بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال: مدتى است بحث تساهل و تسامح در جامعه مطرح شده و طرفداران و مخالفینى پیدا کرده و مردم را دچار سردرگمى کرده است. لطفاً در این مورد توضیح فرمایید.
پاسخ: منظور از تساهل چیست؟ اگر منظور از تساهل این است که با کسى که در فکر، عقیده، نظریات سیاسى و رفتار اجتماعى اش با ما اختلاف دارد، روابطى براساس مدارا، صمیمیت و مهربانى نشان دهیم، این یکى از اخلاق اسلامى است. از نظر اسلام حتى در برخورد با کافر اگر واقعاً مىخواهى او را هدایت و راهنمایى کنى و روابط زندگى دوستانه ات اقتضا کند، باید تا ابد با احترام، خیرخواهى و صمیمیت با او رفتار کنى. یکى از ارزش هاى اسلامى این است که در مقام بحث و گفت وگو با کسى که صددرصد با شما مخالف و اصلاً مُنکر اسلام است، ابتدا بحث را با تندى و پرخاشگرى آغاز نکنید، بلکه بگویید: اِنَّا اَوْ اِیَّاکُمْ لَعَلى هُدًى اَوْ فِى ضَلاَل مُبِین1، یا من درست مى گویم یا شما، بیایید سازگارانه تر با هم فکر کنیم و ببینیم کدام درست است اگر حرف شما درست بود، من مى پذیرم و اگر حرف من درست بود، شما بپذیرید. اگر منظور از تساهل این باشد، قطعاً یک اخلاق اسلامى و دستور صریح قرآن است.
اما اگر معناى تسامح و تساهل کوتاه آمدن در اجراى قوانین اسلام باشد، قابل قبول نیست. طبق قانون اساسى ما، قانونى معتبر است که اسلامى باشد. فصل چهارم قانون اساسى مى گوید: «چیزى که با آیات و روایات معتبر مخالف باشد، اعتبار ندارد». هر قانونى که مى گذارید باید طبق قوانین اسلام باشد، پس قانون کشور ما قانون اسلامى است و اگر در اجرایش سهل انگارى کنیم، خلاف کرده ایم. آن جا که قانون مى گوید: اگر کسى رشوه خوارى کرد باید فلان جریمه را برایش در نظر گرفت یا اگر دزدى کرد، به حکم اسلام باید دستش را قطع کرد، این احکام را باید با قاطعیت اجرا کرد، نه این که دفعه اول بگوییم: او را ببخشید، دفعه دوم بگوییم زن و بچه اش گرفتار بودند یا قرض داشت و... و دفعه سوم و چهارم هم عذرهاى دیگر بیاوریم. اگر این طور باشد، قانون تعطیل مى شود، پس قانون به چه درد مى خورد؟ این قانون را براى چه وضع کرده اند؟ اگر تساهل به معناى سهل انگارى در اجراى قانون باشد، با حکمت اصل وضع قانون مخالف است. وضع قانون براى این است که قوه مجریه مو به مو آن را اجرا کند.
پس اگر منظور از تساهل، سهل انگارى در اجراى قوانین معتبر است، کار عاقلانه اى نیست، مگر این که در خود قانون پیش بینى شده باشد. در مواردى، خود قانون (احکام اسلامى، احکام وضعى و قانون هاى عادى) تخفیف هایى را قایل شده که این گونه تخفیف ها باز هم عمل به قانون است، پس آن جا که قانون چیزى را دقیقاً مشخص کرده باید اجرا شود، زیرا همه مردم راى مى دهند، نماینده انتخاب مى کنند و نمایندگان در مجلس ساعت ها بحث و گفت وگو مى کنند تا قانونى تصویب شود، بعد شوراى نگهبان آن را بررسى مى کند که خلاف اسلام نباشد، در نهایت به دستگاه هاى اجرایى ابلاغ مى شود. حال اگر به جهت تسامح و تساهل، در اجراى این قانون سخت گیرى نکنیم، پس این همه امضا و بحث در مرحله وضع قانون چه ثمرى دارد؟
ابتدا باید تساهل را دقیقاً معنا کنیم. هیچ کس با مدارا، محبت و دلسوزى نسبت به دیگران مخالف نیست، مهم این است که جاى آن کجاست؟ سهل انگارى در اجراى چیزى که خدا معین فرموده یا قانونى که مورد تأیید اسلام باشد، بى اعتبار کردن قانون است.
پس اول باید بگوییم تساهل و تسامح یعنى چه، تا بعد بگوییم نظر اسلام در این باره چیست. نظر اسلام این است که آن چه را خدا تعیین فرموده، در همان حدى که تعیین شده، دقیقاً باید رعایت شود، نه کم و نه زیاد، البته بریدن دست دزد شرایطى دارد که فقط وقتى آن شرایط ثابت شوند، شخص سارق مشمول چنین حدى مى شود، در هر حال اگر سرقتى با وجود همه شرایط ثابت شد، باید چهار انگشت سارق را ببرند، نه سه تا و نه پنج تا. وقتى هم که چهار انگشت او را مى برند، حق ندارند به او ناسزا بگویند، مثلاً بگویند: انگشت این دزد پدر سوخته را ببرید. قانون باید همان طور که خدا فرموده یا قانون گذار عادى وضع و تعیین کرده، اجرا شود و هیچ عاقلى نمى تواند بپذیرد که در اجراى قانون باید تساهل و تسامح به خرج داد.
گاهى استدلال مى کنند که ما روایت داریم: «اِنِّى بُعثْتُ عَلَى الشَّریعَةِ السَّمْحَةِ السَّهْلَةِ2، یعنى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرموده است: من بر آیین راحت و آسان مبعوث گشته ام»، امّا باید توجه داشت که این استدلال، مغالطه است. سهل بودن دین با تساهل در دین فرق دارد. شریعت سهل یعنى در خود قانون سهولت است، امّا تساهل یعنى در اجرایش سهل انگارى شود. معناى سهل بودن قانون این است که قانون مستلزم عسر و حرج نیست و اگر در جایى عسر و حرج پیش آید، قانون نیز عوض مى شود و قانون دیگرى پیش بینى شده است، اما تساهل این است که همان قانونِ سهل اجرا نشود. «تساهل»؛ یعنى سهل انگارى و سهولت و «سهله»؛ یعنى آسان بودن. اسلام سهل است و عسر و حرج در آن وجود ندارد، اما سهل بودن معنایش این نیست که ما سهل انگارى کنیم. ما باید عین قانون را عمل کنیم نه یک ذره کم و نه یک ذره زیاد.
براى قضاوت درباره تساهل و تسامح باید معنایش را بیش تر مشخص کرد تا بتوان به درستى قضاوت کرد. آنهایى که مى خواهند آب را گل آلود کنند و از آن ماهى بگیرند، سعى مى کنند مطالب شفاف نباشد و از مفاهیم کش دار استفاده مى کنند تا بشود کم و زیادش کرد. مى گویند تساهل و مدارا، اما مى خواهند روح غیرت ومقاومت را از مردم بگیرند. این همان چیزى است که امریکا مى خواهد و چه بسا اینها آگاهانه یا ناآگاهانه (البته احتمال آگاهانه بودن آن ضعیف است) عامل همان دستگاه مى شوند و در راستاى سیاست آنها عمل مى کنند و چه بسا خودشان نمى دانند.
امریکا مى خواهد روح غیرت را از مردم ما بگیرد تا دیگر در مقابل سیاست ها و هجوم هاى آنها مقاوم نباشیم و در هر مسأله اى بگوییم عیبى ندارد، چه فرقى مى کند، خیلى سخت نگیرید، پس انقلاب براى چیست؟ اگر مى خواهیم با آنها رفیق باشیم، هر زور و ظلمى را از آنها بشنویم و زیر بار هر سیاست بیگانه اى برویم، پس براى چه آن قدر شهید داده ایم؟ اگر بنا بود به روى همه لبخند بزنیم و با هم گل بگوییم و گل بشنویم، پس براى چه با شاه آن طور رفتار کردیم؟!
پاى بندى به ارزش ها این انقلاب را پدید آورد. نه این انقلاب، بلکه همه حرکت هاى انبیا و حرکت سیدالشهدا به جهت اصرار در پاى بندى به ارزش ها بوده است. اگر سیدالشهدا نزد یزید مى رفت و با هم مى نشستند و آب پرتقال مى خوردند، دیگر جنگى پیش نمى آمد که کسى کشته شود. اگر سیدالشهدا اهل این گونه تساهل و تسامح ها بود، عاشورایى به پا نمى شد.
آقایان مى گویند: اصلاً از اول هم اشتباه بود و نباید انقلاب مى شد. ما مى گوییم ارزش هاى اسلامى و انسانى را به قیمت جان باید حفظ کرد. آنها مى گویند نه، سهل انگارى کنید. فرقى نمى کند. به هر راهى که دیگران رفتند، شما هم بروید در دنیا چیزهاى بسیارى تا چند دهه پیش زشت ترین کارها بود و امروز از کارهاى آزاد و حتى ارزشى شده. شما هم همین گونه رفتار کنید و این حرف ها را که نظام ارزشى و فرهنگ اسلامى نمى پذیرد، کنار بگذارید.
این جاست که باید یا فرهنگ اسلام یا فرهنگ غربى را گزینش کنیم. فرهنگ اسلامى مى گوید غیرت، حمیت و مقاومت. فرهنگ غربى مى گوید تساهل، تسامح و تلورانس.
سؤال: چرا دانش آموختگان مدرسه حقانى به صورت گروهى در راس وزارت اطلاعات و دادگاه ویژه روحانیت قرار گرفته اند؟ این سؤال را از این جهت از شما مى پرسم که شما هم سال ها در مدرسه حقانى حضور داشته اید.
پاسخ: قبل از انقلاب، در قم مدرسه اى به نام مدرسه منتظریه براى تربیت طلاب علوم دینى تأسیس شد و چون مؤسس و سازنده اش مرحوم آقاى حقانى از تجار زنجان بود، مدرسه حقانى هم نامیده مى شد. آن مدرسه را شهید آیت الله دکتر بهشتى و آیت الله قدوسى و آیت الله جنّتى اداره مى کردند. مدتى هم بنده در خدمتشان خدمت گزار بودم. طلاب این مدرسه به غیر از دروس سنتى حوزه، دروس دیگرى هم مى آموختند که برنامه هایش را دکتر بهشتى تنظیم کرده بود و بنده هم یکى از مجریان آن برنامه بودم و اصل برنامه، فکر دکتر بهشتى بود.
دوره اى که ایشان برنامه ریزى کرده بود 17 ساله بود. چهاردهمین سال تأسیس آن مدرسه بود که انقلاب پیروز شد. رئیس مدرسه که مرحوم آقاى قدوسى بود، دادستان انقلاب شد و طبیعى بود که نیاز به قاضى داشتند. قضات قبلى دوران شاهنشاهى به درد اسلام نمى خوردند. بهترین کسانى را که مى توانستند براى این کار در نظر بگیرند، شاگردان مرحوم آقاى قدوسى بودند، یعنى شاگردان مدرسه حقانى که با مسایل قضایى هم آشنا بودند. مرحوم آقاى قدوسى به جهت شناختى که از آنها داشت، آنها را به کار گرفت و بسیارى از آنها الان هم در رأس دادگاه ها و پست هاى دیگر هستند که وزیر اطلاعات فعلى هم یکى از آنها است و بسیارى از آنها هم از قضات و نمایندگان مجلس هستند. اینها شاگردانى بودند که زیر نظر دکتر بهشتى و آقاى قدوسى تربیت شدند. البته از وزراى اطلاعات یکى آقاى رى شهرى بودند که جزو آنها نبودند. آقاى درى نجف آبادى هم جزو آنها نبودند. این که یک مدرسه توانسته کسانى را تربیت کند که به حد وزارت برسند فى حد نفسه جاى تشکر دارد؛ اما اینکه چرا به این پست ها رسیده اند دلیلش را باید از کسانى سؤال کرد که ایشان را به این مقامها انتخاب کرده اند. اما مسؤولیت نظر و عمل هر شخصى برعهده خود اوست. چه بسیار کسانى که در یک دانشگاه تحصیل کرده اند ولى در دو حزب مخالف قرار مىگیرند و چه بسا افرادى که نزدیک استاد درس خوانده اند ولى در دو جبهه مقابل هم صف آرایى مىکنند. از طرف دیگر چه بسیار اشخاصى که بدون اشتراک در سابقه تحصیلى، از نظر فکرى و عملى هم سنخ مىشوند.
بنابراین مسؤولیت کارهاى هر کس برعهده خود اوست حساسیتى که برخى روزنامه نگاران را روى مدرسه حقانى و شخص بنده نشان مىدهند یک تکاپوى ژورنالیستى است که به پیروى از الگوهاى غربى انجام مىشود و هدف آن مشوه ساختن چهره خدمتگزاران اسلام و انقلاب است تا از این رهگذر ختم انقلاب را اعلام کنند و اسلام را بار دیگر به زاویه پستوها برانند. البته این ترفندها از خانه عنکبوت سست تر است، وان اوهن البیوت لبیت العنکبوت.3
سؤال: نظر شما درباره پخش گزیده فیلم کنفرانس برلین چیست؟
پاسخ: نظر بنده این است که نکته هاى مثبتى از این فیلم پیدا شد و بعضى از نفاق پیشگانى را که متأسفانه زیر ماسک نام اسلامى پنهان شده بودند، رسوا کرد و این ماسک ها را برداشت. این نکته مثبتى است و البته ممکن است نکته منفى هم داشته باشد که بنده مسؤول آن نیستم.
سؤال: منظور مقام معظم رهبرى از به کار بردن واژه خودى و غیر خودى چیست؟
پاسخ: همان گونه خود ایشان بارها فرموده اند، کسانى که به اصول انقلاب پاى بند هستند، خودى هستند و کسانى که مى خواهند این نظام را سرنگون کنند، غیر خودى هستند.
سؤال: آنهایى که معتقدند ولایت فقیه مطلق است، در واقع معتقدند که فقیه، مجرى احکام فقه است. فقه را هم عمدتاً در احکام اولیه الهى مى دانند. آنها مى گویند فقیه که مى آید مصلحت اندیشى مى کند و بر طبق مصالح فعلى جامعه تصمیم مى گیرد. این مصلحت اندیشى در مواردى که احکام اولیه نداریم، مشکل نیست، امّا در جایى که احکام اولیه داریم، مصلحت اندیشى به چه معنا است؟
پاسخ: چون ممکن است سؤال ایشان را بعضى متوجه نشده باشند، بنده ابتدا سؤال را توضیح مى دهم. مى گویند: معناى ولایت مطلقه فقیه این است که فقیه مى تواند هر تصمیمى را که مصالح عمومى جامعه اسلامى ایجاب مىکند، اتخاذ کند. اگر فقیهى در جایى مصلحت جامعه اسلامى را در چیزى دانست که احکام اولیه اسلام اجازه آن را نمى دهد، این جا اگر بخواهد بر خلاف احکام اولیه دستورى بدهد، چه مجوزى دارد؟
خوشبختانه آن کسى که سؤال را نوشته به فرق احکام اولیه و ثانویه توجه داشته است. احکام اولیه، یعنى احکامى که روى موارد عادى موضوعات صحبت مى کند، مثلاً مى گوید وارد شدن در خانه کسى بدون اذن صاحب خانه جایز نیست. حال اگر مثلاً در خانه همسایه شما که از خانه بیرون رفته اند بچه اى داخل حوض افتاده و در حال غرق شدن است و صاحب خانه نیست که از او اجازه بگیرید. وضعیت هم به گونه اى است که اگر شما بى اجازه رفتید و بچه را نجات دادید، بچه نجات پیدا مى کند و گرنه مى میرد. حکم اسلام در این جا چیست؟ آیا مى گوید چون ورود به خانه، بى اذن صاحب خانه است، نباید وارد شوید و باید بگذارید این بچه بمیرد؟ یا در جاده تصادفى واقع شده و خانمى که موها و دست و پاهایش پیداست و در اثر تصادف به شدت زخمى شده، کنار جاده افتاده است. شدت جراحت به حدى است که اگر او را بلند نکنید و به بیمارستان نرسانید، از دنیا مى رود. طبق حکم اولى اسلام دست زدن به زن نامحرم و نگاه کردن به مو و بدن او حرام است. در این صحنه شما چه مى کنید؟ آیا مى گویید من مسلمانم و چون این زن موهایش پیداست، باید نگاهم را برگردانم و نباید به او دست بزنم، گرچه در این جا جان دهد؟ اسلام در این مورد چه مى گوید؟
بدیهى است که نجات جان زن مهم تر از نگاه کردن به مو و دست زدن به بدن او است و حکم اسلام این است که اگر هیچ راهى ندارى، نگاه کن، دست هم بزن و تن عریانش را در ماشین بگذار و به بیمارستان برسان و جانش را نجات بده. در مثال اول هم مى گوید بدون اذن صاحب خانه داخل خانه شو، حتى در را بشکن تا جان یک بچه مسلمان را نجات دهى، حتى اگر مسلمان نبود نیز باید چنین کنى، چون این تکلیف مهم تر است. در این گونه موارد همه ما با ذوق شرعى خودمان مى فهمیم که کدام تکلیف اهم و کدام مهم است و احتیاجى به حکم ولى فقیه نداریم. براى همه ما ممکن است چنین حادثه اى پیش آید و حتى اگر قبلاً هم فکرش را نکرده باشید، مى دانید چه باید بکنید. مى دانید اسلام راضى نیست که یک بچه بمیرد یا یک زن در کنار جاده تلف شود، لذا حتماً اقدام مى کنید و با همان ذوقى که از شرع دارید، او را نجات مى دهید. دو مثال مذکور مسایل ساده اى هستند و تصمیم گیرى در مورد آنها مشکل نیست.
امّا بعضى از مسایل پیچیده هستند، نظیر مسایل پیچیده اجتماعى که ابعاد مختلف نظامى، سیاسى، اقتصادى و... دارد. در این گونه مسایل، تشخیص این که کدام اهمّ است، کار هر کس نیست. در این موارد ممکن است اگر به کارشناسان نیز مراجعه کنید، به نتیجه قطعى نرسید. یک کارشناس مى گوید: این مهم تر است، دیگرى مى گوید: آن مهم تر است. مگر کارشناسان مسایل اقتصادى همه یک جور نظر مى دهند؟ الان کارشناسان مختلف بحث هاى اقتصادى که در تلویزیون مطرح مى شود نظرهاى متفاوتى دارند، مثلاً در مورد این مسأله که اگر ما به اقتصاد جهانى بپیوندیم، ضررش بیشتر است یا نفعش، نظرها مختلف است. در این گونه موارد، جامعه چه باید بکند؟
جامعه احتیاج به کسى دارد که حرف آخر را بزند و بگوید این کار را باید انجام داد یا نه، البته باید احکام اسلام را هم در نظر گرفت، مثلاً باید تشخیص داد که مصلحت اهم از نظر خدا کدام است؟ کار ولى فقیه این است.
حکم ولایى دادن یعنى در جایى که که دو حکم اسلامى در مقام عمل با هم تزاحم دارند و اجراى هر دو حکم ممکن نیست، و مسأله اى عادى هم نیست که همه بفهمند، بلکه کار کارشناسى مى خواهد، این جاست که وقتى فقیه از میان انظار مختلف تشخیص دهد که مصلحت اهم آنى است که آن دسته از کارشناسان گفته اند، حکم ولایى صادر مى کند و مى گوید: من به عنوان ولى امر مسلمانان دستور مى دهم این کار را بکنید و به این صورت، مصلحت جامعه حفظ و اختلافات در عمل برداشته مى شود. این حکم ولایتى مى شود. آیا مخالف اسلام است؟
اگر نجات آن بچه همسایه از حوض آب خلاف اسلام است. اگر نجات آن خانمى که موهاى سرش پیدا و کنار جاده افتاده بود، خلاف اسلام است، پس این هم خلاف اسلام است. آن جا خلاف اسلام نبود، چرا؟ چون اسلام، حکم مهم ترى دارد و آن حفظ جان مسلمان است. این جا هم اسلام علاوه بر آن حکم اوّلى مفروض، حکم دیگرى نیز دارد که حفظ عزت و وحدت جامعه اسلامى است و وقتى ولىّ امر تشخیص داد که متوقف بر این است حکم مى کند. این عین اسلام است. چرا بگوییم وقتى مخالف حکم اولیه شد، مشکل پیش مى آید؟ این حرف صحیحى نیست. اصلاً معناى احکام ثانویه همین است. اسلام احکام ثانویه را براى همین موارد استثنایى گذاشته است. در مواردى که احکام پیچیده اجتماعى مطرح باشد، کار ولىّ فقیه این است که بر اساس نظر کارشناسانیا اگر خودش کارشناس است طبق نظر خودش و با مشورت کارشناسانآن چیزى را که مصحلت است، تعیین و طبق آن حکم کند تا مصلحت جامعه تعیین شود.
والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
پی نوشت:1- سبأ، 24.
2 - "،... وبعثت بالحنیفیه السمحه ..."،. وسائل الشیعه، ج 8، ص 116، روایت 10208.
3 - عنکبوت، 41.
----------------------------
منبع: mesbahyazdir