زندگی زمینی و انواع دشمنی
حضرت حق در ادامه می فرماید: «بَعْضُکمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» شما پس از هبوط در زندگی زمینی نسبت به همدیگر دشمنی می کنید. چون جنس دنیا طوری است که محدودیت دارد و نعمت های آن طوری نیست که هرچیز از آن در اختیار همه باشد. اگر این میوه در اختیار من باشد دیگر در اختیار شما نیست. بر عکسِ عالم معنا که نعمت هایش وسعت دارد و هر چیزش می تواند پیش همه باشد. نمونة عالی آن حضرت پروردگار است که هرکس می تواند با خدا به طور کامل ارتباط داشته باشد و از انوار الهی استفاده کند، چون حضرت رب العالمین محدودیت های ماده را ندارد ولی نعمت های مادی اشتراک حقیقی برنمی دارند، و نمی شود در عالم ماده همه چیز از همه جهت برای همه باشد، موجودات معنوی این مشکل را ندارند. اگر شما بگویید خدا مال من است و من هم بگویم خدا مال من است؛ اختلافی به وجود نمی آید. چون می شود تمام خدا مال من باشد و تمام خدا هم مال شما باشد. ولی روی زمین نمی شود گفت که این زمین مال من است و شما هم بگویید همین زمین مال من است؛ و اگر هر دوی ما همین زمین را بخواهیم اختلافمان شروع می شود. چون جنس زمین به جهت محدودیت وجودی عالم ماده، اشتراک حقیقی برنمی دارد. اگر مال من است، مال شما نیست. آن ها هم که در دنیا شریک می شوند شراکتشان قراردادی است که مثلاً نصف این زمین مال من باشد و نصف دیگرش مال شما. اما خدا این طور نیست که نصفش مال من باشد و نصفش مال شما، چون خداوند معنویت محض است و اصولاً نظر به عالم معنویت به جهتی که عرض کردم طوری است که در داشتن آن اختلاف بین افراد پیش نمی آید و آدم و آدمیت قبل از هبوط نظرشان به عالم معنی است، عالمی که می شود همه اش از آن همه باشد و یک اشتراک حقیقی برای هرکس در آن باشد. ولی چون با هبوط نظرشان به زمین افتاد، عالمی که همه اش نمی شود برای همه باشد، اختلاف و دشمنی شروع شد. همین حالا هم اگر آدم ها نظرشان به عالم معنا باشد این دعوا از بینشان برداشته می شود، چون همه می توانند همة آن معانی را که اصل و اساس عالم ماده است، داشته باشند. اما اگر هبوط کنند و به عالم جسمانی بیایند و به زمین نظر کنند، دشمنی شروع می شود.
بعد از آن که خصوصیات زندگی زمینی و دشمنی مخصوص به آن را متذکر شد؛ در ادامه می فرماید: «وَلَکمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ» فعلاً روی زمین هستید و تا مدتی معین از آن بهره می گیرید، ولی مال زمین نیستید. اگر بشریت می فهمید که مال زمین نیست، همة زندگی اش درست می شد. بشر هبوط را ذاتی خودش گرفته و فکر کرده است باید تا آخر، همین عالَم جسم و زمین در منظرش باشد. در صورتی که هبوط عارض روح او شده نه ذاتی روحش باشد. آری آدمیتش با هبوط به نحوی عجین شده است، اما ذاتش هبوط نیست. ذاتش روح مجرد است. قرآن فرمود: «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ روُحِی»[1] یعنی در جسمِ انسان از روح خودم دمیدم، تا انسان در عین داشتن جسم، با ما رابطه داشته باشد و لذا در ادامه آیه قبل می فرماید: «وَ مَتاعٌ اِلی حِین» یعنی این ماندن روی زمین یک بهره و متاع موقتی است.
شما در زنـدگی زمینـی با هـم اختـلاف می کنید و در راستای زندگی زمینی بهره هایی هم - اگر هنر بندگی داشته باشید - برای خود حاصل می نمایید وگرنه در زندگی موقت زمینی، زمین را برای خود متاع و کالا می گیرید و گرفتار انواع دشمنی ها می شوید، و پس از مدتی که از زندگی زمینی جدا می شوید، بی متاع و بی ثمر خواهید ماند. پس یک مدتی زندگی زمینی به شما داده شد تا ببینیم چکار می کنید و چگونه شایستگی برگشت به عالم قدس را از خود نشان می دهید. چنانچه ملاحظه می فرمایید؛ به این دلیل بحث «هدف حیات زمینی آدم» مهم است که برای سیر و سلوک حقیقی راه خوبی را نشان می دهد. اگر می خواهید یک سیر و سلوک خوبِ معرفتی داشته باشید باید به معارف و نوع نگاهی که باید در زندگی زمینی به زندگی داشت زیاد توجه کنید. اگر بتوانید در طول هفته این بحث ها را قلبی کنید، به خصوص موضوع موقت دانستن زندگی زمینی را، اساساً جهت قلب و طلب قلب، جهت و طلب معنوی و شریعت گرا می شود.
سؤال: چگونه بین حالات معنوی و زندگی دنیایی ارتباط برقرار کنیم؟
جواب: گفت؛
به جهان خُرّم از آنم که جهان خُرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
من اگر به شما به عنوان بدن و لباس نگاه کنم، چیزی به دست نمی آورم. اما اگر به شما به عنوان بندگان خدا نگاه کنم که مذکر خدا و عالم معنی می شوید، چیز به دست می آورم. می گویند اگر به صورت مؤمن عالِم نگاه کنید، عبادت کرده اید. پس من در زندگی زمینی در واقع دنبال گم گشتة خودم می گردم که در مخلوقات خدا است. خود شما به عنوان یک وجود مستقل گم گشتة من نیستید. من به طبیعت هم که نگاه کنم اگر به لطف خدا درست نگاه کنم گم گشتة خودم را نگاه می کنم. مشکل ما این است که عالم را منظر رؤیت حق نمی بینیم و لذا نه تنها از آن استفاده نمی کنیم، بلکه آن را خراب می کنیم. همین حاشیة طبیعی رودخانة زاینده رود را که گاهی مهندسین شهرداری فرم طبیعی آن را به هم می زنند و عملاً لطف آن را از بین می برند، نگاه کنید. بنده معتقدم طبیعت از طرف عالم غیب تدبیر می شود، لذا ما نباید با طبیعت بجنگیم، چرا که اگر نظم طبیعی طبیعت را تخریب کنیم، ارتباط غیبی اش با عالم بالا از بین می رود. آن وقت دیگر در طبیعت لطف نمی ماند. از این رو در طبیعت حال نمی بینید، خیال و وَهم می بینید. الآن بدن مرا یک وجود معنوی به نام نفس ناطقه تدبیر می کند. شما ناخودآگاه بدن مرا که نگاه می کنید آن وجود معنوی را می بینید. ولی در باطنِ یک مجسمه آن وجود معنوی حاضر نیست تا شما از طریق مجسمه به آن باطن منتقل شوید. شما اگر دندان و پوست و استخوان مرا بکنید و در جای دیگر قرار دهید دیگر آن دندان و پوست و استخوان وجود معنوی را در باطن خود ندارد.[2]
بعد از نماز اگر خواستید در رویارویی با زندگی، معنویت نمازتان حفظ شود، باید در ارتباط با بقیه گم گشته تان را پیدا کنید و نگذارید جسمانیت عالم ماده برشما غلبه کند و قدرت انتقال به معنویتِ باطنی را از شما بگیرد. آخرین جملة نمازتان سلام بر بشریت است. یا بگو سلام بر انسان است می گویید؛ «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته »؛ یعنی ای جمع مسلمانان سلام و رحمت و برکات الهی بر شما. یعنی شما ناخودآگاه آمدید پایین در بین انسان ها. آن جا که می گویید: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَریک لَه» نظر شما به عالم غیب است. وقتی کمی پایین تر می آیید می گویید سلام بر تو ای پیامبر، و بعد هم می گویید سلام بر ما و بر عباد صالح - که مصداق آن ائمه معصومین(علیهم السلام) هستند- و بعد می گویید سلام برشما ای جمع مؤمنین. یعنی همواره پایین می آیید تا نظرتان به مردم می افتد. پس حالات معنوی نماز را با ارتباط با مؤمنین می شود حفظ کرد و آن به شرطی است که در عالم جسم از آن عالمِ قبل از هبوط غافل نشوید و نیز به شرطی است که بودن در عالم جسم را بودن همیشگی ندانید و حضور در این عالم را در منظرخود موقت بدانید.
«والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته»
-------------------------------------------------
[1] - سوره ص، آیه 72.
[2] - برای پیگیری تأثیر تحمیل وَهم بر نظم طبیعی، به کتاب «فرهنگ مدرنیته و تَوهم» فصل دهم رجوع فرمایید.
افزودن دیدگاه جدید