فلسفة خلقت انسان
حال که روشن شد فلسفه خلقت آدم همین یک کلمه است، که خدا می خواهد در زمین خلیفه تعیین کند و خلیفه خداوند هم حتماً مَجْلی و محل ظهور اسماء الهی است. معلوم می شود فلسفة خلقت انسان، ظهور اسماء الهی است و به همین جهت خلقت انسان به معنی خلقت زیبایی ها است. چون همة اسماء الهی، اَحْسن و نیکو و خوب است و خلقت خوبی ها، خوب است. و چون همة اسماء الهی باید به طور کامل در خلیفة خداوند جلوه کند، پس اولاً: باید انسان خلق شود که ظرفیت پذیرش همه اسماء الهی را دارد - برعکس ملائکه که ظرفیت پذیرش همه اسماء را ندارند - ثانیاً: باید آن انسان، انسان کامل باشد، تا بتواند آن اسماء را به طور کامل اظهار کند و بروز دهد.
خلیفة خدا، نمایش «مستخلف عنه» و عامل نمایش تمام صفات الهی است و خداوند به جهت فیاض بودنش، می خواهد اسماء خود را بنمایاند و این خلیفه خداست که محل نمایاندن اسماء الهی می شود، و علت خلقت انسان هم بر همین اساس است که چون خداوند خودش را دوست دارد جلوه های خود را نیز دوست دارد، و چون خوبی را دوست داشتن خوب است، و جلوة خوبی را هم دوست داشتن خوب است، پس در راستای دوست داشتن خود و دوست داشتن نمایش اسماء حُسنای خود، انسان را خلق می کند.
حتماً متوجه اید که ما خودمان را دوست داشته باشیم، بد است. چون ما در ذات خود چیزی نیستیم جز عدم، هر چه هست، خداست و جلوة اسماء او، ما فقیران الی الله هستیم. دوست داشتنِ عدم و ظلمت، بد است. ولی اگر خدا خود را و اسماء خود را دوست داشته باشد، دوست داشتن کمال مطلق و جلوه های کمال مطلق است. و در راستای چنین دوست داشتن است که انسان خلق می گردد تا خلیفه خدا شود و کمالات الهی را به نمایش بگذارد.
فرمود: «عَلَّمَ ادَم الاَسْماءَ کلَّها»[1] یعنی به آدم همة اسماء را آموخت و چون می خواهد خود را در آیینة مخلوق، به نحو کامل بنگرد و همه اسماء خودش را ببیند، انسان را خلق می کند. چرا خلق می کند؟ باز تکرار می کنم، دقت بفرمایید؛ چون خدا کمال مطلق است و دوست داشتنِ کمال مطلق، خوب است پس خداوند خودش را دوست دارد و در همان راستا ظهور کمالات خود را نیز دوست دارد و ظهور کمالات، به تعلیم اسماء به خلیفه ای است که بتواند محل ظهور آن اسماء باشد. پس علت و انگیزه خلقت، خودِ ذات خداوند است، تا بر خود نظر کند. یعنی خلق نمی کند برای هدفی، بلکه خود خداوند هدف خلقت مخلوقات است و به اصطلاح منشأ و انگیزة خلقت انسان، خود ذات حق است، به همین جهت هم شعری که در رابطه با خلقت می گوید:
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
شعر کاملی نیست، چون در این شعر انگیزة خلقت بیرون از ذات تفسیر می شود، زیرا می گوید: خلق کردم تا بر بندگان جود و بخشش کرده باشم. در این شعر در انگیزة خلقت، نظر به غیر هست. در حالی که وقتی «غیر» بیاید، دیگر «اَحَد»، «اَحد» نیست، اَحد یعنی فقط اوست. در واقع حرف صحیح این است که:
چو آدم را فرستادیم بیرون
جمال خویش بر صحرا نهادیم
فرمود: «عَلَّمَ ادَم الاَسْماءَ کلَّها» چرا؟ چون فقط به خودش نظر دارد، «غیر» در صحنه نیست، اسماء الهی است و ظهور کمالات خدا. مگر می شود خدا به غیر نظر داشته باشد. به قول فیلسوفان «العالی لا یلْتَفِتُ اِلَی السَّافِل» عالی هرگز به سافل نظر ندارد. خدا فقط به خودش نظر دارد. غیری در رابطه با خدا نیست، همة عالَم شئونات حق اند. پس اگر اسماء را دوست دارد، به خاطر این است که اسماء جلوه های خودش هستند. آدم را خلق کرد، چون می خواست اسماء خودش را در آینه مخلوق ببیند، و آدم آینه حق شد تا خداوند خود را در آینه مخلوق خود ببیند. به همین جهت به گفته حافظ:
نظری کرد ببیند به جهان قامت خویش
خیمـه در مزرعـه آب و گـل آدم زد
پس آدم را بری خودش خلق کرد تا در واقع خود را نظاره کند. به همین جهت در حدیث قدسی داریم که ای آدم «خَلَقْتُ الْاَشْیاءَ لِاَجْلِک، وَ خَلَقْتُک لِاَجْلی»[2] همة عالم و اشیاء را برای تو خلق کردم، و تو را برای خودم.
----------------------------------------
[1] - سوره بقره، آیه 30.
[2] - « شرح فصوص قیصری »، سید جلال الدین آشتیانی، ، ص 1228.
دیدگاهها
اینکه از دهان استاد این دُرَر خارج بشه طبیعیه اما اینکه یه عده ای اینطوری ارائه اش کنند بسیار ستودنی است. خدا قوت
افزودن دیدگاه جدید