اشعار شهادت امام کاظم (علیه السلام)
شعر مناجات امام موسی کاظم علیه السلام
شاعر: علی رحیمی
هفتم امام شیعیان، موسی بن جعفر
زندانی آل نبی،سبط پیمبر
در کنج زندان،با حی سبحان
نالید و هر دم،گفتا به افغان
انا فتحنا لک فتحا مبینا
گفتا خدایا کنج این زندان افکارم
از زهر هارون رفته از کف اختیارم
در کنج زندان با حی سبحان
نالید و هر دم،گفتا به افغان
انا فتحنا لک فتحا مبینا
جرمم بود حق گوئی و ترویج دینم
هستم رضا در راه حق گر این چنینم
در کنج زندان،با حی سبحان
نالید و هر دم،گفتا به افغان
انا فتحنا لک فتحا مبینا
پایم اگر دبند و زنجیر خسان است
در راه حق این شیوه آزادگان است
در کنج زندان با حی سبحان
نالید و هر دم،گفتا به افغان
انا فتحنا لک فتحا مبینا
یا رب نجاتم ده ، از این زندان هارون
از ظلم و جور آن لعین،گشته دلم خون
در کنج زندان با حی سبحان
نالید و هر دم،گفتا به افغان
انا فتحنا لک فتحا مبینا
شعر شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
شاعر: خوشدل تهرانی
سر شب تا به سحر گوشه زندان چه کنم
دل آشفته چو گیسوی پریشان چه کنم
گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا
گاه چون شمع مرا سینه سوزان چه کنم
آرزویم به جهان دیدن روی پسر است
سوختم،سوختم از آتش هجران چه کنم؟
کنج زندان،بلا گشته ز هجران رضا
تیره روز من از شام غریبان چه کنم
نه رفیقی به جز از دانه زنجیر مرا
نه انیسی به جز از ناله و افغان چه کنم
به خدا دوری معصومه و هجران رضا
می کشد عاقبتم گوشه زندان چه کنم
از وطن کرده مرا دور،جفای هارون
من دل خسته سر گشته و حیران چه کنم
گلی از خار ندید،این همه آزار که من
دیدم از طعنه این مردم نادان چه کنم
سرنگو کاش شود خانه هارون پلید
که چنین کرد مرا بی سرو سامان چه کنم؟
شعر مصائب حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
شاعر: صغیر اصفهانی
ای موسی بن جعفر که ز قدر و شرف و جاه
موسی و شعیبند تو را بنده درگاه
در طور ز تو ساز شد او از انا الله
آن وادی ایمن که بود تربتت ای شاه
فرشی است که با عرش الهی زده پهلو
ای زاده زهرا خلف سید لولاک
در بزم عزای تو ملک با صد چاک
بال و پر خود فرش کند بر زبر خاک
از شمع حریم تو یکی شعله در افلاک
بیضا شد و چون فضل تو رخ تافت به هر سو
ای نور خدا شمع هدا مصدر ایمان
دریای عطا بحر سخا منبع احسان
ای یوسف آل نبی ای مظهر یزدان
افسوس که گردید تو را جای به زندان
از کینه دیرینه هارون جفا جو
صد آه که چون از ستم قوم ستمکار
بنشست تو را زهر جفا بر دل افکار
افروخته شد خرمن جانت همه یکبار
و ز درد شدی با غل و زنجیر گرانبار
غلطان بروی خاک زپهلوی به پهلو
ای شاه حجازی به چه تقصیر به بغداد
مسموم نمودند تو را از ره بیداد
ما را غم قتل تو شها کی رود از یاد
الحق که بود ناسخ بد فعلی شداد
ظلمی که عیان گشته از آن فرقه بد خو
شعر شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
شاعر: سیفی- شیراز
امروز قلب عالم امکان پر آذر است
لرزان ز تاب ماتم و غم عرش اکبر است
زهرا بباغ خلد بود نوحه گر بلی
گویا عزای حضرت موسی ابن جعفر است
تنها نه قلب عالم امکان بود ملول
پیوسته عالم از غم داغش در آذر است
شاهی که ممکنات طفیل وجود اوست
ماهی که گوشه ای ز رخش مهر انور است
قائم مقام ختم رسل هادی سبل
رکن هدا شه دو سرا نور داور است
از کنیه و عداوت هارون بر آنجناب
چشم رضا خدیو خراسان ز خون تر است
مسموم گشت و گوشه زندان سپرد جان
زین غصه داغ بر دل ما تا به محشر است
او گرچه حان سپرد به زندان غریب وار
خود نیز خون جگر ز غم جد اطهر است
مسموم گشت موسی جعفر ز زهر کین
اما حسین کشته شمشیر و خنجر است
موسی شهید گشت ولی بی کفن نماند
(سیفی) حسین بی کفن و غسل و بی سر است
شعر کلبه احزان (شهادت امام کاظم علیه السلام)
شاعر: حبیب چایچیان
بود کی زندان یوسف تیره چون زندان من
روز من شب شد از ین بی رحم زندانبان من
چون درین ظلمت سرا،بر خوان غم مهمان شدم
غم خجل شد زین محقر کلیه احزان من
گرچه مهمانم ولی خود میزبان دشمنم
عالمی بنشسته چون بر سر سفره احسان من
گر کشد بار غمم یعقوب،گردد ناصبور
یوسفش هرگز ندارد طاقت زندان من
بی کس و دور از وطن در حسرت فرزند خویش
بر لب آمد عاقبت در کنج زندان،جان من
کی به راه عشق مانع باشد این زنجیرها
میکشد هر جا که خواهد جذبه جانان من
سوزد این دفتر (حسان) از آتشین گفتار تو
گر نباشد سیل اشک دیده گریان من
شعر شهادت امام کاظم علیه السلام
شاعر: ژولیده نیشابوری
شده شرمنده شمس از روی حضرت کاظم
قمر شد مات از چهر نکوی حضرت کاظم
بغیر از ذات حق آگه نباشد اندر این عالم
کسی از سر اسرار مگوی حضرت کاظم
بود او ششمین رهبر ز بعد ساقی کوثر
که باشد قبله حاجات کوی حضرت کاظم
نه بتوان توصیفش کرد که آسان نیست اوصافش
که ینکو هست وصف تار موی حضرت کاظم
ببیند یوسف از رویش بگوبد مرحبا بر حق
که ینکو خلق کرده حسن روی حضرت کاظم
بعالم رنگ و بوی گل بود از نور رخسارش
بود خوی محمد خلق و خوی حضرت کاظم
ولی از جور هارون دعا لبریز شد آخر
ز زهر خانمان سوزی سبوی حضرت کاظم
بدی در گوشه زندان چاارده سال آن مولا
بدی با حق تعالی گفتگوی حضرت کاظم
طلب میکرد او مرگ از خدا با دیده گریان
که وصل یار بودی آرزوی حضرت کاظم
خدایا دست گیری تو از ژولیده محزون
بحق قرب و قدر و آبروی حضرت کاظم
شعر در سوگ هفتمین ستاره ولایت (امام کاظم علیه السلام)
شاعر: خوشدل تهرانی
هر کجا مرغ اسیری است، ز خود شاد کنید
تا نمرده است، ز کنج قفس آزاد کنید
مُرد اگر کنج قفس،طایر بشکسته پری
یاد از مردن زندانی بغداد کنید
چون به زندان به ملاقات محبوس روید
از عزیز دل زهرا و علی یاد کنید
کُند و زنجیر گشائید،زپایش دم مرگ
زین ستمکاری هارون،هه فریاد کید
چار حمال، اگر نعش غریبی ببرند
خاطر موسی جعفر، همه امداد کنید
تا دم مرگ،مناجات و دعا کارش بود
گوش بر زمزمه آن شه عباد کنید
پسرش نیست که تا گریه کند بر پدرش
پش شما گریه بر آن کشته بیداد کنید
نگذارید که معصومه خبردار شود
رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید
نوحه حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام
مرآت ولایت ۵ – غلامرضا سازگار
فاطمه! ای دختر پاک پیمبر
بر در، زندان هـارون، گل بیاور!
از پی آزادی موسی بن جعفر
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
یوسف زنـدانی ات گردیـده آزاده
نور عینت کشتـه در حبس بغداد
بی کس و تنها و مظلومانه جان داد
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
****
مانــده آثـار شکنجـه بـر تن او
مانده زخـم سلسلـه بر گردن او
خون دل بودی روان بر دامن او
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
اجر و پاداش رسالت این چنین بود
سلسله بـر گردن مولای دین بود
این همان میراث زین العابدین بود
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
****
آسمان! زین غصه خاک غم به سر کن
حضرت معصومه! رخت غم به بر کن
دخـت زهـرا! گریـه بـر حال پدر کن
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
****
خنده بادا تا صف محشـر حرامم
بلکه اشک از دیدگان ریزد مدامم
تختـۀ در گشتـه تابـوت امـامم
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
****
خیزم و سوی خراسـان ره بپویم
دامن خود را ز اشک غم بشویم
تسلیت بـر ضـامن آهـو بگویم
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
در مدح و مصیبت حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام
مرآت ولایت ۵ – غلامرضا سازگار
ای بـاب مـراد خلق عالم
سر تا به قدم رسول اکرم
هفتم ولـی خدای منـان!
مهر تو روان دین و ایمان
قرص قمرِ امام صادق
نور بصرِ امام صادق
گفتـار تو چون کلام قرآن
در هـر نفست پیام قرآن
صحـن تو تمـام آسمان ها
دوران امـامتت زمـان هـا
چشم همـه بـر عنـایت تو
سرمایـۀ مـا ولایـت تـو
تو بـاب مـراد عالـم استی
تـو کعبـۀ روح آدم استی
تو دسـت عنـایت خـدایی
از خلق جهان گره گشایی
ای روح، کبوتـر حــریمت
عالم همه بر در حـریمت
موسایی و عالم است طورت
گردیده کلیم، غرق نورت
دل های شکسته کاظمینت
خواندنـد امـام، عالمینت
از دسـت تـو کار حیدر آید
ز انگشت تو فتح خیبر آید
در حبسی و خلق، پای بستت
سررشتۀ آسمان به دستت
معـراج تـو بود قعر زندان
خلوتگـه ذات حی منان
پیشانی خود نهاده بر خاک
بگذاشته پا به فرق افلاک
گردیـده نمـاز، سرفرازت
آورده نـماز بـــر نمـازت
زندان شده محفل وصالت
آغوش خـدای ذوالجلالت
زنجیـر، سلام بر تو می داد
از دوست پیام بر تو می داد
ای گل ز تو آبـرو گـرفته
محبوبِ به حبس خو گرفته!
زندان تو لطف کامل ماست
اشک تو چراغ محفل ماست
اینجا که فراق نیست در بین
بر توست مقام قاب قوسین
اینجا که تجلی خدایی ست
تاریکی حبس، روشنایی ست
افسوس که حرمتت شکستند
بازوی تو را به حبس بستند
در شأن تو شاخه های گل بود
کی شأن تو حلقه های غل بود؟
زجرت به هـزار قهـر دادند
در زیر شکنجه زهر دادند
زندانــی عتــرت پیمبــر
افسوس که لحظه های آخر
دل شیفتـۀ مدینـه ات بـود
زنجیر به روی سینه ات بود
پیوستـه سـلام بی نیـازت
بر لحظۀ آخـرین نمـازت
با آن همه دختـر و پسرها
رفتی ز جهان غریب و تنها
معصومه کجاست تا که آید
زنجیـر ز گـردنت گشاید؟
با آن که به حبس می زدی پر
تابوت تو گشته تختـۀ در
مردم که جنازۀ تـو دیدند
فریاد ز سـوز دل کشیدند
تابوت تو را به شهر غربت
بردنـد ولـی به اوج عزت
بعد از ضرباتِ حلقـۀ غل
تابوت تو گشت غرق در گل
دیگـر نزدنـد تیــر کینت
کی سنگ زدند بر جبینت؟
دیگر نبرید کس سرت را
دیگـر نزدنــد دختـرت را
تا از جگرش شراره خیزد
«میثم» به غم تو اشک ریزد
در مدح حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام
مرآت ولایت ۵ – غلامرضا سازگار
سـلام خـدا و سـلام پیمبر
سلام امامان به موسی بن جعفر
شهنشـاه مـلک وسیــع الهــی
که امرش بـود حکم خلاق داور
ولـی خـدا، هفتمین حجت حـق
دُر نـاب شش یم، یـم پنج گوهر
بـه جن و بشر تربتش کعبـۀ دل
به ارض و سما طلعتش نورگستر
فـروغ رخـش تــا ابــد عالم آرا
کلام خوشش همچنان روح پرور
خداوند خلـق و خداونـد خصلت
خداونـد خـوی و خداونـد منظر
به پایش فشاندند لاهوتیان جان
به خاکش نهـادند قدوسیان سر
ملایک گشودنـد از چـار جانب
بـه خـاک قدم هـای زوار او پر
ببر عرض حاجت سوی کاظمینش
بگیــر از در او مــراد مکــرر
اگـر امــر می کـرد ذات الهـی
چو جدش علی در گرفتی ز خیبر
و یا آن که می کرد مه را دو قسمت
به انگشت سبابه همچون پیمبر
که اعجـاز او بـود اعجـاز احمد
که بازوی او بـود بـازوی حیدر
عنایـات او بر ملک بـود هادی
اشـارات او بـر فلک بـود رهبر
خداوند را گشته زائر هر آن کو
شــود زائــر آن بتـول مطهـر
کلامش بشـر را چـراغ هدایت
مقامش ملک را بود فـوق باور
تو او را بـه تاریکـی حبس دیـدی
دمی بـاز کـن چشم دل را و بنگر
که مـاه است پروانـۀ شمـع رویش
که مهر است در بحر نورش شناور
به حبس عدو پیکـرش آب گـردید
امامی که جان بود مهرش به پیکر
سرشکش به هجران معصومه جاری
خیـال رضـا را گرفتـه اسـت در بر
به غیـر از خـدا کس ندیـد و نداند
که بر او چه آمـد ز خصـم ستمگر
کبــودی انــدامـش از تـازیانــه
بــود ارث عمــه بــود ارث مـادر
امامـی کـه یـار همـه خلق بودی
غریبانـه جـان داد بی یـار و یـاور
خدایا! که دیـده است زیر شکنجه
همـای ولایـت زنـد در قفس پر؟
بنـالیــد یــاران! بــرای امــامـی
که تابــوت او بـود یـک تختۀ در
بنـالیــد بـــر آن امــام غریبــی
کـه زهـر جفـا در دلش ریخت آذر
در آن حبس تاریک دربسته هر شب
ملاقاتی اش بـود زهرای اطهر
سزد از شـرار غمش خلق، «میثم!»
بسوزنـد چـون شمع؛ از پای تا سر
نوحۀ حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
مرآت ولایت ۴ – غلامرضا سازگار
یارب از ساق پایم می چکد خون
خلصنی خلصنی من حبس الهارون
ای رضا جان داد از جدایی
ای رضا جان داد از جدایی
من که زندان هارون قسمتم شد
حلقۀ سلسله هم صحبتم شد
ای رضا جان داد از جدایی
ای رضا جان داد از جدایی
خون دل هر شب از چشم ترم ریخت
در کنج این قفس بال و پرم ریخت
ای رضا جان داد از جدایی
ای رضا جان داد از جدایی
پایم از سلسله دارد نشانه
بر تنم مانده جای تازیانه
ای رضا جان داد از جدایی
ای رضا جان داد از جدایی
این اشک دیده این سوز و گدازم
با خدا سرگرم راز و نیازم
ای رضا جان داد از جدایی
ای رضا جان داد از جدایی
هر نفس در جگر داردم شراره
قلبم از زهرکین شد پاره پاره
ای رضا جان داد از جدایی
ای رضا جان داد از جدایی
هر شب از دیده خون دل فشانم
کنج زندان نماز شب بخوانم
ای رضا جان داد از جدایی
ای رضا جان داد از جدایی
نوحۀ حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
مرآت ولایت ۴ – غلامرضا سازگار
ای ز زهر جفا پاره پاره جگر
یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر
حلقۀ سلسله در غمت خون فشان
بر تنت مانده از تازیانه اثر
یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر
تو که پا به چشم عرشیان نهادی
چرا جسم پاکت روی تختۀ در
یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر
فاطمه دنبال تابوت تو گریان
آه او بر فلک، سوز او در جگر
یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر
دریغا دریغا که از مرغ توحید
در قفس نمانده بجا جز مشت پر
یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر
تو چشمت به راه رضا کنج زندان
چشم معصومه در انتظار پدر
یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر
دختران تو در فکر آزادی ات
تو بین سیه چال می زنی بال و پر
یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر
با که گویم که زندان هارون شده
قتلگاه عزیز دل پیمبر
یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر
در مدح حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
مرآت ولایت ۴ – غلامرضا سازگار
ای شمع جمع آل پیمبر
باب المراد موسی جعفر
نور نهم ز وجه الهی
هفتم امام موسی جعفر
بر کائنات رهبر و مولا
بر جن و انس سید و سرور
دردانۀ علی ولی الله
ریحانۀ بتول مطهر
نجل امام جعفر صادق
آیینه دار حسن پیمبر
هم نجل تو علی ولی الله
هم صلب توست فاطمه پرور
قرآن به مدح توست مزین
ایمان به مهر توست معطر
دل بر مزار تو متوسل
جان در حریم توست کبوتر
بر پنج مهر نور تو مشرق
در شش یم کمال تو گوهر
در سینۀ تو صبر محمّد
در بازویت شجاعت حیدر
خواهی اگر به بازوی بسته
در می کنی ز قلعه خیبر
جودت فزون ز ظرف دو گیتی
وصفت ز مدح خلق فراتر
آیینۀ تو حسن رضایت
معصومۀ تو زینب دیگر
جبریل بر طواف مزارت
بر گرد کاظمین زند پر
هر لحظه از خدای تعالی
بر حضرتت درود مکرر
در حبس تیره هر شب و هر روز
عالم به نور توست منور
خلوت سرای حبس گرفته
از اشک صبحگاه تو زیور
تا چند ای سلالۀ زهرا
گیرم ز دور، قبر تو در بر
آیا شود شبی به تضرع
بر خاک تربت تو نهم سر؟
از سوز سینه بر تو بسوزم
وز اشک دیده چهره کنم تر
باور نمی کنند بگویم
با تو چه کرد خصم ستمگر
باور نمی کنند که داری
آثار تازیانه به پیکر
دردا که پیکرت ز درون شد
با پیکر حسین، برابر
با هر نفس به زیر شکنجه
عمر تو می رسید به آخر
با یاد آه نیمه شب تو
دارم به دل شرارۀ آذر
در زیر تازیانه به گوشت
آمد صدای گریۀ مادر
معصومه کو که بر تو بگرید
ای نازنین سلالۀ کوثر
بر تو که یار سلسله هایی
تابوت تو که جان جهانی
دردا که گشت تخته ای از در
تنها به خاک چهره نهادی
با آنکه بود آن همه دختر
جا دارد ار به یاد تو «میثم»
گردد بـه اشک دیـده شناور
در مدح و مصیبت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
مرآت ولایت ۴ – غلامرضا سازگار
من کیستم ولی خداوند اکبرم
آیینۀ تمام نمای پیمبرم
آرام جان فاطمه و نجل حیدرم
باب الحوائج همه موسی بن جعفرم
مولای کائنات و امام سما و ارض
بر جن و انس هادی و مولا و رهبرم
امروز باب حاجت خلقم به کاظمین
فردا پناه خلق به صحرای محشرم
هر سال و ماه و هفته و هر روز و شب رسد
هر دم به جن و انس و ملک فیض دیگرم
دریای نور شش دُرِ ناب محمّدی
بر شش سپهر نور فروزنده اخترم
قرآن روی دست ششم حجت خدا
بر روی سینه همچو رضا هست کوثرم
هنگام کظم غیظ به خلق محمدی
ریزد فرو به خنده ز لب در و گوهرم
من نخل باغ وحیم و سنگم اگر زنند
ریزد هماره میوۀ توحید از برم
گنجینۀ علوم خدا سینۀ من است
تا حشر بر کتاب خداوند داورم
تنها خداست مادح ما خاندان و بس
من از ثنای خلق دو عالم فراترم
من مشعل هدایتم و با فروغ خود
در تیرگی به قلب شما نورگسترم
تنها نه باب حاجت خلقم در این جهان
در روز حشر هم به شما یار و یاورم
من پیشتاز و رهبر آزادمردی ام
زنجیر گشته اسلحه و حبس سنگرم
در مکتب منور و مشعل فروز وحی
در پیکر ولایت روح مطهرم
در حلقه های سلسله بین سیاه چال
نام خدا به لب شده ذکر مکررم
سجاده, خاک و آب وضو, اشکِ نیمه شب
این سجده های دائم و این دیدۀ ترم
مانند یک جنین که در آغوش مادر است
شب تا به صبح بر سر زانو بوَد سرم
پایم میان سلسله چشمم بوَد به در
گویی نشسته است رضا در برابرم
با هر نفس که می کشم انگار می کنم
باشد درون حبس نفس های آخرم
وقتی که تازیانه زند خصم بر تنم
گریم به یاد پیکر مجروح مادرم
زندان من چراغ ندارد خدا گواست
چون شمع آب گشته در این حبس پیکرم
ممکن نبود و نیست در این تیرگی دمی
بر زخم های سلسلۀ خویش بنگرم
با تازیانه خصم مرا می زد و نگفت
چیزی بجا نمانده ز اندام لاغرم
آزادی ام چه فایده دارد از این قفس
وقتی شکسته بال من و ریخته پرم
سوز درون «میثم» خونین جگر شود
هـر دم که بـاد می دهد از سینۀ آذرم
چهار ملاقاتی
مرآت ولایت ۳– غلامرضا سازگار
من کیستـم؟ فـرشتۀ عرش آشیانه ام
دردا که گشتـه قعر سیـه چال، لانه ام
از حلقـه های سلسلـه بـاشد نشانه ها
بر دست و پا و گردن و بر پشت و شانه ام
مخفی است زخم ها به درون دلم، ولی
پیــداست بــر بــدن، اثــرِ تازیانه ام
مـن در کنـار قبـر نبـی خانه داشتم
کردنـد بی گنــاه بــه زنـدان روانه ام
گر شیعه ای به شهر مدینه کند عبور
جرأت نمی کند که زند سـر به خانه ام
هر شب بوَد چهار ملاقاتی ام به حبس
زنجیر و کند و قاتـل و اشک شبانه ام
از بس که تیرگی نگهم را گرفته است
روز و شبـم یکـی شـده در آشیانه ام
دیدم بسی شکنجه و خواهند اگر شهود
این زخـم های سلسلـه باشـد نشانه ام
نشنیده مانـد نالـۀ شب هـای تـار من
خامـوش در میـان قفس شـد ترانه ام
«میثم» ز سوز سینه سرودی برای ما
سـوز دلــت قبـولِ خــدای یگانه ام
دل سنگ صیاد
مرآت ولایت ۳– غلامرضا سازگار
در دل حبسم و حبس است به دل فریادم
فرصتی نیست که از سینه برآید دادم
سال هـا می گذرد رفتـه ام از یـاد همه
کاش می کرد اجـل گوشۀ زندان، یادم
طایر عرش کجـا، قعـر سیـه چال کجا؟
من کجا بودم و یـا رب به کجا افتادم
همه شب خُرم از آنم که در این گوشۀ حبس
«هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم»
زهـر یکبــار مـرا کـشت، خدا می داند
بارهــا سـوختم و ساختم و جان دادم
به امیدی که رضا لحظـه ای آید به برم
سال ها حلقه صفت چشم به در بنْهادم
بال پرواز، شکسته است و پرم ریخته است
چــه نیـاز اسـت کـه صیاد کند آزادم
دل صیـاد بـوَد سنـگ و نـدارد اثری
گیـرم از سینـه برآیـد به فلک فریادم
منـم آن لالـۀ پرپــر شـدۀ دور از باغ
که چو گلبرگ خزان داد فلک بر بادم
مرهـم زخـم تن خستۀ مـن گریه بوَد
چشم «میثم» مگر از اشک کند دلشادم
نوحۀ حضرت موسی ابن جعفر علیهما السلام
مرآت ولایت ۳– غلامرضا سازگار
طــایــر تــوحیــد فتــــاد از نفس مشت پری مانده از او در قفس
وای وای گرفته زهرا عزا
آه آه سرت سلامت رضا
زنـدانــی فاطمـه آزاد شد قتلگهش زندان بغداد شد
وای وای گرفته زهرا عزا
آه آه سرت سلامت رضا
وای من و وای من و وای من سلسله بر گردن مولای من؟
وای وای گرفته زهرا عزا
آه آه سرت سلامت رضا
یوسف فاطمه پس از سال ها کشته شده بیـنِ سیه چال ها
وای وای گرفته زهرا عزا
آه آه سرت سلامت رضا
چیده شد از شاخه، گلِ امامت حضرت معصومه سرت سلامت
وای وای گرفته زهرا عزا
آه آه سرت سلامت رضا
زخـم وی از حلقــۀ زنجیرهاست زخم حسین از دم شمشیرهاست
وای وای گرفته زهرا عزا
آه آه سرت سلامت رضا
کشته شده دو یوسفِ بی گناه یکی به زندان و یکی قعرِ چاه
وای وای گرفته زهرا عزا
آه آه سرت سلامت رضا
پیکـر او در غـل و زنجیـرهـا پیکـر جـدش هــدف تیـرهـا
وای وای گرفته زهرا عزا
آه آه سرت سلامت رضا
نوحۀ حضرت موسی ابن جعفر علیهما السلام
مرآت ولایت ۳– غلامرضا سازگار
من که شد زندان هارون قتلگاهم
بی گناهـی نزد هارون شد گناهم
ای خدا ای حیّ بی چون نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
رو بـه روی خـاک زندان می گذارم
یا رضا می گویم و جان می سپارم
ای خدا ای حیّ بی چون نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
بـارالهـا ایـن قـفس روزن ندارد
تا نسیمم بویی از معصومه آرد
ای خدا ای حیّ بی چون نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
برق هجران قطره قطره کرده آبم
لحظه لحظه می دهد قاتل جوابم
ای خدا ای حیّ بی چون نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
اشک غم در دیده و سوزم به سینه
پــر زنــــد مـــرغ دلـم ســـوی مدینه
ای خدا ای حیّ بی چون نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
قاتلم آید به دیدارم شبانه
می زند بــر پیکر من تازیانه
ای خدا ای حیّ بی چون نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
شسته زنجیر من از اشک دو دیده
لحظـه هـــای آخـــر عمـــرم رسیده
ای خدا ای حیّ بی چون نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
مولای من
مرآت ولایت ۲– غلامرضا سازگار
دیگــر دلـــم بـــه سیـــر چمـن وا نمی شـــود
دیگـــر نشـــاط، هــم نفــس مــا نمی شـــود
حتــی اگــــر مسیـــح، طبیــب دلــــم شـــود
دارد جـــــراحتـی کـــــه مــــداوا نمی شــــود
مــوسی اگـــر کنــد گــذری ســوی کـاظمین
دیگــــر روان بــــه وادی سیـنـــا نمـی شــــود
از زخــم هـــای سلسلــه چـــــون یـــــاد آورم
زنجیــر شعلـــه از جگــــرم وا نمـــی شــــــود
یــک تــن نگفت سلسلـه در آن سیــاه چــال
درمــــان زخـــم گــــردن مــــــولا نمــی شــود
حبس و شکنجه، قعـر سیــه چال و سلسله
ایـن احتــــرام یــــوسف زهــــــرا نمـــی شـود
گـــویـی کــه آن ستمگـــر حـــق نـاشناس را
جـز بـــا شکنجـه عقـــــده دل وا نمــی شـود
معصـومـه تسلیت کـــه نصیـب تــو بعـد از این
دیـگــــر زیــــــارت رخ بـــــابـــا نمــــی شـــــود
مولای من کسی است که در حبس سال ها
غــــافـل دمـــی ز حــــی تعـــالـی نمی شود
"میثـم"هـــر آنچـــه بـــر ســـر عبــد خـدا رود
عبـد خـــداسـت، بنــــدۀ دنیـــــا نمـــی شـود
نوحه حضرت موسی ابن جعفر علیه السلام
مرآت ولایت ۲– غلامرضا سازگار
من آن شکسته دلم که خون شده جگرم
کســـی خبــر نشـــود ز گـــریـه سحــــرم
دارم امشـب زمـــزمـه بـا رضـا و فاطمـه
حبس من شد قتلگاه وامصیبت آه آه
ز قــاتلم به خدا همین بود گله ام
که تازیانه زند به زخم سلسله ام
بـر تنـــم زنجیـــر بـــود بدتراز شمشیر بود
حبس من شد قتلگاه وامصیبت آه آه
عدو بـه جـان و دلم شرر زند به جفا
گهی به زخم زبان گهی به زهر جفا
کـــرده بـــــازویـم ورم مثـل زهـرا مـادرم
حبس من شد قتلگاه وامصیبت آه آه
دگر درون قفس، شکسته بال و پرم
نـه فاطمه بـه بــرم، نـه نازنین پسرم
شد بــه حبس غربتم سلسله هم صحبتم
حبس من شد قتلگاه وامصیبت آه آه
سـزد نوشته شـود بـه سنـگ تـربت من
که شد به سینه نهان، صدای غربت من
گشتـه بـا سـوز دلــم یـک یهـودی قـاتلم
حبس من شد قتلگاه وامصیبت آه آه
بـه وقـت دادن جـان، اسیـر کُنـد و غلــم
شده به حبس عدو، شکنجه دسته گلم
بــــارالها مـــن کجــــا خنده دشمن کجا
حبس من شد قتلگاه وامصیبت آه آه
نوحه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
مرآت ولایت ۲– غلامرضا سازگار
زهـرا بیـا به بغداد زندانیت شد آزاد
زندانی غریبت زیر شکنجه جان داد
ای مادر امامت زهرا سلامت
آخر کنار زندان حق نبی ادا شد
در زیــر تـازیانه فــرزند او فدا شد
ای مادر امامت زهرا سلامت
با اشک مخفیانه با چشم پر ستاره
از زهر کین دلش شد قرآن پاره پاره
ای مادر امامت زهرا سلامت
مرغی که از برایش زندان شد آشیانه
بـر پیکــرش عیــان بــود آثـــــار تـازیانه
ای مادر امامت زهرا سلامت
قاتـل کنـار زنـدان، بـر گردنش غل انداخت
از حلقه های زنجیر، زخم تنش گل انداخت
ای مادر امامت زهرا سلامت
حمل جنازه او غوغای محشری بود
تابـوت او بـه شانه از تختۀ دری بود
ای مادر امامت زهرا سلامت
پروانه ها بسوزید، شمعی دگر نمانده
از طـایر ولایت، جـز مشـت پــر نمانده
ای مادر امامت زهرا سلامت
در مدح موسی ابن جعفر علیه السلام
مرآت ولایت ۲– غلامرضا سازگار
ای دوصد موسی به طورت ملتَجی! آفتــاب و مــــه بـــه نــورت ملتَجی!
نـــالـۀ پنـهــــان تـــو، شمشیــر تـــو حلقـۀ وصــــل خــــدا، زنجیـــر تــــو
شـمــعِ خلــوتـگـــاهِ بـــــزم کبــریــا! کـعـبــــــۀ روح بـــلــنـــد انـبـیـــــــا!
گــوهـر رخشـانِ شش دریــای نـور! نخــل سبـز نـور بخش هشت طـور!
آسمـــانِ پـنــج خــورشیــد کمـــال! هفتمین وجـــهِ خـــدای ذوالجــلال!
عـــرش اجــلال و شــرف را قــائمه! حــاصـل عـمـــرت رضــا و فـاطمــه!
انــــس بـــــا معـبــــود، روح نـیّـــتـت حبـس دشمــن شـــاهــد حــریّتت
روح عـــرفــان در منــاجـات شبـــت! آسمــان لبـــریـــز یـــا رب یـــا ربت!
ذکــر، مشتـــاق و دعــــا دلـداده ات اشــک تنهــایـی گــل سجـــاده ات
نــام حــق گـل کـرده از لب هـای تـو گــریـه، شمـع محفـل شب هـای تو
آیــه هـــای نـــور، مشتــاق صــــدات جــانِ شــب بیـــدارهـا بــادا فـدات
قبـلـــۀ دل بـــــاب حــاجـــات همــه نـــالــه ات صــــوت منـــاجـات همـه
حـبــس تـــو خلــــوتگـه دلــــدار بـود سلسلـه خــــوشـتـر ز زلـف یـار بود
ای دل مطمــوره هـــا زنـــــدان تـــــو حلقـــۀ زنجیــــرهــــا گــــریـــان تــو
حبــس تـــو از قلــب شب تـــاریک تر بـــا خـــدا از هــر زمـــان نــزدیک تر
ای هـمــایِ اوفـتـــــاده از نـــفــس! تـــو کجـــا و دامـــن تنــگ قـفـس؟
تیـــره تـــــر از گـــوشــۀ زنـــدان تــو سینــۀ تــــاریـــک زنــــدانـبـــان تــو
بـــارهــــا و بــــارهـــــا و بـــــارهــــا دیـــده در حبـــس عـــــدو آزارهــــا
حیـف، مـــولا لحظــۀ جــــان دادنـت بــــود زنجیـــر عــــدو بــــر گـــردنت
لحظـه لحظـه می شکـست آیینه ات وقــت رفتـن بــود سنگین سینـه ات
همچـو جـــدت از همــه محـــروم تــر نیـست زنـدانـــی ز تــــو مظلــوم تــر
زهـــر، آتـــش شد، تــو را بیتاب کرد آب کــــرد و آب کـــــرد و آب کــــرد
پیـکــــرت را چــــار تــــن بـــرداشتند روی تختــه پـــــاره ای بگـــذاشـتـنـد
گــرچه بـاید در عزایت خون گریست گـرچه زنـدانی چو تو مظلوم نیست
اشک ما جاریست عمری از دو عین بــر تـــو و بـر جـدِّ مظلـومت حسین
جسـم پـــاک تــو بـه دوش چــار تن جسم جدت ماند بی غسل و کفن
پیـکـــر تــــو در غــــل و زنجیــــرهـــا پیـکـــر او طـعــمــــۀ شمشیـــرهــا
جسم تـو از زهــر دشمن شـد کبود جسـم او را زخـــم روی زخـــم بــود
زخم مــا زخمِ تنِ صد چاک اوست
اشک"میثم"وقف خون پاک اوست
افزودن دیدگاه جدید