برکات شناخت هدف زندگی زمینی

استاد اصغر طاهرزاده؛
زندگی زمینی

مسلّم آن هایی که می توانند معنی بودن خودشان را در زندگی زمینی درست کشف کنند، تجزیه و تحلیل شان نسبت به زندگی خیلی عالمانه و دقیق می شود. شاید شما از خودتان سؤال کنید آیا واقعاً اولیاء خدا که به راحتی دنیا را زیر پا می گذارند، بدون تفکر عمیق نسبت به دنیا و جایگاه آن در کلّ زندگی، به این حالت رسیده اند؟ یا چیزهایی را از جایگاه خود در این دنیا می شناسند که آن شناسایی و معرفت، فلسفه بودنشان را در این دنیا طور دیگری معنا می کند. این ها در زیر سایة آن معرفت و بصیرتی که از بودن زندگی زمینی به دست آورده اند توانسته اند دنیا را زیر پا بگذارند، زیرا برای تحقق اهداف حقیقی زندگی زمینی، ساده ترین کار، زیر پا گذاشتن دنیاست و این کار جزءِ معنی وجودآنها می شود و این روش بهترین روشی است که در اصلاح خود و جای دادن شأن خود در آن جایی که انسان باید باشد، مؤثر خواهد بود. زیرا اولیاء خدا دائماً همة افکار و رفتارشان را نسبت به معنی و جایگاه خود در زندگی زمینی ارزیابی می کنند و هرگز از آن افقی که باید در آن قرار گیرند روی نمی تابند.

مثلاً مسافری که خودش می داند مسافر است، برای ادامة راه، بارهای سنگینی را برای خود جمع نمی کند، و این کار هم برای خودش معنی می دهد و هم برای دیگران که متوجه اند او مسافر است، اما اگر کسی در عینی که مسافر است معنی مسافر بودن خود را نفهمد، هم خود او هر چه بیشتر بار خود را سنگین می کند، و هم کسانی که ندانند او مسافر است اگر اقدام به جمع کردن مال نکرد تعجب می کنند که این فرد چرا به جمع آوری اموال نمی پردازد، پس می خواهد در این دنیا چه کار کند!

پس درست انتخاب کردن و درست عمل کردن در گرو فهمیدن معنی زندگی زمینی است. اگر معنی حیات زمینی و معنی آدمیت خودمان را بفهمیم تمام زندگی، معنی پیامبری پیدا می کند. پیامبری زندگی کردن و پیامبری اندیشیدن، به معنی درست فهمیدن و درست  عمل کردن است و ریشة آن این است که آن انسان های بزرگ برای خودشان زندگی را درست معنی می کردند و لذا ظرفیت ارتباط با حقایق در آن ها پدید آمد.

کسی که به درستی بفهمد در این دنیا در حکم مسافر است و برای مقصدی خاص در زمین هبوط کرده، و کلّ دنیا برای او یک سفر است، آن هم سفری خاص، حالا در این منظر «زهد» معنی بسیار زیبایی برایش دارد، چون مسافر باید بارش کمتر باشد تا به بهترین نحوه سفر را به پایان برساند، به قول بابا طاهر:

دلا راه تـو پر پیـچ و خطـر بِی ***** گـذرگاه تو بر اوج فلک بـِـی
گر از دستت برآید پوست از تن ***** در آور تا که بارت کم ترک بی

حالا اگر کسی مسافر بودن خودش را، آن هم به معنی خاص و دقیق آن، در این دنیا نفهمد و به او بگویند از دنیا کمتر استفاده کن، مگر دیوانه است که این حرف را بشنود! چرا کم استفاده کند؟ چون به ظاهر آمده است در این دنیا و می خواهد از خودِ دنیا - نه از فرصتِ بودن در دنیا- حداکثر استفاده را بکند. هر چه هم شما به او نصیحت کنید، چون جایگاه این نصایح را در زندگی دنیایی خود نمی شناسد، در او اثر نمی کند. ممکن است شما چند نکته اخلاقی بگویید و او احساساتی شود و مدتی تحت تأثیر آن جملات، اعمالی انجام دهد، ولی نمی تواند زندگی اش را با «زهد» و آزاد شدن از زخارف دنیا معنا و پایه ریزی کند.

حاصل عرایض بنده تا این جا این است که؛ هرچه بر این موضوع بیشتر تأمل کنید که: «اگر انسان خودش را در این دنیا درست تفسیر نکرد، نمی تواند درست عمل کند»، به عظمت موضوع جریان زندگی بهشتی آدم و فلسفه هبوط زمینی او بیشتر پی خواهید برد. خدا می خواهد داستان زمینی بودن آدم را در کتاب هدایت خود برای ما بگوید.

اولین آیه ای که مورد بحث قرار می گیرد، آیه 30 سوره بقره است که می گوید:

«وَ اِذْ قالَ رَبُّک لِلْمَلائِکةِ اِنّی جاعِلٌ فِی الْاَرْضِ خَلیفَةً»

هنگامی که خدا به ملائکه گفت: من بنا دارم همواره خلیفه ای از خود در زمین قرار دهم.

از کلمه «قال رَبُّک» می فهمیم که حضرت حق می خواهد از نحوة بودن انسان به ما خبر بدهد. چون گفتنِ با الفاظ در عالَم معنا محال است. لازمه گفتن با الفاظ زبان و حنجره است که برای مقام مطلق خداوند، داشتنِ چنین اعضایی محدودیت و نقص است. در واقع می توان گفت: «قُولُهُ فِعْلُهُ»؛ یعنی، گفتن برای خدا، همان عمل خدا است. وقتی که می گوییم خدا گفت، یعنی این چنین محقق شد. مثال: مثل این که آب بگوید «من تر هستم». یعنی این گفتنش همان بودنِ تری برای آب است. یا می گوییم «به آب گفتم چرا شتابان می روی، گفت: دریا در انتظار من است» این در واقع خبر از واقعیت می دهد بدون آن که لفظ و حرف در صحنه باشد. یا این که خدا در قرآن می فرماید: از فرزندان آدم آنگاه که در پشت پدرانشان بودند و هنوز به این دنیا نیامده بودند، پرسیدم: «اَلَسْتُ بِرَبّکم»؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟ با این که هنوز شما در آن عالم بدن نداشتید که گوش و زبان داشته باشید. ولی می فرماید: از آن ها پرسیدم: «آیا من پروردگار شما نیستم؟» و بنی آدم هم جواب دادند: «قالوا بَلی»؛ آری تو پروردگار مائی. این «قالوا» که می فرماید: بنی آدم گفتند، این گفتن، گفتن تکوینی است. یعنی بودنِ ذات انسان مساوی این نوع گفتن است.

خداوند از فلسفه بودن انسان به این شکل خبر می دهد و می فرماید: «وَ اِذْ قالَ رَبُّک لِلْمَلائِکةِ»؛ آن وقتی را به یاد بیاور، توجه به آن حال و عالَمی بکن، که پروردگار تو به ملائکه گفت: «اِنّی جاعِلٌ فِی الْاَرْضِ خَلیفَةً»؛ مـن جاعل و پدید آورنده خلیفه ای روی زمیـن هستـم. ملائـکه جواب می دهند - ملاحظه کنید که گفتار ملائکه هم تکوینی است یعنی بودنشان این چنین بودن است- که «اَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَ یسْفِک الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّـحُ بِحَمْدِک وَ نُقَدِّسُ لَک، قالَ اِنّـی اَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»؛[1] آیا می خواهی در زمین کسی را که فساد می کند و خون می ریزد خلیفه قرار دهی؟ در حالی که ما، هم تسبیح تو را می گوییم و هم تو را تقدیس می کنیم و تو را از هر نقصی پاک می داریم. پس باید علی القاعده ما را خلیفه کنی. آدم، خون می ریزد و فساد می کند، ما تو را تقدیس و تحمید می کنیم. در این جمله ظاهراً می گویند: خدایا! اگر بناست جاعلِ خلیفه ای باشی، ما باید آن خلیفه باشیم. «قالَ اِنّی اَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» خداوند نفرمود آدم خون نمی ریزد و فساد نمی کند، خونریزی و فساد را انکار نکرد. ولی فرمود: من چیزی می دانم که شما نمی دانید.
------------------------------------------
[1] - سوره بقره، آیه30.

Share