پس از نزدیکی به شجره ممنوعه و تصرف در آن و ظهور زشتی ها می فرماید:
«وَ قُلْنَااهْبِطُوا بَعْضُکمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»[1]
گفتیم: از آن مقام فرو افتید و در شرایطی قرار گیرید که به همدیگر دشمنی خواهید نمود.
فرمود: شمایی که نظر به طبیعت دارید، بروید در طبیعت و در شرایطی قرار گیرید که شرایط دشمنی نسبت به همدیگر است، زیرا همچنان که قبلاً عرض شد، جنس طبیعت، جنس تنگناها و تزاحم ها است. در دنیا نمی شود همین جا که من نشسته ام شما هم بنشینید. نمی شود همان غذا یا میوه ای که من می خورم عیناً شما هم بخورید، در دنیا محدودیت هست، درجه وجودی آن نازل است و لذا سعة وجودی لازم را ندارد. یک خانه، فقط یک خانه است چند خانه نیست، یک گلابی، فقط یک گلابی است، چند گلابی نیست. برعکس عالَم غیب، که یک چیزش خیلی چیز است. الآن که من دارم صحبت می کنم، همه شما از طریق فکرتان معانی حرف مرا می گیرید، بدون آن که برای گرفتن آن معانی تزاحمی برای یکدیگر به وجود آورید. این طور نیست که یک نفر به دیگری بگوید صبر کن تا من فکر کنم و حرف ها را بگیرم و بعد تو فکر کن و حرف ها را بگیر. جنس غیب طوری است که ظرفیت دارد، لذا تزاحم به وجود نمی آید، همه می توانند در یک مقام باشند بدون هیچ تزاحمی نسبت به یکدیگر، همة ما همة خدا را داریم و به واقع همة خدا نزدیک به من است و همة خدا نزدیک به شماست، بدون آن که تقسیم در خدا ایجاد شود.[2] برعکس عالم ماده، به طوری که آن جایی که شما نشسته اید، شخص دیگر در همین زمان نمی تواند آن جا بنشیند، و لذا ذاتاً یک نحوه تزاحم در صحنه است و در نتیجه دشمنی معنی پیدا می کند و مقابله ها برای تصاحب ها شروع می شود. یعنی محال است کسی در طبیعت زندگی کند و با تزاحم و در نتیجه با دشمنی روبه رو نشود، مگر این که طوری در طبیعت بیندیشد که عملاً گرفتار طبیعت نباشد که بحث آن خواهد آمد. ولی در هر حال آیه می فرماید: «وَ قُلْنَااهْبِطُوا بَعْضُکمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» بروید روی زمین که بعضی از شما در مقابل بعضی دیگرتان دشمنی سر می دهید. اگر دقت کنید هنوز بحث توبه نیست، این هبوط قبل از توبه است، یعنی هنوز روی زمین نیامده اند. گفت: بروید روی زمین که جنگتان شروع می شود. بعد می فرماید:
«وَ لَکمْ فِی الْاَرْض مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ اِلَی حِینٍ»
و در چنان شرایطی زمین محل استقرار شما شد، و تا مدتی از بهره های زمین برخوردار هستید.
یعنی یک حیات زمینی محدودی برای شما مقرر گردید، چون شما طبیعت را خواستید و طبیعت هم محدودیت هایی دارد، پس حالا بروید به طرف همان چیزی که خواستید، یک زندگی پر از جنگ، و یک استقرار موقت و یک چریدن محدود،چراکه زندگی زمینی جز این نیست و چقدر خوب خداوند آن را برای ما ترسیم فرمود . و به همین جهت در ابتدای مبحث آدم در آیه 28 سوره بقره فرمود: «کیفَ تَکفُروُنَ بِاللهِ»؛ یعنی چطور به خداوند کافرید و با انبیاء مقابله می کنید، در حالی که زندگی موقت زمینی شما از طریق ایمان به انبیاء از مشکلات مربوطه مصون می ماند. خودتان با نزدیکی به شجره ممنوعه مصیبتِ دوری از محفل اُنس با خدا را بر سر خودتان آوردید و خود را گرفتار سختی های طبیعت کردید و حالا که دین آمده است تا شما را در دل این سختی های طبیعت نجات دهد، با پیامبران که حاملان این رمز نجات اند، مقابله می کنید. بالأخره می فرماید: پس گفتیم بروید زمین و در زمین تا مدتی محدود مستقر شوید و در چنگال دشمنی ها قرار گیرید.
بنا به فرمایش علامه«رحمة الله علیه»:
«در آن بهشت برزخی نه از درون رنج بود و نه از بیرون، اصلاً تشنگی و گرسنگی نبود که آب و نان بخواهی، در بهشت، بدون گرسنگی لذت سیری هست».
برزخ نزولی قبل از آمدن به زمین است و برزخ صعودی بعد از موت است و شیطان در برزخ نزولی نمی گذارد آدم بالا برود، زیر پایش را می لغزاند تا به زمین فرود آید و در نتیجه آبرویش را ببرد.
علامه طباطبائی«رحمة الله علیه» در ادامه می فرمایند:
«شیطان با فلسفه چینی، نهی خدا را توجیه کرد و آدم عداوت شیطان را که قبلاً خداوند برای آن ها گفته بود - فراموش کرد، زیرا شیطان در پوشش نصیحت و قسم سخن گفت. آدم نهی شجره را فراموش نکرد، بلکه دشمنی شیطان را فراموش کرد و لذا توجیه شیطان را پذیرفت و با نزدیکی به شجره از خدا غافل و به خود مشغول شد».
پس تا این جا علت آمدن انسان روی زمین مشخص شد و روشن شد که اولاً: زندگی زمینی همراه با دشمنی هاست، ثانیاً: موقتی است و لذا می توان متوجه بود در این زندگی موقت وظیفه انسان ها چه باید باشد.
یک مثال واقعی
علامه طباطبائی«رحمة الله علیه» در یک نگاه کلی اصل داستان را چنین تفسیر می کنند که:
«به نظر می رسد که قصة منزل دادن آدم و همسرش در بهشت، به منزلة نمونه ای باشد که خدای تعالی خواسته وضع آدمیان را قبل از نازل شدن به دنیا و کرامتی را که در منزل قرب داشته اند با مَثَل مجسّم کند و نیز بنمایاند که انسان در مقابل آن همه نعمت که در اختیار داشته، خستگی و آلام را اختیار می کند و به جای این که سعی کند خود را به همان جایی که آمده برگرداند به حیات سرد دنیایی مشغول می کند. خداوند خواست با این مثالِ واقعی روشن نماید که هر انسانی که راه خطا را پیمود اگر برگردد و به پروردگار خود رجوع کند، خداوند او را به دار کرامت و سعادتش برمی گرداند و برعکس؛ اگر چنگ به دامن زمین زد و از هوس پیروی کرد به جهنّم برمی گردد».
ملاحظه می کنید که خداوند با این واقعه خواست هر انسانی گوهر و اصل زندگی خودش را در زمین بفهمد و با چنین بصیرتِ بزرگی زندگی اش را بپروراند. بعد می فرماید: «فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کلماتٍ»[3] بعد از آن که آدم متوجه اشتباه خود شد، به او می گویند دیگر جایت زمین است، آن هم زمینی با آن خصوصیات، و بعد از آنکه فهمید چه بلائی بر سر خود آورده است، یک مرتبه از طرف پروردگارش حقایق و کلماتی را دریافت کرد. منظور از کلمه، لفظ نیست، وقتی می گوییم کلمة لا اِلهَ اِلاّ الله یعنی توجه به حقیقتی که طبق آن حقیقت، هیچ معبودی جز حق در هستی نیست. لذا آدم از طرف پروردگارش حقیقتی را دریافت کرد، دید که خدا به او نظر دارد، خدا به او نظر کرد که این کارت را می توانی با توبه جبران کنی ، آدم هم توبه کرد و خدا هم چون توبه پذیر است، توبة آدم را قبول کرد.
«فَتَلَقّی ادَمُ مِنْ رَبِّهِ کلماتٍ فَتابَ عَلَیهِ»
پس آدم به حقیقتِ سنّت توبه آگاه شد و آن را داروی درد خود یافت و لذا سریعاً توبه کرد.
«اِنَّـهُ هُـوَ التّـَوّابُ الرَّحیم»[4]
چون خدا کارش این است که به بندگانش توجه می کند، پس «توّاب» است. یعنی به بنده های خطا کارش نظر می کند، بلکه برگردند. توبه یعنی برگشت. پس اول خدا به بنده خطاکار نظر کرد و در قلب او میل به توبه را قرار داد، سپس بنده توفیق پیدا کرد و از سر توبه و با انگیزه جبران گذشته به خدا نظر نمود و پس از آن خداوند با توجه مجدد به بندة توبه کننده، توبة بنده را قبول کرد، ولی بعد از توبه باز فرمود روی زمین برگردید، در ادامه آیه و پس از آن که فرمود: «اِنَّـهُ هُـوَ التّـَوّابُ الرَّحیم»، می فرماید: «قُلْنَااهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً» گفتیم که همگی بر زمین فرود آیید، ولی حالا که توبه کردید ناراحت نشوید.
«فَإِمّا یأْتِینَّکمْ مِنِّی هُدی فَمَنْ تَبِعَ هُدَای فَلاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاَ هُمْ یحْزَنُونَ»[5]
حالا که بنا شد بر زمین فرود آیید و زندگی زمینی را شروع کنید، من برای شما هدایتی می فرستم که اگر از آن پیروی کنید از نگرانی اعمال گذشته و از انبوهی خطرات و مشکلات آینده آزاد خواهید بود.
و بدین شکل «شریعت الهی» با هبوط آدم بر زمین شروع شد. قبل از هبوط اصلاً شریعت معنا نمی داد، چون شریعت برای این است که انسان نقص هایش را جبران کند. پس انسان اول باید توبه کند و بفهمد این کارهایش عیب است، بعد بگوید: خدایا چکار کنم؟ خداوند می فرماید: «فَإِمّا یأْتِینَّکمْ مِنِّی هُدی فَمَنْ تَبِعَ هُدَای فَلاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاَ هُمْ یحْزَنُونَ» در زندگی زمینی من شما را تنها نمی گذارم و برای شما هدایت می فرستم، اگر کسی هدایت مرا بپذیرد، آن نگرانی هایی که زندگی زمینی برای انسان ها دارد برای او نخواهد بود، نه خوفی برای او هست و نه حزنی. «حزن» عبارت است از غصه و غم از گناهان و اعمال گذشته، و «خوف» عبارت است از نگرانی از آینده. می فرماید: از طریق پیروی از شریعت از هر دوی این دو مشکل مصون می مانید، به طوری که هم شخصیتی لایقِ بهشت پیدا می کنید و هم وارد بهشتی می شوید که دیگر هر لحظه با خطر فریب کاری شیطان روبه رو نخواهید بود.
خداوند در آیه فوق در رابطه با جایگاه شریعت و نقش آن در زندگی زمینی می فرماید: با پیروی از هدایت الهی در زمینی که خاستگاه دشمنی ها است، می توانی زندگی زمینی را سرمایه بهشتی کنی که نه تنها کمتر از آن بهشت قبلی نیست، بلکه کامل تر هم هست، یعنی هم ضعف گذشته جبران می شود و هم نگرانی از آینده و خطر سقوط دوباره، چون از طریق هماهنگ شدن با شریعت، و متحد نمودن قلب با دستورات الهی، دیگر از انتخاب هایی که موجب می شود ما از بهشت صعودی خارج شویم، نجات می یابیم. پس فلسفه حیات زمینی ما، برنامه ای بسیار دقیق و حساب شده است، که در صورت صحیح طی کردنِ این زندگی، از طریق شریعت و هدایت الهی، به بهشتی برتر خواهیم رسید و لذا کفر و انکار انبیاء کار بسیار عجیبی است که از بعضی انسان ها صادر می شود.
آری در بهشت نزولی گرسنگی و تشنگی نبود، چون اصلاً طبیعت به این معنی در آن عالَم نیست، عالَمی فوق طبیعت است، تا حدی مانند عالَمی است که بعضی از اولیاء وقتی در دنیا هستند، در آن به سر می برند، که در آن حالت، گرسنگی و تشنگی برایشان هیبت و نمود ندارد و بر عکس آنها، افرادی اند که شدیداً زمینی هستند، ملاحظه می کنید که زندگی شان را ترس از گرسنگی می چرخاند. هر دو ممکن است حتی یک اندازه غذا بخورند، ولی این یکی تمام روز به فکر این است که فلان غذا را به دست بیاورد و بخورد و آن دیگری بدون این که چنین دغدغه هایی داشته باشد، غذایش می رسد و می خورد. انسان به هر اندازه که به بهشت نزدیک شود، هیبت گرسنگی برایش ضعیف می شود، چون در بهشت اصلاً گرسنگی و تشنگی نیست.
انسان ها یک نزول و یک صعود دارند، و به همین جهت هم داریم «اِنّا لِلّه وَ اِنَّا اِلَیهِ راجِعُون» یعنی ما از عالَم غیب بر زمین آمدیم و سپس از زمین به عالم غیب می رویم. آن غیب اولی را برزخ نزولی می گویند، همان مقامی که از آن به زمین هبوط کردیم. آدم در زندگی در برزخ نزولی هنوز نقص دارد و آن عبارت است از این که امکان از دست دادن آن شرایط برایش هست. درست است که زندگی در زمین، نقصش بیشتر است، ولی در مقایسه با برزخ صعودی، برزخ نزولی دارای یک نحوه نقص است، با استقرار آدم در برزخ صعودی دیگر آن مرحله و آن کمالات برایش مقام شده است، چون کمالِ مخصوص بهشت صعودی را پیدا کرده است و وارد آن می شود، بهشت نزولی «دارالخُلْد» نیست در حالی که بهشت صعودی، دارالخلد است، چون از شیطان و نفس امّارة پذیرای شیطان آزاد شده، شیطان را پشت سر گذارده است، و لذا آن مقام دارالخلد خواهد بود. زیرا انسان در طول حیات زمینی در اثر تبعیت قلبی و فکری و عملی از شریعت، شیطان را از خود دور کرده و لذا عوامل خروج از آن عالم الهی را در خود از بین برده است. ملاحظه کنید که چرا در ابتدای بحث خطاب به انسان ها فرمود: «کیفَ تَکفُروُن»؛ چه شده است که به خدا کفر می ورزید و از پیامبران تبعیت نمی کنید؟ در حالی که پیامبران آمده اند تا زمینه ورود شما را به بهشت صعودی فراهم کنند دیگر جایگاه و معنی کفرورزیدن به پیامبران چیست؟ بهشت نزولی را به ما نشان دادند و ما را در آن جا مستقر نمودند تا بفهمیم چه موقعیتی داریم و چه موقعیتی می توانیم پیدا کنیم. یک نحوه به خود نشان دادن خودمان بود و بعد مسیر کمال حقیقی را در جلوی ما باز نمودند آن هم در عین توجه به ضعف ها و نقص هایمان.
پی نوشت:
[1] - سوره بقره، آیه36.
[2] - برای روشن شدن موضوع حضور «کامل و تمامِ» عالم مجردات به کتاب «ده نکته از معرفت نفس» نکته 7 رجوع فرمایید.
[3] - سوره بقره، آیه 37.
[4] - سوره بقره، آیه37.
[5] - سوره بقره، آیه38.