راه ورود شیطان
اول فرمود: «فَکلاَ مِنْ حَیثُ شِئْتُمَا»[1] در بهشت هرچقدر دلتان می خواهد بخورید و استفاده کنید. و بعد فرمود: «وَلاَ تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَةَ» یعنی در این استفاده کردن، ایستگاه کنترلی هم هست. ملاحظه می فرمایید که عمل استفاده کردن را سدّ نکردند، بلکه آن را کنترل کردند. بعد می فرماید پس از دادن چنین امکاناتی به آدم و آدمیت، شیطان کار خود را شروع کرد، طوری نیست شیطان شروع کند، بنا شد تو بیدار باشی که شیطان را بشناسی و بپذیری که کنترل داشته باشی و به هرچیزی نزدیک نشوی. شیطان بدون آن که بداند ضعف ها و بدی های وجود ما را برای ما آشکار کرد. و آن توجه به چیزهایی است که از یک جهت برای ما بد و نقص است و ما هم به آن ها نظر نداریم. کار شیطان همین است که نقص هایی را که مهم نیست بر ملا کند و ما را بدان مشغول نماید.
سؤال: آیا اشکال دارد که ما عیب هایمان را بفهمیم و متوجه نقص هایمان بشویم؟
جواب: خیر، اشکال ندارد ولی یک وقت ما آنچنان در رؤیت حق و حقایق عالم غیب مستغرق هستیم که اصلا متوجه این نقص های فرعی نیستیم و به فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) «به جای این که با چیزی غنی شوی، از آن چیز غنی می شوی» آنچنان در رؤیت حق به سر می بریم که متوجه نیستیم این ها را نداریم، به همین جهت هم می گویند با ثروتمندان رفت و آمد نکنید، چون در آن شرایط که آن ها دنیا را به رخ شما می کشند و شما هم به آن توجه می کنید، از حالت معنوی خود خارج می شوید و طلب شما همان چیزهایی می شود که اهل دنیا برای خود کمال می دانستند، و در واقع با نزدیک شدن به این ها خودتان را عریان می یابید. پس ملاحظه می کنید که اشکال ندارد انسان متوجه عیب هایش شود ولی کار شیطان و نزدیکی به شجره، توجه دادن به عیوبی است که در واقع عیب نیست، در نور دیدار حق اصلا این ها نقص نبود تا ما حواسمان را متوجه آن ها بکنیم، بحث آیه در رابطه با این گونه عیب هاست که پیدا شد و آن ها را مشغول خودش کرد.
به طور مثال الآن اگر یک جوان مسلمان مؤمن در خیابان با یک نامحرم لااُبالی روبه رو شود، اگر توجهی به او نکند، میلش تحریک نمی شود. درست است که آن جوان این میل را به صورت غریزی وخدا دادی دارد، ولی اگر به شرایط تحریک این میل توجه نکند مشکلی برایش پیش نمی آید و هر وقت هم شرایط ازدواج برایش پیش آمد، ازدواج می کند و به میلش جواب صحیح می دهد. اما اگر به آن میلِ انحرافی توجه کند، وقتی هم ازدواج می کند، درست به این میل نگاه نمی کند و جایگاه آن را نمی شناسد، هرچند ازدواج کرده است و لذت هم می برد، ولی هنوز بازیچة آن توجهاتی است که به نامحرمان انداخته. این انسان معنی وجود همسر را در زندگی اش گم می کند و از او جز وسیلة ارضای شهوت چیز دیگری را در زندگی کنار خود نمی شناسد. قرآن فرمود: «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکم مِّنْ أَنفُسِکمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکنُوا إِلَیهَا وَجَعَلَ بَینَکم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِک لَآیاتٍ لِّقَوْمٍ یتَفَکرُونَ»[2] برای شما از جان خودتان همسرانی خلق کرد که در کنار آنها آرامش داشته باشید، و بین شما و همسرانتان مودّت ودوستی و رحمت قرار داد.
ملاحظه می کنید که در آخر آیه فرمود؛ بین شما «مودّت» و «رحمت» قرار دادیم. ولی اگر انسان نگاه خود را به همسر خود با نگاه های حرامی که به نامحرمان انداخت، خراب کرد، هیچ وقت نور «مودّت» و «رحمت» بر قلب او تجلی نمی کند.
«مودّت» یک نوع محبت زیبا و پاک و متعالی است و غیر از «هَوی» است که همان میل غریزی و طبیعی است. می فرماید: در شرایط ارتباط صحیح با همسر «هوی» و هوس حاکم نمی شود بلکه «مودت»[3] و «رحمت» حاکم می شود. رحمت یک نوع ایثارگری نسبت به همدیگر است، و به همین جهت هم اسم منزل را مسکن گزاردند، چون در مسکن که زن و مرد کنار همدیگر هستند آن آرامش خدادادی، همراه با «مودت» و «رحمت» جریان دارد. حالا این را در نظر بگیرید و با شرایط جدید که زن و مرد فقط از جنبه ارضای میل جنسی به همدیگر می نگرند مقایسه کنید، گویا این نوع همسران با این که در خانة خود زندگی می کنند ولی مسکن ندارند، صبح هر دو از خانه بیرون می روند و تا شب جدای از همدیگر زندگی را می گذرانند. این ها خود را از زندگی زیبایی که خدا برای انسان ها قرار داده است محروم کرده اند و چون با این نوع بودن در کنار همدیگر جانشان به آرامش نمی رسد و آن مطلوب خود را به دست نمی آورند. از طریق جمع کردن برگ و پزهای فرعی می خواهند یک طوری این نقیصه را جبران کنند. این یک مثال بود برای اینکه ببینید چطوری معنی زندگی را در یکی از قسمت های زندگی مثل رابطة دو همسر گم می کنیم، در مورد سایر فعالیت های زندگی هم موضوع به همین شکل است.
یک وقت است که شما غذا می خورید تا سیر شوید و از مزاحمت گرسنگی خود را آزاد کنید، یک وقت ممکن است به صِرف ارضای میل غذاخوردن، غذا بخورید که در حالت دوم، صِرفاً لذت مدّ نظر شماست. یعنی غذا برای شما و در منظر شما، چیزی برای سیرکردن شما نیست، شخصیتش، شخصیت لذت بردن شماست و به ماورای آن نظر ندارید. اهل دنیا از غذا لذت را می خواهند، یعنی اصلاً غذا را نمی بینند، لذت می بینند. مؤمن هم غذا می خورد، اما از آن جهت که او را به هدفی بلند می رساند. می خواهد سیر باشد تا بتواند بندگی کند. کسی که صرفاً لذتِ از شهوت و لذت از غذا را زندگی می داند، به راحتی با وسوسه های شیطان بازی می خورد و فقط با وسوسه شیطان زندگی می کند. پیداشدن زشتی ها که فرمود با نزدیک شدن به شجره برای آنها پیدا شده همین حالت است، چون فقط خود را نیازمند به آن لذت می بیند و سعی می کند برای رفع آن نیازِ کاذب و عریانی غیر اصلی، برگ ها و اسباب را گرد آورد و به خود بگیرد. پس غذا زشت نیست. این که ما از غذا آنچه باید بگیریم را نگیریم و در غذا بمانیم زشت است. شیطان؛ غذا را از ما می گیرد و لذت را به ما می دهد. خودتان می دانید که غذا برای این است که ما سالم و توانمند بمانیم، در حالی که اکثر مردم از غذاهای خوشمزه مریض هستند. یعنی درست عکس آن چیزی که باید با غذاخوردن نتیجه بگیریم، نتیجه می دهد. یعنی غذا که برای ادامة سلامتی است، عامل ایجاد بیماری شد. عیناً سایر میل های شهوانی هم همین طور است. کار شیطان این است که نگاه درست به مسائل را از ما بگیرد و نگاه باطل را جایگزین آن کند و نگذارد جایگاه اصلی امورات درست دیده شود و یک جایگاه دروغین از آنها در ذهن ما به وجود می آورد، و در این صورت است که همان میل ها برای ما به عنوان نقص دیده می شود. شبیه ظهور عیب هایی که قرآن در مورد آدم و حوّا می فرماید: «لِیبْدِی لَهُمَا مَا وُورِی عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا»[4] پس شیطان آن ها را وسوسه کرد تا نقص و عیب هایشان نمایان گردد. یعنی آنچه از نقص ها که برایشان پوشیده بود، آشکار شد. خودشان را از جهت بعضی امور ناقص و معیوب دیدند و آن عیوب برایشان آشکار شد و یک عریانی نسبت به لذات وَهمی و خیالی در خود یافتند. حالا دربه در به دنبال راهی هستند که این نقص ها را جبران کنند، بشر می خواهد با به دست آوردن راه های لذت بردن، نقص های نداشتن لذّات وَهمی را جبران کند. شیطان جنبه ای از نیاز به غذا و شهوات را در جلو چشم ما می گذارد که از آن منظر برای ما نقص و عیب محسوب شود و در نتیجه از طریق وسوسة شیطان آن وجهی از پدیده که با نگاه الهی اصلاً در منظر ما نبود، در منظر ما قرار گرفت؛ چون از آن جهت چیزی نبود که ذهن و فکر ما را به خود جلب کند. معلوم است آدم غذا که می خورد چون مزه دارد بزاق دهان ترشح می شود و فضای دهان را مرطوب و غذا را نرم می کند. و شما در آن نگاه که به طور طبیعی باید غذای مناسب نیازتان بخورید اصلاً کاری ندارید که مزه دارد یا ندارد، معلوم است که مزه دارد که دارید می خورید. ولی شیطان با وسوسه های خود، جنبه کم مزه دار بودنش را نشان می دهد. آن وقت از منظر شما جنبه اصلی و مفید آن چیز را - اعم از غذا و یا سایر امورات - پنهان می کند. در این حالت است که تعجب می کنید چگونه بشر اینقدر در این دنیا بیکار شده است که کارش غذاخوردن و شهوت رانی شده است. درست همانی که کار اصلی اش نیست و خداوند آنها را در کنار کارهای اصلی انسان قرار داده و خود به خود از آن استفاده می کند، آن کار می شود کار اصلی اش. آن وقت از هدف اصلی باز می ماند و در دست شیطان افتاده و گرفتار کارهای شیطانی می شود. آیه 22 سوره مبارکه اعراف، متذکر کارهای شیطان است و نتایج زیانباری که به بار می آورد می فرماید:
«فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا یخْصِفَانِ عَلَیهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکمَا عَن تِلْکمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّکمَا إِنَّ الشَّیطَانَ لَکمَا عَدُوٌّ مُّبِینٌ»
پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید، پس چون آن دو از آن درخت چشیدند، برهنگیهایشان بر آنان آشکار شد و به چسبانیدن برگ بهشت بر خود مشغول شدند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد که مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت شیطان برای شما دشمنی آشکاراست؟
چنانچه ملاحظه می فرمایید می گوید: شیطان از طریق فریب به کلی آن ها را سرنگون کرد و در نتیجه یک مرتبه دیدند از شجره خورده اند و سراپایشان را رسوایی و نقص و عیب فرا گرفته است. اگر به روح این آیه دقت کنیم در واقع دارد ما را متوجه بازخوانی احوالات خودمان می کند تا جای پای شیطان را در بعضی از کارها نشانمان دهد و به نتایج خطرناک آن گرایش ها و کارها آگاهمان نماید و دقت در این احوالات هنر بزرگی است.
این که شنیده اید می گویند فلانی اهل کشف و شهود است، فکر نکنید هنر یک عارف این است که باطن یک غذای نجس را کشف کند، عارف واقعی که اهل کشف و شهود است کسی است که حالات خودش را دانه دانه می تواند تحلیل کند و هرکدام را در جای خود ببیند و اگر از جای خودش بیرون رفته متوجه می شود و درمان می کند. اهل کشف، اهل کشف حالات خوداند، عمده هنر این است که آدم بداند هر حالی از احوالاتش از کجا ریشه گرفته، رحمانی است یا شیطانی، اگر شیطانی است حاصل کدام غفلت بوده و اگر رحمانی است چگونه آن لطف را برای خود نگهدارد. قرآن با موضوعاتی که طرح می کند، می تواند کمکمان کند تا جایگاه حالات خودمان را در کل عالم بشناسیم و ارزیابی کنیم.
[1] - سوره اعراف، آیه 19.
[2] - سوره روم، آیه 21.
[3] - آثار و نتایج «مودت» کجا و آثار و نتایج «هوی» کجا. مسلّم انسان ها یک نیاز فطری به دوست داشتن و مورد دوستی بودن دارند. این دو نیاز به صورت حقیقی و پایداردرشرایطی که مودت حاکم باشد جواب داده می شود، در حالی که در دوست داشتن بر اساس هوی و مورد دوستی بودن بر اساس «هوی» یک میلِ یک بُعدی و زودگذر در صحنه است که هرگز جان و روح را ارضاء واقعی نمی کند و لذا انسان ها نسبت به آن همواره احساس خلأ می کنند بدون آن که بدانند ریشه آن در کجا است، ابتدا با میل به نامحرم و توجه به جنبه لذت شروع می شود و آن می شود که نباید بشود. به همین جهت اندیشمندان می گویند: در غرب دیگر معنی ازدواج گم شده است و آنچه برای همسران نسبت به همدیگر مانده است، فقط ارضای امیال جنسی است.
[4] - سوره اعراف، آیه 20.
افزودن دیدگاه جدید