محققان برآنند كه مبدأ تاریخی تهاجم فرهنگی غرب در ایران را باید از آغاز حكومت قاجاریه و كمی قبل از آن فرض كرد؛ زمانی كه نادر از دنیا رفت و مملكت ایران دچار آشوب و بی نظمی شد و كمپانی هند شرقی تحركات خود را شدت بخشید شروع این حركت با تأسیس مذاهب جعلی، مانند وهابیگری در مذهب اهل سنت، و شیخیگری و بهائیت در مذهب تشیع اشاره كرد. این مذاهب جدید به منظور تغییر در اعتقادات واقعی دین اسلام و ایجاد اختلاف در میان مسلمانان طراحی شدند
تهاجم فرهنگی و تبادل فرهنگی
تبادل فرهنگی ملت ها در طول تاریخ به شكلی طبیعی وجود داشته و عاملی برای رشد و تعالی مستمر فرهنگ ها بوده است. تبادل فرهنگی برای تازه ماندن معارف و حیات فرهنگی بشر امری بسیار ضروری است و جامعه انسانی را در ارتقای ارزش ها و پیمودن مسیر سعادت واقعی به پیش می برد. این جریان فرهنگی دو سویه است و هنگام قوت و توانایی ملت ها صورت می گیرد. در این روند، ملت ها با هدف ترویج ارزش های بشری، به تبلیغ ایده آل ها و معیارهای خود می پردازند و نیز عناصر و مفاهیم برجسته فرهنگ های دیگر را وام می گیرند.
گسترش اسلام در برخی از مناطق جهان، از جمله شرق آسیا، از طریق رفت و آمد مسلمانان ایران به این مناطق، از نمونه های قابل استنادی است كه پیامدهای مثبت تبادل فرهنگی را برای جامعه بشری به خوبی اثبات می كند. در تبادل فرهنگی هدف اصلی باردار كردن و كامل كردن فرهنگ ملی است و از این دیدگاه، تردیدی نیست كه در برخورد با فرهنگ غرب نیز تبادل صحیح فرهنگی، منشأ آثار مثبتی خواهد بود.
بنابراین، اساساَ تبادل فرهنگی و تهاجم فرهنگی در دو جهت مخالف قرار دارند. تبادل فرهنگی فرآیندی متقابل و طبیعی است و با رضایت طرفین صورت می گیرد؛ ولی تهاجم فرهنگی یك طرفه، غیرداوطلبانه و سلطه گرانه است و اهداف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی وحتی نظامی دارد. معرفی، انتقال و جایگزینی ارزش ها در تهاجم فرهنگی طبیعتاً تحمیلی است. در واقع در تبادل فرهنگی، هدف به روز كردن و كامل كردن فرهنگ ملی است، ولی در «تهاجم فرهنگی» هدف ریشه كن كردن و از بین بردن فرهنگ ملی است.
قابل توجه است كه فرهنگ پذیری با میل و به دلخواه یا تعامل فرهنگی، زمانی میسّر است كه هیچ گونه نابرابری اجتماعی یا سیاسی بین دو فرهنگ وجود نداشته و هیچ كدام برتری مادی یا معنوی نسبت به دیگری نداشته باشند. در مقابل، در سایه ی برتری تكنولوژی، قدرت نظامی، امكانات بیش تر اقتصادی و فنی، و برنامه ریزی سیاسی است كه تسلط پدیده های فرهنگی یك جامعه بر دیگری انجام می گیرد.
در مجموع می توان گفت كه: در تبادل فرهنگی سه اصل گزینش، تحلیل و جذب و اصل تولید فرهنگی، مد نظر متولیان فرهنگی یك جامعه است و این افراد برای زنده و پویا نگه داشتن فرهنگ خودی، عناصر فرهنگ بیگانه را بررسی و عناصر مثبت آن را گزینش و پس از تحلیل و تعیین تناسب آن با فرهنگ بومی، آن را جذب می كنند و به شكل عنصری از فرهنگ خودی در می آورند. به طور خلاصه، تفاوت تهاجم فرهنگی و تبادل فرهنگی را می توان در موارد ذیل دانست:
1- در تهاجم، هدف تخریب است، اما در تبادل فرهنگی هیچ كدام از دو فرهنگ قصد تخریب فرهنگ مقابل را ندارد و هدف انتقال و نشر فرهنگی است.
2- در تهاجم، یك ملت برای جای گزینی فرهنگ خود، به نحوی ظالمانه سعی در ریشه كنی فرهنگ مقابل دارد، اما در تبادل فرهنگی چنین نیست.
3- در تبادل فرهنگی، همواره جنبه های مثبت و انسانی مطرح است؛ بدین معنا كه دو طرف قصد بارور كردن، تكامل بخشیدن و ارتقای یكدیگر را دارند؛ در حالی كه در تهاجم فرهنگی اهدافِ خیرخواهانه در میان نیست. بلكه قلع و قمع، ارعاب، بی هویت كردن و ایجاد سلطه، مدنظر است.
4- در تهاجم فرهنگی، قصد استیلا و به طور كلی، غرض سیاسی مأخوذ است و مهاجم اصولاً بقای فرهنگ مقابل را به هیچ عنوان نمی پذیرد.
سیر تاریخی تهاجم فرهنگی در ایران
محققان برآنند كه مبدأ تاریخی تهاجم فرهنگی غرب در ایران را باید از آغاز حكومت قاجاریه و كمی قبل از آن فرض كرد؛ زمانی كه نادر از دنیا رفت و مملكت ایران دچار آشوب و بی نظمی شد و كمپانی هند شرقی تحركات خود را شدت بخشید شروع این حركت با تأسیس مذاهب جعلی، مانند وهابیگری در مذهب اهل سنت، و شیخیگری و بهائیت در مذهب تشیع اشاره كرد. این مذاهب جدید به منظور تغییر در اعتقادات واقعی دین اسلام و ایجاد اختلاف در میان مسلمانان طراحی شدند.
این حركت در جامعه ایران از زمان اولین اعزام ایرانیان به غرب برای تحصیل، و بازگشت آنان به كشور، شدت
بیش تری به خود گرفت. نخستین ایرانیانی كه برای مأموریت و یا تحصیل به غرب سفر كردند، اسیر شبكه فراماسونری(1) غرب شدند؛ تعدادی از آنان چون عسگرخان افشار ارومی و ابوالحسن خان ایلچی حلقه نوكری غرب را به گوش آویختند و در ازای گرفتن حقوق از بیگانگان، به ترویج غرب گرایی و تأمین منافع آنها در ایران پرداختند. مشخصه تمامی این فرنگ رفتگان، خودباختگی در مقابل مظاهر تمدن غرب و ترویج غرب گرایی در ایران بود؛ برای مثال، آخوندزاده علت عقب ماندگی ایرانیان را دین اسلام و خط عربی می داند.
با كودتای سوم اسفند 1299 و آغاز سلطنت رضاخان، روشنفكران غرب زده با شكل جدیدی از تهاجم فرهنگی در ایران ظهوركردند. رضاخان در طول 20 سال سلطنت خود، انهدام فرهنگ قومی، ملی و اسلامی ایران را بنا نهاد. با توجه به ضعف توانایی های فكری و علمی او، چنین حركت حساب شده ای نمی توانست حاصل درك و بینش وی باشد. او با حضور مستشاران متعدد غربی و همكاری و اقتدار روشنفكران وابسته در دستگاه حكومت خود، تدارك این حركت ضد فرهنگی را فراهم نمود برای مثال، حسن تقی زاده كه سمبل مدافعان ترویج كامل و بی حد و مرز معیارهای غربی در كشور و گرداننده اصلی مجله شبه روشنفكری كاوه است می نویسد:
«وظیفه اول همه وطن پرستان ایران قبول و ترویج تمدن اروپا، بلاشرط و قید، و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و تربیت و علوم و صنایع و زندگی و كل اوضاع فرنگستان است، بدون هیچ استثنا. به سخن دیگر ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً، فرنگی مآب شود و بس.»
در مجموع می توان گفت این استعمارگران بودند كه به بهانه های مختلف به منظور تسلط بر كشورهای جهان سوم از این حربه استفاده كردند.
سابقه تاریخی این فرآیند در غرب به بعد از رُنسانس و انقلاب علمی در جامعه اروپا برمی گردد؛ هنگامی كه صنعت و علم با شتاب بیشتری رشد یافت و كشورهای صنعتی كه از تولیدات، اشباع شده بودند، از یك طرف نیازمند بازارهای جدید مصرف شدند و از سوی دیگر تداوم حیات صنعت غرب، بستگی تام به سوخت و مواد اولیه داشت. در این زمان معقول ترین انتخاب برای غرب در خصوص تأمین منابع اولیه و به دست آوردن بازار مصرف، نزدیك ترین منطقه به آنان، یعنی جهان اسلام بود؛ به همین سبب، ذخایر غنی نفتی و بازارهای مصرف این منطقه از جهان، هدف تهاجم آنان قرار گرفت. بدین ترتیب كشورهای اسلامی یكی پس از دیگری با روش های مختلف سیاسی، نظامی و فرهنگی استعماری در ظاهر استقلال پیدا كردند. شركت ها و صنایع اروپایی در این كشورها رخنه نموده و بازارهای این كشورها را در اختیار گرفتند. برای تثبیت وضع موجود، تنها چاره ای كه به فكر اندیشمندان و متفكران سیاسی غرب رسید، استفاده از«تهاجم فرهنگی» بود؛ زیرا توسل به نیروی نظامی و زور، برای همیشه راه حل مناسبی برای استیلا نبود و برای مدت های طولانی نمی شد استثمار را با آن تداوم بخشید.
به همین سبب استعمارگران از دیدگاه ها و نظریات علمی استعماری كه زمینه تهاجم فرهنگی را فراهم می آورد استقبال كردند. كلام معروف سیسیل رودس، یكی از متفكّران انگلیسی، شاهدی بر این مطلب است كه تهاجم فرهنگی از طرف غرب به شكلی سازماندهی شده و برای حفظ منافع درازمدت آنان صورت گرفته است. او می گوید:«برای این كه 40 میلیون جمعیت پادشاهی متحده بریتانیا را از یك جنگ داخلی خونین نجات دهیم، باید سرزمین های جدیدی را به دست آوریم تا مشكل اضافه جمعیت حل شود و بازارهای جدیدی برای كالاهای تولید شده در كارخانه ها و معادن فراهم گردد. همان طور كه همیشه گفته ام،«امپراطوری» راه حلی برای مسأله نان و بیكاران است. اگر می خواهید جنگ داخلی نداشته باشید، باید امپریالیست شوید!»
به گفته یكی از محققان ایرانی، امروزه داعیه برتری طلبی و تسلط فرهنگ غربی به مرحله ای رسیده است كه تحمل هیچ رقیبی را برای خود ندارد:« در طرح تاریخی غربی شدنِ عالم، مطلب صرفاً این نبوده است كه فرهنگ های غیرغربی جای خود را به فرهنگ غربی بدهند، بلكه مسئله این بوده است كه هر جا و هر قوم كه غربی نشود، ناچیز است و این ناچیز، چه در صورت ظاهر و سیمای بشر و چه به صورت اشیا یافت شود، جز این قابلیت ندارد كه به تملك و تصرف غرب درآید؛ پس قضیه غرب این نیست كه گروهی سوداگرِ حریصِ متجاوز در جایی پیدا شده اند و علم وعقل را وسیله تسلط و استیلای خود قرارداده اند. غرب عین این علم و عقل است و در نظر او یك عالم بیش تر وجود ندارد؛ یعنی غیرت غربی به وجود غیر و مغایر مجال نمی دهد، هرچه هست باید غربی بشود یا ازمیان برود.»
البته امروزه با تسلط فرهنگ آمریكایی و گسترش آن در كشورهای اروپایی، این هراس به وجود آمده است كه این آمریكایی سازی، فرهنگ عامه اروپا را نیز دست خوش تغییر سازد.
ادامه دارد...
پانوشت:
1- فراماسونری سازمانی متكی بر پنهان كاری و نهان روشی است و نظریه های سیاسی آن در جهت عملی كردن تهاجم فرهنگی غرب و بسط و نفوذ استعمار با كاركردی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی شكل یافته است.