محرم/بخش سوم - محبت به امام حسین (سلام الله علیه)
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین...
اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن...
محبت به امام حسین(علیه السلام)
جناب یعقوب(علیه السلام) یک فرزندش از جلوی چشمش دور شد، بیست سال گریه کرد، اگر صدسال هم طول می کشید، بازهم یعقوب(علیه السلام) گریه می کرد. هزارسال هم طول می کشید، باز هم یعقوب(علیه السلام) همان یعقوب(علیه السلام) بود؛ یعقوب(علیه السلام) مأیوس نمی شد، در انتظار می نشست و گریه می کرد. این برای ما درس است. گفتند تمام شد؛ یک بچه ای 9 سالش بوده، چهل سال قبل انداختنش در چاه؛ تو هنوز گریه می کنی؟ فرمود:
«یا بَنِی اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ».[1]
این خاصیت محبت است. یوسف(علیه السلام) پیراهن را در مصر داد؛ گفت ببرید کنعان به چشم پدر بمالید بینا می شود. همین که پیراهن را در مصر از صندوق بیرون آوردند و به دست برادرها دادند، یعقوب(علیه السلام) در کنعان می گوید:
«قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ ریحَ یوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ».[2]
اگر مرا متهم نکنید، اگر نگویید دیوانه است، دارم بوی یوسف(علیه السلام) را می شنوم.
محب این گونه است. شنیده اید در اربعین، جابر آمد کربلا؛ یک نقل این است؛ عطیه می گوید: دیدم نزدیک قبور که رسید، نشست روی زمین هی خاک ها را برمی دارد و می بوید. به یک نقطه ای که رسید خاک را برداشت، بویید و خودش را روی خاک ها انداخت؛ گریه کرد تا غش کرد. متوجه شد اینجا مرقد مطهر سیدالشهدا(علیه السلام) است. اگر محبت امام حسین(علیه السلام) بیاید، آن وقت آدم می فهمد که گریه برای امام حسین(علیه السلام) بس است یا بس نیست. اگر هم این محبت نیاید:
میان عاشق و معشوق رمزیست چه داند آنکه اشتر می چراند؟!
به امام سجاد(علیه السلام) می گویی گریه نکن! تو چه می فهمی امام سجاد(علیه السلام) چه می کشد. فرمود: یک فرزندش از جلوی چشمش دور شده بود، مگر یک فرزند بود؟ ولی خدا بود. محبتِ ولی خداست؛ این یک محبت دیگری ست. جناب شعیب(علیه السلام) در روایت دارد آنقدر گریه کرد که کور شد. خدا چشمش را بهش برگرداند، دوباره گریه کرد و کور شد، خدا چشمش را به او برگرداند، دوباره نابینا شد. برای بار سوم که نابینا شد، طبق نقل دارد که خدا به او وعده داد و گفت اگر از جهنم می ترسی، امنیت می دهم. اگر بهشت می خواهی، تضمین کردم. عرض کرد: خدایا! بار دیگر هم چشم بدهی همین است. من در محبت تو و فراغ تو گریه می کنم. من چشم را می خواهم که برای تو گریه کنم. کسی که امام حسین(علیه السلام) را می شناسد، فقط چشم را می خواهد که برای امام حسین(علیه السلام) گریه کند.
به امام سجاد(علیه السلام) می گویند بس است. آیا بس است؟ اگر تا قیامت هم برای امام حسین(علیه السلام) گریه کنیم هیچی گریه نکرده ایم. اگر در اثر مصیبت امام حسین(علیه السلام) گریه کنیم تا جان بدهیم، هیچ کار مهمی نکرده ایم. همه شنیده اید امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) فرمود: یک خلخال از پای یک زن غیر مسلمان درآوردند، اگر یک مسلمان بشنود، غصه بخورد و دق کند ملامتش نمی کنم. هجوم بردند به خیمه های امام حسین(علیه السلام)، بعد از اینکه کار را یکسره کردند، پیروز شدند. خب، پیروز شدید دیگر! دست بردارید. نمی شود بگویی شیطان در عاشورا چه کرده، همۀ شهوات را در عاشورا آورده. چون امام حسین(علیه السلام) با تمام توان عبادت کرده، او هم همۀ شهوات را یک جا جمع کرده. همۀ غضب ها را یک جا جمع کرده است. امام حسین(علیه السلام) و اهل بیتش صبر کردند. بیداد کرده؛ این فاجعه سابقه ندارد. کس دیگر این کار را نمی کند؛ این کار شیطان است. یک بار هم در عالم این کار را کرده. ولی امام حسین(علیه السلام) طوری مقاومت کرد، طوری عبادت کرد.
«یشْفِی أَبْنَاءُ الْعَوَاهِرِ غَلِیلَ الْفِسْقِ مِنْ وَرَعِکُمْ»[3]
که نمی دانید این عبادت چقدر لطیف است.
در زیارت جامعۀ ائمه المؤمنین(علیهم السلام) است. فرمود: این ناپاکان و ناپاک زادگان سوزش فسق خودشان را از ورع شما تشفی دادند. هرچه شما اهل ورع بودید، آن ها اهل فسق بودند. این شعله های فسقشان را با انتقام گیری از ورع شما تشفی می دادند. هرچه امام حسین(علیه السلام) پاک بود، این ها ناپاک بودند. حالا می شود آدم گریه نکند؟ می شود بگوییم بس است؟ بله! اگر کسی نفهمد که هیچ، ولی اگر کسی بفهمد، در مقابل این مصیبت ها می شود بگوییم گریه بس است؟ می شود بفهمیم چرا حضرت زینب(سلام الله علیها) پیر شده بود؟ چرا استخوان هایش آب شده بود؟ چرا قدش خمیده بود؟ هیچ بعید نیست این نقل درست باشد. چرا وقتی برگشت مدینه، نقل شده که عبدالله بن جعفر اول حضرت زینب(سلام الله علیها) را نشناخت. سراغ حضرت زینب (سلام الله علیها) را می گرفت. چرا؟ چون آن مصیبت هایی که حضرت زینب(سلام الله علیها) دیده، آن مصیبت با محبت معنا می شود.
محبت، معیار درک مصیبت
انسان به میزان محبت، مصیبت ولی خدا را می چشد و اگر چشید خیلی چیز نابی است. اگر محبت ولی خدا در دل انسان وارد شود، غوغا می کند. اگر این مصیبت آمد، خود این مصیبت در وجود انسان غوغا می کند. انسان را نورانی می کند. محبتی که حضرت زینب(سلام الله علیها) به امام حسین(علیه السلام) داشت، محبتی که اصحاب و اهل بیت به امام حسین(علیه السلام) داشتند، آن ها مصیبت امام حسین(علیه السلام) را می فهمیدند. همین حضرت زینب(سلام الله علیها)، آن لحظۀ وداع امام حسین(علیه السلام) را دیده، در همۀ لحظات سنگین امام حسین(علیه السلام) حظور داشته. نقل است روزی که آمدند وارد کربلا شدند، بنا شد خیمه ها را بزنند؛ درخواست کرد خیمه مرا بالای بلندی بزنید. حضرت، خیمه ها را بر خلاف رسم (در اردوگاه نظامی بالای بلندی می زنند) خیمه ها را در گودی زدند. ولی خیمه حضرت زینب(سلام الله علیها) را روی بلندی زدند. روز عاشورا دائم نظاره به میدان می کرد. همۀ صحنه ها را می دید. لذا شنیدید وقتی امام حسین(علیه السلام) بر بالین علی اکبر(علیه السلام) آمد،
«و جلس علی التراب و بکی بکاء عالیا»
وقتی آن صحنه سنگین پیش آمد، ناگهان دیدند یک بانوی بلند بالایی از خیمه ها بیرون آمد و هی فریاد می زند،
«یا اخیا، و ابن اخیا»
وقتی سیدالشهدا(علیه السلام) به میدان رفت، هی می آمد بیرون نگاه می کرد، دوباره به خیمه برمی گشت. یک لحظۀ دیگر صدای امام حسین(علیه السلام) شنیده نشد. آمد بالای بلندی نگاه کرد دید واویلا! حضرت در گودی قتلگاه روی زمین افتاده؛ بدنش مجروح، پر از جراحات و در محاصرۀ تیرهاست. نقل است با هر نفسی که می کشید خون از زره حضرت بیرون می زد و دشمن حضرت را محاصره کرده. آمد بالای بلندی دید همه دارند به امام حسین(علیه السلام) حمله می کنند؛ با هرچه در دست دارند کوتاهی نمی کنند.
«و فرقه بالحجاره»
آن هایی که اسلحه ندارند دامن ها را پر از سنگ کرده اند و امام حسین(علیه السلام)را سنگ باران می کنند.
ذکر مصیبت
این مصیبت های عظیم چه می کند با مثل زینبی! آمد در گودی قتلگاه موانع را کنار زد دید عجب! نمی دانم چه دید، با تعجب صدا زد:
«انت اخی؟ اانت ابن والدتی؟»
دید سر در بدن نیست، یک عضو سالم در این بدن باقی نمانده. در نقل دارد سیصد و اندی جراحت بر این اندام وارد شده بود. غیر از اینکه این بدن زیر سم اسب ها رفته و عجیب تر اینکه (آدم شرمش می آید) حتی آن لباس کهنه را غارت کردند. شروع کرد به روضه خواندن، عجب روضه ای خواند حضرت زینب(سلام الله علیها). ابتدا برای اینکه گلایه از خدا نشده باشد، کفران و ناسپاسی نشده باشد، دستها را برد زیر این بدن، این بدن پاره پاره را روی دست گرفت و عرض کرد خدایا این قلیل قربانی را از آل رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بپذیر. سپس یک گفت وگو با رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد. یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)!،
«یا محمداه! صلى علیک ملائکة السماء هذا الحسین مرمل بالدماء مقطع الأعضاء و بناتک سبایا».[4]
این کشته فتاده به هامون حسین توست این صید دست و پا زده در خون حسین توست
این کشتی شکسته به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)! این همان حسینی است که جایش روی دوش شما بود؛ این همان حسینی است که او را در آغوش می گرفتی؛ این همان عزیزی است که جایش روی سینۀ تو بود و او را غرق در بوسه می کردی. حالا ببین یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)! یک عضو سالم برایش باقی نگذاشتند؛ بدنش غرق در خون است. یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ببین لباس هایش را غارت کردند. یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ببین این هایی که دارند به اسارت می برند دختران تو هستند. «و بناتک السبایا» سپس یک روضه برای امام حسین(علیه السلام) خواند، خیلی عجیب است. طوری روضه خواند که:
«والله لا انسا زینب بنت علی ویته بقل حسین»؛
حتی حیوانات گریه کردند، اشک از چشم شترها جاری شد.
«بأبی من لاغائب فیرتجى ، ولاجریح فیداوى ! بأبی من نفسی له الفداء! بأبی المهموم حتّى قضى ! بأبی العطشان حتّى مضى !».[5]
ای به فدای آن آقایی که جراحت هایش، زخم هایی که بر بدنش وارد شده التیام پذیر نیست؛ به فدای آن آقایی که سفرش برگشت ندارد؛ به فدای آن عزیزی که وقت رفتن تا دم آخر لبانش تشنه بود؛ به فدای آن عزیزی که تا آخرین لحظات، غصه ها روی دلش سنگینی می کرد. آنقدر گریه کرد، آنقدر در گودی قتلگاه برای امام حسین(علیه السلام) روضه خواند که دیدند حضرت سکینه (سلام الله علیها) صدا می زند، بابا! پاشو ببین دارند عمه ام را می زنند.
چون چاره نیست، می روم و می گذارمت ای پاره پارۀ تن به خدا می سپارمت
«اعوذ بالله من الشیطان رجیم، أَمَّنْ یجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یکْشِفُ السُّوءَ».[6]
«السلام علیک یا بقیه الله و رحمه الله و برکاته».
از رهگذر خاک سر کوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
ای نسیم سحری بندگی من برسان که فراموش مکن وقت دعای سحرم
«یا أَیهَا الْعَزیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَینا إِنَّ اللَّهَ یجْزِی الْمُتَصَدِّقینَ».[7]
امام زمان ما نتوانستیم عرض ادب کنیم، چه کنیم، ناتوانیم، چهل روز از عاشورا گذشته و ما هنوز زنده ایم. نتوانستیم طوری که شایسته بود عزاداری کنیم.
----------------------------------
پی نوشتها:
[1]. یوسف: 87.
[2]. یوسف: 94.
[3]. بحارالأنوار، مجلسی/99/165/، باب 8، الزیارات الجامعة التی یزار بها کل امام...، ص: 126.
[4]. اللهوف، سیدبن طاووس/130/، المسلک الثانی فی وصف حال القتال و...، ص: 85..
[5] مع الرکب الحسینى (ج 5)، محمدجعفرطبسی/68/، الأجساد الطاهرة....، ص: 67.
[6]. النمل: 62.
[7]. یوسف: 88.
افزودن دیدگاه جدید