شهادت محمد چاهی(1365 هجری شمسی)

12 شهریور
شهید محمد چاهی,گنجینه تصاویر ضیاءالصالحین

شهید محمد چاهی فرزند حسن در  15 تیر ماه سال 1346 ه.ش در روستای "علی هدیه علیا" از توابع شهرستان بیرجند متولد شد. قبل از دبستان قرائت قرآن را فرا گرفت و دوره ابتدایی را در همان روستا گذراند و در همان جا به کار و تلاش پرداخت طبیعت خشک روستا از او فردی پرتلاش و دلاور ساخت او به کارهای از قبیل کشاورزی، دامداری، قالی بافی و رانندگی تراکتور، تسلط کامل داشت. هرگز از خواندن قرآن و انجام واجبات نیز غافل نمی شد نمازش را در مسجد می خواند سعی می کرد تا به اندازه توان خویش به همه اهل روستا کمک کند عاشق انقلاب و امام بود و سپاه را دوست داشت. وقتی می خواستند او را از طریق ژاندارمری(نیروی انتظامی) به سربازی ببرند، نرفت و گفت می خواهم وارد سپاه شوم بعد از آموزش به جبهه رفت و در لشگر ویژه شهدا به عنوان تک تیرانداز خدمت کرد. در عملیات کربلای 2 شرکت داشت و در تاریخ 12 شهریور سال 1365 ه.ش در سن 19 سالگی در منطقه حاج عمران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پیکر پاک شهید محمد چاهی  بعد از 9 سال در تاریخ 8 بهمن سال 1374 ه.ش  کشف گردید و به دامن میهن اسلامی بازگشت و  پس از تشییع باشکوهی در بیرجند در زادگاهش «علی هدیه علیا» به دامن خاک سپرده شد. روحش با ابا عبدالله حسین(علیه السلام) محشور باد.
خاطره ای از شهید محمد چاهی به روایت پدر شهید :
«پسرم محمد قبل از اینکه به جبهه اعزام شود در اثر واژگون شدن موتور آسیب دیده بود و علاوه بر شکستن دستش ، سرش هم به شدت مجروح شده بود. در همان روزها تصمیم داشت به جبهه اعزام شود . هر چقدر اصرار کردم پدر جان بمان تا نتیجه عکسی که از سرت گرفته ایم بیاید تا خیالمان از بابت جراحت سرت راحت بشود و بعد به جبهه برو قبول نکرد و به من گفت: نه پدر، من باید بروم و خدمت خودم را به اسلام و انقلاب انجام دهم. الان جنگ است و ما آنچه در توان داریم باید برای کشورمان انجام دهیم.
او بعد از اعزام به عنوان تکاور به لشکر ویژه شهدا پیوست . او از جان و دل و با تمام وجود هر کاری از دستش بر می آمد در جبهه انجام می داد و به ویژه از زمانی که با سردار شهید محمود کاوه، فرمانده لشکر ویژه شهدا آشنا شده بود خیلی سخت تحت تاثیر قرار گرفته بود و شهید کاوه را خیلی دوست داشت. هر وقت هم که از مرخصی می آمد از حال و هوای جبهه و همچنین روحیات و بزرگواری شهید کاوه صحبت می کرد و می گفت ما فرماندهی داریم که همیشه به سنگر ما می آید و از ما احوالپرسی می کند و البته بسیار شجاع و بی باک است.
آخرین بار که می خواست به جبهه اعزام شود، هنوز مرخصی اش تمام نشده بود که خبر شهادت شهید کاوه را به او دادند و او هم بلافاصله و قبل از اتمام مرخصی اش دوباره به جبهه شتافت و باز هم، در سنگر دفاع از انقلاب حاضر شد و مدتی بعد هم به ما خبر دادند که پسرم محمد به کاروان همرزمان شهیدش پیوسته و او هم به شهادت رسیده است.
پیکر فرزندم در جبهه مفقود شده بود و بعد از 9 سال انتظار بالاخره به میهن اسلامی بازگشت. بله فرزندم هم به آرزوی خودش یعنی شهادت در راه اسلام و قرآن رسیده بود.»

 


 

Share