گندم را از دهان مردم نبرید / شاعر : امید مهدی نژاد
پیشانیِ سرنوشت ارزانیِ تان
پیشانیِ سرنوشت ارزانیِ تان
آدم از شهر، شهر از آدم خسته است
آنها هیزم شدند، ما عود شدیم
تو قیصری و این همه مردانِ تواند
هنگامه ی نفسِ بی خرد را چه کنم؟
ای مرگ! بیا و جا به جا کن ما را
حرفی از زلف و کاکل ندارند