فکر انسان باید به انسجام و قوّت برسد. زمانی هست که انسان در طول روز، کاری را انجام می دهد؛ ولی وقتی به سراغ کار دیگری می خواهد برود، فکر، او را رها نمی کند؛ مثلا یک فیلم تماشا کرده است، اما زمانی که می خواهد کار دیگری انجام دهد فکر، او را رها نمی کند. اما یک وقت است که فکر، انسجام و قوّت دارد و این گونه نیست.
یکی از شرایط استخاره همین است که اگر انسان می خواهد چند استخاره انجام دهد، باید تمام ذهن، آماده گرفتن مطلب برای اولین استخاره باشد. برای استخاره دوم باید ذهن از فضای استخاره اول به صورت صددرصد بیرون آید و در فضای استخاره دوم وارد شود. اگر این طور نباشد، استخاره متقن نیست.
ذهن، از شاخه هایی است که شبیه الهام است. اگر ذهن پراکنده باشد، استخاره جواب نمی دهد. فرقی نمی کند استخاره کننده چه کسی باشد و همچنین فرقی نمی کند با قرآن استخاره کند یا با غیر قرآن. خلاصه این که اقتضا می خواهد؛ یعنی اگر می خواهد جواب سؤالی را بگیرد، باید این سؤال در نفس کامن و کامل باشد. بعد از آن، حیث ارتباطی برای جواب گرفتن است. وقتی که انسان پراکنده است چه جوابی برای او بیاید؟! از کجا بیاید؟!
بالأخره عالم غیب هم، عالم اسباب است و اسباب خودش را دارد. کسی که به خاطر پراکندگی اصلاً زبانش نمی تواند ترجمان دلش باشد، او چه جوابی بگیرد؟ او در حالتی است که اگر به خودش بگویند حرفت چیست، بعضی وقت ها آن قدر پراکندگی دارد که نمی تواند بگوید چه مشکل و سؤالی دارم؛ لذا کارها به هم می پیچد. انسان اگر می خواهد سؤالی داشته باشد، نفس باید خالی و آرام باشد و با تمام وجود، آن سؤال مطرح شود.
این بخش خودش یک شاخه مفصّلی است، حتی علمش. عالی ترین مرتبه و قلّه این علم، وحی خداوند بر انبیاء علیهم السلام است. انبیاء و وحی آن ها را باید شناخت. یکی از امتیازات پیغمبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم این است که تمام حواس ظاهری و باطنی آن حضرت، متوجه درک مفاهیمی است که باید به ایشان ارائه شود. پایین ترین مرتبه آن علم هم خواب هایی است که مؤمنین و غیرمؤمنین می بینند و واردات قلبیه ای است که بعضی از افراد دارند. برای ارتباط با عالم غیب، از مرتبه ابتدایی آن تا مرتبه انتهایی آن، مراتب خیلی عظیمی وجود دارد.
حضرت موسی علیه السلام به کوه طور می رود و صحبت می کند؛ سؤال می کند و جواب می گیرد.[۱] او کلیم الله است و آن قدر توجّهاتش عمق دارد که مکالماتش «فوق احساس الکروبین»[۲] است.
کسی که شیاطین – شیاطین به معنای اعم – را نمی تواند از خودش دور کند و آن ها دست او را خوانده اند، چه جوابی به صورت الهام به دل آن شخص بیاید؟ به همین دلیل است که جواب های بعضی از افراد که به صورت الهام می آید، پراکنده است؛ اما مکالمه حضرت موسی علیه السلام با خداوند طبق دعای سمات «فوق احساس الکروبین» صورت می گرفت و این، میان بُر عظیم است.
این مرتبه، مرتبه ای غیر از عبادات، بلکه حاصل عبادات است. عبادات باید یک حالی در انسان ایجاد کند که ارتباط حس های ظاهری با بیرون قطع شود. خداوند متعال در جریان اصحاب کهف، می فرماید:
فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنینَ عَدَدا؛[۳]
ما پردهاى بر گوششان نهادیم تا سال هایى چند در غار به خواب فرو رفتند.
مشکل ما همین است که گوش ما در نماز نیز صداها را می شنود و از ناحیه حس های ظاهری ما اشتغال وجود دارد؛ مثل حس سامعه و حس باصره. بنا نیست کسی این گونه عبادت کند؛ بلکه هنگام عبادت باید در خود فرو رود و ارتباط حس های ظاهری خودش را با عالم خارج قطع کند، تا برای ارتباط با خداوند متعال وارد شود.
چگونه خواب بر ما غالب می شود؟ اگر ما کیفیّت خواب رفتن را می دانستیم، خیلی از علوم برای ما باز می شد. در خواب، ارتباط حس های ما با عالم خارج قطع می شود و به تدریج وارد خواب می شویم. اگر ما بر خودمان مسلط می شدیم – به این گونه که ابزاری داشته باشیم تا ارتباط حس های خود را در بیداری با خارج قطع کنیم – آن وقت قضیه خیلی فرق می کرد و به حالت غیبوبیّت و خلسه می رسیدیم.[۴]حداقل از عالم دنیا، جدا می شدیم. جداشدن خیلی مهم است و گاهی ما خیلی معطّل آن می شویم.
بعضی از علل و عوامل، ما را متوقف می کند و حس های ما را به دنیا مشغول می کند. آن عوامل، بعضی از صفات یا مسائل خارجی مانند کار، اشتغالات فکری، مشکلات خارجی و امثال آن است. تحت هر شرایطی نباید این امور، ارتباط ما را با خداوند ضعیف کند. باید طوری بر خود مسلط باشیم تا این که بتوانیم نمازمان را بخوانیم؛ بلکه نمازمان را به پا داریم؛ نه این که فقط زبانمان حرکت کند.
این که خداوند در قرآن همواره می فرماید نماز را به پا بدارید، به این سبب است که این عملی که ما انجام می دهیم خواندن نماز است، نه اقامه آن. قرآن نمی گوید: یقرءون الصلوه ( مؤمن نمازمی خواند)؛ بلکه می فرماید:
یُقیمُونَ الصَّلاه؛[۵]
نماز را برپا مى دارند.
اگر بخواهیم نماز را به پا داریم، با ورود در عالم معنا می توانیم آن را به پا بداریم. با قرائتِ صرف، معلوم نیست که بشود نماز را به پا داشت؛ بلکه هم قرائت می خواهد و هم ورود به فضایی که جنسش جنس نماز باشد. حداقل قضیه این است که با ذهن متشتت نمی شود نماز را به پا داشت و حدود را اجرا کرد.
هر چیزی حدّی دارد. نماز یک حدود ظاهری دارد که آن حدود ظاهری از ابتدای وضو تا انتهای نماز است و یک حدود باطنی دارد که اگر آن ها را اجرا کنیم، نماز به پا داشته می شود. اینجا است که اسرار بعضی از روایات برای انسان آشکار می شود. این که در روایت می فرماید: «الصلاه معراج المؤمن»[۶]، یعنی شما با گفتن «الله اکبر» به قول امام خمینی قدس سره وقتی دست هایت را بالا می بری به این معناست که همه چیز را پشت سر انداختم.[۷] در این صورت، انسان به فضای جدید معنوی وارد شده است. این طور است که انسان می بیند سبک شده است و معنای آن روایت معلوم می شود. در این صورت است که نماز انسان بالا می رود[۸] و انسان به راحتی می تواند همراه آن نماز بالا برود.
در این حرکت الهی چند چیز است که خیلی اهمیت دارد؛ یکی جایگاه خود انسان است، یکی نیّت انسان است و دیگری عمل صالح است. وقتی نیّت، خالص باشد و انسان آماده باشد، عمل صالح صورت می گیرد. عمل انسان مانند نماز یا صدقه، وقتی در این مثلث به صورت کامل انجام شد، یک چیز دیگری حاکم بر این سه زاویه است که آن عبارت است از باطن انسان؛ به این معنا که چه کسی مشغول انجام این عمل است؟ این مثلث و عمل را پیغمبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم اجرا می کنند یا من اجرا می کنم؟ چرا من بهره نمی برم، اما شخصی مانند پیغمبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم این قدر بهره می برد؟ به سبب پشتوانه عمل و به سبب روح و باطن است. وقتی عبادت در این مثلث انجام شود، اگر پشتوانه قوی ای داشته باشد، عمل بلافاصله به جنس برزخی تبدیل می شود؛ مثلا دو رکعت نماز با شرایطش خوانده یا حمد و سوره ای برای میت خوانده است، دسته گلی یا غذای خوش طعمی به عنوان هدیه به میّت می شود.[۹]
میت نیازمند به یک هدیه درست و مفید است؛ لذا اگر انسان می خواهد یک حمد و سوره برای میتی بخواند، درست بخواند، یک زیارت اگر می خواهد بخواند درست بخواند. «درست بخواند» یعنی فکرش پراکنده نباشد، این مربوط به اعمالی که هدیه به اموات می شود.
اما نمازی را که من می خوانم و آن نماز می خواهد به عالم غیب برود، شرایط سنگین تری دارد. گاهی انسان اذکاری را می گوید؛ ولی به خاطر پراکندگی زیاد، تبدیل نمی شود. مثلا در بخش اموات یک کانال هوشمندی بین نیت انسان با آن میت ایجاد می شود که آن عمل هدیه شده به میت را تبدیل به مایحتاج او می کند.
خلاصه؛ همه کارها مربوط به خود انسان است. بشر خیلی بزرگ است. هر کاری بخواهد انجام دهد، امکان پذیر است. اگر ما اعمالمان را می دیدیم، یقین و سبک عملکرد ما فرق می کرد. فقط عبادات خالص است که جواب می دهد و نمره دارد.
اگر انسان نیت انجام کار خیری را دارد، باید قصدش فقط خدا باشد. اگر کسی را مدّنظر بگیرد، خودش را فریب داده و خود را عقب می اندازد. این کارها در این مسیر جواب نمی دهد. خداوند متعال اعمال خالص و خوب را می خواهد. خودش فرموده است: من بهترین شریک هستم؛ اگر کسی غیر مرا در عمل شریک کند از او قبول نمی کنم؛ بلکه فقط اعمال خالص او را قبول می کنم.[۱۰]
در این وقت است که اعمال خالص انسان رشد می کند. آن اعمال در عالم غیب به صورت بذر است که تا دامنه قیامت توسعه پیدا می کند و روز به روز اضافه می شود؛ البته به شرطی که کاری نشود تا آن ها را خراب کند.
—————————————————————————————————
پی نوشت :
[۱]. توحید شیخ صدوق، ص ۱۲۱.
[۲]. مفاتیح الجنان، دعای سمات.
[۳]. سوره کهف، آیه ۱۱.
[۴]. چون نفس ناطقه انسانى به نفوس فلکى و عقول مجرّده اتّصال یافت، پرتو نقوش در وى مرتسم مى گردد و به حوادث آینده علم پیدا مى کند؛ و این معنا، هم در عالم خواب دست مى دهد و هم در عالم بیدارى. آنچه در خواب باشد، رؤیاى صادقه گویند و آنچه در بیدارى دست دهد، مکاشفه نامند و آنچه ما بین نوم و یقظه و به اصطلاح در حالت غیبت واقع شود، خلسه گویند. (مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، مقدمه، ص۹۲)
[۵]. سوره بقره، آیه ۳.
[۶]. سفینه البحار، ج ۲، ص ۲۶۸.
[۷]. سرّ الصلاه، ص ۷۷.
[۸]. وَ أَرْوِی عَنِ الْعَالِمِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ رُبَّمَا لَمْ یُرْفَعْ مِنَ الصَّلَاهِ إِلَّا النِّصْفُ أَوِ الثُّلُثُ أَوِ السُّدُسُ عَلَى قَدْرِ إِقْبَالِ الْعَبْدِ عَلَى صَلَاتِهِ وَ رُبَّمَا لَا یُرْفَعُ مِنْهَا شَیْءٌ تُرَدُّ فِی وَجْهِهِ کَمَا یُرَدُّ الثَّوْبُ الْخَلَقُ وَ تُنَادِی ضَیَّعْتَنِی ضَیَّعَکَ اللَّهُ کَمَا ضَیَّعْتَنِی وَ لَا یُعْطِی اللَّهُ الْقَلْبَ الْغَافِلَ شَیْئاً(الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیه السلام ؛ ص۱۰۳)
[۹]. روایت شبیه به این مضمون از اسحاق بن عمار از حضرت امام موسى کاظم صلوات اللَّه علیه که گفت: از آن حضرت سؤال کردم در مورد شخصى که حج کند و حج خود را یا عمره خود را یا بعضى از طوافش را به آن که نصف یا ثلث مراد باشد یا طواف عمره یا طواف حج را از براى بعضى از اهل خود قرار دهد و آن شخص در شهرى دیگر باشد، خوب است؟ حضرت فرمودند: بلى. گفتم: از اجر او چیزى کم مى شود؟ حضرت فرمودند: نه؛ هم براى او خواهد بود و هم براى آن شخصى که عمل را براى او قرار داده است و ثوابى دیگر دارد که احسان به برادر مؤمن کرده است. گفتم: اگر شخصى که از براى او عمل مى کند مرده باشد، آیا این ثواب به او مى رسد؟ حضرت فرمودند: بلى؛ تا آن که گاه باشد که مستوجب عذاب الهى شده باشد و او را بیامرزند یا در تنگى باشد و بر او واسع گردانند. گفتم: میت مىداند که این عمل را چه کسی برای او انجام داده است؟ حضرت فرمودند: بلى. گفتم: اگر چه ناصبى باشد، نفع به او مىرسد؟ حضرت فرمودند: عذابش سبک مى شود. (لوامع صاحبقرانى، ج۲، ص۴۸۶)
[۱۰]. عَنْهُ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَالِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ مَنْ أَشْرَکَ مَعِی غَیْرِی فِی عَمَلٍ لَمْ أَقْبَلْهُ إِلَّا مَا کَانَ لِی خَالِصا. (المحاسن، ج۱، ص۲۵۲)
منبع : بنیاد هاد