آيت الله حسن زاده در شرح کتاب مصباح الانس گاهی يک جمله را بيش از بيست جلسه تکرار مي کردند و شرح مي دادند، در هر جلسه احساس مي کردند هنوز مطلب براي طلاب حضوري نشده و در جلسه ي بعد از زاويه ا ي ديگر روي آن جمله مي ماندند. طلبه اي که با ذهن حصولي خود موضوع را دنبال مي کرد در آخر هر جلسه فکر مي کرد کار تمام است و تعجب مي کرد چرا ايشان در جلسه ي بعد ادامه ي متن را شروع نمي کنند، به ايشان ايراد گرفته بود که کمي مطالعه کنيد تا بتوانيم جلو برويم. فکر مي کرد آقا مطالب بعد را مطالعه نکرده اند در حالي که روش برخورد با متون عرفاني و موضوعات عرفاني که عالَم انسان ها را مدّ نظر دارد به اين شکل است که بايد آن قدر زاويه ها ي جديدي براي مطلب گشوده شود تا موضوع مورد بحث، حضوري گردد و مخاطب بتواند آن موضوع را احساس کند. آيت الله حسن زاده«حفظه الله» متوجه بودند هنوز موضوعِ مورد بحث، حضوري نشده و تلاش مي کردند مخاطب شان موضوع را احساس کند. بنده نيز خواهشمندم شما هم عجله نکنيد که هرچه زودتر مطلب را تمام کنم. ذهن انتزاعي که به معرفت حصولي راضي است حرص مي خورد که چرا طرف اين همه به موضوع زاويه مي دهد، چرا با يک صغري و کبري و تشکيل يک قضيه، نتيجه نمي گيرد. در حالي که فکر مي کنم اگر بخواهم با عقل حصولي با شما سخن بگويم ناخواسته بسياري از زواياي بحث مورد غفلت قرار مي گيرد زيرا با روش حصولي بسياري اوقات نمي توان موضوعاتي را طرح کرد که با قلب حضوري امکان طرح آن هست و عملاً زبانِ طرح چنين موضوعاتي ظهور نمي کند.[1]
به نظر بنده با اندک تأمل در شخصيت حضرت امام«رضوان الله تعالي عليه» مي توان دريافت، دين و دنياي امروز ما، تنها در افقي که حضرت امام نماياننده ي آن هستند به شکوفايي مي رسد و اين است سلوکي که حضرت امام به همه نماياندند و شهدا بهتر از بقيه آن را فراگرفتند و به آن بلوغ و رشد روحاني و معنوي دست يافتند و ماوراء احزاب چپ و راست، راه را تشخيص دادند، آن ها متوجه راهي شدند که انسان ها را به «وقتِ حضور» دعوت مي کند و از افق ظلماني غرب آزاد مي نمايد. شهدا به خوبي متوجه بودند به عالَمي نياز دارند که همه ي زندگي و تفکر خود را معنا کنند و آن را در شخصيت امام يافتند و لذا تمام وجود خود را در اختيار آن عالِم عالَم دار قرار دادند.
در زمان دفاع مقدس با بعضي از بسيجي ها روبه رو بوديم که با عالي ترين مدارک از آمريکا به جبهه مي آمدند و حرفشان اين بود که حضرت امام عالَمي را به بشرِ امروز پيشنهاد مي کند که در آن عالَم انسان به حضور حق مي رود، چيزي که در کتاب و درس و مدرسه به دست نمي آيد. خود امام در آن غزل مشهور خود مي فرمايند:
در ميخانه گشائيد به رويم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم[2]
همه ي مردمي که امام را مي شناختند به خوبي منظور امام را در اين غزل متوجه شدند، مي دانستند ايشان مي خواهند از روح ديگري خبر بدهند که ماوراء مشهورات زمانه بود وگرنه ايشان هميشه اهل مسجد و مدرسه بودند و مي دانند براي فهم دين بايد با علم حصولي و مدرسه کار را شروع کرد. مي خواستند به مخاطبين خود بگويند افق خود را در جاي ديگر قرار دهيد. «وقت حضور» آن حالت خاصي بود که رزمندگان در حين دفاع مقدس، احساس مي کردند، مکتب امام«رضوان الله تعالي عليه» همان معنويت يا «وقت حضور» را پيش مي آورد. احوالات شهدا جنس آن عالَمي بود که امام آورده بودند و شهدا تشخيص دادند شرايطي پيش آمده که مي توانند در آن وقتِ حضور، حيات خود را معنا ببخشند و فکر مي کنم موضوع چفيه ي مقام معظم رهبري«حفظه الله» نيز از همين قرار است که آن وقتِ حضور و اتصال به عالَم شهدا هرگز از نظرها محو نشود تا ملت بتواند تاريخ خود را به جلو ببرد. اين چفيه يک نوع وفاداري به شهدا است ولي نه وفاداري آکادميک بلکه وفاداري در عين باقي ماندن در وقتِ حضور جبهه ها.
«کي يرکگور» در رابطه با اين که بعد از او انديشه ي حضوري او را به انديشه ي حصولي تبديل مي کنند مي گويد: دريغا! مي دانم كه سرمايه ي افكارِ مرا كسي به ارث مي برد كه تاكنون بهترين چيزهاي عالم را به ارث برده است و آن «استاد و مدرس» است که چون اين خطوط را بخواند در او اثر نمي كند، بلكه آن را هم به يك درس تبديل مي كند.[3] «کي يرکگور» متوجه است دين داري با «وقت حضور» همراه است، همان چيزي که حضرت سيد الشهدا(علیه السلام) در کربلا به بهترين شکلِ ممکن نمايان کردند. حضرت همه ي تلاش خود را معطوف به اين امر نمودند که چيزي جز «وقتِ حضور» در صحنه ي کربلا حاکم نشود، به همين دليل به هيچ کس نمي فرمودند به ميدان برو، اصحاب و ياران بودند که مي آمدند اذن مي گرفتند و تقاضا مي نمودند که به مقابله با دشمن وارد شوند و حضرت تنها مي فرمودند: اگر مي خواهي برو. کربلا را چنين روحيه اي ساخت تا انسان ها در فضاي احساسِ حضور در محضر حق عمل کنند. اسلام يعني همين و خداوند به رسول خود(صلی الله علیه وآله) مي فرمايد: «فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ»[4] تو فقط مذکِّر و يادآورنده اي تا هرکس از درون خود به حضور آيد. اگر متوجه چنين حقيقتي باشيم هر جمله اي که بگوئيم جهتِ به حضورآوردن مخاطب است تا خودش حقيقت را در خود احساس کند و اين بيشتر با نشان دادن و مثال زدن حاصل مي شود و نه با دانستن. کاري که قرآن با طرح قصه ي انبياء الهي به بهترين شکل نمايانده است.
بحث ما در اين چند جلسه اين خواهد بود که مي توان در حال حاضر در هندسه ي فکري خود به دو نکته توجه داشت: يکي شخصيت اشراقي حضرت امام و ديگري رجوع به انديشه ي حضرت امام در راستاي رجوع به حضرت ولي عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف). اميدوارم به مدد الهي بتوانم با پيداشدن مخاطبانِ خاصِ اين بحث، اين دو نکته را روشن کنم.
-------------------------------------------------
[1] - هنر محي الدين بن عربي آن بود که براي شرح احوالات عرفاني زبان مخصوصي را تدوين کرد، زباني که از يک طرف عقل انسان را مخاطب خود قرار مي دهد و از طرف ديگر احساس و قلب او را به ميان مي آورد. با ظهور زباني که محي الدين تدوين کرد گزارش احوالات عرفاني براي عارف ميسر شد، همچنان که امکان فهم آيات و روايات که خاستگاه آن ها تجليات انوار الهي بر قلب رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و ائمه ي هدي(علیهم السلام) است، آسان گشت.
[2] - دیوان امام، ص142.
[3] - سورن کي يرکگور (۱۸۱۳- ۱۸۵9) فيلسوف دانمارکي، کسي که با وجود، انتخاب و تعهد يا سرسپردگي فرد سروکار داشت و اساساً بر الهيات جديد و فلسفه، به خصوص فلسفه ي وجودي يا اگزيستانسياليزم تأثير گذاشت.
[4] - سوره ي غاشيه، آيه ي 21.