدا در برهوت دنیا زندگی کرد؟
لااقل وارد عالم خیال بشوید، آن هم خیال پاك ، یارتان را پیدا كنید تا درست زندگی كنید. با یك زندگی خشك از هم پاشیده که هیچ محور وحدانی ندارد، نمی توان خوش گذراند . آیا شما غصه نمی خورید برای این جوان هایی كه افق زندگی شان این است كه می گویند: «كار پیدا نمی شود ، حالا ما چه كار كنیم؟!» بنده بسیار متأسف می شوم از غصه ها ی بی دلیلی كه این عزیزان می خورند! اصلاً این حرف ها چیست؟! وقتی خدا پیش توست ، سرمایه ی هستی پیش توست، خدا خودش تو را تأمین كرده است. بنده های خدا، خدایی را كه صاحب همه ی هستی است رها كرده و در میل های سبكِ حسّی خود را گرفتار نموده اند؟
وقتی به خدا رسیدی، دیگر موضوع عوض می شود، گفت:
دیوانه كنی ، هر دو جهانش بخشی
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه كند؟!
وقتی آدم خدا را پیدا كند، متوجه می شود مثل این که می شود خیلی چیزهای دیگر هم به دست آورد. ولی در آن حال به خود می گوید: من آدمی نیستم كه خدا را رها كنم و بیایم چیز دیگری به دست آورم. خیلی فرق است بین این كه آدم بتواند خدادار شود و چیزی نخواهد، با این كه همه چیز داشته باشد و خدا را نخواهد. وقتی آدم خدادار شد ، دیگر فرقی نمی كند كه در دنیا سود ببرد یا زیان:
سوداگــردان عالَــم پنـــدار را بگــو
سرمایه كم كنید كه سود و زیان یكی است
آدم ها در مسیر دینداری قلبی به جایی می رسند كه برایشان فرق نمی کند زندگی به آن ها سخت بگذرد یا آسان، رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)می فرمایند: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا یُبَالِی عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْیَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى یُسْرٍ »؛(11) بهترین مردم كسى است كه عاشق عبادت باشد و آن را دوست داشته و با وى هم آغوش شود، وخود را برای آن از بقیه ی امور آزاد کند، برای چنین کسی فرق نمی کند روزگارش به سختی بگذرد یا به آسانی.
خودتان در دعای کمیل می گویید «طاعَتُهُ غِنی» طاعت خدا به خودی خود، ثروت است؛ حالا چه فرقی می كند در امور دنیایی ام سود كنم یا زیان؟! مطمئن باشید غصه های ما و شما از نداشتن ها نیست، از عدم ورود به عالَم الهی است، وگرنه واقعاً فرق نمی كند كم داشته باشید یا زیاد. می بینید طرف در امور دنیا خیلی زحمت كشیده است اما به دنبال وَهم و پندار بوده است؟! حافظ«علیه الرحمه» می گوید: كل این عالم، پندار است. پس سوداگران عالم پندار را بگو: سرمایه كم كنید كه سود و زیان یكی است.
نمونه ی کسانی که در زندگی خود جایی برای دنیا نگذاشتند تا قلب خود را دائماً در تماس با معبودشان قرار دهند، حضرت امام خمینی(ره) بودند، كاملاً معلوم است که ایشان در سراسر زندگی یك جانباز تمام عیار اسلام است. گفت:
آنچنان مهر توأم در دل جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
یعنی فقط یك چیز می داند؛ كه خودش را برای اسلام ببازد. خیلی قهرمان عجیبی است! این چاقوكش ها را دیده اید؟ تا روزی دو سه تا چاقو نخورند، اصلاً راحت نیستند. کسی که خود را به خدا باخت تا هر روز به نحوی جانبازی خود را نشان ندهد قلبش راحت نیست، گفت:
مَنْبَلم(12) بی زخم ناساید تَنَم
عاشقم، بر زخم ها بر می تنم
بعضی ها اگر هرروز دوسه بار جانبازی نكنند و خودشان را در مهلكه ی دفاع از اسلام نیندازند ، خمارند. گفت:
خُنُك آن قماربازی كه بباخت هرچه بودش
و نماند هیچش الاّ هوس قمار دیگر
حالا امام خمینی(ره) كه می خواهد همه چیزش را در راه اسلام خلاص كند ، و از این طریق به خدای عزیز متصل باشد، برخلاف اراده دشمنانش، عزّتمندترین انسان روزگار شد. این یك سنت و قاعده ی دیگری است ، غیر از قواعدی که بشر برای آبروی خود طراحی کرده و همه ی قلب و فکر خود را به آن مشغول نموده است. وقتی شما خدا را با قلب خود پیدا کردید، وارد عالم دیگری می شوید و به افکار قبلی خود می خندید؛ که چه فكرهایی می كردیم؟! داشتیم كجا را می پاییدیم؟!
اصل حرف بنده تا حالا این است که اگر بخواهیم بُعدی از ابعاد وجودی خود را در شرایطی خاص، بی جواب بگذاریم، از خود بپرسیم «كه را به قتل كه خوشحال كرده ای»؟! حالا كه باید یكی از ابعاد خود را زیر پا بگذارید، کدام یک را زیر پا می گذارید و یا به حاشیه می رانید؟ آری انسانِ جامع انسانی است که سعی می کند تمام ابعاد وجودی اش رشد کند. ابن سینا می گوید: انسان به همان اندازه که خود را از علمی محروم کند، به همان اندازه ناقص است. می گوید انسان بی نقص كسی است كه تمام ابعادش را بتواند تغذیه كند. می گوید: حتی اگر به علم ریاضی کم علاقه ای بدان كه به همان اندازه ناقصی. یعنی اگر كسی دوست نمی دارد تفکر ریاضی داشته باشد و یا نسبت به تفکر فلسفی بی علاقه است، بالاخره در همان راستا ناقص است.(13) ولی حرف ما این است كه وقتی شما تلاش خود را نمودید که در حدّ ممکن شخصیت جامعی داشته باشید ولی با این همه در بعضی برهه ها مجبورید یکی از ابعاد را به حاشیه برانید. بیایید اولویت ها را مشخص كنید.
خود ابن سینا هم می گوید ، اگر آن چیزی كه من در آخر عمر به آن رسیدم اول عمر به آن می رسیدم، به شكل دیگری زندگی می كردم. ابن سینا آخر عمر متوجه شد یك حكمتی غیر از حكمت موجود در کتاب «اشارات و تنبیهات» باید به بشر عرضه كند، اسمش را «حكمت مشرقی» گذاشت، ملاصدرا(ره) هم به همین جهت اسم فلسفه اش را «حكمت متعالیه» گذاشت. ابن سینا ظاهراً یك چیزهایی هم در رابطه با حکمت مشرقی نوشته بوده كه در حمله غزنویان به اصفهان از بین رفته است. و نمط هشتم و نهم اشارات او نیز خبر از چنین رویکردی دارد.
----------------------------------------
1- سوره حجرات، آیه 14.
2 - سوره ص، آیه 86.
3 - سوره انبیاء، آیه 10.
4 - سوره همزه، آیات 7 تا 9.
5 - بحار الأنوار، ج 75 ، ص 364.
6 - سوره طه، آیات 87 و 88 و 89.
7 - بحار الأنوار ، ج 67، ص: 54.
8 - سوره عنکبوت، آیه 7.
9 - سوره روم، آیه 30.
10- سوره منافقون، آیه 8.
11 - بحار الأنوار ، ج 67، ص: 253.
12- منبل انسان لاابالی را گویند که در امور بیباکی میکند.
13- البته علم به موضوعات حقیقی و نفسالامری مورد نظر ابن سینا است ولی علم به امور اعتباری که موضوع آن حقیقی نیست و به اعتبارات بشر بستگی دارد از بحث او بیرون است.
افزودن دیدگاه جدید