بحثى کوتاه در باره جمال
معروف است که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بوی خوش و زیبایی را دوست می داشت؛ و نقل شده است که نامه های خویش را به وسیله افراد زیبا و خوش چهره ارسال می کرد. همچنین از جمله مرجحاتی که برای امامت جماعت در فقه بیان شده این است که زیبا و خوش صورت باشد. و نیز روایت شده است که:
أُطْلُبُوا الْخَیْراتِ عِنْدَ حِسانِ الوُجُوه؛ خیر و نیکی را در نزد افراد خوش صورت جستجو کنید،
(1) زیبایی بدین معناست که شیء به گونه ای باشد که باعث اعجا ب و لذت گردد. و اگر چه معنایی که در لغت از این لفظ متبادر است، زیبایی دیدنی است، اما معنای حقیقی آن، محسوسات و متخیلات غیر دیدنی، بلکه معانی را هم شامل می شود. بر این اساس، معانی لطیفی که شاعر در اشعار حاوی استعاره ها و کنایه ها درک می کند، چیزی جز زیبایی نیست؛ و تناسب و تناسق هستی و حسن نظم و ترتیب حاکم بر آن که حکیم را به اعجاب و تحسین وا می دارد، و بلکه آن را صفت ذاتی وجود می انگارد، چیزی بجز زیبایی نیست، و آنچه که عارف را به هنگام شهود ملکوت آسمان ها و زمین شگفت زده و مدهوش می کند، چیزی نیست جز زیبایی.
پس زیبایی یا صوری است یا معنوی، و درک زیبایی معنوی در معانی جزئیه، به وسیلة وهم است و در معانی بالاتر از آن، توسط عقل
(2) و از آنجا که زیبایی را در بیش از یک مقوله می یابیم، نتیجه می گیریم که زیبایی از سنخ وجود است، نه از سنخ ماهیت، و از این جهت شبیه علم و وحدت می باشد. و نفس در هر مرتبه ای که قرار گیرد، ؛ مجذوب زیبایی موجود در همان مرتبه از وجود می شود، لذا این گونه نیست که اگر نفس از ماده و لوازم آن مجرد شود، از زیبایی و لذت حاصل از آن محروم شود، بلکه با زیبایی عقلی، شگفتی و لذتش افزون می گردد. و مقصود ما از زیبایی عقلی، نوعی زیبایی است که در اموری فراتر از حسیات و معانی جزئی وجود دارد.
(3) هر چند که زیبایی متعارف چیزی است که از تناسب اجزاء شیء مرکب درک می شود، اما حقیقت زیبایی به اشیاء مرکب اختصاص ندارد، بلکه شامل موجودات بسیط هم می شود. برای مثال، آیا علت مجذوب شدن کودک به گل سرخ و شعله شمع چیزی غیر از زیبایی آن ها می باشد؟ و آیا علت این مجذوب شدن چیزی جز رنگ سرخی است که کودک را به شگفتی وا می دارد و برایش جذابیت دارد؟ و آیا احتمال دارد که زیبایی رنگ سرخ در نظر کودک به لحاظ اجزاء ؛ و تناسب آن ها با یکدیگر باشد، در حالی که سرخ بودن، عَرَضی بسیط است؟
بلکه در باره زیبایی اشیاء مرکبی که اجزای آنها متناسب است نیز می گوییم: زیبایی صفتی است برای هیئتی که از اجزای متناسب حاصل شده است و خود هیئت، امری بسیط است. و گاهی زیبایی، از حیث خود اجزاء و از حیث هیئت ترکیبی، جهات متعددی دارد.
(4)نَفْسْ تا هنگامی که در مرتبه پایین قرار دارد، نمی تواند زیبایی موجود در مرتبه بالا را درک کند . بدین ترتیب، درک زیبایی مرتبه بالا، دلیل بر آن است که نفس به آن مرتبه رسیده است و همین طور است درک زیبایی برتر و بالاتر.
بر این اساس نفوسی که در شهوت های حیوانی غرق شده اند، به ندرت از معانی لطیف لذت می برند و بر عکس، نفوس لطیفی که زیبایی معنوی را درک می کنند، چندان به لذت های حیوانی اهتمام نمی ورزند.
(5)دانستیم که زیبایی در واقع صفتی برای وجود است، اما این منافاتی نداردبا آن که ماهیت ها نیز بدان متصف شوند. و برای انسان، ماهیت ها شاخته شده تر از وجود هستند، بلکه معرفت انسان به حقیقت وجود، تنهابه اندازه معرفت او به خودش است. و این معرفت در غالب مردم شبیه پرتو ضعیفی است که رو به خاموشی می رود. و برای همین بیشتر مردم نفس را با بدن اشتباه گرفته و آن را بدن می پندارند. پس آنچه را که انسان از زیبایی می شناسد، معنایی است که آن را از مقایسه بعضی از اشیا با اشیای دیگر به دست می آورد و آنچه را که موجب شگفتی وی می شود جمیل می شمارد. و نفی جمال و زیبایی از آنچه که از آن تنفر دارد، تنها به حسب ادراکش و در مقایسه با خودش می باشد. و این منافاتی ندارد با این که همان چیز نزد موجودی دیگر زیبا باشد، چنان که منافات ندارد با آنکه آن چیز به حسب وجود خودش و با صرف نظر از مقایسه اش با موجود دیگر زیبا باشد.
(6)وجود، مطلوب هر موجودی است و به خاطر همین هر انسانی و بلکه هر موجود با شعوری خودش و مقومات و مکمل های خود را دوست دارد. و اگربتواند ذات خود را مشاهده کند، آن را سرشار از زیبایی می بیند، و این به حسب وجود خودش با صرف نظر از مقایسه اش با وجود دیگر می باشد و شهود این جمال در هر وجودی به همین صورت است. بدین ترتیب، هنگامی که خداوند معرفت شهودی و علم حضوری نسبت به مراتب عالی وجود را به بنده ای اعطا کند، زیبایی این مراتب وی را مدهوش کرده، به اعجاب وامی دارد و در نتیجه، وی بی هوش می افتد و می فهمد که وجود به خودی خود زیباست و جان کلام الهی را درک می کند که می فرماید:
الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ[1]؛ او کسی است که هر چیزی را آفریده به نیکوترین وجه آفریده است.
پس وجود، با این وصف که مطلوب هر موجودی است و هر موجودی آن را دوست دارد و از آن لذت می برد، زیباست، چنان که وجود خیر نیز هست و هر چه مرتبه وجود شدیدتر باشد، زیباتر است و عالم در مجموع زیبا است و زشتی و شر، در مقایسه و نسبت به چیزی دیگر است.
(7) میل نفس به سوی شیء زیبا به خاطر مصلحت و منفعتی است که برای نفس دارد؛ پس غایت و هدف این میل بهره برداری از مصلحت و منفعتی است که در چیز زیبا وجود دارد. به منافع بزرگی که در چیزهای زیبا برای انسان وجود دارد، توجه کنید. اگر این اشیاء جلوة زیبایی نداشتند، قلب انسان به سوی آن ها متمایل نمی شد و از آن ها استفاده نمی کرد. زیبایی مناظر طبیعی انسان را وادار به بررسی و تفکر و اندیشه در آن می کند و زیبایی طفل است که قلب مادرش را تسخیر کرده، باعث می شود که نسبت به تربیت وی اقدام کند. و به همین ترتیب، زیبایی نقشی آشکار در ازدواج و سایر شئون زندگی اجتماعی دارد.
خدای متعال می فرماید:
إِنَّا زَیَّنَّا السَّمَاء الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ[2]؛ ما آسمان دنیا را به زینت ستارگان آراسته کردیم.
و می فرماید:
وَلَکُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ[3]؛ وبرای شما در آن ها گله ها زیبایی است، هنگامی که آن ها را از چراگاه بر می گردانید و هنگامی که آن ها را به چراگاه می برید.
و می فرماید:
خُذُواْ زِینَتَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ[4]؛ زینت هایتان را هنگام رفتن به مسجد بردارید.
و می فرماید:
وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا[5]؛ و قرآن را شمرده و زیبا تلاوت کن.
معروف است که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بوی خوش و زیبایی را دوست می داشت[6]؛ و نقل شده است که نامه های خویش را به وسیله افراد زیبا و خوش چهره ارسال می کرد.[7]؛ همچنین از جمله مرجحاتی که برای امامت جماعت در فقه بیان شده این است که زیبا و خوش صورت باشد. و نیز روایت شده است که:
أُطْلُبُوا الْخَیْراتِ عِنْدَ حِسانِ الوُجُوه[8]؛ خیر و نیکی را در نزد افراد خوش صورت جستجو کنید،
چنان که روایت شده است:
لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یَتَغَنَّ بِالْقُرْآن[9]؛ از ما نیست کسی که سعی نکند قرآن را با صدای زیبا بخواند.
و در روایت است که:
إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَالَ[10]؛ خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد.
بنابراین انسان می تواند از مراتب و مظاهر مختلف زیبایی لذت برده، از منافع آن در امور گوناگون زندگانی بهره مند شود، مادامی که این بهره مندی با مصلحت بالاتری تعارض نداشته باشد و مانع ارتقای انسان به مراتب بالاتر نشود. و شرع مبین، متکفل بیان موارد و ترسیم حدود این بهره مندی است.
مجذوب جمال شدن گاهی انسان را کمک می کند که از مرتبه پایین تر رها شده و به مرتبه بالاتر صعود کند، مانند مجذوب شدن کسی که هنوز از مرتبه حیوانی رها نشده به زیبایی های صور و معانی لطیف. و در هر زیبایی ای که نسبت به حال فعلی انسان مرتبه بالاتری دارد، امر به همین منوال است. و روشن است که این امر به حسب اشخاص و احوال متفاوت است. از این رو مجذوب و شیفته شدن به زیبایی خاص، در حالی که به ترقی و پیشرفت فردی کمک می کند، در همان حال موجب سقوط و تنزل فردی دیگرمی شود.
(8)نوعی جذبه و شیفتگی دیگر برای نفس انسانی به سوی زیبایی وجود دارد که تمام عقل و هوش فرد را دربرگرفته، باعث می شود همه چیز را غیر از او فراموش کند و نمی توان منفعت طلبی را هدف و غایت این شیفتگی کامل دانست، زیرا در چنین مقامی، تمام منافع و مصالحی که بر مراتب پایین تر زیبایی مترتب است و بدان ها اشاره شد، باطل می شود؛ لذا بسیاری از صاحب نظران چنین حال و مقامی را گمراهی و انحراف از مجرای فطرت به حساب آورده و از آن به جنون و بیماری تعبیر کرده اند.
به نظر ما زمینه چنین محبت و گرایشی در فطرت انسان وجود دارد و اگر انحراف و گمراهی رخ دهد، ؛ در تعیین متعلق این حب فطری است نه از جهت اصل وجود چنین حب و تعلق خاطری.
در توضیح بیشتر باید گفت که از جمله ادراکات و شعورهای فطری در انسان این است که در مقابل کمالی که امیدی به ملحق ساختن آن به خود و برخورداری از عین آن کمال ندارد احساس خضوع می کند و در این حال آن کامل را دوست دارد و از اظهار خضوع در مقابل او لذت می برد و بالاترین آرزویش این است که با آن کامل متحد گردد و با او یکی شود. و از نشانه های چنین خضوعی آن است که محب دوست دارد تا به کامل تقرب بجوید و به او نزدیک شده، به وی ملحق شود. و لذیذترین چیز در نزد این محب آن است که وجود خودش را فانی در محبوب و قائم به او ببیند. و نیز از نشانه های این خضوع آن است که خواست و اراده اش تابع خواست و اراده محبوب است و در صفات و شؤون خود، به محبوب شبیه می شود.
و چنین مرتبه ای از محبت، در واقع، جستجوی کسی است که می تواند ذات انسان قائم به او و روح و جان و سراسر وجود انسان متعلق به وی باشد و او کسی نیست مگر آن که در سلسله علل مفیضه وجود برای انسان است. و از آن جا که اصل وجود و زیبایی هر چیز بجز ذات حق تعالی مستفیض از غیر خودش می باشد، پس آنچه اولاً و بالذات مطلوب است، همان اوست.
پی نوشت:
1. سجده(32)، 7.
2. صافات(37)، 6.
3. نحل(16)، 6.
4. اعراف(7)، 31.
5. مزمل(73)، 4.
6. اصول کافی، ج 5، ص 321؛ ما احب من دنیاکم الا النساء و الطیب.
7. مجموعه ورام، ج 1، ص 29، باب الرسوم فی معاشرة الناس؛ قال النبی(ص): اذا ابردتم بریداً فاجعلوه حسَن الوجه حَسَن الاسم؛ هنگامی که پیکی را می فرستید، فردی خوش صورت که اسم زیبا داشته باشد انتخاب کنید.
8. الاختصاص، ص 233.
9. مستدرک الوسایل، ج 4، ص 273، باب تحریم الغناء فی القرآن و استحباب تحسین الصوت به بمادون الغناء و التوسط فی رفع الصوت.
10. الکافی، ج 6، ص 438، باب التجمل و اظهار النعمة.
------------------------------------
منبع : mesbahyazdi.ir
افزودن دیدگاه جدید