مکتب حقوقی اسلام؛ توحید ریشه علم حقوق اسلامی و آثار آن/بخش اول

آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

 وقتی ما در مقابل یک غایتی خضوع و خشوع می کنیم یعنی به آن دل می بندیم، حال بر اساس آن تعیین حق می کنیم. بنا بر این هر جا سخن از حق است - در هر دستگاهی، هیچ تفاوتی نمی کند- بدون میل به حرکت، بدون میل به تعالی و تکامل، بدون تعلق، بدون اظهار عجز و خضوع و تواضع در مقابل یک مبدأ، - آن مبدأ را هرچه فرض بکنید- امکان درک از حق و تعیین حق وجود ندارد.

متن زیر بحث علمی است که جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم در همایش «چالش های فلسفه حقوق در ایران» است که در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران به تاریخ 25 آذرماه 92 برگزار شده است. ایشان در این بحث با بررسی فلسفه علم حقوق و پایگاه حقوق که برگشت به پرستش و تاله دارد اشاره می کنند که حقوق در مبنای اسلامی از توحید سرچشمه می گیرد و البته این مبنا آثاری هم خواهد داشت که به توضیح آن آثار پرداخته و فرق این نظریه را با حقوقی که بطور مرسوم تعریف می شود اشاره می کنند.
چیستی فلسفه علم حقوق
ممکن است نوع بحث من با جنس بحث هایی که از صبح تا به الان در این جمع طرح شده است متفاوت باشد و این تفاوت غالبا به سنخ اندیشه و کار تخصصی برمی گردد. علاوه بر این اگر در بیان من نقصی و کاستی ای بود از عزیزانی که تحمل می کنند عذر خواهی می کنم.
بحثی که ارائه می کنم در موضوع مبانی حِکَمی حقوق بشر یا به طور کلی نظام حقوقی است. با وجود اختلاف نظرها تقریبا به طور اجماع پذیرفته شده است که فلسفه علم حقوق از دانش های فرا دست حقوق می باشد. فلسفه علم حقوق از فلسفه های مضافِ به دانش است. فلسفه های مضاف به دو دسته تقسیم می شوند: یکی فلسفه های مضاف به موضوعات خارجی مانند فلسفه معرفت شناسی و دیگری فلسفه های مضاف به دانش. در فلسفه های مضاف به دانش قاعدتا از گزاره های بنیادینی که پیرامون یک دانش وجود دارد بحث می شود مانند مبانی ، غایات ، نظام موضوعات یک دانش و هم چنین ضرورت ها و خلاءهایی که در حوزه یک دانش هست و به علاوه روش تحقیق برای دستیابی به غایات مطلوب دانش و امثال این ها. در فلسفه مضاف به علم حقوق هم از همین مقولات پیرامون دانش حقوق بحث می شود. فلسفه علم حقوق هم می تواند علمی توصیفی باشد و هم علمی تجویزی. یعنی هم علمی است که وضعیت گذشته علم حقوق و وضعیت کنونی این دانش را می تواند بررسی کند و هم پیشنهادهایی برای آینده ی می تواند حقوق بدهد و از این نظر تجویزی باشد. فلسفه حقوق که گرایش های مختلفی در آن وجود دارد، مسائل متعددی را موضوع بحث قرار می دهد.
الوهیت، پایگاه و مبنای حق
یکی از مهمترین مسائلی که در فلسفه حقوق بحث می شود و به باید به طور جدّ مورد دقت قرار بگیرد این است که پایگاه حقوق کجاست؟ یعنی وقتی شما یک نظام حقوقی را ترسیم می کنید و آن را مبنای عمل اجتماعی قرار می دهید، این نظام بر چه مبنایی اتخاذ می شود؟ اگر ما از این حقوق تبعیت نکنیم چه اتفاقی می افتد؟ و چه الزامی وجود دارد که ما پایبند به این حقوق باشیم؟ و فرض کنید اگر امکان تخلف از آن حقوق برای ما وجود داشت و می توانستیم این نظام حقوقی را دگرگون کنیم یا به صورت شخصی به آن ملتزم نباشیم، بر چه مبنایی ما باید ملتزم بر یک نظام حقوقی باشیم؟ در پاسخ به این سؤال رویکردهای متفاوتی وجود دارد مثل رویکردهای طبیعت گرا، حقوق طبیعی یا حقوق پوزیتیویستی که تابع قراردادهای اجتماعی هستند و مکاتب دیگر.
نکته ای که امیدوارم بتوانم به استادان و دیگر عزیزان تقدیم کنم - که به نظر من یک نکته بسیار جدی و بسیار اثر گذار است - این است که سخن گفتن از حق و نظام حقوقی، بدون پرستش، بدون تکیه به یک «اله» که انسان در مقابل او خضوع می کند و ملتزم به خضوع در مقابل اوست و نمی تواند از او تخلف بکند، بی معناست. شما چه پایگاه حقوق را به نظام طبیعی عالم یا بر فرض قراردادهای اجتماعی برگردانید، و چه به حقوق طبیعی یا از حقوق پوزیتیویستی طرفداری کنید اگر در نهایت از شما بپرسند چگونه یک حق پیدا می شود و پایگاه حق کجاست؟ شما به ناچار باید منشأ و پایگاه حق را به نوعی پرستش و تعلق برگردانید.
به عنوان مثال از حقوق طبیعی شروع می کنم. اگر کسی بگوید یک نظام طبیعی در عالم وجود دارد که این نظام طبیعی مشتمل بر یک سلسله غایات و اغراض است و ما هم درون این نظام شامل زندگی می کنیم و به ناچار باید با این نظام هماهنگ باشیم و اقتضائات این نظام را مراعات بکنیم و همین اقتضائات، پایگاه جعل حقوق هستند. از شما سؤال می کنم اگر ما به آن اقتضائات ملتزم نباشیم و از آن ها تبعیت نکنیم چه اتفاقی می افتد؟ به چه دلیل ما باید از این اقتضائات تبعیت کنیم؟ حتما شما یک پایگاه الزام برای ما درست می کنید و می گویید شما ناچارید شرایط و نظام طبیعی عالم را برای تقنین حقوق فردی و اجتماعی مراعات کنید. من می گویم اگر مراعات نکنیم چه اتفاقی می افتد؟ شما به اجبار ما را به اقتضائاتی که در نظام طبیعت هست وادار می کنید. فرقی نمی کند این طبیعت را تحت سیطره یک نظام فراتر بدانید یا ندانید. آن اقتضائات بر ما تحمیل می شود ما ناچار و مجبوریم در مقابل آن الزامات خضوع کنیم. و الا اگر شما یک چنین پایگاهی را ارائه نکنید این نظام حقوقی قابل قبول نیست. به چه دلیلی باید در مقابل این نظام حقوقی خضوع کنیم؟
از آن جایی که حوزه ی اختیارات انسان شروع می شود و می تواند به یک سلسله قوانین حقوقی و قراردادهایی ملتزم نشود، چرا باید ملتزم به یک نظام حقوقی بشود؟ وقتی وارد یک جامعه می شوید یک نظام حقوقی در آن وجود دارد، به چه دلیل باید ملتزم به آن نظام حقوقی باشیم؟ قبل از این که این نظام حقوقی شکل بگیرد فرایندی برای تحقق این نظام حقوقی شده است. سؤال این است که اگر می خواهید یک نظام حقوقی شامل حقوق کیفری ، حقوق مدنی و سایر حقوق وضع کنید، به چه دلیل می گویید این این نظام حق است؟ به چه دلیل شما این حقوق را وضع می کنید؟ پایگاهش کجاست؟ هر مکتبی را انتخاب کنیم مجبور به خضوع، تواضع و تذلل در مقابل آن پایگاه مرتبط با آن مکتب هستیم و تخلف از آن پایگاه برای ما الزاماتی را ایجاد می کند.
اگر قائل به حقوق طبیعی بشوید سوال همین است. یعنی اگر پایگاه حقوق را به قراردادهای اجتماعی برگردانید ، سؤال این است چرا شما این قراردادهای اجتماعی را وضع می کنید؟ و چرا جامعه را ملزم به این قراردادها می دانید؟ و چرا شما اگر قائل به تکامل این قراردادها هستید؟ حتی آن جا که پایگاه حقوق را قراداد می دانند و می گویند هیچ چیزی ورای قرارداد اجتماعی نیست، سؤال این است که قراردادهای اجتماعی چرا شکل می گیرند؟ چگونه شکل می گیرند؟ و چگونه تکامل می یابند؟ آیا قرادادهای اجتماعی دستخوش تکامل می شوند؟ مبنای تکامل و تحول قراردادهای اجتماعی چیست؟ به چه دلیل ما باید قراردادهای اجتماعی را تکامل ببخشیم و در چه فرایندی؟ ممکن است شما بگویید به این دلیل که نظام اجتماعی تکامل پیدا می کند. می گویم پایگاه تکامل اجتماعی کجاست؟ یا ممکن است تکامل ماده یا یک فرایند دیگر را برای تکامل تعریف کنید که ما نسبت به این فرایند تکامل ناگزیریم؛ شاید بگویید جامعه در حال تکامل است و تکاملی را برای تاریخ اجتماعی بشر تعریف کنید. این تکامل اجتماعی بشر را هم نهایتاً به مناسباتی که خارج از دایره اختیارات ماست و ما مجبوریم نسبت به آن تکامل و اتفاقی که می افتد ملزم باشیم ارجاع می دهید. در واقع این همان معنای خضوع، تذلل، خضوع و تواضع در مقابل پایگاهی است که شما خود را ملزم به خضوع در مقابل آن می بینید و لو این که به حسب ظاهر چیزی جز قراردادهای اجتماعی نیست که در یک فرایند قانون سازی و تولید قانون در یک جامعه شکل گرفته است.
جوامع با یک دیگر تفاوت دارند، نهاد های قانون ساز، نحوه تصمیم سازی و تصمیم گیری برای تدوین قانون در جوامع مختلف متفاوت است ولی در هر صورت یک فرایندی وجود دارد. این فرایند تصمیم گیری و تصمیم سازی برای تدوین قانون و جعل قانون قبل از تدوین و الزام به این قانون بعد از تدوین، اگر خوب دنبال شود فقط یک پایگاه دارد و با قرار دادن آن پایگاه در حقیقت شما یک مرکز به ما معرفی می کنید و می گویید ملزم به توجه به الزامات آن هستید، نمی توانید از آن تخلف کنید و مناسبات آن را باید در نظر بگیرید.
فرض کنید در مکتب حقوقی پوزیتیویستی- به نظرم این به همان جا برمی گردد- حق توسعه ای که در نظر گرفته شده و در باب آن اعلامیه هم صادر شده است (اعلامیه ی حق توسعه) چیست؟ هر انسانی حق دستیابی به توسعه را دارد حق مشارکت در فرایند توسعه را دارد. من می گویم چرا حق توسعه؟ برای چه من حق داشته باشم که توسعه پیدا کنم؟ غایت توسعه چیست؟ آیا توسعه علاوه بر توسعه بهره وری از جهان ماده غایت دیگری هم دارد (با همان معنای اصطلاحی و رایج توسعه)؟ ما دارای حق توسعه هستیم یعنی حق داریم در ارتباطمان اعم از ارتباط اجتماعی مان با همدیگر و ارتباطمان با نظام طبیعت و سایر روابطی که برقرار می کنیم به توسعه بهره وری از جهان ماده دست بیابیم. خوب اگر شما حرکت، تحول و تعلق را در وجود انسان صفر کنید هیچ تعلقی به غایتی نخواهد داشت و هیچ حرکتی نمی کند، دیگر هیچ مطالبه ای درون او نیست. از شما سؤال می کنم آیا در این صورت حقی پیدا می شود؟ درکی از حق پیدا می شود؟ آیا پایگاه درک حق چیزی جز تعلق به یک غایت و حرکت در مسیر آن غایت نیست؟ وقتی شما غایت تعالی انسان و غایت تعالی اجتماعی انسان را غایات توسعه تعریف می کنید حقی به نام حق توسعه پیدا می شود. اگر شما میل به توسعه را بردارید، حق توسعه صفر می شود. اگر ما درکی از حق توسعه پیدا می کنیم و آن را حق خودمان می پنداریم و بر اساس این حق قانون تدوین می کنیم و نسبت بین حقوق توسعه ی آحاد جامعه را تعریف می کنیم، علتش این است که در ما یک تعلق، یک میل، یک نیاز و یک احساسی نسبت به آن توسعه وجود دارد که این احساس به یک نسبت لااقل از اختیارات ما خارج است.
 وقتی ما در مقابل یک غایتی خضوع و خشوع می کنیم یعنی به آن دل می بندیم، حال بر اساس آن تعیین حق می کنیم. بنا بر این هر جا سخن از حق است - در هر دستگاهی، هیچ تفاوتی نمی کند- بدون میل به حرکت، بدون میل به تعالی و تکامل، بدون تعلق، بدون اظهار عجز و خضوع و تواضع در مقابل یک مبدأ، - آن مبدأ را هرچه فرض بکنید- امکان درک از حق و تعیین حق وجود ندارد. اگر راه دیگری به نظر استادان و صاحب نظران می رسد من در خدمتشان هستم تا استفاده کنم. هرچه تأمل کنید همه مکاتب مختلف حقوقی با گرایش های مختلف ناچار هستند که سر انجام یک «اله» را برای ما تصویر کنند. مگر اله چیست؟ اله آن حقیقت متعالی است که ما در مقابل آن خضوع، تذلل و تحیر می کنیم و برای او تصرف در خودمان را قائل هستیم. وقتی ما می گوییم «لا اله الا الله» مقصود ما این است که فقط یک حقیقت است که اله عالم است و همه عالم تحت تدبیر او هستند؛ فقیر و متعلق به او هستند. معنای «لا اله الا الله» همین است که «الله» تبارک و تعالی حقیقتا اله عالم است. اله آن کسی نیست که ما نام اله را بر او می گذاریم، بلکه اله آن کسی است که مقام الوهیت دارد، خالق، عالم، رازق، حکیم و رب است و اسماء حسنایی را که شما با آن آشنا هستید داراست و همه عالم وابسته و فقیر به آن اسماء حسنی است.
بنابراین اگر شما دنبال کلمه لا اله الا الله هم نروید هر دستگاه حقوقی که بخواهید تصویر کنید تا یک چنین پایگاهی را برایش تصویر نکنید، اصلا حق بی معنا می شود نه درکی از حق پیدا می شود و نه الزامی برای پذیرش حق.

Share