اشعار قیصر امین پور

دیگر نمی شناسند همدیگر را! / شاعر : قیصر امین پور

سیبی که از درخت می افتد
از نو به شاخه بر می گردد
اما

زهی خیال خام! / شاعر : قیصر امین پور

گذشتن از چهل
رسیدن و کمال
چه فکر کال کودکانه ای!
زهی خیال خام!

مرگ / شاعر : قیصر امین پور

 ما
در تمام عمر تو را در نمی یابیم
اما
تو
ناگهان
همه را در می یابی!

راستی روزهای سه شنبه پایتخت جهان بود! / شاعر : قیصر امین پور

بهترین لحظه ها
روزها
سالها را
با تمام جوانی

آرمانشهر / شاعر : قیصر امین پور

خدا روستا را
بشر شهر را...
ولی شاعران آرمانشهر را آفریدند

چهارم شخص مجهول / شاعر : قیصر امین پور

باری من و تو بی گناهیم
او نیز تقصیری ندارد
پس بی گمان این کار

باور نمی کنم که ناگهان به سادگی آب از ساحل سلام دل برکنم / شاعر : قیصر امین پور

باور نمی کنم
که ناگهان به سادگی آب

گل های کاغذی نیز با سیم خاردار در چشم ما عزیز نمی مانند / شاعر : قیصر امین پور

 وقتی که غنچه های شکوفا

از خوبی تو بود که من بد شدم! / شاعر : قیصر امین پور

اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه...

گفت: احوالت چطور است؟ / شاعر : قیصر امین پور

گفت: احوالت چطور است؟
گفتمش: عالی است
مثل حال گُل!