برای تکمیل این تذکر؛ تذکر خوبی است که زیاد شنیده اید و آن این که می فرمایند: اگر کسی در مسجد بنشیند، آن مدت که در مسجد نشسته است جزء عمرش حساب نمی شود. فهمیدن این موضوع خیلی مهم است، چون انسان در چنین حالت در شرایطی قرار می گیرد که از عالم «زمان» بیرون می رود، اگر وارد مسجد شد دیگر از گذشته و آینده آزاد است. پس حق مسجد است که وقتی وارد شدید، از گذشته و آینده آزاد باشید و اگر به واقع از گذشته و آینده آزاد بشوید، وارد مسجد شده اید و اگر طبق این قاعده وارد مسجد شدید مسلّم است که دیگر آن مدت، جزء عمر زمینی تان حساب نمی شود. زیرا فوق آینده و گذشته قرار گرفته اید. شما وقتی در برزخ و قیامت می روید، دیگر آن شرایط گذشته و آینده را ندارید، به تعبیر دیگرْ آن شرایط، شرایطی است که «بَعد» در آن وجود ندارد فقط «حال» است. پس اگر آدم در «حال» قرار گرفت، به لطف الهی دیگر نه قبل برایش هست و نه بعد. تمام مشکلات ذهنی ما از قبل و بعد است. اگر سعی کنیم در «حال» قرار بگیریم، در واقع در مقام توجه حضور حق قرار گرفته ایم، چون در توجه به آینده، توجه ما به چیزی است که هنوز نیست، و در توجه به گذشته، توجه ما به چیزی است که فعلاً رفته است. پس با توجه کردن به آینده و گذشته، در واقع توجه ما به «عدم» است. شما امروز تمرین کنید و خودتان را آزاد از گذشته و آینده، در حضور ببرید. در حین اعتکاف تا حدی در چنین حالتی قرار می گیرید. وقتی اعتکاف تمام شد و به زندگی مشغول شدید، یادتان که می آید می گویید؛ عجب حالی بود. همین مختصرش کلی حال دارد. مردم وقتی به زیارت خانه ی خدا می روند در حالت حضور قرار می گیرند، وقتی بر می گردند می گویند تا قبل از رسیدن به فرودگاه شهرمان اصلاً زن و بچه و خانه، یادمان نبود، ولی همین که رسیدیم به فروردگاه و از آن حالت خارج شدیم، طاقتمان داشت تمام می شد، نیم ساعت دیگر نمی توانستیم برای دیدن بچه ی کوچکمان صبر کنیم، اما این سی روز اصلاً یادمان نبود که فرزند کوچک داریم. ما چون قواعد و برکات زمان ها و مکان های مقدس را نمی شناسیم، فکر می کنیم این احوالات چیز کم ارزشی است، در حالی که این بندة خدا در حین مراسم حج، یعنی این سی روزه به نور آن سرزمین مقدس، در گذشته و آینده نبوده و فارغ از گذشته و آینده در «حال» به سر می برده است و لذا آزاد از حجاب گذشته و آینده به راحتی می توان با خدا به سر برد و راز و نیاز کرد. آنچه نمی گذارد ما با خدا ارتباط برقرار کنیم، «گذشته» و «آینده» است.
گفت:
فکـرت از ماضـی و مستقبــل بــــود
چون از این دو رست مشکل حل بود
چون بود فکرت همـه مشغول «حال»
نـاید انــدر ذهــن تـــو فکـر محـال
مشکل ما همین گرفتاری ذهنی است که دائم یا در آینده به سر می بریم و یا در گذشته. اگر توانستیم به مقام «حال» وارد شویم، خدا را روبه روی خود می یابیم، خدایی که آزاد از هر آینده و گذشته ای، عین بقاء است. مولوی در جای دیگر می گوید:
عمـر من شـد فدیـه ی فـردای مـن
وای از این فردای ناپیدای من
هین مگو فردا، که فرداها گذشت
تا بـه کلّی نگذرد ایـام کشت
اگر دائماً در فردا و فرداها زندگی کردیم، آنچنان در ناکجاآباد، همة زندگی را دود می کنیم که هیچ امکانی برای آبادانی قیامت برایمان نمی ماند.خودتان امتحان کنید وقتی می گویید «الله اکبر» اگر در حضور باشید به راحتی با حق سخن می گویید، و با تماشای او، کبریایی او را بر زبان می رانید. اما چه چیزی نمی گذارد این رؤیت محقق شود؟ نظر به گذشته و آینده، نظر به این که قبلاً چه کردی، یا بعداً باید چه بکنی. ملاحظه کنید که «گذشته» کو؟ مسلّم حالا آن گذشته نیست. «آینده» کو؟ مسلم آن آینده فعلاً نیست. پس اگر کسی در گذشته و آینده باشد در عدم است، و عمری که در عدم سیر کند چه قدر می ارزد؟ این که می گویند باید در «حال» باشید رمزش این است که از «هیچی ها» آزاد شویم،[1] و شما آمده اید در مسجد تا نگران گذشته و آینده نباشید و اگر روحاً و قلباً آماده باشید به لطف الهی، با همین دستورهای سادة نمادینی که به شما می دهند از گذشته و آینده آزاد می شوید. اگر شما آماده باشید در «حال» وارد می شوید، قیمتی ترین تحفة خدا روی زمین همین است که خدا ما را در «حال» می آورد، همین است که اصطلاحاً «حضور قلب» گفته می شود. عنایت داشته باشید «حضور قلب» در نماز غیر از توجه به معنی الفاظی است که در نماز اداء می کنید. در حضور قلب انسان فوق الفاظ و معانی آن ها، با دلش با خدا نجوا می کند، در واقع این الفاظ وسیلة اظهار رمز و رازِ دل است. در آن حالت، شما بالاتر از الفاظ و معانی مربوطه با خدا صحبت می کنید، و شرط تحقق چنین حالتی متوقف نشدن در الفاظ و معانی نماز است - نه این که آن ها را رعایت نکنید، بلکه در آن ها متوقف نشوید - دل را از توجه به همه چیز غیر خدا آزاد کنیم، تا خدا بماند و بس. و به اعتبار دیگر یک نحوه توبة قلب را در خود محقق کنیم تا از این به بعد دلْ دوباره هوس دنیا نکند. گفت:
آنـچه در تــو اصــل نافــرمانـــی است
مایــة گمــراهــی و نادانـــی است
چیست دانی؟ هستی نفس است و بس
کوش تا زان، توبه جویی زان سپس
هستـی تسـت اصـل هـر جــرم و خطــا
نیست شـو تا خـود نماند جـز خدا
آن که بشکستـی و بستی توبـــه نیــست
ای بــرادر تا تـو هستی توبه نیست
توبــه نَبْــوَد جــز شکســت خــویشتن
توبـه خواهی نشکند! خود را شکن
آری! از طریق رفع منیت و انانیت دیگر دل راه خود را به سوی آسمان پیدا می کند و پس از خارج شدن از اعتکاف دلش از اعتکاف خارج نمی شود و دل با الفاظ و کلماتی که در عبادات ادا می شود، همراهی می کند.
[1] - برای بررسی بیشتر در مورد آزادی از گذشته و آینده، به کتاب «عالَم انسان دینی» و یا به مباحث «چگونگی فعلیت یافتن باورهای دینی» رجوع فرمایید.