هنر مردن
بسم الله الرحمن الرحیم
«قُلْ یا أَیهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ»[1]
بگو اى کسانى که یهودى شده اید اگر پندارید که شما دوستان خدایید، نه مردم دیگر پس اگر راست مى گویید درخواست مرگ کنید.
انبیاء(علیهم السلام) در مورد مرگ به عنوان ظهور مرحله ای از مراحل سیر انسان، نکات بسیار روشنی را به بشریت عرضه داشته اند که اگر وحی الهی توسط انبیاء در صحنه ی فرهنگ بشر ظهور نمی کرد، هرگز بشر امکان دستیابی به آن حقایق را نداشت.
به طور کلی احساس فناناپذیربودن انسان چیزی است که همواره در فرهنگ بشری مطرح بوده و عموماً کسی نسبت به آن مناقشه ای جدّی ندارد، هر کس با اندک تأملی متوجه می شود بدنش در حقیقتِ وی دخالت ندارد و بی بدن هم می تواند خود را ادراک کند و لذا به راحتی می توان نتیجه گرفت آنچه زوال می یابد بدن انسان است و نه نفس و روح او.
عمده ی هنر بشر به تحلیل درست داشتن نسبت به دو منزل قبل و بعد از مرگ است، به این معنی که در زندگی زمینی که انسان ابتدای زندگی ابدی خود را شروع می کند و سپس آن را فرو می گذارد و با حیات قیامتی روبه رو می شود، چگونه خود و زندگی را تعریف و تحلیل کند که در حیات ابدی با یک «خودِ» بی توشه و بی محتوا روبه رو نگردد؟
انسان در سیر حیات زمینی، پس از شیرخوارگی، ابتدا کودکی را فرو می گذارد و به مرحله ی جوانی می رسد و در مراحل کودکی و سیر از آن، با جوانی روبه رو می شود و در مرحله ی جوانی، منزل جوانی را می چشد و از احوالات جوانی برخوردار می شود، ولی مغلوب جوانی نمی گردد که دیگر نتواند از آن خارج شود. باز در انتهای دوره ی جوانی، میان سالی را می چشد و باز از آن می گذرد و مغلوب آن نیز نمی شود و سپس پیری را می چشد و چون از آن گذشت، مرگ را می چشد و از آن نیز می گذرد و همچنان ادامه می یابد. به همین جهت قرآن می فرماید:«کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت»؛[2] هرکس مرگ را می چشد و مسلّم از آن می گذرد و در نهایت با حیاتی روبه رو می شود که دیگر مرگ ندارد که در وصف آن فرمود: «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِی الْحَیوَانُ»؛[3] هر آینه برای کلّ نظام آخرت، حیات است.
افزودن دیدگاه جدید