در دیاری که در او نیست کسی یار کسی / شاعر : شهریار
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
اگر بلاکش بیداد را به داد رسی
خدا کند که به سر منزل مراد رسی
دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی
دستی که گاه خنده بآن خال می بری
ای شوخ سنگدل دلم از حال می بری
ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
ای پریچهره که آهنگ کلیسا داری
سینه مریم و سیمای مسیحا داری
زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری
فریب رهزن دیو و پری تو چون نخوری
که راه آدم و حوا زده است دیو و پری
آن کبوتر ز لب بام وفا شد سفری
ما هم از کارگه دیده نهان شد چو پری
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی