قرائت سوره نمل (آیات 15 الی 43) با صدای کامل یوسف البهتیمی
-------------------------
الَّذي فَضَّلَنا عَلى كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنينَ (15)
15 و حقّا كه ما به داود و سليمان دانشى داديم (دانش شريعت، قضاوت، سياست، صنعت و فهم سخن پرندگان) و گفتند: ستايش از آن خداوندى است كه ما را بر بيشتر بندگان باايمان خود برترى داد.
وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبينُ (16)
16 و سليمان (نبوت و علم و معجزه و مال را) از داود ارث برد و گفت: اى مردم، به ما زبان پرندگان آموخته شده، و از هر چيزى (از كمالات معنوى و وسايل مادى) به ما داده شده، حقّا كه اين همان فضل آشكار است.
وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (17)
17 و براى سليمان سپاهيانش از جنّ و انس و پرندگان (براى حركت به سوى جنگ يا مانور) جمع آورى شدند، پس همه در يك جا به منظور اجتماع اول و آخرشان گرد آورده مى شدند.
حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (18)
18 تا آن گاه كه به وادى النمل (سرزمين مورچگان در طائف يا شام) سرازير شدند، مورچه اى (در مقام اعلام به همگان) گفت: اى مورچگان، به لانه هاى خود درآييد مبادا سليمان و سپاهيانش ناآگاهانه شما را پايمال كنند.
فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْني أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْني بِرَحْمَتِكَ في عِبادِكَ الصَّالِحينَ (19)
19 پس سليمان از گفته وى با تبسّم بخنديد و (به شكرانه حس كلام و درك مرام او) گفت:
وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبينَ (20)
20 و پرندگان (سپاهش) را رسيدگى كرد، پس گفت: مرا چه شده كه هدهد را نمى بينم يا آنكه از غايبان است؟
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَديداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبينٍ (21)
21 حتما او را عذابى سخت مى كنم يا او را سر مى برم مگر آنكه دليل روشنى (براى غيبت خود) بياورد.
فَمَكَثَ غَيْرَ بَعيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقينٍ (22)
22 پس هدهد درنگى نه طولانى كرده (بازگشت و) گفت: من بر چيزى آگاهى يافته ام كه تو آگاهى نيافته اى، و براى تو از شهر سبا (پايتخت يمن) خبرى مهم و يقينى آورده ام.
إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظيمٌ (23)
23 همانا من زنى را يافتم كه بر آنان سلطنت مى كرد و از هر چيزى (از شئون سلطنت و لوازم اداره مملكت و وسايل عيش ملّت) به او داده شده بود و تختى بزرگ داشت.
وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ (24)
24 من او را و قومش را يافتم كه به جاى خدا خورشيد را سجده مى كردند و شيطان در نظرشان عمل هاى (كفرآميز و فاسقانه) آنها را آراسته، پس از راه حقّ بازشان داشته بود، از اين رو هرگز هدايت نمى يابند.
أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذي يُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (25)
25 (و شيطان بر آنها زينت داده بود) كه سجده نكنند به خدايى كه نهان هاى نهفته در آسمان ها و زمين را بيرون مى آورد (خدايى كه گياهان را از خاك، حبوبات را از گياه، ميوه ها را از درخت، خزندگان را از زمين، حيوانات را از نطفه، آب ها را از ابر، دانش ها را از مغز، فرشته ها را از نور، شيطان ها را از نار، و بالاخره موجودات را از نهانخانه عدم بيرون مى آورد) و آنچه را (از خطورات دل) پنهان مى داريد و آنچه را اظهار مى كنيد (و آن عملى كه در خلوت مى كنيد و آنچه آشكارا انجام مى دهيد) مى داند.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ (26)
26 خداوندى كه معبودى جز او نيست و صاحب عرش بزرگ است (تسلّط حقيقى گسترده بر اجزاء عالم وجود دارد).
قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبينَ (27)
27 (سليمان) گفت: اكنون تأمّلى در كار تو مى كنيم كه آيا راست گفته اى يا از دروغگويان هستى.
اذْهَبْ بِكِتابي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ (28)
28 اين نامه مرا ببر و به سوى آنها بيفكن، سپس از آنها دور شو، پس بنگر كه (در مقام تبادل نظر) چه چيزى را بازگو مى كنند.
قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَريمٌ (29)
29 (چون نامه را هدهد بر ملكه سبا افكند، ملكه) گفت: اى اشراف و سران، همانا به سوى من نامه اى پرارج و گرامى افكنده شده؛
إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (30)
30 اين نامه از سليمان رسيده و (عنوان آن) «به نام خداوند بخشنده مهربان» است.
أَلاَّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُوني مُسْلِمينَ (31)
31 (و مضمون آن) اينكه بر من برترى مجوييد و همگى در حال تسليم به نزد من بيائيد.
قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُوني في أَمْري ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ (32)
32 (سپس) گفت: اى اشراف و سران، مرا در كارم نظر دهيد، زيرا من هيچ گاه پيش از آنكه شما در نزد من حضور يابيد فيصله دهنده كارى نبوده ام.
قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَديدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُري ما ذا تَأْمُرينَ (33)
33 گفتند: ما داراى نيرويى (بزرگ و ارتش و امكانات) و صاحبان شجاعت و توان بالاى رزمى هستيم، و فرمان با توست، پس بنگر چه فرمان مى دهى.
قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (34)
34 گفت: بى ترديد پادشاهان چون به شهر (يا كشورى) درآيند آنجا را به تباهى كشانند و سران و قدرتمندان آن را خوار سازند، و (آنها معمولا) چنين مى كنند.
وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (35)
35 و البته من به سوى آنها هديه اى مى فرستم، پس منتظر مى مانم كه فرستادگانم به چه (حال و پاسخى) بازمى گردند.
فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (36)
36 پس چون (فرستاده) نزد سليمان آمد (و هديه را تقديم كرد سليمان) گفت: آيا مرا به مالى (اندك) يارى مى كنيد؟ با آنكه آنچه خدا به من داده (از نبوت و حكومت و مال) بهتر است از آنچه به شما داده؛ (بى ارزشى هديّه كه هيچ) بلكه شما به هديه خود شادمانيد!
ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ (37)
37 به سوى آنها (ملكه و قومش) بازگرد، كه ما حتما با لشكريانى به سراغ آنها خواهيم آمد كه توان مقابله با آن را ندارند، و يقينا آنها را از آن سرزمين با خوارى و اسير و ذليل بيرون مى كنيم.
قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتيني بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُوني مُسْلِمينَ (38)
38 (آن گاه) گفت: اى اشراف و سران، كدام يك از شما تخت آن زن را پيش از آنكه همگى در حال تسليم بر من وارد شوند براى من مى آورد؟
قالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمينٌ (39)
39 يكى از جنّيان سركش و تيزهوش گفت: من آن را پيش از آنكه از مجلس خود برخيزى نزد تو مى آورم، و البته من بر اين كار نيرومند و امينم.
قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَريمٌ (40)
40 كسى كه در نزد او دانشى از كتاب (از لوح محفوظ يا از كتاب هاى آسمانى) بود گفت: من آن را پيش از آنكه پلك چشمت به هم بخورد، و يا قبل از آنكه نگاهت بر چيزى صورت آن را به مغز بدهد، به نزد تو مى آورم. پس چون آن را در نزد خود حاضر و پابرجا ديد گفت: اين (حاصل شدن فورى خواسته، يا وجود چنين فردى در امت من) از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاس مى گزارم يا كفران مى ورزم؟ و هر كس سپاس گزارد به سود خود سپاس گزاشته، و هر كس كفران ورزد پس همانا پروردگار من بى نياز و بزرگوار است.
قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذينَ لا يَهْتَدُونَ (41)
41 (آن گاه سليمان) گفت: تخت او را (به وسيله تغييراتى در رنگ و شكل) برايش ناشناس سازيد تا بنگريم آيا (به شناختش) راه مى يابد يا از كسانى خواهد بود كه راه نمى يابند.
فَلَمَّا جاءَتْ قيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمينَ (42)
42 پس چون (ملكه سبا) آمد گفته شد: آيا تخت تو نيز اين چنين است؟ گفت: گويى اين همان است و پيش از اين به ما آگاهى (از قدرت سليمان) داده شده بود و از تسليم شدگان بوديم.
وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرينَ (43)
43 و او را آنچه به جاى خدا مى پرستيد (از ايمان به خدا و پرستش او) بازداشته بود، زيرا او از گروه كافران بود.