رابطه انتظار و شهادت
اکنون که این حقیقت را در ارتباط با شهادت بررسی کردیم که حقیقت شهادت ارتباطی است كه بین روح بلند شهید با آن سرچشمه نور برقرار می شود، اشاره ای نیز به رابطه شهادت و انتظار نیز داشته باشیم. شهید کسی است كه معنی عصر ظهور را می فهمد. که عصر ظهور، «عصر ظهورِ حقیقت» و عصر ظهورِ ولایت است لذا داریم «هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون»(صف/9) در کتاب شریف کافی «دین الحق» به ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) تفسیر شده است یعنی حقیقت دین، چیزی جز ولایت حق و كلمه ولایت نیست و «شریعت» مناسك ولایت و تولی یا مناسك تبری از ولایت باطل است (محرمات). بنابراین آن حقیقتی كه در عصر ظهور واقع می شود ظهور حقیقت توحید و ولایت است و برای اینکه حقیقت ظاهر شود باید كلمه باطل جمع گردد که داریم «اقْصِمْ بِهِ جَبَابِرَه الْكُفْر»(17) یعنی ابتدا باید ریشه جبابر كفر و ظلمت و نار آنها از ابتدا تا انتهای تاریخ قطع شود و دامنه آنها از عالم جمع شود. و سپس «و أملا به الارض عدلا و قسطا» كه عدل حقیقت توحید و ولایت است و آن گاه «و اظهر به دین نبیك» که ظهور دین و حقیقتی كه خدای متعال بر نبی اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) عطا و هدیه كرده است، امری قراردادی نیست بلكه یک حقیقت ولایتی است كه خدا به ایشان داده است و از طریق ایشان در عصر ظهور واقع می شود.
اینکه داریم «اشرقت الارض بنور ربها»(زمر/69) آن حقیقت و كلمه نور در عالم شروق و طلوعی دارد كه همه عالم را روشن میکند. به نحوی که در برخی روایت آمده است که آن قدر این کلمه عالم را روشن می کند كه مردم مستغنی از نور ماه و شمس می شوند. یعنی با ظهور حقیقت ولایت این عالم، عالم دیگری می شود؛ كما اینكه بهشت با ظهور ولایت سیدالشهداء(علیه السلام) بهشت شده است. و نیز زمین زنده می شود که «اعلموا ان الله یحیی الارض بعد موتها»(حدید/17) و در روایات داریم که «یحْییهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْقَائِمِ ع بَعْدَ مَوْتِهَا بِمَوْتِهَا كُفْرَ أَهْلِهَا وَ الْكَافِرُ مَیتٌ»(18)
ممکن است سوال شود که «كسی كه به مقام شهود می رسد دیگر نباید نیازی به انتظار امام زمان(علیه السلام) داشته باشد؟» لکن باید گفت برعکس است! كسانی كه كامل هستند باید دوباره در رجعت برگردند تا بتوانند بهره مند گردند. دقت داشته باشید که درست است که حقیقت دوران غیبت و عصر ظهور و برزخ و قیامت و ... همه و همه چیزی غیر از حقیقت ولایت نیست اما ظهور و جلوه ولایت در هر کدام متفاوت از دیگری است. حتی در عصر ظهور که عالم به نحوی دگرگون می شود که «اشرقت الارض بنور ربها» یا «و وضع الكتاب و جی بالنبیین»(زمر/68)و یا «و یحیی الارض بعد موتها» اما باز هم همه حقیقت توحید ظهور پیدا نمی كند، چرا که ظرف دنیا گنجایش ظهور تام توحید و ولایت نیست. كلمه نور و روح طلوع و ظهوری دارند که در عصر ظهور نیز به نقطه تمام آن نمی رسد چرا که ظرف دنیا ظرف ظهور تام این حقایق نیست.
بنابراین انتظار یعنی انتظار ایجاد ظرف جدید برای بهره های جدید. شهید كامل آن شهیدی است كه می خواهد فدا شود كه هم خودش حقیقت ظهور را درك كند و هم حجاب ها برداشته شود تا دیگران هم به این حقیقت برسند. لذا این انتظار یعنی دلدادگی به حقیقت ولایت و امید به تجلی و ظهور او در عالم. فداكاری در راه تحقق این حقیقت در عالم نیز، نقطه استشهاد است، انسانی كه به نقطه انتظار می رسد مستشهد است.
پس انسانی كه حقیقت ولایت را می فهمد یعنی چه؟ کسی که می خواهد آن حقیقت بر خودش و بر همه عالم ظهور پیدا كند؛ کسی که می خواهد همه عرصه حیات بشر مظاهر آن حقیقت شوند؛ کسی که می خواهد حجب ظلمانی و بساط طغیان اولیای طاغوت برچیده شود؛ كسی كه در انتظار آن حیقت است همگی یعنی اولاً آن حقیقت را فهمیده است. ثانیاً مشتاق و بی قرار آن است و از یك سو می خواهد برای رسیدن بخودش به آن حقیقت فانی شود و از سوی دیگر می خواهد فانی شود تا آن حقیقت ظهور پیدا كند. انسان مستشهد یعنی این تعبیر والمستشهدین بین یدیه به این مقام اشاره دارد. پس او می خواهد که به اندازه خودش مجرا و مجلای تحقق ولایت شود؛ می خواهد مشعل آن چراغ پرفروغ و فروزان شود.
لذا رابطه بین انتظار و استشهاد نیز اینگونه معلوم می شود که انسان منتظر، انسان مستشهد است که شاید این استشهاد [و طلب شهادت] از شهادت نیز بالاتر باشد. انسان مستشهد انسانی است كه به طلب فنا می رسد. او عهدهایی را می بندد و طالب وفای به آن عهدها است در حالی که «فمنهم من قضی نحبه ومنهم من ینتظر». یعنی ممكن است به كسی بگویند دوره تو نیست و باید صبر كنی، اما اصل استشهاد است كه من گمان می كنم استشهاد كه در باطن انتظار است بالاتر از خود شهادت است. والمستشهدین بین یدیه یعنی همین. انسان مستشهد آن انسانی است كه می خواهد برود به شهود ولایت برسد و به تعبیر دیگر می خواهد برود و احاطه این حقیقت به ظاهر و باطن خودش را شهود كند. پس به هر جا که نگاه می كند نیز «سنیرهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق»(فصلت/53)
او شهود اصل حقیقت در باطن و ظاهر وجود خودش را میخواهد آنه هم نه فقط در 4 جانب و 6 جانب، از هر طرف و در باطن و ظاهر. فقط برای خودش نیز نمی خواهد، بلكه می خواهد این حقیقت در عالم ظهور پیدا كند و همه مؤمنین و موحدین به این شهود برسند و باطنی و ظاهر حیات آنها - چه اجتماعی و چه فردی- تحت احاطه این نور قرار گیرد. او می خواهد مسیر همه مسیر نور باشد، همانگونه که خوردن، خوابیدن، پوشیدن، نكاح و ... در عصر ظهور همین است.
خب شهادت و شهدا با این معارف و درجات را یک بچه روستایی نوجوان که این معارف را ندارد، چطور طلب می کند؟ در واقع ممكن است چیزی که می فهمد اجمالی از حقیقتی باشد که ما به آن دست پیدا نکرده باشیم! به او بگویی چه می خواهی؟ بگوید: می خواهم اسلام در عالم حاكم شود. او تعلقی نسبت به اسلام دارد و اسلام همان نور ولایت است. او بالاجمال این حقیقت را می فهمد، اما حجاب ها بعد از شهادتش برطرف می شود. تا آن زمان به تفصیل این حقیقت دست پیدا کند که آن اسلامی كه به اجمال می خواست چه حقیقتی است.
البته این ترفیع درجه و اشراف جدید به حقایق امری نیست که فقط برای اینگونه افراد قابل تصور باشد. شهدای كربلا نیز پس از شهادت به درجاتی می رسیدند كه قبل از آن برای ایشان ممكن نبود. اگرچه شب عاشورا شب ظهور حققت بود، اما حقیقت توحید از طریق شهادت ایشان در عالم ظهور پیدا كرده است. شهادت طریق ظهور ولایت است.
اگر سوال شود :آیا می شود گفت که این شهید قبلا یك عمل صالحی انجام داده است که آن عمل صالح این تاثیر را داشته است که توفیق و فرصت فهم حقایق را هرچند اجمالی یافته است؟» جواب بلی است. اما آن عمل صالح پذیرش ولایت بوده است. و البته آن عمل اول عمل اختیاری، باعث نمی شود که بقیه مسیر برایش جبری بشود. دلیل اول اینکه چیزی که به آن فضل و پاداش می دهند جبری نیست. دلیل دیگر آنکه او باز هم می تواند بر عهدی که بسته است نایستد. حتی به عهدی که در عالم ذرّ بسته است هم می شود وفا نکرد. یعنی مقداری از راه را وفا کند اما در میانه راه و یا در اواخر راه پا پس بکشد.
پس مستهشد مقام طلب است. در روایت ما آماده است که اگر می خواهید در ثواب شهدای كربلا شریك شوید بگویید «یا لیتنی كنت معكم و فافوز فوزاً عظیما» یعنی اگر انسانی مستشهد است و می خواهد خونش را پیش روی سیدالشهداء بدهد، این آرزو را بکند. مستشهد یعنی کسی که بگوید «یا لیتنی كنت معكم فافوز فوزاً عظیما»(19)
رویکرد درست برای توشه برداری شهداء
کسانی که علاقه مند هستند که در این باب از معارف، راهی گشوده شود، باید دقت کنند در عین پذیرش سبک هر کس، اما نباید تحلیل ها، تحلیل های ظاهری باشد. بلکه اول باید وادی های عرفانی گفته شده شود، درجات شهداء، عبور ایشان از دنیا، آثار عبورشان از دنیا، بركات شهادت ایشان را گفت. باید برای جامعه این نکته را جا انداخت که آنها چگونه ولایت حقه را در عالم بسط می دهد. این كه شهادت ایشان مجلای ظهور ولایت است و الان نشر معالم و معنویت و تشیع و نام ائمه از مجرای خون آنهاست را باید گفت و فداکاری ایشان در راه بسط ولایت را باید برای جامعه باز کرد.
دوم اینکه پس از آن سعی كنیم مردم را در این راه به یک نگاه تطبیقی برسانیم. سخن گفتن از درجات شهداء بحث پردامنه ای است، اما ما بیشتر تلاش خود را مصروف به آن داریم که مومنین و طالبین شناخت شهداء را به یک نگاه تطبیقی برسانیم، چنان كه در باب عاشورا همین طور است. خدا رحمت یکی از بزرگان و اساتید گذشته که از جمله مباحث جدی و تاثیرگذار ایشان این بود که همیشه بر این نگاه تطبیقی تأكید می كردند كه بالاخره عده ای خودشان را به سیدالشهداء(علیه السلام) رساندند و عده ای نرساندند؛ عده ای اهل سرعت سبقت بودند، عده ای آمدند اما دیر آمدند، عده ای از قافله جا ماندند، عده ای بی تفاوت ماندند، عده ای هم با سیدالشهداء(علیه السلام) درگیر شدند تا خون حضرت را ریختد و اسب تاختند. ما در كدام جبهه ایم؟ یعنی وقتی احساسات ایشان را نسبت به شهدا و درجات، مقاماتشان زنده می کرد که آنها واقعاً فائز بوده اند، چه دادند و چه ها گرفتند، حال ما در کجاییم؟ شهدای كربلا اگر می خواستند كربلا نیایند چقدر بعد عاشورا زندگی می كردند؟ آیا الان نامی از آنها بود؟
اگر ما توانستیم این توجه را نسبت به شهدای جنگ، ایجاد کنیم که آنها فائز بودند، پس از آن باید مردم را به این نگاه تطبیقی برسانیم، كه چه نوع برتری داشتند كه به این سرعت آمدند و به شهادت رسیدند؟ چگونه از تعلقاتشان عبور كردند تا به مرز حقیقت رسیدند؟ آنهایی كه دیر آمدند، جا ماندند و یا حتی درگیر با این جبهه بودند، آنها چه کسانی بودند؟ در تمام این نگاه ها باید نقطه نظر تطبیقی حاکم باشد تا ایشان نیز بتوانند نقاط قوت و ضعف خود را بشناسند؛ نقطه ضعف هایی كه مانع حركت ایشان است و نقطه قوت هایی كه انسان را در این مسیر رهبری می كند؛ مثل تعلق به دنیا و بالعكس آن عبور از دنیا.
بالاخره باید جامعه را به یك نگاه تطبیقی رساند كه خودشان را ارزیابی كنند، كه كجایید؟ واقعاً اگر سال 59 بود و جنگ آغاز می شد جزء كدام طایفه بودند؟ حال آن 8 سال تمام شده است، آیا جزء كسانی هستیم كه «یالیتنی كنت معكم» بگوییم؟
سوم اینکه بعد از این كه توانستیم نگاه درست به شهداء و نگاه تطبیقی به آنها را در جامعه زنده کینم، اگر اشتیاقی در آنها ایجاد شد باید تلاش کرد که در جامعه به توفیر در نیت برسد. توفیر نیت یعنی در نیت خود به مرحله همراهی با شهداء برسد. نیت شهادت در دلشان زنده شود و مستشهد شوند. مؤمن باید وفور نیت داشته باشد چرا که وفور در عمل ممکن نیست و بالاخره ما در عمل محدودیم. با توفیر در نیت در ثواب همه اعمال خوب شریک می شویم. توفیر در نیت مبدأ مشاركت در ثواب و فضیلت است «وفِّر بلطفك نیتی»(19)
یک معنای این خصلت را بزرگان در توضیح مکارم اخلاقی آورده اند. معنای دیگر آن این است كه نیت انسان این باشد كه بهترین اعمال را انجام دهد. اگرچه قدرتش بهترین قدرت نیست، اما نیت او این باشد كه همه اعمال خیر را انجام دهد. ما نمیتوانیم همه اعمال را انجام دهیم بالاخره یا جهاد را انجام میدهیم و یا انفاق. حتی انسان اگر در كربلا بود دیگر در صفین نبوده است و یا اگر در صفین بود دیگر نمی توانسته است که در احد باشد. اما می تواند با آرزو در همه این جنگ ها باشد و به شهادت رسیده باشد این توفیر در نیت است. یک معنای نیته المؤمن خیر العمله همین است.
**********************************
منبع:پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری
**********************************
پی نوشت ها:
(17) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج2، ص: 495
(18) كمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص: 668
(19) البته سبقت و سرعت نیز نشان از درجات دارد. بالاخره شهدای کربلا اهل سرعت و سبقت بوده اند و از عالم ذر خودشان را رسانده اند و ما نیز به هر حال دیر آمدیم.
(20) الصحیفه السجادیه، ص: 92