دنیا طلبی
شناخت ارواح در انسان، ارتباط روح حیوانی با ارواح دیگر، سامان دهی روح حیوانی و بهره بری از امتیازات آن، و … از علومی است که اگر نصیب انسان شود، زندگی مادی و غیر مادی خود را بهتر می تواند پیش ببرد.
شرافت انسان به استعدادی است که می تواند فراتر از محدوده روح حیوانی حرکت کند. حیوان و حیوانیت علاوه بر مشکلاتی که دارد، امتیازاتش هم محدود است. وقتی که طبقه ملکوت و انسانیّت به بشر اضافه شد و روح الهی در او دیده شد، درک و فهم او به گونه ای دیگر می شود.
یک بشری داریم که الآن زندگی می کند و از توان و استعداد خود در راستای سامان بخشیدن به مادیات استفاده می کند. این یک بخش است. یک مرتبه بالاترش این است که در مسیر ایمان صحیح و رشد، از این توان و استعداد استفاده می کند؛ ولی این زاویه روح ملکوتی تا بی نهایت قابل رشد است. باید سفر کرد؛ و سفر نمی توان کرد، مگر بعد از تولدی دوباره.[۱] باید دوباره در عالم ملکوت زاییده شد. روحی لطیف از انسان، در آن عالم به وجود خواهد آمد و آن است که حرکت و رشد خواهد کرد و مسیرش به طرف قرب حق تعالی خواهد بود. آن وقت برای همین مراحل، لطائف قرآنی حکایت عجیبی می کند.
شناخت جایگاه انسان در قرآن
من فردی هستم گرفتار نفس، گرفتار مادیّات، گرفتار دنیا. در هر باب که مشکل داشته باشم اگر به سراغ مصادیق قرآنی بروم و بتوانم آن ها را پیدا کنم و استنطاق کنم، هم دردم را بیان می کند و هم درمانم را.
همین بخش را که من به دنیا آمده باشم، آن روح ملکوتی من تولد یافته باشد در قرآن هست؛ برای ابتدای زندگی تا طفولیت و به حد استوا رسیدن، لطائف قرآنی وجود دارد. مرحله به مرحله در قرآن هست. بالأخره قرآن، کتاب هدایت است.
لطائف داستان های انبیا در قرآن
قرآن اگر یک جا داستان حضرت موسی علیه السلام را می آورد، یک جا داستان حضرت عیسی علیه السلام را و یک جا حضرت یحیی علیه السلام را، تمام این ها روی حساب و کتاب است.
حضرت مریم یک قدّیسه است که یک روح القدس به صورت بشری مستوی الخلقه می آید و در او می دمد،[۲] عیسی علیه السلام در چند ساعت به سرعت رشد می کند.[۳] همین که به دنیا می آید، می تواند صحبت کند.[۴]
در همین مقطع جریان حضرت یحیی علیه السلام را اضافه می کند:
یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا؛[۵]
اى یحیى تورات را محکم بگیر و به او در کودکى معرفت معارف دینى عطا کردیم.
حال که در مرحله صباوت به شما کتاب عنایت شد، آن را با قوت بگیر.
از اینجا به بعد خیلی جاده باریک است، اگر انسان وارد مصادیق شود، دیگران برداشت غلط می کنند که تفسیر به رأی شد؛ در حالی که پناه به خدا می بریم از تفسیر به رأی. این ها لطائف قرآنی است که بسیار زیاد است. کیست که بتواند از هر لطیفه ای برای خودش استفاده کند و جایگاه خود را در بطن قرآن بشناسد؟
دنیاطلبی در قرآن
دنیا طلبی، افراد دنیاطلب و پایان کار دنیاطلبی را می توان در قرآن جستجو کرد. خلاصه قرآن دریای بی پایان است و اگر ما نمی توانیم از این دریای بی پایان بهره ببریم و خط و ربط قضایا را حس نمی کنیم، به این دلیل است که ابواب علوم، به کلید نیاز دارد.
اگر دل انسان به دنیا وابسته شد و دنیا را بزرگ دید، در باطن، آلوده و مسموم می شود و درخت هایش می خشکد. باطن و برزخ دل باید بهشتی باشد تا حکمت در آن رویش کند.
ممکن است دو نفر مثل هم کار کنند و زندگی شان مثل هم باشد؛ ولی باطن امور دست خداوند است؛ ما نمی دانیم. ممکن است یکی از آن دو نفر اگر دل بسته به دنیا نباشد، دنیا به او لطمه ای نزند؛ ولی دیگری را دنیا به او لطمه بزند، به سبب دل بستگی که به آن دارد.
امتیاز انبیاء علیهم السلام این بوده که هم دل بسته به دنیا نبودند و هم از دنیا چیزی نداشتند. آن ها نداشتن از دنیا را به دلیل نبوتشان و به دلیل این که برای دیگران سرمشق باشند، انتخاب می کردند.
امیرالمؤمنین علیه السلام مثل هایی را برای دنیا در نهج البلاغه فرموده اند که حاکی از همین مطلب است.
آن حضرت می فرمایند: به خدا قسم اگر همه اقالیم هفت گانه را با آنچه در آن ها است به من دهند تا در مقابل آن، پوست دانه جوى را از دهان مورچه اى بگیرم، نمى گیرم.[۶]
خود آن حضرت طوری زندگی می کردند که حتی کفش آن حضرت وصله های زیادی داشت[۷] و بسیاری از موارد دیگر.
در شرح حال فضّه نقل شده است: او دختر بعضی از سلاطین هند بود و خودش آمد یا اسیر شد. بالآخره در منزل آقا امیرالمؤمنین علیه السلام خدمت می کرد. مدتی که در آن خانه بود، دید این خانواده با این که خیلی کریم و بزرگوار هستند؛ ولی زندگی شان را به سختی اداره می کنند. یک چیزی را اقوامش به او داده بودند که آن را ذخیره کرده بود. آن را به تکه آهن داغ شده ای زد که تبدیل به طلا شد. آن را خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام آورد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین این طلا را می خواهم بدهم تا در زندگی تان هزینه کنید. آن حضرت نگاه کردند و فرمودند: اگر آهنش را بیشتر داغ کرده بودی، طلایش خالص تر می شد. او خیلی تعجب کرد و گفت: مگر شما هم از این علم سررشته ای دارید؟ حضرت اشاره به امام حسین علیه السلام کردند و فرمودند: به او نشان بده. به تو خبر می دهد. فضه، آن طلا را خدمت امام حسین علیه السلام برد. آن حضرت نیز همان جمله ای را که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند به فضه گفتند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: ما به اختیار خودمان این زندگی را انتخاب کردیم. خداوند، این گونه می خواهد و ما راضی به رضای حق تعالی هستیم.[۸]
در مقابل این زهد، دنیای زوری را هم می شود از خدا گرفت؛ اما ببینید فاصله چه کار می کند؟! از یک طرف، بعضی این طور هستند که دنیا می خواهد خودش را به آن ها بچسباند؛ ولی فرار کرده و آن را طرد می کنند. بعضی ها هم دنبال دنیا می روند و دنیا هم در حال فرار است؛ اما باز هم به دنبال آن می دوند. طبق روایتی امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به دنیا می فرمایند: من تو را سه طلاقه کردم.[۹]
درباره امام زین العابدین علیه السلام نقل شده است که یکی از شیعیان هر سال برای حج به مکه می رفت و هدایایی نیز برای آن حضرت به مدینه می برد. یک بار که هدایا را جمع کرده بود تا راه بیفتد، همسرش به او گفت: این آقایی که هر سال برایش هدیه می بری، تا به حال چیزی به ما هدیه نداده است. هر سال چقدر هدیه می بری؟! مرد گفت: این مردی که ما هدایا برای او می بریم، مالک دنیا و آخرت و همه اموال مردم است؛ زیرا خلیفه خداوند در زمین و حجت خدا بر بندگانش است. او فرزند رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و امام ما است.
خلاصه آن مرد به حج رفت و بعد از حج به منزل امام سجاد علیه السلام شرفیاب شد. بعد از سلام و عرض ارادت، دید حضرت مشغول خوردن غذا هستند. حضرت به او امر کردند غذا بخورد. بعد از غذا آن مرد آب بر دست آن حضرت ریخت تا این که یک سوم طشت را آب گرفت. حضرت به آن مرد فرمودند: این چیست؟ گفت: آب. حضرت فرمودند: یاقوت احمر است. ناگهان آن مرد دید که آب ها تبدیل به یاقوت احمر شده است. آن مرد، باز هم آب ریخت تا این که دو سوم طشت را آب فرا گرفت و حضرت آن را تبدیل به زمرد سبز کردند و در مرتبه سوم آب را به دُرّ سفید تبدیل کردند و طشت، از سه نوع جواهر پر شد. مرد تعجّب کرد و بر دستان حضرت افتاد و آن ها را بوسید. حضرت فرمودند: نزد ما چیزی نبود که در مقابل هدایا به تو بدهیم. این جواهر را در عوض آن هدایا بگیر و به همسرت بده. آن مرد بر سر خود زد و شرمنده شد.[۱۰]
این گونه قضایا معجزات اهل بیت علیهم السلام است. اما کیفیت ارتباط ولایت با تغییراتی که به صورت قهری در اشیاء ایجاد می شود، مثل آب که به زمرّد یا جواهرات دیگر تبدیل می شود و این که چگونه این اتفاق می افتد، چون اطلاع نداریم می گوییم معجزه است و معجزه را یک اتفاق قهری و بی قاعده معنا می کنیم؛ ولی اگر وارد آن شویم و ولیّ را بشناسیم، مراکز تأثیر را خواهیم شناخت و می فهمیم که طبق چه حسابی این اتفاق می افتد؛ یعنی قواعد علمی ـ معنوی آن را هم خدای متعال به ما تعلیم خواهد کرد.
*****************************************
[۱]. اشاره ای به آیه ۹۷، سوره نحل است.
[۲]. سوره مریم، آیه ۱۷.
[۳]. مجمع البیان، ج ۶، ص ۷۸۹.
[۴]. سوره مریم، آیه ۳۰.
[۵]. سوره مریم،آیه ۱۲.
[۶]. نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴.
[۷]. نهج البلاغه، خطبه ۳۳.
[۸]. مشارق انوار الیقین، ص ۱۲۶.
[۹]. فَأَشْهَدُ (ضرار بن ضمره الضبابی) لَقَدْ رَأَیْتُهُ فِی بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَى اللَّیْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَى لِحْیَتِهِ یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ وَ یَبْکِی بُکَاءَ الْحَزِینِ وَ یَقُولُ یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا إِلَیْکَ عَنِّی أَ بِی تَعَرَّضْتِ أَمْ لِی تَشَوَّقْتِ لَا حَانَ حِینُکَ هَیْهَاتَ غُرِّی غَیْرِی لَا حَاجَهَ لِی فِیکِ قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَهَ فِیهَا فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ وَ خَطَرُکِ یَسِیرُ وَ أَمَلُکِ حَقِیرٌ آه مِنْ قِلَّهِ الزَّادِ وَ طُولِ الْمَجَازِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِد. (خصائص الأئمه علیهم السلام، ص۷۱)
[۱۰]. بحار الأنوار، ج۴۶، ص۴۷.
منبع : بنیاد هاد
افزودن دیدگاه جدید