بایسته های تبلیغ و مُبلغ از دیدگاه استاد مطهری
محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است، جمله ای که همیشه ماندگار بوده و خواهد بود و البته ناگفته نماند که بایستی از خود بپرسیم که از چه لحاظ و از چه نظر محرم و صفر دارای چنین خاصیتی هستند؟ و آیا نکاتی وجود دارد که ما به آن توجه نداریم و یا ممکن است که از آن غفلت شود و ما نتوانیم در این راستا توفیق چندانی بدست آوریم؟! زیرا که نسیم های رحمت الهی همواره در حال وزیدن است و ما خواسته و ناخواسته از آن غافل می مانیم؛ به قول آن شعر معروف «ای خواجه چه جویی ز شب قدر نشانی/ هر شب شب قدر است اگر قدر بدانی»[1] ولی سوای از این غفلت ها و سوای از این نکات باید یک سری مسائل بپذیریم که گاهی راه رسیدن به مقاصد کوتاهتر است و فرصت پیش آمده را باید و باید و باید قدر دانست همانگونه که در روایات هم داریم که فرمود:«اِنَّ لِرَبِّکُم فی اَیّامِ دهرِکُم نَفَحات، الّا فَتَعَرّضُوا لَها»[2]
گفت پیغمبر که: « نفحت های حق
اندر این ایام می آرد سَبَق
گوش و هُش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را»
نفحه آمد، مر شما را دید و رفت
هر که را می خواست، جان بخشید و رفت
نفحهٔ دیگر رسید، آگاه باش
تا از این هم وانمانی، خواجه تاش!
جان آتش یافت زو آتش کُشی
جان مرده یافت از وی جنبشی
جان ناری یافت از وی انطفا
مرده، پوشید از بقای او قبا[3]
همه این مباحث مقدمه ای بود که پای درس استاد شهید مرتضی مطهری نشسته و از کتاب نفیس «سیری در سیره نبوی» ویژگی های مبلغ اسلامی را بررسی نمائیم؛ امیدواریم که مبلغین گرامی خودشان از هر لحاظ این ایام تبلیغی را مغتنم شمارند و از فرصتها به نحو احسن استفاده نمایند؛ «الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ.»[4](فرصت مانند ابر از افق زندگی می گذرد، مواقعی که فرصت های خیری پیش می آید غنیمت بشمارید و از آن ها استفاده کنید.) در ادامه متن یادداشت علی چمران زاده را تقدیم علاقه مندان می نمائیم:
*ارزش و سنگینی مساله تبلیغ؛
وقتی که به - حضرت موسی علیه السلام - می گویند برو پیام خدا را به فرعون و فرعونی ها ابلاغ کن، احساس می کند بار بسیار سنگین و رسالت فوق العاده مشکلی به دوش او گذاشته شده است. با این جمله ها یک سلسله تقاضاها می کند «رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری» پروردگارا به من شرح صدر بده.
«شرح صدر» خلاصه معنی اش این است: ظرفیت روحی بسیار وسیع و تحمل فوق العاده زیاد. خدایا بر ظرفیت روحی من بیفزا «وَ یسِّرْلی امْری» کار مرا بر من آسان گردان.»
- خداوند در قرآن کریم به خطاب به پیامبر خاتم [صلی الله علیه وآله] می فرماید: «الَّذی انْقَضَ ظَهْرَک.»این خیلی حرف است: این بار سنگین که آنچنان سنگین بود که داشت پشت تو را می شکست. مخاطب، خاتم الانبیاء است، بار هم جز بار دعوت و تبلیغ و مواجه شدن با مردم نیست، مردمی که قصد هدایت و راهنمایی بلکه کشاندن آنها به سوی پروردگار را دارد. آنچنان این کار سنگین است که تعبیر قرآن این است: داشت پشت تو را می شکست. «انْقَضَ» ظاهراً معنایش این است: اگر ما سقفی چوبی داشته باشیم و بارِ بسیار سنگینی (مثلًا عده زیادی انسان یا یک شئ سنگین) روی آن باشد که این چوبها صدایش دربیاید و به اصطلاح معروف جرق و جرق بکند، می گویند: «انْقَضَ» یا «نَقَضَ» و یا نظیر این تعبیر. وقتی می خواهد بگوید این بار آنچنان سنگین بود که گویی صدای مهره های پشت تو داشت شنیده می شد، می فرماید: «انْقَضَ ظَهْرَک».
*شرایط و نحوه تبلیغ؛
1. مطلب را به عقل مستمع برسانید نه به گوش
ممکن است بگویید چرا پیام رساندن اینقدر کار مشکلی باشد؟ عرض می کنم: هر پیام رساندنی اینقدر مشکل نیست. یک ابلاغ است که فقط ابلاغ به حس است.
بدیهی است کار آسانی است. ابلاغی که مأمور دادگستری می کند و مثلًا اخطاری را به شخصی به عنوان مطلع یا متهم ابلاغ می کند، ابلاغ به حس است که به رؤیت می رساند. شما اگر بخواهید پیامی را ابلاغ کنید، اگر وظیفه تان فقط این باشد که به حس طرف برسانید، به رؤیت یا سمع او برسانید کار مشکلی نیست؛ می شود به گوش یا چشم مردم حرفی را رساند. ولی آیا پیغمبران که بلاغ مبین دارند وظیفه شان فقط این است که مطلب را به گوش مردم برسانند و همین کافی است؟ به چشم مردم ابلاغ شده باشد کافی است؟ نه، بالاتر از ابلاغ به حس و ابلاغ به چشم یا گوش، ابلاغ به عقل و فکر است؛ یعنی مطلب را آنچنان بیان کردن که تا عقل نفوذ کند.
آنچه که به چشم انسان می آید کافی نیست که عقل هم بپذیرد. آنچه که به گوش انسان می رسد کافی نیست که عقل هم بپذیرد. آن ابزاری که یک پیام را به عقل می رساند، صوت یا شکل یا کتابت نیست، چیز دیگر است.
عقل دروازه خودش را بسته است و جز با ابزار و مَرکب برهان و استدلال و به تعبیر قرآن حکمت پیامی را در خودش نمی پذیرد. «ادْعُ الی سَبیلِ رَبِّک بِالْحِکمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ».
آیا می شود مثلًا انسان خواب ببیند و با خواب مردم را دعوت الی اللَّه بکند؟ هر روز صبح بیاید بگوید امروز برای این کار خوابی دیدم، مردم بیایید چنین کنید؟ نه، قرآن راهش را معین کرده؛ دعوت به خداست، دعوت به بزرگترین حقایق عالم است، دعوت به چیزی است که عقلهای بشر را می شود به آن سو هدایت کرد و حرکت داد، دعوت به چیزی است که باید عقلها آن را بپذیرند. با چه؟ با دلیل، برهان، حکمت و سخن منطقی.
2. به عقل هم اکتفا نکنید
آیا در ابلاغ پیامبران و ابلاغ دعوت الهی، کافی است که این پیام به عقلها رسانده شود؟ به حس که گفتیم هیچ کافی نیست، باید این پیام به مرحله عقل هم برسد. آیا این کافی است؟ نه، این تازه مرحله اول مطلب است. یک معلم وظیفه اش فقط همین است که سخن خودش را، علم خودش را به عقل دانش آموز برساند. می آید پای تخته سیاه می ایستد، دانش آموز آنجا نشسته است، مسأله ریاضی را برایش طرح می کند. اول که اصل مسأله را طرح می کند، دانش آموز عقلش هنوز نمی داند که واقعاً اینجور هست یا نه؛ دلیل می خواهد. بعد که معلم برهان و دلیل ریاضی را اقامه کرد، آنجاست که مدّعای او وارد عقل دانش آموز شده است. اما پیغمبران نیامده اند که فقط مدّعاهایی را وارد عقل مردم کنند. فلاسفه، کاری که دارند، هر اندازه موفق بشوند، این است که سخنی را تا عقل مردم نفوذ می دهند اما از آن بیشتر دیگر نه. پیام الهی گذشته از اینکه در عقلها باید نفوذ کند، در دلها باید نفوذ کند؛ یعنی باید در عمق روح بشر وارد بشود و تمام احساسات او یعنی تمام وجودش را در اختیار بگیرد. و لهذا پیغمبرانند که می توانند بشر را در راه حقیقت به حرکت درآورند نه فیلسوفان.
3. بشیر و نذیر باشید نه مخوف
تو را نویدبخش و نویددهنده برای این امت فرستاده ایم؛ بشارت بده، نوید بده، تشویق کن، یعنی نتایج بسیار عالیی را که در این سیر و مسیر دارند به آگاهیشان برسان «وَ نَذیراً» و تو را نذیر فرستاده ایم. مکرر گفته ایم که معنی «نذیر» ترساننده نیست. ترساننده ترجمه «مُخَوِّف» است. «نذیر» یک معنی اخص از ترساننده دارد، یعنی اعلام خطر کننده. اگر انسان مثلًا از در می خواهد بیرون برود، کسی صدای ناهنجاری ایجاد کند، انسان را ترسانده است، ولی این انذار نیست.
انذار نوعی ترساندن را می گویند که اعلام خطر باشد: شخصی تصمیمی گرفته است و از یک راهی می رود؛ کسی می آید اعلام خطر می کند، می گوید به دنبال این کار تو و این راه فلان خطر هست. «تبشیر» مژده دادن است، از مقوله تشویق است. تشویق، تحریک رغبت است از پیش و انذار، اعلام خطر کردن و راندن است از پس. این است که می گویند تبشیر، قائد است و انذار، سائق. «قائد» یعنی جلوکش. کسی که مهار اسب یا شتری را می گیرد، از جلو می رود و حیوان از پشت سرش، او را می گویند قائد. و «سائق» آن کسی را می گویند که از پشت سر حیوان را می راند. تبشیر حکم قائد را دارد یعنی از جلو می کشد، و انذار حکم سائق را، یعنی از پشت سر می راند، و هر دوی اینها یک عمل انجام می دهند و این هر دو برای بشر ضروری است. در دعوت، این هر دو رکن باید توأم باشد. اشتباه است اگر داعی و مبلّغ تکیه اش تنها روی تبشیرها و یا انذارها باشد، و بلکه جانب تبشیر باید بچربد و شاید به همین دلیل است که قرآن کریم تبشیر را مقدّم می دارد.
4. ساده سخن بگوئیم
آن دعوت کننده ای، آن داعی و آن مبلّغی در هدف خودش به نتیجه می رسد که بلاغش مبین باشد، بیانش در عین اینکه در اوج حقایق است ساده باشد، روشن باشد، عمومی فهم باشد، مردم حرفش را بفهمند و درک کنند. آن آدمی که قلمبه سلمبه حرف می زند و مردم هم در آخر به به می گویند، بلاغش بلاغ مبین نیست. گفت: شخصی بعد از بلند شدن از پای سخن یک سخنران، خیلی به به می گفت که نمی دانید چقدر خوب بود! از او پرسیدند بسیار خوب، خوب بود، چه گفت؟ گفت: من که نفهمیدم. پس چه چیزش خوب بود؟!
در سخن، اساس مطلب این است که مستمع وقتی که بلند می شود چیزی فهمیده باشد. یکی از شرایط داعی و مبلّغ این است که مستمع وقتی که برمی خیزد با دامنی پر برخیزد، واقعاً مطلبی را فهمیده باشد، و این از توانایی داعی و مبلّغ است. بعضی خیال می کنند اگر کسی حرفهایش طوری بود که نفهمیدند پس او خیلی حرفهایش عالی است. خطبه های علی با آن اوجی که دارد، در عین حال خطبه هایی است که همان کسانی هم که در مجلس نشسته بودند به اندازه ظرفیت خودشان از این سخنان استفاده می کردند و می فهمیدند.
5. ناصحانه سخن بگوئیم
در قرآن راجع به ابلاغ و دعوت، کلمه «نُصح» از زبان داعیان الهی زیاد آمده است. نصح یعنی خیرخواهی به معنی خلوص، چون نصح در لغت عرب در مقابل غِشّ است. وقتی که در یک جنسی، در یک کالایی از غیر خودش قاطی کنند اصطلاحاً می گویند غشّ داخلش کرده اند. نصح که در مقابل غشّ است یعنی سخن باید خلوص داشته باشد، یعنی از کمال خیرخواهی طرف و از سوز دل برخاسته باشد. آن کسی می تواند داعی الی اللَّه و مبلّغ پیام خدا باشد که سخنش نصح باشد، یعنی هیچ انگیزه ای جز خیر و مصلحت مردم نداشته باشد، سخنش از سوز دل برخیزد. پی در پی پیغمبران می گویند: وَ انْصَحُ لَکمْ، انَا لَکمْ ناصِحٌ، انّی لَکما لَمِنَ النّاصِحین.
6. متکلف نباشیم
شرط دیگر تبلیغ دین پرهیز از تکلّف است. آیه ای داریم در قرآن در سوره مبارکه ص:
ما انَا مِنَ الْمُتَکلِّفینَ، من متکلّف نیستم.
در مورد «تکلّف» مفسرین سخنانی دارند که شاید همه آنها به یکم طلب برگردد. تکلّف یعنی به خود بستن، خود را به مشقّت انداختن. چطور؟ یک وقت خدای ناخواسته انسان چیزی را اعتقاد ندارد، چیزی را که اعتقاد ندارد می خواهد اعتقادش را در دل مردم وارد کند. دردی از این بالاتر نیست که انسان خودش به چیزی اعتقاد نداشته باشد، بعد بخواهد آن اعتقاد را در دل مردم وارد کند. کهنه ابری که آب ندارد، می خواهد سرزمینها را سیراب کند!
7. اگر نمی دانی بگو؛ نمی دانم
غیر از پیغمبر و امام، هر کسی را شما در دنیا پیدا کنید و بخواهید همه مسائل را از او سؤال کنید قهراً نمی داند. گفت: «همه چیز را همگان دانند». چه کسی می تواند ادعا کند که هرچه می توانید از مسائل دینی از من بپرسید تا جواب همه را به شما بدهم؟ بله، پیغمبر می تواند ادعا کند، علی می تواند بگویند.
پس من باید حد خودم را بشناسم. من فلان مسائل از مسائل دینی را ممکن است بدانم. خوب، آنچه را که می دانم همان را به مردم ابلاغ کنم. چیزی را که نمی دانم، از من می پرسند، باز می خواهم به زور آن را بگویم. خوب، چیزی را که نمی دانی چگونه می توانی به دیگران بفهمانی؟! ابن مسعود گفت: «قُلْ ما تَعْلَمُ، وَ لا تَقُلْ ما لا تَعْلَمُ» آنچه را که می دانی بگو و آنچه را که نمی دانی نگو. آنچه را که نمی دانی، اگر از تو بپرسند، با کمال صراحتْ مردانه بگو نمی دانم.
8. طالب دین را فراری ندهید
تنفیر یعنی فرار دادن. گاهی انسان می خواهد انذار کند، انذار را با تنفیر اشتباه می کند. انذار آن وقت انذار است که عمل سائق را انجام بدهد یعنی واقعاً از پشت سر، شخص را به سوی جلو براند. ولی عمل تنفیر یعنی کاری کردن که او فرار کند. در روح انسان، گاهی بعضی از دعوتها نه تنها سوق دادن و قائدیت نیست بلکه تنفیر است، یعنی نفرت ایجاد کردن و فرار دادن است و این، اصلی است روانی؛ روح و روان انسان اینطور است.
اما چه عواملی باعث تنفیر می شوند:
الف: اگر انسان در یک کاری بر روح خودش فشار بیاورد - تا چه رسد به روح دیگران - عکس العملی که روح انسان ایجاد می کند گریز و فرار است. مثلًا در عبادت، که جزء توصیه های پیغمبر اکرم [صلی الله علیه وآله] این است، عبادت را آن قدر انجام دهید که روحتان نشاط عبادت دارد.
ب: نظافت در اسلام بدون شک سنت و مستحب مؤکد است. نظافت از ایمان است و پیغمبر ما نظیف ترین مردم زمان خودش بود. حال اگر یک نفر مبلّغ لباسش کثیف و چرکین و بدنش متعفّن باشد، از نظر فقهی شاید نشود گفت او کار حرامی مرتکب شده، ولی شما این حساب را کنید که این آدم با این وضع کثیف و چرکین و متعفّن آمده به یک جوان خیلی نظیف و پاکیزه می گوید می خواهم تو را به اسلام دعوت کنم و تبلیغ نماید. این اگر سخنانش از جواهر هم باشد او زیربار حرفش نمی رود.
ج: خشونتها و ملامت های زیاد؛ ملامت گاهی خیلی مفید است. گاهی یک انسان با ملامت غیرتش تحریک می شود. ولی ملامت هم جا دارد. در بسیاری از موارد، ملامتِ زیاد بیشتر نفرت ایجاد می کند. مثلًا خیلی افراد در تربیت فرزند این اشتباه را مرتکب می شوند، دائماً بچه را ملامت می کنند و سرکوفت می زنند، اگر ملامت از حدش بگذرد، عکس العمل خلاف ایجاد می کند؛ روح او حالت انقباض و فرار پیدا می کند و او از نظر روحی بیمار می شود و محال است که دنبال آن کار برود، پیغمبر اکرم [صلی الله علیه وآله] در دستورهای خودش می فرموند: بَشِّرْ وَ لاتُنَفِّرْ، یسِّرْ وَ لاتُعَسِّرْ آسان بگیر، سخت نگیر، هی به مردم نگو «مگر دینداری کار آسانی است، دینداری مشکل است، هی از مشکل بودن دینداری می گویی، در نتیجه او می ترسد و می گوید وقتی اینقدر مشکل است پس آن را رها کنیم.
9. جاهل را با تفکر و غافل را با تذکر بیدار کن
در قرآن دو مطلب نزدیک به یکدیگر ذکر شده است: یکی تفکر و دیگر تذکر. تفکر یعنی کشف چیزی که نمی دانیم، اندیشیدن برای به دست آوردن آنچه که نمی دانیم و اما تذکر یعنی یادآوری. خیلی مسائل در فطرت انسان و حتی گاهی در تعلیم انسان وجود دارد ولی انسان از آنها غافل است؛ احتیاج به تنبّه و بیداری دارد، احتیاج به تذکر و یادآوری دارد. به عبارت دیگر بشر دو حالت مختلف دارد: یکی حالت جهل و دیگر حالت خواب. گاهی ما از اطراف خودمان بی خبریم به دلیل اینکه نمی دانیم؛ بیداریم ولی چون نمی دانیم بی خبریم. و گاهی از اطراف خود بی خبریم نه به دلیل اینکه نمی دانیم؛ می دانیم ولی فعلًا خوابیم. آدم خواب، عالم است ولی حالتی بر او استیلا پیدا کرده است که از دانسته های خود استفاده نمی کند. این، در خواب ظاهری. بشر یک خواب دیگری هم دارد که اسم آن را «خواب غفلت» می گذارند. جاهل را به تفکر وادار و غافل را به تذکر، و مردم بیش از آن اندازه که جاهل باشند غافل و خوابند؛ خوابها را بیدار کن و غافلها را متنبّه. وقتی خواب را بیدار کردی او خودش دنبال کار می رود. یک آدم اگر خواب باشد و خطری متوجه او باشد (مثلًا قافله حرکت کرده و او خواب مانده است) تو او را بیدار کن. وقتی بیدار کردی، دیگر لازم نیست به او بگویی خطر! بلکه همینکه بیدار بشود خودش می بیند خطر است.
پی نوشت:
[1]. نورالدین عبد الرحمن جامی (ره)؛ غزلیات؛ غزل 425.
[2]. احیاء العلوم، ج 1، ص 134 .
[3]. مثنوی، دفتر اول، ص 51، سطر 20.
[4]. نهج البلاغه، حکمت 21.
افزودن دیدگاه جدید