تولی و تبری مبدأ اخلاق و عرفان؛ امر به معروف و نهی از منکر / ارتباط مناسک بندگی و ولایت/بخش دوم

آیت الله میرباقری
آیت الله میرباقری

6- «تولی و تبری» مبداء آداب روحی، اعتقادی و عملی فرد و جامعه

بنابراین همه آدابی كه در دین آمده و ما را دعوت كرده تا مؤدب و مؤدی به آن آداب باشیم همانند آداب عملی، اعتقادی و روحی (اینكه می گوید در روح خود اهل حسد و كبر نباشید و بلكه اهل تواضع و... باشید) همه اینها به «تولی و تبری» بر می گردد و این تولی و تبری هم به «حُبّ و بُغض» گره خورده است.

اصولاً تولی منشأ حبّ و تبری منشأ بغض است. یعنی انسان اگر به ولایت الهیه تولی پیدا كند، حب الهیه در دلش می آید و اصلاً جریان حب از این طریق واقع می شود؛ یعنی اگر انسان از دشمن تبری پیدا كرد، بغضِ از دشمن در دلش می آید ولی اگر انسان نسبت به دشمن تبری نداشت آنگاه این بغض از دلش می رود. بنابراین به میزانی كه انسان تولی پیدا می كند، محبت می ورزد.

مثالی كه در این رابطه می توان عرض كرد (و البته مثال چندان هم گویا نیست) این است كه الان كفار تكنولوژی، علم، صنایع، مدیریت و ساختارهای جهانی برای سرپرستی نیاز و ارضاءهای ملتها درست كرده اند؛ یعنی ابتداء نیازهایی را در ملتها ایجاد می كنند و آنگاه چرخه ای برای ارضاء آن نیازها ایجاد می نمایند، و از این طریق توسعه نیاز و ارضاء را مدیریت می كنند و به همین جهت هم ما را به علم و تكنولوژی خودشان وابسته كرده اند؛ مانندن باندهای مافیایی كه تلاش می كنند تا ابتداء افرادی را شكار كنند و سپس آنها را به مواد مخدّر معتاد نمایند یعنی به خودشان و محصولشان محتاج كنند؛ چراكه وقتی افراد را معتاد كردند دیگر نمی توانند دست بردارند. ما الان به نسبتی به ولایت كفار معتاد شده ایم، چون تكنولوژی، فرهنگ و آداب آنها آمده و وارد جامعه ما شده اند بگونه ای كه مانند آنها غذا می خوریم و مثل آنها می خوابیم؛ (البته در یك جهاتی و نه مطلق) و طبیعی است در همان جهات هم به نسبتی آنها را دوست داریم. بر فرض اگر به ما بگویند فردا می خواهد زنگ تعطیلی این تكنولوژی زده شود، ما چكار می كنیم؟ من نمی گویم حضرت تشریف بیاورند این كار را می كنند؛ حضرت ولی مطلق خدا هستند و اداره عالم در دست ایشان است لذا هر كاری ایشان بكنند حق است و به ما هیچ ربطی ندارد؛ چون خود حضرت میدانند كه چكار كنند. ولی بر فرض اگر حضرت فرمودند كه این تكنولوژی و علم تعطیل باشند، آیا تعلقات ما نسبت به این محصولات موجب نمی شود تا مقابل ولی خدا بایستیم؟ به تعبیری آیا ولایت كفار را به لحاظ آثار آن دوست نداریم؟ تعریفی كه آنها برای شهوات ما كرده اند، ذایقه ما را عوض كرده اند. الان غذای مورد علاقه نسل جدید تغییر كرده و دیگر غذاهای قدیمی را دوست ندارند؛ و این بدین معناست كه آنها ذایقه انسان را هم عوض می كنند؛ توجه داشته باشید كه این مدیریت است! این ولایت است! ولایت نیاز و ارضاء، نیاز انسان به تغذیه را عوض می كند؛ چرخه ارضایش را هم تغییر می دهد عوض می كند؛ دیگر چرخه ارضایش الگوهای جدید غذایی است. اینها مثالهای بسیار ساده ای هستند كه عرض شد؛ ولی خیال نكنید پشت سر اینها كار نمی شود بلكه پشت سر اینها به شكل گسترده تحقیقات علمی جامعه شناسانه و روان شناسانه می شود؛ تحقیقات زیست شناسانه و در باب نیاز زیستی بدن، تحقیق در باب تكنولوژی، رشد تكنولوژی، تغذیه و صنعت تغذیه و... صورت می گیرند خلاصه مجموعه ای كه مورد تحقیق واقع می شوند یك دستگاه است و ذایقه ها را به سمتی خاص می برند و مرتبا تغییر می دهند. وقتی ذایقه ما عوض شد و مثلاً به خوردن محرمات عادت كردیم، بعد آیا حاضریم به راحتی آنها را ترك نمائیم؟

همه اینها به خاطر این است كه تولی، حب می آورد. الان ممكن است ما نسبت به كفار بغض داشته باشیم ولی نسبت به مراتبی از ولایت آنها در عالم ناخودآگاه متنفر نیستیم؛ یعنی ولایتی كه آنها بر عالم اعمال كرده اند، باعث این مدل از زندگی (زندگی تكنیكی و ماشینی) شده است و ما از آن متنفر نیستیم بر فرض اگر الان به ما بگویند به آن زندگی ساده قبلی بر گردید برای همه مشكل خواهد بود؛ این نشانه تغییر ذایقه در ماست؛ این اثر تولی است. البته مؤمن چون ـ اینها بحثهای عمیقتری است ـ به اصل ولایت آنها تولی ندارد، اینها با بلاء و فتنه رفع می شوند؛ وقتی یك جنگ جهانی اتفاق افتاد و این تكنولوژی، آن روی خودش را نشان داد و بوسیله آن صدها میلیون انسان را كشتند، انسان مؤمن تسلیم می شود و می گوید هر چه امام زمان(عج) گفتند؛ اگر فرمودند تكنولوژی باشد، باشد و اگر فرمودند نباشد، نباشد. ولی كفار كه به باطن این ولایت متولی هستند؛ بعد از آنكه ذایقه آنها تلخی این تكنولوژی را هم چشیدند معلوم نیست دست بردارند لذا باز هم با ولی خدا درگیر می شوند.

در هر صورت تولی، حبّ و تبری، بغض می آورد؛ یعنی انسان در هر سطحی كه تولی پیدا كند در همان سطح مُحِب می شود. بنابراین اینكه در روایت داریم: «هل الدین الا الحب و البغض»(3) شاید معنایش این باشد كه هل الدین الا التّولی و تبرّی؟ تولی منشأ حب ارادی و تبری منشأ بغض ارادی است. اصلاً ولایت و تولی است كه حب می آورد؛ قبول كردن ولایت الهیه و در سایه این ولایت، تبری پیدا كردن است كه در انسان بغض نسبت به دشمن ایجاد می كند و اصلاً دین چیزی جز حب و بغض نیست. لذا شما می بینید وقتی همه جا دعوت به ولایت اهل بیت می شود، در كنارش دعوت به حب نیز می شود. این حب و ولایت به یك جا بر می گردند؛ پذیرش ولایت، منشأ حب است؛ یعنی وقتی انسان ولایت الهیه را بپذیرد، حب خدا در دل او می آید و به میزانی كه زیربار ولایت الهیه نمی رود، حب خدا در دلش نمی آید؛ البته او خدا را قبول دارد و قبول دارد كه او خداست، او خالق است، او رازق است اما بغض خدا را هم در دلش دارد. مثل ابلیس ـ كه خدا لعنتش كند ـ كینه خدا را در دل خودش دارد؛ لذا شیطان می گوید تو، مرا اغوا كردی! حالا من هم همه بندگان تو را جهنمی می كنم! این نشان می دهد كه شیطان نسبت به خدا بُعض دارد.

بنابراین تبری، بغض و تولی، حب می آورد و ایمان هم جز حب و بغض نیست و مابقی مناسك حب و بغض هستند. منتهی چون این مناسك را عقل ما نمی فهمد، وحی نازل شده تا آداب تولی به ولایه اللّه و ولایت رسول ا... (ص) وتبری از اعداءشان را مشخص و معین كند؛ یعنی بیان كند كه آداب روحی، فكری و عملی تولی و تبرّی چیست؟ پس شاید بتوان گفت دین جز این چیزی دیگری نیست.

بنابراین تا اینجا، این مطلب بیان شد كه حقیقت دین داری، تولی تام و تبری تام در حوزه «فرد، جامعه و تاریخ» است؛ یعنی حضوری كه انسان در تكامل تاریخ پیدا می كند، باید در تكامل و گسترش ولایت اولیاء خدا در عالم باشد و به اندازه ظرفیت خودش نقش ایفا كند.

در روایت آمده و روایت عجیبی هم هست كه می فرمایند: وقتی برای نمرود آتش را به پا كردند، چلپاسه آمده بود به آتش فوت می كرد تا آتش شعله ورتر بشود و قورباغه هم آب می ریخت! لذا می بینیم خدای متعال به هر كدام چه داده است! حال آنكه نه ریختن آب قورباغه اثر چندانی دارد و نه فوت كردن چلپاسه؛ فقط هر كدام با این كار خود، جایگاه خودشان را مشخص می كنند.

وقتی ولایت الهیه از طریق اولیائش در عالم جاری می شود، آنهایی كه ولی مطلق هستند و محالّ مشیه اللّه می باشند، ما این طرف برویم و یا آن طرف، در عالم خیلی چیزی عوض نمی شود ولی فقط با این كار فقط جای خود را معین می كنیم؛ به میزان وسعی كه داریم و این قدرت را در كجا و چگونه خرج می كنیم؛ آیا این قدرت را در دستگاه خدا خرج می كنیم؛ یعنی آیا به آتش نمرود فوت می كنیم یا روی آن آب می ریزیم، منزلت خود را معین كرده ایم.

7- امر به معروف و نهی از منكر در ارتباط با جریان نور و ولایت

امر به معروف به این معناست كه ما به دنبال گسترش ولایت آنها در عالم باشیم اما اینكه امر به معروف ما در عالم چقدر اثر دارد، یك سخن دیگری است. وقتی سیدالشهداء(علیه السلام) «اشهد انك قد امرت بالمعروف» و با عاشورا هم امر به معروف كرده و می خواهد ولایت الهیه و ولایت رسول ا...(ص) را در عالم جاری نمایند، حالا اگر ما بیائیم در عالم امر به معروف كنیم و خون مان را هم بدهیم، بلا تشبیه مثل همان قورباغه است و خیلی اثر مهم آنچنانی در عالم ندارد (عذر می خواهم). منتهی مهم این است كه ما سعی كنیم تا زور خود را به حد توان در ترازوی ولایت الهیه قرار دهیم.

هم چنین باطن نهی از منكر، جلوگیری از گسترش ولایت طاغوت است؛ یعنی نه فقط خود انسان تحت ولایت طاغوت نرود بلكه سعی كند ناهی آن نیز باشد. در روایت هست كه نهی از منكر، از انكار قلبی شروع می شود تا زبانی و آنگاه موضعگیری عملی؛ در مسأله امر به معروف و نهی از منكر تمام تلاش فرد بر این است كه نه تنها ولایت طاغوت در عالم جاری نشود بلكه ولایت اولیاء الهی در عالم جاری بشود اما چقدر؟ طبیعی است كه به اندازه وسع خودش فرد تلاش می كند تا اراده اش مجرای ولایت آنها بشود.

لذا در یكی از جلسات عرض شد كه حقیقت جهاد اكبر ما همین است كه مملكت وجودی خود را برای جنود رسول ا...(ص) فتح كنیم تا خود ید رسول الله(ص) بشویم. هم چنین جهاد اصغر ما در بیرون نیز همین است كه ما مانع از جریان و گسترش ولایت طاغوت شویم. البته اگر در جهاد باطنی خود فاتح بودیم و مملكت وجودی خود را فتح كردیم، بیرون هم كارما همین خواهد بود؛ یعنی در بیرون نیز ید ولی خدا می شویم و بدنبال گسترش آن ولایت، درگیر با ولایت باطل هستیم كه اگر بر عكس شد خدای ناكرده انسان با ولایت رسول ا...(ص) درگیر می شود. زشتی گناه نیز به همین است كه آدم با گناه خودش ناخودآگاه دستگاه ابلیس را در عالم تقویت می كند؛ گناه مثل فوت كردن به آتش نمرود است منتهی در ظرف خودش؛ یعنی گناه درجاتی دارد؛ یك كسی ممكن است یك كیلومتر دورتر نشسته و باد بزنی را دست گرفته و باد می زند اما یك كسی هم مستقیما به آتش باد می زدند؛ هرچند غرض هر دو، شعله ورتر كردن آتش ابلیس است ولی درجاتش فرق می كند.

در هر حال زشتی گناه كه اینقدر سنگین است بدین جهت است كه باطن گناه خروج از ولایت الهیه و كمك كردن به گسترش ولایت ابلیس است. مثلاً در یك شبكه مافیایی مواد مخدر ابتداء افراد، كارگر و كارگزار آنها می شود آنگاه دیگران را هم تحت ولایت آنها می برند؛ یعنی فقط خودشان اسیر نمی شوند بلكه دیگران را نیز گرفتار آن دستگاه می كنند. بنابراین جریان گناه یعنی تحت ولایت ابلیس رفتن و ولایت او را در خود جاری كردن.

اما جریان امر به معروف و نهی از منكر هم چیزی جز این نیست. هیچ معروفی نیست مگر ولایت الهیه؛ معروف، ولایت علی بن ابیطالب(علیه السلام) و منكر هم ولایت اعداء حضرت است.(4) روح نهی از منكر، نهی از خود ابلیس و دستگاه ابلیس است؛ یعنی اینكه نگذاریم اراده آنها درعالم نافذ گردد؛ چون ابلیس و جنودش دنبال گسترش و نفوذ اراده خودشان هم در اراده های انسانی و هم در طبیعت هستند؛ یعنی جنود دستگاه ابلیس می خواهند هم در انسانها كه فاعل متصرفند و هم در طبیعت كه فاعل تبعی و مسخراند، اراده خودشان را نفوذ دهند؛ به تعبیر دیگر می خواهند ابتدا اراده خودشان را در اراده های انسانی نفوذ بدهند و برای خودشان لشكری از اراده درست كنند آنگاه با لشكر اراده كار خودشان را در عالم جلو ببرند؛ اما شما مانع نفوذ اراده آنها در اراده های انسانی و از آنجابه طبیعت می شوید و نمی گذارید تمدن درست كنند و نمی گذارید حشم و خدم درست كنند. امر به معروف هم یعنی اینكه اول كاری كنید كه اراده خدا در اراده های انسانی حضور پیدا كند آنگاه از آنجا وارد طبیعت شده و همه را در مسیر بندگی و عبودیت خدای متعال شكل بدهد؛ یعنی انسان برای جریان و توسعه اراده الهی در اراده های خودش و بعد اراده های انسانهای دیگر مجرا بشود. این مرحله هم بعد از جهاد باطنی قرار دارد. انسان اگر در باطن خودش مسخر اولیاء الهی نشد و اراده خودش را مسخر نكرد، آنگاه در بیرون هم نمی تواند برای گسترش اراده الهی كاری بكند.

8- آداب و مناسك تولی و تبری در مراحل مختلف تاریخ

اگر خدای متعال توفیق داد، دو بحث دیگر را بایست خدمت شما تقدیم كنیم: یك بحث این است كه آداب این تولی و تبری چیست؟ بحثی كه تا اینجا بیان شد بحث «كتاب التوحید» و «كتاب الحجه» كافی بود كه به نحو اجمال بعضی از قسمتهای آن اشاره شد. از این قسمت به بعد وارد بحث «كتاب الایمان و الكفر» می شویم؛ یعنی مؤمن به این ولایت كیست و كافر به این ولایت كیست؟ «كتاب الایمان و الكفر» در واقع كتاب آداب تولی به ولایه اللّه و آداب كفر (خروج از ولایت) است؛ یعنی اگر ما بخواهیم پایه اخلاق را در كتاب التوحید و كتاب الحجه بنا بگذاریم، قدم بعد كتاب الایمان و الكفر می شود.

كتاب الایمان و الكفر، پایه های تولی و تبری و آداب آنها را بیان می دارد و شكل تاریخی آنرا نیز توضیح می دهد. می گوید: آدمهایی از عالم ذر، سنگ بنا را غلط گذاشته اند، طبیعی است كه این باعث شده یك مقداری، اراده هاشان غلط بكار رفته و نتایج آنرا هم در این دنیا می بینند. البته تا زمانی كه در این دنیا هستند می توانند توبه كنند و از خدا بخواهند لغزشهایش را نیز اصلاح كنند. بعد می فرمایند ایمان چیست؛ لوازم ایمان كدامند؛ آثار ایمان چیست؛ مؤمن كیست؛ یعنی آداب تولی به ولایت چیست؛ ظهورش چیست؛ یعنی ابتدا مفهوم ایمان روشن می شود كه همان تولی و تبری است و حالا بیان می دارد كه آدابش چیست؟ در كتاب ایمان و كفر آمده كه كفر یعنی كفر به ولایت الهیه و ایمان یعنی ایمان به ولایت الهیه. لذا مؤمن در این روایات به شیعه تفسیر می شود. این معنایش این است كه غرض از ایمان، همان ایمان به ولایت الهیه است كه آدابش در كتاب «الایمان و الكفر» بیان شده و بحثهای بسیار مهمی نیز در این زمینه آمده است.

در این كتاب بیان می دارد كه اصلاً ایمان و كفر از كجا شروع شده است؟ آیا شروع ایمان از سن 15 سالگی است یا مراتبی از تكلیف انسان در این دنیا و بعد از سن بلوغ اتفاق می افتد؟ یا اینكه مراتبی از ابتلائات انسانی در این دنیا اتفاق می افتد. كه در این ابتلاء و امتحان است كه انسان یا ولایت الهیه را قبول می كند یا ولایت كفر را؛ یعنی در ابتلاء است كه همه چیز معلوم می شود و اصلاً روح امتحانها برای این است كه تا مشخص شود ما ولایت را قبول می كنیم یا خیر؛ همه میثاقهای عالم ذر هم همین است.

حال این ایمان از كجا شروع شده و در دنیا چگونه ادامه پیدا می كند؟ اگر انسان یك جایی لغزش پیدا كرد، راه تدارك لغزش و جبران و بازگشت به ولایت الهیه چیست؟ همه مباحث بعدی به این مطلب بر می گردد و بایست با این نگاه، بحث پی گیری شود، به تعبیر دیگر هرگز نمی توان در عرض ولایت خدا چیزی فرض كرد و اصولاً در عرض موحد شدن هیچ چیزی وجود ندارد. بنابراین همه «كتاب الایمان و الكفر» آداب توحید و آداب تولی و تبری نسبت به ولایت الهیه و ولایت طاغوت است.

به نظر می رسد نسبت به مباحث قبلی به اندازه ای كه عرض شد كافی است منتهی بایست در كنارش حداقل ابتداء یك دور «كتاب الحجه» كافی به دقت ملاحظه شود و آنگاه یك دور تفسیر قرآن به روایات اهل بیت علیهم السلام مورد بررسی و دقت قرار گیرد. این بحث دامنه و گستره زیادی دارد و نكات فراوانی نسبت به آن مطرح می باشد كه باید نسبت به تك تك روایات تأمل و دقت بشود و بایست توجه نمود كه همه روایات هم با یكدیگر مرتبط اند و اگر به خوبی دقت كنیم همه شان در واقع یك حقیقت را بیان می كنند و اصلاً در آنها تهافت و تناقض و اختلافی وجود ندارد بلكه یك حقیقت به جلوه های مختلفی بیان شده است؛ یعنی بوسیله روایات ابعاد یك حقیقت توضیح داده می شود و همه روایات، اوصاف و آثار یك حقیقت را بیان می دارند و بسط میدهند.

9- بلاء اولیاء الهی و نقش آن در جریان و گسترش ولایت الهیه در فرد، جامعه و تاریخ

یك بحث دیگری كه باید به آن پرداخته شود این است كه اصلاً ما از طریق فتنه ها و امتحانها و ابتلائات است كه به تولی و تبری می رسیم. آنگاه یك ابتلائاتی اولیاء خدا دارند كه در ظرفیت خودشان با ولایت الهیه معصومانه برخورد كردند؛ یعنی هرگز پای شان را از حوزه ولایت الهیه بیرون نگذاشته اند كه عصمت مطلقه اش از آنِ چهارده معصوم(علیه السلام) می باشد. آن درجه از عصمت در تولی به ولایت الهیه موجب شده كه خدای متعال ولایت آنها را بر همه عالم جاری كند؛ فلذا همه عوالم باید تحت ولایت آنها قرار گیرند و به میزانی كه تحت آن ولایت قرار می گیرند، قرب پیدا می كنند. انبیاء اولوالعزم به همین ملاك اولوالعزم می شوند و در جلسات گذشته روایات مربوط به آن بیان شد كه جناب ابراهیم خلیل(علیه السلام) اگر بعد از خُلت و نبوت به مقام امامت می رسد، بخاطر این است كه نسبت به ولایت ائمه(علیه السلام) میثاق تام داده است. «اتمهنّ»(5) یعنی اتمام در پذیرش ولایت الهیه یعنی ولایت اهل بیت علیهم السلام داشته است؛ «از رهگذر خاك سر كوی شما بود هر نافه كه در دست نسیم سحر افتاد». نبی مكرم اسلام و اهل بیت ایشان (صلوه اللّه علیهم اجمعین) میثاق اول را دادند و پای آن میثاق هم كاملاً ایستادند؛ اینگونه نیست كه آنها همینطوری نزد خدای متعال به این مقام رسیده باشند؛ خیر، بلكه سنگین ترین ابتلائات و سنگین ترین میثاقها در باب ولایت الهیه را آنها دادند و چون هم میثاق بالاترین امتحانات را دادند و هم در عمل موفق شدند و واقعا در حد عصمت عمل كردند لذا به آن مقام رسیدند؛ یعنی عاشورا وفای به خدای متعال در حد عصمت است كه سنگین ترین امتحانهای خدای متعال است. رسول گرامی اسلام(ص) هم اعظم میثاقها را به خدا داده و هم در عالم پای این میثاق ایستاده اند. لذا می فرمایند: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت»(6) پای میثاق توحید ایستاده و لذا خدای متعال ولایت او را بر همه عالم جاری كرده است؛ چون او ولایت الهیه را به نحو مطلق قبول كرده است آنهم نه در ظرف ما بلكه در ظرف وجودی خودش؛ یعنی در آن ظرف از اختیار و اراده كه وقتی عالم را به او می سپارد، ولی كل عالم می شود و در آن ظرف از اراده كه می تواند محور كل عالم بشود و در تولی به ولایه اللّه هم عصمت دارد. عصمت یعنی پذیرش صددرصد و معصومانه ولایت الهیه در همه وجود خودش.

پیش از این عرض شد كه لشكر اراده ما محدود است؛ یعنی چشم، گوش، زبان، قلب و... داریم. امّا وقتی شما فرمانده یك لشكر می شوید اراده شما گسترش پیدا می كند و دیگر هزاران اراده تحت اراده شما قرار دارد و اراده شما در همه اینها جاری است مثل یك شبكه برق رسانی كه وقتی به ده هزار شهر وصل بشود، انرژی برق در ده هزار شهر جاری می شود.

اراده وجود مقدس رسول ا...(ص) محور تكامل همه عوالم است؛ بندگی او محور تكامل كل عالم است؛ همه اراده ها سرانجام به وسیله او هدایت می شوند. كسی كه اینقدر اراده اش در عالم گسترش دارد، می تواند همه اراده ها را دربست به خدای متعال تسلیم كند بگونه ای كه تولی اش صد درصد به ولایت الهیه باشد و تصرفاتش هم صد در صد الهی باشد؛ محلّ مشیه اللّه و امین اللّه بشود؛ آنقدر در تولی و محبت الهی تام باشد كه حبیب اللّه بشود؛ مجرای اراده و محبت خدا در همه عالم شود؛ شاید معنای حبیب اللّه این باشد؛ یعنی محبت الهی به اوست كه همه عالم را در برگرفته است؛ به تعبیر دیگر مجرای محبت خدا نسبت به همه عوالم است؛ او، حبیب است؛ او، محبوب خداست؛ محبت خدا به اوست كه همه عالم را دارد سیراب می كند. یك چنین تولی، تولی تام و با درجه بالایی از ولایت پذیری در آنها بوده كه باعث شده تا بتوانند عالم را به طرف خدای متعال هدایت كنند.

حال یك بحث مهم این است كه آیا ما می توانیم با ابتلائات آنها و با بلائی كه آنها در راه خدا كشیده اند و با میثاقی كه آنها در ولایت داده اند و با تحملی كه آنها در ولایت الهیه داشته اند، با آن ظرفیت به طرف خدا حركت كنیم یا خیر؟ یعنی آنها در جاذبه رحمت الهی هستند و با سرعت پرستش خودشان به طرف خدا دارند می روند. حال آیا ما هم می توانیم سوار بر سفینه آنها بشویم؟ فرض كنید یك كشتی غول پیكری با سرعت بالایی در اقیانوس حركت می كند، ما هم بر فرض با یك بلم كوچك یك نفری در حال حركت هستیم، آیا می توانیم با این بلم به آن طرف اقیانوس برویم با وجود اینكه موج هست، گرداب هست، شب تاریك هست، و... یا با آن كشتی برویم؟ آیا واقعا می شود با آن كشتی رفت یا خیر؟ به نظر می رسد مباحث قبلی مسأله را روشن كرده است ولی حالا برای توضیح بیشتر بحث را ادامه می دهیم.

بنابراین بحث اصلی این است كه آیا می شود به آن عبادت مخصوصی كه وجود مقدس رسول ا...(ص) داشته ما هم با آن عبادت و با آن میثاق پذیری و با آن تحملی كه ایشان در پذیرش ولایت الهیه داشته به طرف خدا حركت كنیم؟ البته بایست توجه داشت كه تحمل ولایت الهیه بسیار مشكل است و واقعا چگونه می شود ولایت الهیه را تحمل كرد، این كار آسانی نیست؛ امّا چهارده معصوم(علیه السلام) تحمل ولایت را در آن مرتبه داشته اند. عبودیت آنها یعنی همین. حال آیا با ظرفیت عبودیت آنها می شود حركت كرد؟ مثالهایش را خدای متعال در عالم دنیا گذاشته است. اگر انسان در میدان جاذبه منظومه شمسی قرار گرفت با سرعت منظومه شمسی در عالم حركت می كند. چراكه در میدان جاذبه آن قرار گرفته است. آیا می شود در میدان جاذبه آنها قرار گرفت و با سرعت عبادت آنها حركت كرد؟ آیا می شود با ابتلائات آنها و با میثاق آنها وبا عبودیت آنها و با بندگی كه آنها در ابتلائات الهی كرده اند به طرف خدا حركت كرد یا خیر؟ یعنی آیا می شود از این مركب برخوردار شد كه راه انسان به سرعت طی شود؟ آیا راه میان بری وجود دارد یا خیر؟ به نظر من این بحث بسیار مهمی است كه در كنار همه مباحث قبلی خودش یك بحث كلیدی است. عنوان این بحث «سلوك با بلاء اولیاء خدا» است؛ یعنی آیا انسان می تواند با بندگی امام حسین(علیه السلام) در عاشورا به طرف خدا حركت كند؟ که البته ایم بحث خود کجالی جداگانه دارد

**********************************
منبع:پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری

**********************************

پی نوشت ها:
(3) تفسیر فرات كوفی، ص 430 از امام باقر(علیه السلام)
(4) روی الشیخ المفید قدس اللّه روحه باسناده الی محمدبن السائب الكلبی قال لما قدم الصادق(علیه السلام) العراق نزل الحیره فدخل علیه ابوحنیفه و سأله عن مسائل و كان مما سأله ان قال له جُعلت فداك ما الامر بالمعروف؟ فقال(علیه السلام): المعروف یا ابا حنیفه المعروف فی اهل السّماء المعروف فی اهل الارض و ذاك امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام). قال جُعلت فداك فما المنكَر؟ قال(علیه السلام): اللّذان ظلماه حقّه وابتزّا امره و حملا الناس علی كتفه. قال الا ما هوه ان تری الرجل علی معاصی الله فتنهاه عنها؟ فقال ابو عبدالله(علیه السلام) لیس ذاك بامر بمعروف و لانهی عن منكر... (بحار ـ ج 24 ـ ص 58 ـ روایت 34 ـ باب 39)
(5) «اذابتلی ابراهیم ربه بكلماه فاتمهنّ قال انی جاعلك للنّاس اماما...»(بقره / 124)
الدقاق عن حمزه العلوی عن الفزاری عن محمدبن الحسین الزیات عن الازدی عن الصادق جعفربن محمد(علیه السلام) قال سألته عن قول اللّه عز و جل «واذابتلی ابراهیم ربه بكلمات» ما هذه الكلمات؟ قال: هی الكلمات التی تلقاها آدم من ربه فتاب علیه و هو انه قال یا رب اسألك بحق محمد و علی و فاطمه و الحسن والحسین الا تبت علی فتاب الله علیه انه هو التواب الرحیم فقلت له یا ابن رسول الله فما یعنی عز و جل بقوله «اتمهن»؟ قال(علیه السلام):  یعنی اتمهن الی االقائم(عج) اثنا عشر اماما تسعه من ولد حسین(علیه السلام). (بحار ـ ج 11 ـ ص 177 ـ روایت 24 ـ باب 3)

(6) بحار ـ ج 39 ـ روایت 15

Share