6. جزوه فطرت جلسه ششم
جزوه فطرت جلسه ششم
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع جلسه قبل این بود که قرآن با زبان فطرت صحبت می کند و هر کس با توجه به استعداد خودش از آن بـهره می گیرد، جدا از مسأله ی امتیازات شخصی از ظواهر این عالم که هر کس دارد (هیکل و ثروت و مقام و سواد و ...) ممکن است حتی چوپانی بی سواد در بیابان، همان خوابیدن را با آن پاکیزگی فطرت خود عمیق تر توجه کند. بیشتر درمی یابد که تمام وجودش صفر و هیچ است و قدرتی بر او حکومت می کند. ای بسا با سوادی که آن سواد را برای خود امتیازی می داند، همین امتیاز دانستن نمی گذارد توجه و دقت به فطرت داشته باشد و همین مقدار، مشغولِ زاویه ی انحرافی شده و نور مستقیم فطرت دقیقاً بر آن نقطه نمی تابد و لذا هیچ تأثیری هم برایش ندارد.
قرآن عالِمی تربیت می کند که هیچ گونه منیّتی نداشته باشد.
خداوند در تعریف خواب، چه اسرار آمیز تعریف می کند که:
«اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ [1]
اخلاق و علم و عقاید و تربیت، همه در همین آیه جمع شده و هر چه انسان عمیق تر با گوشٍ فطرت، گوش کند بیشتر در می یابد.
توفـّی:[2] یعنی تا آخرین ذره چیزی را، اگر ذره ای هم مانده همه را بکشی و بلیسی و تمام کنی و نَمی هم نگذاری. وقتی می گوییم فلانی دٍین خودش را ایفا کرد، یعنی تمام جزئیات را هم پرداخت کرد. مثلاً دین او 50025 تومان بود و یک صفحه پاکت نامه هم روی آن بود. یعنی آن پول خرد را هم پرداخت کرد و حتی آن پاکت نامه را هم که روی آن بود پرداخت کرد و یک پرکاهی هم باقی نماند. اما یک وقت می گوییم فلانی دین خود را ادا کرد؛ یعنی پول را پرداخت، اما خرده ها و جزئیات را ممکن است ول کند.
در این آیه خداوند به طور صریح و روشن، مرگ را با خواب یکی فرموده، چرا که در هر دو، نفس ایفا می شود.
[ترجمه مفهومی آیه]: «خداوند است که وقتی کسی می میرد، روح او را می گیرد (اینچنین گرفتنی که ذره ای از آن هم در بدن باقی نمی ماند) و همچنین روح آنـهایی را که نمی میرند و در خوابند. آنـهایی که نفسشان را گرفت، دو قسم هستند: یک قسم آنـهایی هستند که اتفاقاً اجلشان در همان خواب فرا می رسد پس نفس را نگه می دارند و برنمی گردد. و قسم دوم: کسانی هستند که نفسشان را دوباره برمی گردانند تا آن لحظه که اجل حتمی برسد، تا برای همیشه بیرون آورند. البته که در آن، البته آیاتی است برای قومی که تفکر می کنند. (نه برای همه کسی!)
پس خواب را نوعی موت معرفی فرمود، آن هم اینکه تمام موجودیت را به عالم دیگر منتقل می کند. [3]
در آیات دیگر، بحث رؤیا را مطرح می کند که اگر خدا اجازه بدهد، شخص در عالم رؤیا از آن عالم بهره مند است. (البته همان اندازه که خدا اجازه دهد.) قرآن از زبان حضرت ابراهیم (علیه السلام) می فرماید:
«قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى. [سوره صافات آیه ی 102]
«من دیدم که در خواب سر تو را می برم پس نظر تو چیست؟
در اینجا حضرت ابراهیم (علیه السلام) همان حضرت اسماعیل(علیه السلام) را در عالم دیگری می بیند. پس معلوم می شود انسان در هر عالمی که قرار می گیرد، بدنی دارد مخصوص نظام آن عالم. بی شمار عالم داریم. البته بعضی از بزرگان عوالم را به طور کلی تقسیم بندی کرده اند و می گویند سه عالم داریم.[4] اما اگر جزئی تر تقسیم کنیم بعضی می گویند مثلاً هزار عالم داریم.[5]
اما اجمالاً روح انسان وارد هر عالم می شود، تحت نظام آن عالم زندگی می کند. وقتی روح من در عالم طبیعت زندگی می کند از این نظام تبعیت می کند و داخل بدنی می شود که از جنس این عالم است و در عالم رؤیا داخل بدنی می شود که مخصوص آن عالم است.
مثلاً بدنی که در این عالم است، نمی توانیم دستمان را پشتمان بپیچانیم. در حالیکه در عالم رؤیا، ای بسا بدن آنقدر وسعت دارد که به راحتی این پیچ را می خورد. در این عالم، باید مسیرِ مکان را داخل در یک زمان، که تحت سیطره هر دو هستیم، طی کنیم. در حالیکه در آن عالم ضرورتاً این گونه نیست. یک لحظه در عالم رؤیا می بینیم که در مشهد در حال زیارت هستیم؛ لحظه بعد در تـهران، در حال ناهار خوردن هستیم. در عالم رؤیا، طی مسیر مکان هم می تواند تسلیم زمان باشد و هم اینکه هیچ یک نباشد؛ نه مکان و نه زمان. مثلاً ممکن است همان مسیر بین مشهد و تهران را در عالم رؤیا با پای پیاده و پس از طی سالها و زمانهای طولانی و با مشقات فراوان طی کنیم.
در عالم رؤیا انسان می بینید که دوستش مورچه ای است که افتاده در زیر پای مردم و لٍه می شود؛ اما معلوم است که در عین حال آن مورچه فلان شخص است. آن نظام آنقدر وسعت دارد که فرد می تواند با همچون بدنی وارد آن عالم شود و زندگی کند. این مربوط به وسعت و لطافت آن عالم است.
در این عالم اگر چشم درآمد، دیگر درآمد؛ اما بدن آن عالم، اینگونه نیست. چشم فرد، ده بار درآمده است با عذاب و یازدهمین بار باز هم چشم دارد. مثل نظام این عالم نیست. [6]
در این عالم میله چدنی مثل فنر نیست، یک میله چدنی در اثر ضربه، خرد می شود. اما فنر می تواند هزار بار ضربه و فشار را تحمل کند و باز هم قابلیت ضربه و فشار را دارد. در آن عالم جنس بدن طوری است که به تناسب آن عالم است و یک فنریت خاصی دارد (به تناسب مثالی که زدیم). آن امری که در این عالم، محال است، در آن عالم، ممکن و حتی طبیعی است.
پس ما نه تنها وقتی از این بدن جدا شدیم، از بین نرفتیم، بلکه داخل نظام و بدنی شدیم که آن بدن، بسیار لطیف تر و پیچیده تر از بدن این عالم است.
آن بدن چه جور بدنی است، بعداً مفصلاً بحث خواهد شد؛ فعلاً یک مقدمه می آوریم: آن بدن از جنس این اعمال خودمان است. مثلاً در خواب می بینیم که در بیابانی زندگی می کنیم و حیوانات وحشی حمله می کنند و منظره بسیار وحشتناکی است. این بدن مادی ما جنسش از ماده است؛ اما آن بدن از جنس عمل ماست. من در این عالم، گناهی کرده بودم که این گناه، بصورت آن منظره ی وحشتناک، درآمده است. وقتی که من وارد آن عالم شدم، اگر اجازه بدهند که باطن عملم را ببینم، می بینم. این باطن عمل همین الآن هم با من است اما قابل حس برای من نیست. همه حالات آن عالم انعکاس این عالم است. مثلاً در این عالم، توبه عمیقی کرده ام، ناگهان بعد از آن عذاب ها و وحشت ها می بینم که دوستی آمد و مرا از آن نجات داد و به باغی برد و کلاً آن عذاب ها از یاد رفت و اثری هم از آن نماند.
یا اینکه در این عالم توبه ی ضعیفی کرده ام، در آن عالم از عذاب رها می شوم و وارد باغ زیبا می شوم، از باغ لذت می برم اما عذاب آن بیابان هم با من است.
یا اینکه در این عالم، توبه کرده ام اما لذت گناه هم هست. در عالم رؤیا در باغ وارد شده اما خاطره ی وحشتناک آن بیابان هم هنوز با او هست. تازه این زمانی است که مقدار بسیار کمی از بطن عمل، نمود پیدا می کند.
عالم رؤیا عالم بسیار پایینی نسبت به عالم برزخ است و لذا نمودی هم که ظهور می کند (باطن اعمال) بسیار ضعیف است. نه اینکه کل حقیقت ماست که آنجا ظهور می کند. حال آن بدنی که در برزخ است چه اوضاعی دارد؟!
یک پرده کنار رفته این احساس را لمس می کنم. استدلال و برهان فلسفی نمی خواهد بلکه با همه وجودم، الآن هم که به این عالم آمدم همه اش در یادم است. این روشن می کند که منهای این بدن مادی، بازهم زندگی هست. چه کسی می تواند بگوید به من ثابت کنید که عالم برزخ وجود دارد؟
آزمایش آن دانشمندانی که در قبر فرد پس از مرگش دستگاه ضبط صوت و ... کار می گذارند وبعد می گویند ما بررسی کردیم، فشار قبر و نکیر و منکر و ... اصلاً اتفاق نمی افتد، این آزمایشات، چقدر بچه گانه است. اگر اینگونه است خوب برای خواب هم دستگاه بگذارید و آنچه را که فرد در عالم رؤیا می بیند ثبت کنید و نشان بدهید. فشار قبر و باز شدن دری از جهنم و دری از بهشت که در این قبر خاکی نیست؛ این که می ماند و می پوسد.
پس از این آیه فهمیدیم که در عالم دیگر (رؤیا) صورت بسیار ضعیفی از باطن اعمال را نشان می دهند و این مطالب نشان می دهد که روح منهای بدن می تواند زندگی کند.
در سوره یوسف به یک صورت دیگر از رؤیا اشاره دارد: «إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ
«البته من دیدم یازده ستاره و خورشید و ماه، دیدم که آنها به من سجده می کنند. آیا در این عالم ممکن است چنین چیزی اتفاق بیفتد؟ اما این در عالم رؤیا تحقق پیدا کرده است. نظام آنجا طوری لطیف است که خورشید و ماه و ستاره سجده کردند.
مطلب دوم که دقیق تر هم هست، این هست که حضرت یعقوب وقتی خواب را تعبیر می کند، می فرماید:
« ماه پدرت است، خورشید مادرت است و ستارگان، برادرانت. یعنی یک رابطه بسیار دقیق و پیچیده ای است بین این رؤیا و عالم ماده.
در این عالم هم، اگر انسان، آب را جز در دمای زیر صفر نمی دید که به صورت یخ است و مانند سنگ، اگر برای اولین بار به او می گفتی که این ماده خود به خود می تواند از یک شیشه بسیار باریک بالا رود و حتی دست را هم بسوزاند، به هیچ وجه نمی توانست بفهمد و می گفت این ماده را که اگر ول کنیم می افتد. پس چگونه ممکن است خود به خود بالا رود، آن هم از شیشه ی بسیار باریک، یا چگونه ممکن است بسوزاند. یعنی در هر نظامی وارد شود، تحت فرمان آن نظام است. اما در غیر این نظام اگر غیر آن شکل باشد، غیر طبیعی است.
ما در فهم اینگونه مسائل در نظامٍ زیر صفر درجه گیر کرده ایم و می خواهیم نظام بالای 100 درجه را با این نظام تحلیل کنیم! و حتی بعضی روشنفکرانه می نشینند و حقایق آن عالم و قیامت و ... را مسخره می کنند!! کسی که با فطرت به حقیقت عالم و وحی نرسیده، فهم این مطالب برایش ممکن نیست.
پس تا اینجا نتیجه گرفتیم که:
نظام ها باهم ارتباط مستقیمی دارند. ارتباط، طوری است که هر کدام وارد هر نظامی شد، صورت آن نظام را به خود می گیرد، یعنی صورت، تحت قوانین نظام آن عالم ظهور می کند.
مثلاً فردی در این عالم برای امتیازات خیالی خود تکبر می ورزد و عالم رؤیا مورچه ای است که زیر دست و پا لٍه می شود. بطوریکه مشخص است که آن مورچه چه کسی است و له شدن هم طوری نیست که له شود و از بین برود، بلکه ده بار له می شود و باز هم بدن وجود دارد.
آیات در این مورد زیاد است:
خواب هم زندانی های حضرت یوسف (علیه السلام)، خواب پادشاه مصر زمانیکه حضرت یوسف (علیه السلام) درزندان است و...
نکته ای درباره تعبیر خواب:
وقتی حضرت یوسف (علیه السلام) در زندان است، دو نفر از هم زندانی های حضرت یوسف (علیه السلام) به او می گویند که خوابی دیده ایم؛ این خواب را برای ما تعبیر کن. حضرت یوسف (علیه السلام) به یکی از آنها می گوید که تو از زندان آزاد خواهی شد و خمر سلطان را خواهی فشرد و به دیگری می گوید که تو را به دار خواهند آویخت و پرندگان از سر تو خواهند خورد. [سوره ی یوسف، آیات36 الی 41]. شخصی که حضرت یوسف(علیه السلام) به او گفته بود تو را به دار خواهند آویخت، می گوید که من دروغ گفتم و چنین خوابی ندیده ام. اما حضرت یوسف(علیه السلام) می فرماید: آنچه که تعبیر کردم، خواهد شد.
چه نکته های دقیقی در این عالم هست؟! خواب منبع شناخت بسیار مهم است.[8] البته خواب، حجت شرعیه نیست. اگر پیامبر هم در خواب بیاید و بگوید که فلان کار را بکن، حجت شرعیه نیست. اما در کشف حقایق و معارف، یک منبع بسیار مهم است؛ آن هم مستقیماً از طرف فطرت.
پی نوشت:
1- ترجمه آیه: خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى بازمى ستاند، و [نیز] روحى را که در [موقع ] خوابش نمرده است [قبض مى کند] پس آن [نفسى ] را که مرگ را بر او واجب کرده نگاه مى دارد، و آن دیگر [نَفْسها] را تا هنگامى معیّن [به سوى زندگىِ دنیا] بازپس مى فرستد. قطعاً در این [امر] براى مردمى که مى اندیشند نشانه هایى [از قدرت خدا] ست.[سوره زمر آیه ی 42]
2- وفى: کلمة تدلّ على إتمام و إکمال، منه الوفاء: إتمام العهد و إکمال الشرط. و وفى: أوفى، فهو وفىّ. و یقولون: أوفیتک الشی ء، إذا قضیته إیّاه وافیا. و توفّیت الشی ء و استوفیته، إذا أخذته کلّه، حتّى لم تترک منه شیئا. و منه یقال: للمیّت: توفّاه اللّه.[التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 13، ص: 161]
3- قال النبى (صلی الله علیه وآله وسلم): ... و اختبر بها نفسک، و کن ذا معرفة بأنک عاجز ضعیف لا تقدر على شى ء من حرکاتک و سکونک الا بحکم اللَّه و تقدیره، و ان النوم أخ الموت.
رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: ... به وسیله خواب خود را امتحان کرده و متوجه باش که چگونه ضعیف و عاجز و ناتوان بوده، و مقهور تقدیرات و قضاى الهى هستى. و همین طورى که مرگ مسلط و حاکم بر انسان است خواب نیز چون موت بر انسان فرمانروایى و حکومت داشته، و خواه و ناخواه در هر بیست و چهار ساعتى با هر قدرت و نیرویى که باشد نفوذ و تسلط خود را اعمال کرده، و انسان بى اختیار تسلیم صرف خواهد شد.[مصباح الشریعة / ترجمه مصطفوى، متن، ص: 181]
4- وجود از سه عالم کلى تشکیل یافته است:
1- عالم ماده و قوه: [و آن عالمى است که در آن، صورت ها و اعراض، در ماده منطبع مى باشند؛ به نحوى که وجودشان توأم با ماده بوده و انفکاک آنها از ماده امکان ناپذیر و محال است.]
2- عالم مثال: و آن عالمى است که فاقد ماده مى باشد، اما آثار ماده را، از قبیل شکل، مقدار، وضع و غیر آن دارد، [البته همه آثار ماده در عالم مثال وجود ندارد؛ مثلًا قوه و استعداد نیز از آثار ماده است، ولى در آن عالم وجود ندارد.] در این عالم، صورت هاى جسمانى، اعراض و هیئت هاى کمالى جسمانى وجود دارد، اما ماده اى که حامل قوه و استعداد باشد، در آن نیست. این عالم، «عالم مثال نامیده مى شود و از آن جا که وسط عالم ماده و عالم تجرد عقلى قرار دارد، «عالم برزخ نیز خوانده مى شود.
3- عالم عقل: و آن عالمى است که از ماده و آثار آن مجرد مى باشد. عالم هاى سه گانه یاد شده در طول یک دیگر قرار دارند؛ بدین نحو که مرتبه عالم عقول مجرد از دیگر عالم ها برتر، قوى تر، از جهت وجودى مقدم تر و به مبدأ نخستین- تعالى و تقدس- نزدیک تر است، چرا که داراى فعلیت تام و کامل است و وجودش از آمیختگى با ماده و قوه منزه مى باشد. به دنبال عالم عقل و در مرتبه پس از آن، عالم مثال قرار دارد، که از ماده منزه است، اما آثار ماده را دارا مى باشد. پس از عالم مثال، عالم ماده است، که محل کمبودها، شرور و امکان است و علم و ادراک به موجودات مادى تعلق نمى گیرد، مگر از جهت موجود مثالى و عقلى که در ازاى آن قرار دارد.[ترجمه و شرح نهایة الحکمة ؛ ج 3 ؛ ص80]
5- منحصر کردن عوالم غیرمادی به عقل ونفس ومثال، حصر عقلی و دایر بین نفی واثبات نیست.[آموزش فلسفه، ج2، ص179]
6- إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ بَایَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیرَهَا لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ کاَنَ عَزِیزًا حَکِیمًا
به زودى کسانى را که به آیات ما کفر ورزیده اند، در آتشى [سوزان] درآوریم که هر چه پوستشان بریان گردد، پوستهاىِ دیگرى بر جایش نهیم تا عذاب را بچشند. آرى، خداوند تواناى حکیم است.[سوره نساء آیه 56]
7- علاّمه امینی نقل می کند[الغدیر، ج8، ص214] که شخصی جمجمه انسانی را نزد عثمان بن عفّان آورد و گفت که می گویید کافر پس از مرگ در قبر می سوزد، در حالی که دست من بر این جمجمه است و حرارتی حس نمی کنم. عثمان که از پاسخ درمانده بود، امیرمؤمنان(علیه السلام) را خواست و سپس از آن مرد خواست سؤال خود را تکرار کند و به حضرت علی(علیه السلام) گفت که پاسخش را بدهد.
به دستور حضرت علی(علیه السلام) سنگ چخماقی آوردند؛ آن گاه با به هم زدن سنگ ها آتشی جهید و حضرت علی(علیه السلام) به آن مرد فرمود که دست خود را روی سنگ ها بگذار و سپس پرسید که آیا از آن دو حرارت حس می کند و وی از جواب عاجز و مبهوت شد؛ گویا حضرت علی(علیه السلام) عملاً به وی فهماند که آتش از درون این دو سنگ می جوشد، در حالی که تو حرارتی ادراک نمی کنی. جمجمه کافر نیز از درون شعله ور است، هرچند در ظاهر سرد است. عثمان گفت که اگر علی(علیه السلام) نبود، عثمان هلاک می شد.[تسنیم، جلد 13 - صفحه 261]
8- رؤیا داراى حقیقت است.
هیچ یک از ما نیست که در زندگى خود خوابهایى ندیده باشد که به پاره اى امور پنهانى و یا مشکلات علمى و یا حوادث آینده از خیر و شر دلالت نکرده باشد، آرى از هر که بپرسى یا خودش چنین رؤیاهایى داشته، و یا از دیگران شنیده، و چنین امرى را نمى توان حمل بر اتفاق کرد و گفت که: هیچ ارتباطى میان آنها و تعبیرشان نیست، مخصوصا خوابهاى صریحى که اصلا احتیاج به تعبیر ندارد.
البته این هم قابل انکار نیست که رؤیا امرى است ادراکى، که قوه خیال در آن مؤثر و عامل است، و این قوه از قواى فعالى است که دائما مشغول کار است، بسیار مى شود که عمل خود را از جهت اخبارى که از ناحیه حس لامسه و یا سامعه و امثال آن وارد مى شود ادامه مى دهد، و بسیار هم مى شود که صورتهایى بسیط و یا مرکب، از صورتها و یا معناهایى که در خزینه خود دارد گرفته و آنها را تحلیل مى کند، مانند تفصیلى که در صورت انسان تام الخلقه هست گرفته به یک یک اعضاء، از قبیل سر و دست و پا و غیر آن تجزیه و تحلیل مى کند، و یا بسائط را گرفته ترکیب مى نماید، مثلا از اعضایى که جدا جدا در خزینه خود دارد انسانى مى سازد. حال بسیار مى شود که آنچه ترکیب کرده با خارج مطابقت مى کند، و بسیار هم مى شود که مطابقت نمى کند، مانند این که انسانى بى سر، و یا ده سر بسازد.
و کوتاه سخن اینکه اسباب و عوامل خارجى که محیط به بدن آدمى است، از قبیل حرارت و برودت و امثال آن، و همچنین عوامل داخلى که بر آن عارض مى شود از قبیل مرض و ناملایمات و انحرافات مزاج و پرى معده و خستگى و غیر آن، همه در قوه مخیله و در نتیجه در خوابها تاثیر مى گذارد. و لذا مى بینیم کسى که (در بیدارى و یا در خواب) حرارت و یا برودت شدید در او اثر کرده، در خواب آتشى شعله ور و یا برف و سرمایى شدید مشاهده مى کند، و کسى که گرماى هوا در او اثر گذاشته و عرق او را جارى ساخته در خواب حمام گرم و یا خزینه و یا ریزش باران را مى بیند، و نیز کسى که مزاجش منحرف و یا دچار پرى معده شده خوابهاى پریشانى مى بیند که سر و ته نداشته، چیزى از آن نمى فهمد.
و همچنین اخلاق و سجایاى انسانى تاثیر شدیدى در نوع تخیل آدمى دارد، کسى که در بیدارى دچار عشق و محبت به شخصى شده و یا عملى را دوست مى دارد بطورى که هیچگاه از یاد آن غافل نیست او در خواب هم همان شخص و همان چیز را مى بیند. و شخص ضعیف النفسى که در بیدارى همواره دچار ترس و وحشت است، و اگر ناگهانى صدایى بشنود هزار خیال کرده امور هولناک بى نهایتى در نظرش مجسم مى شود، او در خواب هم همین سنخ امور را مى بیند، همچنین خشم و عداوت و عجب و تکبر و طمع و نظائر اینها هر کدام آدمى را به تخیل صورتهاى متسلسلى مناسب و ملائم خود وامى دارد، و کمتر کسى است که یکى از این سجایاى اخلاقى بر طبیعتش غالب نباشد.
و به همین جهت است که اغلب رؤیاها و خوابها از تخیلات نفسانى است که یکى از آن اسباب، خارجى و یا داخلى طبیعى و یا داخلى اخلاقى، نفس را به تصور آنها واداشته است و در حقیقت نفس آدمى در این خوابها همان کیفیت تاثیر و نحوه عمل آن اسباب را در خودش حکایت مى کند، و بس، و آن خوابها حقیقت دیگرى غیر این حکایت ندارند.
این است آن حقیقتى که منکرین واقعیت رؤیا را به انکار واداشته، و غیر آنچه ما گفتیم دلیل دیگرى نداشته و بغیر شمردن عوامل مزبورى که گفتیم (در قوه خیال آدمى اثر مى گذارند،) مطلب علمى دیگرى ندارند. و ما هم آن را مسلم مى دانیم منتهى چیزى که هست باید به ایشان بگوییم دلیل مذکور نمى تواند اثبات کند که بطور کلى هر چه رؤیا هست از این قبیل است و حقیقت و واقعیتى ندارد، بله این معنا را اثبات مى کند که هر رؤیایى حقیقت نیست، و این غیر مدعاى ایشان است، مدعاى ایشان این است که همه خوابها خالى از حقیقت است.
آرى (همانطور که گفتیم) خوابهایى در این میان هست که رؤیاى صالح و صادق است و از حقائقى پرده برمى دارد که هیچ راهى به انکار آن نیست، و نمى توانیم بگوییم هیچگونه رابطه اى بین آنها و بین حوادث خارجى و امورى که کشف و پیش بینى شده وجود ندارد.
پس، از آنچه که بیان شد این معنا روشن گردید که بطور کلى هیچ یک از رؤیاها خالى از حقیقت نیست به این معنا که این ادراکات گوناگونى که در خواب بر نفس آدمى عارض مى شود و ما آنها را رؤیا مى نامیم ریشه ها و اسبابى دارند که باعث پیدایش آنها در نفس و ظهورشان در خیال مى شود، و وجود این ادراکات حکایت از تجسم آن اصول و اسبابى مى کند که اصول و اسباب آنها است، بنا بر این (صحیح است بگوئیم) براى هر رؤیایى تعبیرى هست، لیکن تعبیر بعضى از آنها عوامل طبیعى و بدنى در حال خواب است، و تاویل بعضى دیگر عوامل اخلاقى است، و بعضى دیگر سببهاى متفرقه اتفاقى است، مانند کسى که در حال فکر در امرى بخواب مى رود و در خواب رؤیایى مناسب آن مى بیند.
(در آنچه گفته شد هیچ حرف و بحثى نیست و همه درباره آن متفقند) بحث و رد و قبولى که هست همه در باره رؤیایى است که نه اسباب خارجى طبیعى دارد و نه ریشه اش اسباب مزاجى و یا اتفاقى است، و نه مستند به اسباب داخلى و اخلاقى است و در عین حال با حوادث خارجى و حقائق کونى ارتباط هم دارد.
خوابهاى راست
خوابهاى مورد بحث، یعنى آنهایى که با حوادث خارجى و مخصوصا حوادثى که سابقه قبلى ندارند ارتباط دارد از آنجایى که یکى از دو طرف ارتباط امرى است معدوم و نیامده از قبیل بخواب دیدن اینکه پس از مدتى چنین و چنان مى شود و عینا هم بشود اشکال شده است، که معنا ندارد میان امرى وجودى (رؤیا) و امرى عدمى (حادثه نیامده) ارتباط برقرار شود، و یا به عبارت دیگر معقول نیست میان رؤیا و امرى که بوسیله یکى از عوامل مذکور در قبل، از حواس ظاهر و اخلاقیات و انحراف مزاج وارد بر نفس نشده ارتباط برقرار گردد مثلا شخصى بدون هیچ سابقه اى در خواب ببیند که در فلان محل دفینه اى از طلا و نقره نهفته است و فلان خصوصیات را هم دارد و شکل و قیافه ظرف آن هم چنین و چنان است، آن گاه از خواب برخاسته به آن نقطه برود و زمین را بکند، و دفینه را با عین آن خصوصیات پیدا کند، چون همانطور که گفتیم معنا ندارد میان نفس آدمى و امرى که به تمام معنى از حواس ظاهرى و باطنى انسان غایب بوده ارتباط برقرار شود.
و به همین جهت در جواب این اشکال گفته اند: این ارتباط از این راه برقرار مى شود که نفس شخص نائم، نخست با سبب حادثه ارتباط پیدا مى کند، آن سببى که فوق عالم طبیعت قرار دارد، و بعد از برقرار شدن ارتباط میان نفس و آن سبب، ارتباط دیگرى برقرار مى شود میان آن و خود حادثه.
توضیح اینکه عوالم سه گونه اند:
یکى عالم طبیعت که عبارتست از عالم دنیا که ما در آن زندگى مى کنیم و موجودات در آن صورتهایى مادى هستند، که بر طبق نظام حرکت و سکون و تغیر و تبدل جریان مى یابد.
عالم دوم عالم مثال است که ما فوق این عالم قرار دارد، به این معنا که وجودش ما فوق وجود این عالم است (نه اینکه فوق مکانى باشد) و در آن عالم نیز صور موجودات هست اما بدون ماده، که آنچه حادثه در این عالم حادث مى شود از آن عالم نازل مى گردد و باز هم به آن عالم عود مى کند، و آن عالم نسبت به این عالم و حوادث آن، سمت علیت و سببیت را دارد.
عالم سوم عالم عقل است که ما فوق عالم مثال است، یعنى وجودش ما فوق آنست (نه جایش)، در آن عالم نیز حقایق این عالم و کلیاتش وجود دارد، اما بدون ماده طبیعى و بدون صورت مثالى، که آن عالم نسبت به عالم مثال نیز سمت علیت و سببیت را دارد. نفس آدمى بخاطر تجردش، هم سنخیتى با عالم مثال دارد و هم با عالم عقل، و وقتى انسان به خواب رفت و حواسش دست از کار کشید، طبعا از امور طبیعى و خارجى منقطع شده متوجه به عالم مثال و عقل که خود، هم سنخ آنها است مى شود، و در نتیجه پاره اى از حقایق آن عوالم را به مقدار استعداد و امکان مشاهده مى نماید.
حال اگر نفس، کامل و متمکن از درک مجردات عقلى بود، آن مجردات را درک نموده اسباب کاینات را آن طور که هست یعنى بطور کلیت و نوریت در پیش رویش حاضر مى سازد، و اگر آن مقدار کامل نبود که بطور کلیت و نوریت استحضار کند، به نحو حکایت خیالى و بصورتها و اشکالى جزئى و مادى که با آنها مانوس است حکایت مى کند، آن طور که خود ما در بیدارى، مفهوم کلى سرعت را با تصور جسمى" سریع الحرکه" حکایت مى کنیم، و مفهوم کلى عظمت را به کوه، و مفهوم رفعت و علو را به آسمان و اجرام آسمانى، و شخص مکار را به روباه، و حسود را به گرگ، و شجاع را به شیر، و همچنین غیر اینها را بصورتهایى که با آن مانوسیم تشبیه و حکایت و مجسم مى سازیم.
این صورتى است که نفس متمکن از ادراک مجردات آن طور که هست بوده باشد و بتواند به آن عوالم ارتقاء یابد، و گرنه تنها از عالم طبیعت به عالم مثال ارتقاء یافته و چه بسا در آن عالم، حوادث این عالم را به مشاهده علل و اسبابش مشاهده نماید بدون اینکه با تغییر و تبدیل تصرفى در آن بکند.
و اینگونه مشاهدات نوعا براى نفوسى اتفاق مى افتد که سلیم و متخلق به صدق و صفا باشند، این آن خوابهایى است که در حکایت از حوادث، صریح است.
و چه بسا که نفس، آنچه را که در آن عوالم مشاهده مى کند با مثالهایى که بدان مانوس است ممثل مى سازد، مثلا ازدواج (آینده) را بصورت جامه در تن کردن حکایت مى کند، و افتخار را بصورت تاج، و علم را بصورت نور، و جهل را بصورت ظلمت، و بى نامى و گوشه نشینى را بصورت مرگ مجسم مى سازد، و بسیار هم اتفاق مى افتد که در آن عالم هر چه را مشاهده مى کنیم، نفس ما منتقل به ضد آن مى شود، هم چنان که در بیدارى هم با شنیدن اسم ثروت به فقر، و با تصور آتش به یخ، و از تصور حیات به تصور مرگ منتقل مى شویم، و امثال اینها.
از جمله مثالهاى این نوع خوابها، این خوابیست که نقل شده که مردى در خواب دید در دستش مهرى است که با آن دهان و عورت مردم را مهرى مى کند، از ابن سیرین پرسید، در جواب گفت: تو بزودى مؤذن مى شوى و در ماه رمضان مردم با صداى تو امساک مى کنند.
از آنچه گذشت این معنا روشن گردید که خوابهاى راست در تقسیم اولى تقسیم مى شود به، خوابهاى صریحى که نفس نائم و صاحب رؤیا در آن هیچگونه تصرفى نکرده و قهرا و بدون هیچ زحمتى با تاویل خود منطبق مى شود. و خوابهاى غیر صریحى که نفس صاحب خواب از جهت حکایت، در آن تصرف کرده حالا یا به تمثیل و یا به انتقال از معناى خواب به چیزى که مناسب آن و یا ضد آنست، این قسم رؤیا آن قسمى است که محتاج به تعبیر است تا متخصصى آن را به اصلش که در رؤیا مشاهده شده برگرداند، مثلا تاجى را که مى گوید در خواب دیده ام افتخار، و مرگ را به حیات، و حیات را به فرج بعد از شدت، و ظلمت را به جهل، و حیرت را به بدبختى تعبیر کند.
آن گاه قسم دوم به یک تقسیم دیگرى منقسم مى شود به دو قسم یکى آن خوابهایى است که نفس صاحب خواب فقط یک بار در آن تصرف مى کند و از آنچه دیده به چیز دیگرى مناسب و یا ضد آن منتقل گشته و آن را حکایت مى کند، و یا فوقش از آنهم به چیز دیگرى منتقل مى شود به طورى که برگرداندن آن به اصل و ریشه اش دشوار نیست.
قسم دوم آن رؤیایى است که نفس صاحبش به یک انتقال و دو انتقال اکتفاء ننموده، مثلا از آنچه دیده به ضدش منتقل شده، و از آن ضد به مثل آن ضد و از مثل آن ضد به ضد آن مثل، و همچنین بدون اینکه به حدى توقف کرده باشد انتقال بعد از انتقال و تصرف بعد از تصرف کرده، بطورى که دیگر مشکل است که تعبیرگو بتواند رؤیاى مزبور را به اصلش برگرداند، اینگونه خوابها را" اضغاث احلام" مى نامند، که تعبیر ندارد، براى اینکه یا دشوار است و یا ممکن نیست تعبیرش کرد.
از اینجا بخوبى روشن گردید که بطور کلى خوابها داراى سه قسم کلى هستند، یکى خوابهاى صریحى که احتیاجى به تعبیر ندارد، یکى اضغاث احلام که از جهت دشوارى و یا تعذر، تعبیر ندارد و سوم خوابهایى که نفس در آن با حکایت و تمثیل تصرف کرده، این قسم از خوابها است که تعبیر مى شود.
افزودن دیدگاه جدید