4. نظريه قيام براى تشكيل حكومت
يكى ديگر از ديدگاه هاى مهم درباره قيام امام حسين(عليه السلام) كه به ويژه در سه دهه اخير مطرح شده است، ديدگاه قيام به انگيزه پيروزى نظامى وتشكيل حكومت است.
بر اساس اين نظريه، پيروزى نظامى و تشكيل حكومت اسلامى براى امام(عليه السلام) مطلوب درجه يك و صلح شرافتمندانه، مطلوب درجه دو و شهادت، مطلوب درجه سه بوده است. با اين تفاوت كه آن حضرت نخست براى پيروزى نظامى وبعد براى صلح فعاليت كرد، ولى براى كشته شدن هيچ گونه فعاليتى نكرد، بلكه اين كارگزاران حكومت ضد اسلام بودند كه فرزند پبامبر(صلى الله عليه وآله)را كشتند و چنين خسارت بزرگى را بر جهان اسلام وارد ساختند."261
تأكيد بسيارى كه در اين نظريه شده است، اينكه شهادت، هدف از نهضت امام حسين(عليه السلام)نبوده است و ديدگاه قيام به انگيزه شهادت، از قرن هفتم با تأليف كتاب لهوف شايع شده است.262 اين نظريه رواياتى را كه ديدگاه تعبد به شهادت را مورد تأكيد قرار داده، مورد بررسى و نقد قرار مى دهد263 و ضمن نادرست شمردن چنين برداشتى از انگيزه قيام سيدالشهدا، يادآور مى شود كه: برخى از علما و فقهاى برجسته قرن چهارم و پنجم هجرى هم چون شيخ مفيد، شيخ طوسى و سيد مرتضى نيز براين باور بودند كه هدف از قيام امام حسين(عليه السلام)، شهادت نبوده است وحضرت نمى دانست در راه سفر به كوفه شهيد مى شود. اين قول در حدود سه قرن بين عالمان و انديشمندان شيعه مشهور بوده است و هيچ يك از عالمان شيعه با اين ديدگاه مخالفت نكرده است; اما در قرن هفتم مرحوم سيد بن طاووس با تأليف كتاب اللهوف فى قتلى الطفوف نظريه قيام براى شهادت را مطرح كرده كه با ترويج آن از آن زمان تاكنون، به يك باور مشهور تبديل شده است.264 طرفداران اين ديدگاه براى اثبات نظريه خويش، به دلايل و شواهدى، تمسك كرده اند.265
نقد و بررسى اين ديدگاه
اين نظريه اگرچه در ظاهر مترقيانه و نوگرايانه به نظر مى رسد; اما در محرّف و وارونه جلوه دادن انگيزه نهضت امام حسين(عليه السلام)، دست كمى از نظريات دنيا گرايانه افرادى هم چون: ابن عربى، ابن كثير، ابن خلدون و... ندارد. چرا كه نخست اينكه: اين نظريه بر اين باور استوار است كه اگر چه ارزيابى امام(عليه السلام) در موازنه قوا و شرايط قيام، بر اساس واقع بوده; اما از حوادث پيش بينى نشده و پشت پرده آگاه نبوده و اين امر منجر به شكست نهضت او شد.266 بنابراين امام(عليه السلام) از نگاه اين نظريه، شخصى است كه حتى به اندازه افرادى كه از روى دلسوزى از وى مى خواهند از رفتن به عراق و برپايى نهضت در آنجا منصرف شود، از قدرت لازم جهت پيش بينى حوادث غيرمترقبه برخوردار نبوده است! در حالى كه روشن است اگر حتى امام فاقد علم غيب فرض شود، باز نمى شود اورا آن قدر اشتباه كار دانست كه در مسائل بسيار مهمى كه با مصالح خود، خاندان و جامعه اش ارتباط حياتى داشته، حتى به ميزان نصيحت گويان، قدرت تشخيص حوادث آينده را ندارد. و اگر هم بشود اين مقدار اشتباه كارى را درحق امام مجاز دانست، در اين صورت ديگر نمى توان او را شايسته امامت و زمامدارى مسلمانان دانست; زيرا امامى كه از علم غيب بهره مند نباشد و درك و آگاهى ظاهريش نيز از نصيحت گويان عادى كمتر باشد، نه تنها هرگز نمى تواند رهبراصلاحات باشد، بلكه بى ترديد چنين كسى منشأ انواع بدبختى و نابسامانى است.
افزون بر اين دليل عقلى ، دلايل و شواهد تاريخى فراوانى وجود دارد كه درستى نظريه پيشين را به صراحت مخدوش و مورد انكار قرار مى دهد. براى نمونه مى توان به پاسخ هاى امام(عليه السلام) به اعلام خطرهاى نصيحت گويان اشاره كرد. حضرت در برابر هشدارهاى آنان نه تنها نفرمود: اعلام خطرهاى شما درست نيست يا من به پيروزى ظاهرى خويش اطمينان دارم، بلكه بر عكس، اعلام خطرهاى آنان را با اين گونه جمله ها، تصديق كرد و فرمود: صَدَقْتَ267 راست مى گويى"، تكلّمْتَ بِعَقْل268 از روى انديشه سخن مى گويى و لَيْسَ يَخفى عَليّ الرأى269 (آنچه مى گويى) بر من نيز پوشيده نيست. هم چنين در منزل ثَعْلبيّه حضرت به مردى كوفى(كه ظاهراً مى خواست حضرت را از رفتن به كوفه به سبب كشته شدن در آنجا منع كند) فرمود: اى مرد كوفى! سرچشمه دانش نزد ماست. آيا آنان (مردم) مى دانند (سرنوشت آينده ما را) و ما نمى دانيم! اين امر ممكن نيست.270 اين گونه پاسخ هاى صريح به خوبى نشان مى دهد كه حسين(عليه السلام) از نظر پيش بينى مسائل خطرساز آينده، فراتر از نصيحت كنندگان بود، بلكه تفاوت اساسى حضرت با آنها در اين بود كه او به اندازه اى به حفظ مصالح اسلام و حمايت از دين جدش اهتمام مىورزيد كه حاضر بود براى حفظ خط اصيل اسلام، كه از جدش به پدر و برادر بزرگوارش رسيده بود وآنان به اوسپرده بودند، جهاد كند، هر چند فرجام اين جهاد به شهادتش منجر شود. از اين رو در برابر اعلام خطر آنها مى فرمود:"وَاللهِ اِنّى َلاَرْجُو اَنْ يَكُونَ خَيْراً ما اَراد َاللهُ بِنا قُتِلْنا اَمْ ظَفرْنا"271 به خدا سوگند! اميد دارم آنچه خدا درباره ما اراده كرده خير باشد، چه كشته شويم وچه پيروز شويم.
دوم آنكه: بر اساس چنين ديدگاهى، جهاد اسلامى مانند نبردهاى غيراسلامى با پيروزى ها وشكست هاى ظاهرى ارزيابى مى شود و بُعد اساسى جهاد كه هدايت انقلابى جامعه اسلامى بر ضد قدرت هاى ستمگر وفاسد باشد، مورد غفلت قرار گرفته است، در حالى كه انسان هاى الهى هم چون حسين بن على(عليه السلام)، بُعد اصلى جهاد را ملاك حركت خويش قرار مى دهند. از اين رو در شرايط ضرورى با تمام توان خويش براى تحريك مردم به جهاد، اقدام مى كنند هر چند خودشان را در معرض خطر و كشته شدن وحكومت هاى ستمگر را در ظاهر پيروزمند ببينند.272 چرا كه آنان به آثار معنوى نهضت خويش (اگرچه ديررس باشد) اهميت ويژه اى مى دهند. از ديدگاه آنان انجام تكليف در صورت فراهم بودن شرايط آن، بزرگ ترين پيروزى به شمار مى آيد، هرچند تكليف مزبور نتايج ظاهرى نداشته باشد وحتى پيامدها ومشكلهاى دنيايى فراوانى را به بار آورد. اشتباه طرفداران اين نظريه، ظاهربينى شان است كه تصور كرده اند هدف از نهضت هاى الهى، تنها رسيدن به پيروزى ظاهرى و نظامى است و براين اساس معتقدند كه ممكن نيست مردان خدا هم چون حسين(عليه السلام)بدون اطمينان به پيروزى نظامى نهضت كنند و با نثار جان خويش مردم را براى مبارزه با حاكمان دين ستيز اموى تهييج كنند. از اين رو مى كوشند سخنان،خطبه ها، نامه ها و وصيت نامه امام(عليه السلام) را كه درباره اهداف قيامش بيان كرده يا نوشته است، با قرائن و شواهد تاريخى ضعيف و گاه توجيه هاى سست، حمل بر اطمينان حضرت به پيروزى ظاهرى و تشكيل حكومت اسلامى به شيوه پدرش على(عليه السلام)، كنند و شواهد و دلايل مخالف را تا حد امكان مردود جلوه دهند. البته ريشه اين نادرست انديشى را بايد در عدم درك حقيقت وعمق نهضت حسينى جست.
سوم اينكه: اين پندار كه امام حسين(عليه السلام) مى توانست با امكانات اندكش قدرت جهنمى يزيد را درهم كوبيده و با تشكيل حكومت ايده آل اسلامى، جامعه عريض وطويل مسلمانان را با آن همه فساد و انحطاطى كه بيشتر در عصر عثمان و به ويژه در زمان معاويه رواج يافته بود، اصلاح كند، پندار بى اساس و ساده لوحانه است كه براى آن نمى توان شاهد موافقى يافت، چرا كه صاحبان چنين انديشه اى به جوّ پراختناق و دين ستيزانه حكومت اموى كه تمام ارزش هاى الهى را واژگونه ساخته بود، توجه نداشته و نتوانسته اند اين واقعيت را درك و هضم كنند كه در جامعه اى كه شرك محورى جايگزين خدا محورى شده است، تشكيل حكومت عدل الهى واحياى ارزش هاى اصيل اسلامى كارى بس دشوار است. هم چنانكه اميرمؤمنان(عليه السلام)در عصر خويش به رغم ميل باطنى خويش در پذيرش خلافت (با توجه به چنين دشوارى هايى كه وجود داشت) چنين تجربه اى را آزمودند و با اين كه امكاناتشان نسبت به فرزندش حسين(عليه السلام)زيادتر بود و به جز شام بر سرتاسرقلمرو اسلامى تسلط داشتند، ظاهراً موفق به تأسيس حكومت فراگير اسلامى كه در سايه آن حتى مردم فاسد و دنياگراى شام اصلاح شوند و تن به ارزش هاى الهى دهند، نشدند تا آنجا كه به وسيله برخى از مردم به اصطلاح موافق; اما كژانديش، به شهادت رسيدند.
بنابراين امكان موفقيت در تشكيل حكومت اسلامى براى حسين بن على(عليه السلام) كه به مراتب امكاناتشان كمتر و محدوديتشان بس فزون تر از پدرشان على(عليه السلام) بود و مردم نيز به سبب حاكميت بيست ساله معاويه فاسدتر و بى اعتناتر به مسائل دينى شده بودند، بسيار ضعيف بود. از اين رو نظر نويسنده كتاب تشيع در مسير تاريخ به نظر مى رسد كه:
مطالعه و تجزيه و تحليل دقيق حوادث كربلا به طور كلى، اين حقيقت را نشان مى دهد كه حسين(عليه السلام) از همان آغاز، نقشه ايجاد انقلاب كامل در وجدان مذهبى مسلمين را مى كشيد. تمام اَعمال و كردار حسين(عليه السلام) نشان مى دهد كه وى كاملا از اين حقيقت آگاه بود كه پيروزى از راه قدرت و امكانات نظامى هميشه موقتى است، زيرا قدرت نيرومندترى وجود دارد كه بتواند آن را در جريان زمان نابود كند. ولى پيروزى كه از راه رنج و جانبازى به دست آيد، هميشگى است و در وجدان بشرى، اثرى جاودان مى گذارد.273
چهارم اينكه: بر اساس اين ديدگاه، هدف اصلى نهضت امام(عليه السلام) در آغاز، تشكيل حكومت اسلامى وسرنگون كردن حكومت يزيد بوده است و امام(عليه السلام) حتى تا آن زمان كه سپاه حر را به همراهى خويش فرا خواند، اين هدف را دنبال مى كرد، اما آنچه در واقع اتفاق افتاد اين بود كه قيام امام(عليه السلام) به سرنگونى يزيد و حاكميت امام(عليه السلام) منتهى نشد. بنابراين چاره اى نمى ماند جز اينكه نهضت امام(عليه السلام) را نهضتى شكست خورده بدانيم! چرا كه امام(عليه السلام) به آنچه هدف و غايت نهضت (تشكيل حكومت اسلامى) را تشكيل مى داد، دست نيافت و از سوى ديگر، هر آنچه پس از نهضت و در اثر آن به وقوع پيوست، (اعم از آثار مطلوب و نامطلوب) جزو اهداف نهضت نبود. حال آيا واقعاً چنين بوده است؟ وآيا اين نظريه را با اين چنين لازمه اى مى توان پذيرفت و از آن دفاع كرد؟
اما درباره ديدگاه برخى از عالمان متقدم، هم چون شيخ مفيد، سيد مرتضى و شيخ طوسى(رحمهم الله)274 درباره قيام امام حسين(عليه السلام)و استناد به آن بايد گفت:
نخست اينكه: اين انديشمندان در مقام اقناع و پاسخ گويى به اهل سنت، چنين ديدگاهى را مطرح كرده اند. چرا كه اهل سنت بر اين باورند كه: امام(عليه السلام) مانند ديگر مردم بر پايه گمان خويش عمل مى كند و به خاطر اجتهادش (چه به صواب رفته باشد وچه به خطا) شايسته پاداش است، جز اينكه پاداش او در انتخاب صواب، بيشتر است. بنابراين، هدف اين انديشمندان اين بوده كه به ايرادهايى كه به قيام امام حسين(عليه السلام)مى شده با معيارهاى كلى و ظاهرى پاسخ دهند تا فرقه هاى غيرشيعى هم كه امام حسين(عليه السلام) را امام نمى دانستند و به قيام وى معترض بودند، قانع شوند. چرا كه آنان در شرايط و جامعه اى به سر مى بردند كه افكار اهل سنت حاكم و انديشه هاى شيعى در انزوا قرار گرفته بود، از اين رو از نظر اجتماعى و سياسى ناچار بودند قيام امام حسين(عليه السلام) را نه به عنوان يك قيام شيعى بلكه دست كم به عنوان قيام يك شخصيت اسلامى كه اوضاع را ظاهرا مناسب ديد و قيام كرد، تشريح كنند تا آن را از آماج تهمت هاى گوناگون برخى ازفرقه هاى اسلامى بِرهانند. شاهد بر اين مدعا، سخن سيد مرتضى در آغاز كتاب تنزيه الانبياء است، آنجا كه مى گويد:
خدايت توفيقى نيكو دهد كه از من خواستى كتابى را در عصمت پيامبران وامامان(عليهم السلام)از همه گناهان كوچك وبزرگ و رديه اى را بر مخالفان اين مسئله، با وجود اختلاف آرا و تعدد مذاهب آنان، املا كنم.275
چنانكه ملاحظه مى شود سيد مرتضى كتاب ياد شده را با توجه به اختلاف در اعتقادها و ديدگاه هاى مذاهب، املا وتدوين كرده است.
دوم آنكه: با اذعان به عظمت علمى اين انديشمندان بزرگوار و احترام به ديدگاه آنان، بايد توجه داشت در مسائل نظرى و حوادث و جريانهاى تاريخى، همواره باب بحث و بررسى باز است، و هيچ محققى ملزم نيست بدون بررسى مبانى نظرى و شواهد و ادله تاريخى نظريه اى، به صِرف عظمت علمىِ صاحب ديدگاه، تعبدى آن را بپذيرد و به لوازم آن ملتزم شود، هم چنانكه خود آنان نيز در بسيارى از اين گونه موارد، با هم اتفاق نظر نداشته و برخى از آنان نظريات استاد خود را نقد كرده اند.276 بنابراين خود آنان نيز همانند ساير محققانِ منصف، اذعان دارند كه ممكن است در انديشه ها واجتهادهايشان اشتباه هايى وجود داشته باشد و نيز معترفند كه اجتهاد مجتهدان حتى در مسائل فقهى براى فقهاى ديگر حجت نيست تا چه رسد به اظهار نظر درباره جريان ها وحوادث تاريخى كه حتى براى غير مجتهدان الزام آور نيست و هركس بسته به توان و استعدادش مى تواند با مطالعه و تعمق در حوادث تاريخى و ارايه شواهد و استدلال هاى متقن، نظريه اى را درباره موضوع هاى مورد مطالعه، انتخاب و يا حتى رد كند.
اساسنامه ظلم
5.ديدگاه تعبّد به شهادت277
نظريه ديگرى كه درباره انگيزه قيام امام حسين(عليه السلام) وجود دارد، قيام به انگيزه شهادت است. اين نظريه براى نخستين بار در قرن هفتم به وسيله عالم عارف و زاهد، سيد بن طاووس در كتاب اللُهوف فى قَتْلَى الطُفُوف مطرح شده است. بنابراين ديدگاه، امام حسين(عليه السلام)قيام كرد تا با شهادتش به مقام قرب الهى وبالاترين درجه سعادت ومقام معنوى برسد.
سيد بن طاووس در مقدمه كتابش در اين باره مى نگارد:
همين كه اولياى خدا ببينند زندگى دنيا مانع از اطاعت از حضرت حق است وماندن در اين دنيا بين آنان وبخشش هاى الهى حايل است، بى درنگ لباس ماندن را از تن به دور مى اندازند ودرهاى ملاقات با حق را مى كوبند ودر اين راه از اينكه نجات ورستگارى را حتى تا مرز ايثار جان به دست آورند و بدن هاى خود را آماج نيزه ها و شمشيرهاى بران وخطرناك قرار دهند، لذت مى برند. شهداى كربلا به انگيزه نيل به چنين شرافتى، قفس تن شكستند وبه پرواز درآمدند ودر جان بازى از يكديگر سبقت گرفته وبدن هايشان را هدف نيزه ها و شمشيرها قرار مى دادند.278
و در جاى ديگر در توجيه اينكه شهادت خود مى تواند به تنهايى يك هدف به شمار آيد، مى نويسد:
من مى گويم شايد برخى از كسانى كه پى نبرده اند به ارزش وعظمت سعادتى كه از طريق شهادت نصيب مجاهد در راه خدا مى شود، چنين مى پندارند كه با اين گونه كارها خدا را نتوان پرستش كرد. گويا اين افراد كلام خدا را در قرآن صادق نشنيده اند كه گروهى با كشتن خود به عبادت خدا پرداختند، آنجا كه خداوند مى فرمايد: به سوى خداى تان باز گرديد وخود را بكشيد كه اين كار براى شما نزد پروردگارتان شايسته تر است.279 و شايد آنان براين باورند كه مراد از آيه شريفه: وَلاتُلْقُوا بِاَيْديكُمْ اِلَى التَهْلُكَةِ280 كشته شدن و شهادت است. در صورتى كه چنين نيست، بلكه پرستش خدا به سبب شهادت و اينكه انسان به دستورخدا خود را به كشتن بدهد، از بالاترين درجات سعادت است.281
علامه حلّى (م 726 هـ) انديشمند ديگرى است كه به گونه اى اين نظريه را تأييد مى كند. از مجموع سخن وى در اين باره مى توان چنين برداشت كرد كه: قيام امام حسين(عليه السلام) از بُعد اجتماعى، هر چند يك حركت كاملا انتخابى است; اما از ديدگاه شرعى هيچ الزامى براى آن وجود نداشته است. آن حضرت همانند برادر بزرگوارش، امام حسن مجتبى(عليه السلام)مى توانست صلح كند، ولى خواست قلبىِ حضرت اين بود كه بجنگد تا با شهادتش به ملاقات پروردگار برسد و اين خواست نيز منطبق بر موازين كلى و ضوابط شرعى و همراه با مصلحت بوده است.282
آيت الله صافى گلپايگانى نيز در اين باره مى نويسد:
"تعبد به شهادت و كشته شدن، يكى از امورى است كه به صورت هاى مختلف در شرايع و اديان، سابقه دارد و صحت تكليف و تعبد به آن نه خلاف عقل است و نه خلاف نقل، خصوص درباره انبيا واوليا كه عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون283 در حق آنها هم مانند فرشتگان صادق است و عمال خدا و مجارى و وسايل اجراى مشيت و سنن و امتحانات الهيه مى باشند".284
خاستگاه اين نظريه
منشأ ديدگاه تعبّد به شهادت برخى از روايات است كه از بين آنها چند روايت بيشتر، در به وجود آوردن چنين ديدگاهى تأثير داشته است. اين روايات چنين است:
1. امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: خداى تعالى نصرت خود را بر امام حسين(عليه السلام) فرو فرستاد تا آنجا كه بين آسمان وزمين قرار گرفت (و نزديك بود كه اورا بر كوفيان پيروز كند). سپس او را مخيّر ساخت كه پيروزى يا ديدار خدا را انتخاب كند، آن حضرت ملاقات خدا را اختيار كرد.285
2. رواياتى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه حضرت فرموده است: نامه آسمانى به وسيله جبرئيل براى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از سوى خدا آمد كه درآن، براى هر امامى يك مُهر وجود داشت و بايد هر امامى مهر مربوط به خود را باز كند و به آنچه زير آن نوشته شده بود، عمل كند. وقتى نوبت به امام حسين(عليه السلام) رسيد و مهر را گشود، زير آن نوشته شده بود:اَنْ قاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَل وَ اخْرُجْ بِاَقْوام لِلشَهادَةِ لاشَهادةَ لَهُم اِلا مَعَك286 جنگ كن و بكش و كشته خواهى شد و با مردمى براى شهادت بيرون برو كه شهادت آنان جز با تو نخواهد بود.
3. سيد بن طاووس از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند:
"در شبى كه بامدادش امام حسين(عليه السلام) مى خواست از مكه به سوى كوفه حركت كند، محمد بن حنفيه خدمت امام(عليه السلام) رسيد و به حضرت گفت: برادر! مكر و فريب كوفيان را مى شناسى و مى دانى با پدرت و برادرت چه كردند. مى ترسم همان گونه با تو برخورد كنند. اگر صلاح مى دانى، بمان كه محترم ترين و عزيزترين كس در حرم هستى. امام(عليه السلام)فرمودند: مى ترسم يزيد در حرم، مرا بكشد و من كسى باشم كه حرمت اين خانه را پايمال كرده است. ابن حنفيه گفت: اگر چنين دغدغه اى دارى به يمن يا نواحى ديگر برو، چرا كه تو محترم ترين شخص هستى و هيچ كس توان دست يافتن بر تو را ندارد. امام(عليه السلام)فرمودند: در اين باره انديشه خواهم كرد.
چون صبح شد، امام(عليه السلام) به سوى كوفه حركت كرد. خبر حركت حضرت، به محمد بن حنفيه رسيد، وى خدمت امام(عليه السلام)رسيد و مهار ناقه امام(عليه السلام) را (كه سوار بر آن بود) گرفت وگفت: برادر جان! آيا نفرمودى در اين باره فكر مى كنم؟!
فرمودند: چرا؟
گفت: پس چرا با اين شتاب رهسپارى؟ فرمودند: چون از تو جدا شدم رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نزدم آمده فرمود: اى حسين! بيرون برو چون خدا خواسته است ترا كشته ببيند (اِنَّ اللهَ شاءَ اَنْ يَراكَ قَتيلا). محمد گفت: اِنّا ِلله واِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ; اگر چنين است پس چرا اين زنان را همراه خود مى برى؟
فرمود: پيامبر(صلى الله عليه وآله) به من فرمود: خدا خواسته است آنان را اسير ببيند (اِنَّ اللهَ قَدْ شاءَ اَنْ يَراهُنَّ سَبايا) و خدا حافظى كرد و رهسپار عراق شد."287
نقد و بررسى اين ديدگاه
بر اين ديدگاه، چند اشكال وارد شده است:
نخست اينكه: از آنجا كه زندگى عالمان و نظريه پردازان شيعى اين نظريه، هم چون:
سيد بن طاووس و علامه حلى با زهد و پرهيزكارى كم نظيرى آميخته بوده و فلسفه زندگى در اين دنيا را در تعبد به خدا و سير معنوى به سوى او مى دانستند و به همان شيوه نيز زندگى مى كردند، بنابراين، چنين باورى، در تبيين عرفانى از انگيزه قيام امام حسين(عليه السلام)بى تأثير نبوده است، در حالى كه در نهضت عاشورا اين مسئله از اهداف شاخص و كليدى به شمار نمى آيد. بنابراين اگرچه هر انسان مؤمنى(به ويژه اولياى الهى) اشتياق فراوان دارد كه دفتر عمرش با شهادت بسته شود; اما منحصر كردن هدف و كارِ سترگ سيد الشهدا(عليه السلام)در رسيدن به محضر معبود و درك وصال محبوب با كشته شدن به دست دشمن و عدم توجه به جوانب اساسى اين نهضت، به يقين اذهان را از اهداف اصلى قيام آن حضرت منحرف مى سازد.
دوم آنكه: قيام و مبارزه تنها به قصد كشته شدن و رسيدن به مقام قرب الهى بدون آنكه وراى چنين حركتى اهداف والايى تعقيب شود، هيچ گونه توجيه عقلى و شرعى ندارد، زيرا درصورت فقدان چنين اهدافى، بر معصوم(عليهم السلام) لازم نيست دست به چنين اقدامى بزند مگر آن كه تعقيب چنين حركتى، منتهى به شهادت گردد. چنانكه سيره و روش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان(عليه السلام)در نبردهاى عصر خويش اين گونه بود كه تا حد امكان جان خود را حفظ كنند تا بيشتر بتوانند از دين وايمان دفاع كنند، نه آنكه خود را به كشتن دهند تا به لقاى پروردگار خويش برسند. چرا كه رسيدن به چنين مقام هايى لزوما حركت مسلحانه را نمى طلبد ودر تعاليم اسلامى نيز به مؤمنان چنين سفارشى نشده است.
سوم اينكه: اگر نهضت حسين(عليه السلام) تنها براى درك مقام شهادت بود، چرا آن بزرگوار از آغاز نهضت خويش در مدينه تا واپسين لحظات حياتش در روز عاشورا، از افراد براى يارى كردن خويش كمك مى خواست وحتى وقتى با جلوگيرى لشكر حُرّ براى رفتن به كوفه رو به رو شد، از وى خواست بگذارد به حجاز بازگردد؟ و چرا حضرت در روز عاشورا، قبل از آغاز نبرد تا واپسين لحظات، به نصيحت دشمن جهت جلوگيرى از هرگونه خونريزى پرداخت؟ و اصولا چرا حضرت، جناب مسلم بن عقيل را در پاسخ دعوت كوفيان به كوفه فرستاد؟ اين شواهد وده ها قرائن ديگر، حاكى از آنست كه نمى توان فلسفه قيام حضرت را منحصرو خلاصه در شهادت ورسيدن به مقامات عاليه الهى كرد.
توضيح و تبيين صحيح اين نظريه
بايد توجه داشت كه طرفداران اين نظريه با طرح چنين ديدگاهى، نخواسته اند قيام عاشورا را يك اقدام و عمل بى هدف وبى نتيجه به شمار آورده وآن را مانند بسيارى از امور تعبّديّه، تعبّد محض بدانند كه نمى توان براى آن فلسفه و اهداف ديگرى را تصور كرد، بلكه مراد آنان اين بوده كه هدف امام(عليه السلام)ازاين حركت را، تنها اطاعت امرخدا وجلب خشنودى حضرت حق و درنتيجه اداى تكليف خويش جلوه دهند، چنانكه با اينكه آثار و نتايج فراوانى بر رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مترتب مى شود، اما گفته مى شود هدف پيامبر(صلى الله عليه وآله) از رسالتش، فرمانبرى از حكم الهى و اداى تكليف بوده است. بنابراين، اين نوع نگرش به حادثه عاشورا درصدد بيان اين مسئله است كه پذيرش شهادت از سوى معصومان(عليهم السلام) به فرمان الهى، امرى بر اساس موازين شرعى و عقلى بوده است و عقل وشرع آن را براى مصالح مهم تجويز كرده است. (بدون آنكه زير سؤال بردن اهداف ديگر قيام و يا حتى انكار آنها مطرح باشد.) چنانكه در هيچ يك از آيات288 و اخبار289 فراوانى كه درباره جهاد و شهادت وجود دارد، مسئله رجحان و ترتب پاداش فراوان بر جهاد، مشروط و مقيد به عدم شهادت و آگاهى به پيروزى، نشده است، بلكه نبرد با دشمن و جان بازى در راه اعلاى كلمه حق، امرى راجح وداراى پاداش فراوان و از نشان هاى ايمان به شمار آمده است.290هم چنانكه در دعاها نيز، درخواست شهادت و اشتياق به آن از فضايل بزرگ انسانى شمرده شده است. بر اين اساس است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)خود، مردم را از اين امر باز نمى داشتند. براى نمونه مى توان به جريان عَمرو بن جَمُوح انصارى در جنگ اُحُد اشاره كرد. وى چون لَنگ بود، پسرانش او را از شركت در جنگ منع مى كردند و مى گفتند: خداوند تو را معذور داشته است. اين در حالى بود كه او آروزى شهادت مى كرد. عمرو خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد وگفت: پسرانم مرا از شركت در جهاد منع كرده اند. به خدا سوگند من مى خواهم با همين پاى لنگ وارد بهشت شوم. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: خداوند تو را از جهاد معاف كرده است; اما چون عمرو قانع نشد، پيامبر فرمود: ماعَلَيْكُمْ اَنْ لاتَمْنَعُوهُ، لَعَلَّ اللهَ يَرْزُقهُ الشَهادة; باكى نيست از اينكه او را منع نكنيد; شايد خداوند شهادت را نصيب و روزى او كند. عمرو در جنگ شركت كرد و به درجه رفيع شهادت رسيد.291
بنابراين اگر شهادت به خودى خود امرى مطلوب نبود، پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين اجازه اى را به عمرو نمى داد. هم چنين پيامبر(صلى الله عليه وآله)به امام حسين(عليه السلام) فرمود: اِنَّ لَكَ فِى الْجَنَّةِ دَرَجات لَنْ تَنالَها اِلا بِالشَهادَةِ292 براى تو در بهشت مقامات و درجاتى است كه تنها با شهادت به آن ميرسى.
از اين رو مى توان گفت طرفداران اين نظريه ضمن اذعان به اين مسئله كه قيام امام حسين(عليه السلام) كاملا آگاهانه وبه انگيزه دفاع از اسلام واحياى سنت جدش بوده است، بر اين باور نيز هستند كه اين حركت از جانب حضرت، به جهت دستيابى به آن مقامى بوده كه خداوند در بهشت براى او در نظر گرفته است و تنها راه رسيدن به آن، به فرمايش پيامبر(صلى الله عليه وآله)، شهادت بوده است، واين مطلب با توجه به منزلت و جايگاه خاص شهادت در فرهنگ اسلامى وآموزه هاى دينى، كاملا درست و مورد پذيرش هر مسلمانى است.
6. نظریه تكليف ويژه بودن قيام
ديدگاه مهم ديگرى كه درباره فلسفه قيام امام حسين(عليه السلام) مطرح است، آنست كه نهضت امام(عليه السلام) معلول يك دستور خصوصى و محرمانه از جانب خداوند بوده و جريان عاشورا يك قضيه و تكليف شخصى بوده كه تنها شخص امام حسين(عليه السلام)مكلف به انجام آن بوده است. بر اساس اين برداشت، مقتضاى روايات آنست كه حادثه كربلا جريانى است كه از آغاز خلقت رقم خورده و اين تكليف سيد الشهدا بود كه بر اساس فرمان ازلى الهى، عمل نموده و خود را قربانى كند. اين ديدگاه، مبتنى براين اصل است كه امام(عليه السلام) بر حسب ظاهر، حركتى برخلاف اصول و چارچوب هاى فقهى وحقوقى به انجام رسانده است، زيرا اقدام به امر پر خطر و هلاكت آميز كرده است; اما مقام عصمت امام(عليه السلام) اقتضا مى كند كه چنين حركتى پشت پرده، علت و سرّى داشته باشد كه آن سبب تكليف براى آن حضرت شده باشد; اما براى ديگران تكليفى ايجاد نمى كند.
با توجه به همين ملاك ها و برخى ظواهر ادله بود كه گروهى مى كوشيدند تا حضرت را از اين اقدام باز دارند و برخى نيز تا آنجا پيش رفتند كه عمل امام(عليه السلام) را از مصاديق القاء در تهلكه شمردند. در اين باره مرحوم علامه مجلسى بعد از نقل ديدگاه سيد مرتضى(رحمه الله)پيرامون حادثه عاشورا ،در پاسخ و نقد آن مى نويسد:
«در كتاب الامامه و كتاب الفتن اخبار بسيارى نقل شده كه دلالت دارد بر اينكه هر يك از امامان(عليهم السلام)مأموريت هاى ويژه اى داشتند كه در صحيفه هاى آسمانى نازل بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نوشته شده بود و آنان همان مأموريت ها را انجام دادند. بنابراين شايسته نيست كه احكام مربوط به آنان را با معيارهاى احكام خودمان بسنجيم...»293
و در جاى ديگر مى گويد:
احوال پيشوايان دين را به احوال خود قياس نبايد كرد و تكليف ايشان، تكليف ديگر است.294
و مرحوم صاحب جواهر مى نويسد:
و ما وقع من الحسين(عليه السلام) مع انه من الاسرار الربانيه و العلم المخزون، يمكن ان يكون لانحصار الطريق فى ذلك ... على انه تكليف خاص قد قدم عليه و بادر الى اجابته و معصوم من الخطاء لايعترض على فعله و لاقوله ...295
آنچه از امام حسين(عليه السلام) واقع شد با آنكه (بايد پذيرفت كه) از اسرار الهى و دانش ذخيره شده نزد پروردگار است، ممكن است كه روش امام(عليه السلام) تنها راه (براى انجام تكليف الهى) بود. ... البته تكليف ويژه حضرت نيز بود كه به آن عمل كرد و مبادرت به پذيرش آن كرد و امام(عليه السلام)مصون و پاك از خطاست، از اين رو بر گفتار و كردارش خرده نمى توان گرفت.
آنچه از بيان صاحب جواهر برداشت مى شود، آنست كه:
1. حركت امام وحادثه كربلا ازاسرار الهى است كه دسترسى به آن ممكن نيست.
2. امام(عليه السلام) تكليف ويژه اى داشت كه به آن عمل كرد و چون معصوم از خطاست، بر گفتار وكردارش، خرده نمى توان گرفت. بنابراين نبايد تكليف ساير مكلفان را كه عمل به عموم و اطلاق ادله است با تكليف امام(عليه السلام) كه تكليف ويژه است، مقايسه كرد و عمل امام(عليه السلام) ملاك عمل براى ساير مكلفان باشد.
مؤلف ناسخ التواريخ در اين باره مى نگارد:
"حسين(عليه السلام) عالما ادراك شهادت را تصميم عزم داد، به حكم مصلحتى كه سرّ آن را جز خدا كس نداند ... و نتوان گفت كه چرا دانسته خود را به تهلكه افكند; زيرا كه تكليف امام(عليه السلام) بيرون تكاليف خاص وعام است."296
و نيز در جاى ديگر مى گويد: "تكليف پيامبران و امامان(عليهم السلام)بيرون از تكاليف ديگر مردم است".297 و آيا؟؟؟؟ است
علامه طباطبايى(رحمه الله) در اين باره مى نويسد:
"سيدالشهدا(عليه السلام) نظر به رعايت مصلحت اسلام و مسلمين، تصميم قطعى بر امتناع از بيعت و كشته شدن گرفت و بى محابا مرگ را بر زندگى ترجيح داد و تكليف خدايى وى نيز امتناع از بيعت و كشته شدن بود. و اين است معناى آنچه در برخى از روايات وارد است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در خواب به او فرمود: خدا مى خواهد تو را كشته ببيند. و نيز آن حضرت به بعضى از كسانى كه از نهضت منع اش مى كردند، فرمود: خدا مى خواهد مرا كشته ببيند."298
انديشمند ديگرى در اين زمينه نگاشته است:
"برحسب اخبار معتبره، برنامه كار و دستورالعمل دوران امامت هريك از امامان، قبلا تعيين شده وتوسط پيغمبر(صلى الله عليه وآله)به آنها سپرده شده و هركدام در عصر خود مكلف به وظايفى بودند و تعهداتى داشتند كه طبق آن رفتار كردند... تكليف اين بزرگواران على التحقيق غيراز روش و تكليف مردم عادى است، اينها حجج و بينات و صنايع پروردگارند و كسى از اين امت با ايشان قياس نمى شود."299
و در جاى ديگر مى نگارد:
"از نظر اصول مذهب شيعه و احاديث معتبره هر يك از امامان(عليهم السلام) موظف به اجراى برنامه اى بودند كه از طرف خدا به وسيله پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به آنها رسيده بود و به صريح اين اخبار، برنامه امام حسين(عليه السلام) اين نبود كه قيام كند و حكومت اسلامى را تأسيس نمايد، بلكه برنامه او قيام و شهادت بود و امام، عالم به اين برنامه بود."300
مرحوم آيتى، در ضمن نقل جمله اى از امام(عليه السلام) از كتاب لهوف سيد بن طاووس كه فرمود:"وَخُيِّرَ لِى مَصْرَعٌ اَنَا لاقِيهِ"301 مى گويد:
"از اين جمله بايد فهميد كه اين نقشه، نقشه اى خدايى است و نقشه اى نيست كه با دست حسين(عليه السلام) طرح شده باشد، يعنى خداى جهان از ازل براى چنين انحرافى و در چنين فساد و اجتماع خطرناكى و براى اين وضع ناهنجار و نامساعد رسم شهادت و راه جانبازى را در عهده من نهاده است."302
و نيز درباره سخن حضرت كه فرمود: لامَحيصَ عَنْ يَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ303 گفته است:
"باز سخن همانست. اين نقشه اى خدايى است و اوست كه علاج و وسيله اصلاح اين وضع موجود را شهادت من دانسته است از آنچه با قلم تقدير نگارش يافته است، چاره اى نيست."304
خاستگاه اين نظريه
منشأ اين ديدگاه درباره قيام كربلا، برخى از اخبار و نيز سخنان امام حسين(عليه السلام) درباره انگيزه حركت و سفر خويش است كه نمونه اى از آنها چنين است:
1. امام حسين(عليه السلام) در پاسخ عبدالله بن جعفر و يحيى بن سعيد كه مى خواستند وى را از سفر به عراق باز دارند، فرمودند: "من خوابى ديدم كه در آن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مرا مأمور به امرى كرد كه به انجام خواهم رساند، چه به ضرر من و چه به نفع من باشد". آن دو به حضرت گفتند: آن خواب چه بوده؟ حضرت فرمود:"[تاكنون] براى كسى نقل نكرده ام و تا زمانى كه پروردگارم را ملاقات نكنم [براى كسى] نقل نخواهم نكرد".305 هم چنين حضرت در جمع فرستادگان كوفيان306 و نيز در پاسخ عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير همين مطلب را فرمودند.307
2. امام باقر(عليه السلام) در پاسخ سؤال حمران بن اعين كه درباره قيام امام على(عليه السلام) و حسنين(عليهما السلام)از حضرت پرسيد كه چگونه آنان براى يارى دين خدا خروج و قيام كردند در حالى كه ستمگران در حق آنان مصيبت هاى فراوان روا داشتند تا آنجا كه برآنان پيروز شدند و امامان كشته ومغلوب شدند; فرمودند:
"اى حمران! خداى متعال آن مصيبت ها را براى آنان مقدر فرموده واز مرحله قضا، امضا وحتميت گذرانيده وآنان را در پذيرش آن مخير ساخت وچون آنان مصائب را اختيار كردند، خدا هم آن را اجرا كرد."308
3. (چنانكه گذشت) حديث مشيت واخبارى كه دلالت مى كرد كه تكليف هر امامى در قالب يك نامه آسمانى زير يك مُهر نوشته شده بود، از ديگر اخبارى است كه مى تواند شاهد براى اين ديدگاه باشد.
گرچه در روايات دسته نخست از آنچه امام حسين(عليه السلام) مأمور به انجام آن از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) شده است، سخنى به ميان نيامده است; اما با توجه به روايت دوم و روايت مشيت واخبار مُهر، معلوم مى شود كه آنچه حسين بن على(عليه السلام)مأمور انجام آن از سوى خداوند بوده است، جنگ و قيام مسلحانه بوده و چنين كارى تنها وظيفه آن حضرت در آن مقطع زمانى بوده است و هيچ يك از امامان بعدى وحتى پيروان آنان در زمان هاى بعد، مكلف به انجام چنين امرى نبوده ونخواهند بود. از اين رو تكليف آن حضرت از باب قضيه فى واقعه بوده است كه قابل تكرار والگوگيرى براى پيروان و شيفتگان آن حضرت نمى باشد!
نقد وبررسى اين ديدگاه
اين نگرش به دلايل ذيل، ظاهراً درست و تمام نيست:
الف: تلائم و هماهنگى سيره معصومان(عليهم السلام) با شرايط و مقتضيات انسان ها
لازمه اين ديدگاه آنست كه پيامبران (صلوات الله عليهم اجمعين) و امامان(عليهم السلام)موجودهايى هستند كه از عالم غيب آمده و هم چون فرشتگان، طبيعت و احكام ويژه اى دارند، در حالى كه قرآن كريم چنين ديدگاهى را به صراحت رد كرده و آنان را همانند ساير انسان ها مى داند كه اعمال و رفتارشان ـ به ويژه فعاليت هاى اجتماعى شان ـ بشرى است و انگيزه انسانى دارد: قُلْ اِنّما اَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ...309 هم چنانكه اسوه بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز كه قرآن از آن سخن مى گويد،310 تأكيدِ ديگرى بر تلائم و هم سويى سيره معصومان(عليهم السلام)با شرايط و توانمندى هاى بشر است.
از اين رو اگر اقدامها و فعاليت هاى تبليغى معصومان(عليهم السلام)، هم سو و ملايم با طبع آدمى نبود، نمى توانستند بِشر را هدايت و در نتيجه دگرگون كنند; چرا كه هر گونه تغيير در آدمى، اگرچه منبع آن غيبى و از سوى خدا باشد; اما راه و مسير دگرگونى، جز با راه و روش انسان خاكى ميسر نيست. چنانكه قرآن در اين باره مى فرمايد: ولو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا311 اگر او [پيامبر(صلى الله عليه وآله) ]را فرشته اى قرار مى داديم باز وى را به صورت انسانى در مى آورديم.
بنابراين، اين باور كه امام حسين(عليه السلام) از آن رو كه معصوم بوده، تكليف خاصى داشته و انگيزه قيام وى، قابل فهم و درك بشر نيست، با ديدگاه قرآنى كه قائل به طبيعى و بشرى بودن اعمال و رفتار معصومان(عليهم السلام) است، هم خوانى ندارد.
ب: وظيفه همگانى بودن قيام از ديدگاه امام(عليه السلام)
جملاتى از امام حسين(عليه السلام) در دست است كه به صراحت دلالت دارد كه حضرت قيام بر ضد حكومت اموى را وظيفه خاص خويش نمى دانسته بلكه آن را تكليف هر مسلمانى مى دانسته اند. از اين رو تمامى مسلمانان را به اين امر فرا مى خواندند. نمونه هايى از اين فراخوانى عمومى چنين است: حضرت در نامه اى به بنى هاشم هنگام خروج از مكه، نوشتند: ومن لم يلحق بى لم يدرك الفتح312 هركه به من نپيوندد، به پيروزى و رستگارى نرسيده است.
و هنگامى كه با سپاه هزار نفرى حر رو در رو قرار مى گيرند، مى فرمايند:
"ايها الناس! ان رسول الله(صلى الله عليه وآله) قال: من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله، ناكثاً لعهدالله، مخالفاً لسنة رسول الله(صلى الله عليه وآله)، يعمل فى عبادالله بالاثم و العدوان، فلم يغير عليه بفعل ولاقول، كان حقاً على الله ان يدخله مدخله"313
اى مردم ! رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمودند: كسى كه فرمانرواى ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان الهى را شكسته و با سنت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مخالفت ورزيده در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مى كند، ولى در برابر او با كردار و گفتار خود برنخيزد، برخداست كه او را در جايگاه (پست و عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد.
خطاب ايها الناس و استشهاد به كلام رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه به طور مطلق فرمودند: مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللهِ ... دلالت بر عموميت تكليف قيام بر ضد حكومت يزيد و عدم اختصاص آن به امام(عليه السلام) و اولياى دين مى كند.
و درمنزل ذوحُسُم چنين فرمودند:
اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لايُعْمَلُ بِهِ وَاَنَّ الْباطِلَ لايُتَناهى عَنْهُ ليَِرْغَبِ الْمُؤمِنُ فِى لِقاءِ اللهِ مُحِقِّاًً314
آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل باز داشته نمى شود؟ [در چنين شرايطى ]بايد مؤمن [نه فقط امام(عليه السلام) و بزرگان دين] خواهان ديدار خدا باشد.
بنابر سخن پيشين، امام(عليه السلام) جهاد و انقلاب را وظيفه هر مؤمنى مى داند نه فقط وظيفه خويش از آن جهت كه امام است. از اين رو نمى فرمايند: ليرغب الحسين يا ليرغب الامام; بلكه مى فرمايند: ليرغب المؤمن.
افزون بر اين، دعوت امام(عليه السلام) از افراد مختلف براى اينكه با او همراه شوند، نيز مؤيد اين مطلب است كه حضرت قيام را وظيفه همه مسلمانان مى دانست نه تكليف اختصاصى خود و اولياى دين ، به ويژه آنكه برخى از افراد دعوت شده مثل عبيدالله بن حر جعفى نه تنها جزو بزرگان دين نبوده، بلكه داراى سابقه بدى بودند.315
ج. قابليت الگوگيرى و پيروى از قيام عاشورا
اگر بپذيريم كه قيام امام حسين(عليه السلام) تكليف خاص آن حضرت بوده است، ديگر قيام حسينى نمى تواند الگو دهنده و سازنده باشد، زيرا آنچه ويژه امام(عليه السلام) است، نمى تواند حتى در ضمير و وجدان معاصران امام(عليه السلام) تأثير گذارد، چه رسد به آنكه اثر آن تا به حال باقى بماند. به تعبير ديگر، اگر مردم فهم عقلانى و بشرى از قضيه اى نداشته باشند (چه رسد به آنكه بگوييم حكمى خاص بوده) خود را مشمول خطاب آن ندانسته، و حق اين سؤال را دارند: چه دليلى دارد با آن هم سو و هم نوا شوند يا آن جريان چگونه مى تواند بر آنان تأثير گذار باشد؟
از اين رو، بيرون بردن برخى از فعاليت هاى اجتماعى معصومان(عليهم السلام) هم چون(عليهم السلام) قيام سيدالشهدا(عليه السلام) از حوزه درك بشر عادى و محال شمردن فهم آن بر اساس برخى از روايات يا اصول و چارچوب هاى ديگرى كه در اسلام و شريعت وجود دارد، ادعايى است كه فهم وپذيرش آن دشوار است. چنين برداشتى از انگيزه قيام عاشورا، حادثه كربلا را مبدل به يك واقعه جان سوز وتأسف برانگيز تاريخى مى كند كه ثمره آن، فقط پذيرش تعبدى ثواب هاى فراوان و بى نظير است كه براى بزرگداشت قيام عاشورا به گونه هاى معمول، وارد شده است. آرى، انسان متأثر مى شود و بر امام حسين(عليه السلام) مى گريد; اما از قيام وى درس عبرت نمى آموزد و آن را الگوى رفتارى خويش قرار نداده و درك نمى كند كه خود نيز داراى مسئوليت دينى ـ اجتماعى است، چرا كه مى پندارد آنچه امام(عليه السلام) انجام داده، تكليف ويژه او بوده است.
در حالـى كه نهضت حسينى در طول تاريخ، از بزرگ ترين عوامل تأثيرگذار و سازنده بر جوامع اسلامى بوده و هنوز نيز هست و خواهد بود، به ويژه در جنبه سياسى كه پذيرش هرگونه ذلت و سلطه ظالمانه را كه حاكمان ستمگر براى مردم و جامعه مى خواستند، بر نمى تابد. بنابراين تأكيد بر اين نكته كه امام را تكليفى خاص بوده است و ديگران را تكليفى ديگر قابل پذيرش به نظر نمى رسد.
علامه شهيد مرتضى مطهرى در رد اين نظريه، مى گويد:
"يكى از امورى كه موجب مى گردد داستان كربلا از مسير خود منحرف گردد و از حيّز استفاده و بهره بردارى عامه خارج شود و بالاخره آن هدف كلى كه از امر به عزادارى آن حضرت در نظر است منحرف گردد، اين است كه مى گويند حركت سيدالشهدا معلول يك دستور خصوصى ومحرمانه به نحو قضيه شخصيه بوده است و دستورى خصوصى در خواب يا بيدارى به آن حضرت داده شده است. زيرا اگر بنا باشد كه آن حضرت يك دستور خصوصى داشته كه حركت كرده، ديگران نمى توانند او را مقتدا و امام خود قرار دهند و نمى توان براى حسين مكتب قائل شد، بر خلاف اينكه بگوييم حركت امام حسين(عليه السلام) از دستورهاى كلى اسلام استنباط و استنتاج شد وامام حسين(عليه السلام) تطبيق كرد با رأى روشن وصائب خودش كه هم حكم ودستور اسلام را خوب مى دانست وهم به وضع زمان و طبقه حاكمه زمان خود آگاهى كامل داشت. تطبيق كرد آن احكام را بر زمان خودش و وظيفه خودش را قيام وحركت دانست ...
ولى معمولا گويندگان براى اينكه به خيال خودشان مقام امام حسين(عليه السلام) را بالا ببرند، مى گويند دستور خصوصى براى شخص امام حسين(عليه السلام) براى مبارزه با شخص يزيد و ابن زياد بود و در اين زمينه از خواب و بيدارى هزارها چيز مى گويند ...
در نتيجه قيام امام حسين(عليه السلام) را از حوزه عمل بشرى قابل اقتدا و اقتفا كه ولكم فى رسول الله اسوة حسنة خارج مى كنند و به اصطلاح از زمين به آسمان مى برند ... هر اندازه در اين زمينه خيال بافى بيشتر بشود، از جن و ملك و خواب وبيدارىودستورهاى خصوصى زياد گفته شود، اين نهضت را بى مصرف تر مى كند ..."316
و در جاى ديگر مى نويسد:
"احتياجى به دستور خصوصى نيست. آخر دستور خصوصى را در جايى مى گويند كه دستورهاى عمومى وافى نباشد. امام حسين(عليه السلام) در كمال صراحت فرمود: اسلام دينى است كه به هيچ مؤمنى (حتى نفرمود به امام) اجازه نمى دهد كه در مقابل ظلم، ستم، مفاسد وگناه بى تفاوت بماند. امام حسين(عليه السلام) مكتب به وجود آورد، ولى مكتب عملى اسلامى، مكتب او همان مكتب اسلام است ... ما اين حادثه را از مكتب بودن خارج كرديم، وقتى از مكتب بودن خارج شد، ديگر قابل پيروى نيست،... آيا خيانتى از اين بالاتر هم در دنيا وجود دارد؟"317
تفسير و تبيين صحيح اين نظريه
اگر طرفداران اين ديدگاه بر اين باور باشند كه تكليف امام حسين(عليه السلام) اين بود كه به دنيا بيايد و بعد كشته شود و به هدف و آرزوى خويش يعنى شهادت و رسيدن به بالاترين درجات قرب الهى برسد، بدون آنكه حركت حضرت قابل پيروى و درس گرفتن براى مسلمانان باشد، اين تفسير مردود و غير قابل پذيرش است، اما آنچه مسلم به نظر مى رسد اين است كه بسيارى از طرفداران اين نظريه، درصدد نفى بُعد الگوگيرى از حادثه عاشورا و اسوه بودن نهضت حضرت نبوده اند، بلكه هدفشان از طرح چنين ديدگاهى، (چنانكه در بحث دفاع از نظريه تعبد به شهادت نوشتيم.) باطل دانستن نظريه اى است كه هدف از قيام حضرت را تنها تشكيل حكومت اسلامى دانسته و اخبارى را كه دلالت بر علم تفصيلى امام(عليه السلام) به زمان حادثه كربلا دارند، ضعيف و مجعول مى داند. هم چنانكه برخى ديگر همانند صاحب جواهر در كنار قائل شدن به تكليف ويژه امام حسين(عليه السلام)، يكى از دستاوردهاى نهضت حضرت را، حفظ شريعت و رسوايى دشمنان مى داند318 كه بى شك اين ميزان ثمره قائل شدن براى قيام كربلا، ضمن آنكه منطقى و منطبق بودن حركت امام(عليه السلام)بر اصول و ظواهر ادله را اثبات مى كند، قابليت الگوگيرى و اقتدا به آن حضرت را نيز براى هر مسلمانى، روشن مى سازد.
البته اين مطلب را نيز نمى توان انكار كرد كه (چنانكه اشاره شد) بر اساس برخى از اخبار، برنامه كار و دستورالعمل دوران امامت هر يك از امامان(عليهم السلام) قبلا از طرف خداوند، تعيين و به وسيله رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به آنها ابلاغ شده و هر كدام در عصر خود مكلف به وظايفى بودند كه مى بايست انجام دهند. چنانكه در كتاب كافى بابى است با عنوان: انَّ الائمه(عليهم السلام)لم يفعلوا شيئاً و لايَفْعَلونَ الا بعهد من الله عزَّ وَ جَلَّ وَ امر منه لايتجاوزونه319
اما بايد توجه داشت كه به نظر مى رسد بين اينكه هر امامى آگاه به تكليف و فرجام كار خويش باشد و در نتيجه با توجه به اوضاع و شرايط روزگار امامت خويش، مأمور به اجراى يك برنامه خاصى باشد و بين اينكه عمل آن امام الگو براى پيروانش باشد، (چنانكه در طول تاريخ چنين بوده است) منافاتى وجود نداشته باشد، بلكه اين دو، دو روى يك سكه
هستند. از اين رو، لازمه آگاهى امام از پايان كار خويش و قائل شدن به تكليف ويژه براى هر امام، به معناى نفى اسوه بودن و عدم امكان الگو پذيرى از سيره آن امام نيست; بلكه حتى مى توان ادعا كرد كه نه تنها بين اين دو، ملازمه وجود ندارد; بلكه اساسا خدا اين تكليف را با اين كيفيت و شرايط در نظام خلقت طراحى و مقدر كرده است تا به وسيله آن، به جهانيان راه و مكتبى را ارائه دهد كه تا قيامت، آثار و ثمرات آن پايدار و ماندگار باشد. از اين رو مانعى ندارد كه اصلا خداوند به سبب چنين حكمتى، چنين وظيفه اى را براى سيدالشهدا(عليه السلام) مقدر و معين كرده و حضرت را از آن آگاه كرده باشد. به تعبير ديگر، دستور خصوصى و محتواى روايت مشيت نسبت به جريان عاشورا، به اين معناست كه خدا بر مبناى قانون كلى جهاد (كه هر زمان بنيان اسلام و عزت و شرف امت اسلامى در خطر بيفتد، بر هر مسلمانى واجب است كه حتى با اطمينان به شهادت، با دشمن بجنگد) از امام حسين(عليه السلام) خواسته است كه با حكومت يزيد مبارزه كند تا مسلمانان نيز از وى سرمشق گرفته و با ستمگران دين ستيز به مبارزه و جهاد همت گمارند و خدا مى دانست كه حسين بن على(عليه السلام) راه اطاعت را كه مبارزه با يزيد باشد، خواهد برگزيد و يزيد راه معصيت را كه كشتن حسين(عليه السلام)باشد، اختيار خواهد كرد و در نهايت، مبارزه حسين(عليه السلام) با يزيد با آن شرايط و ويژگى ها، به شهادت حسين(عليه السلام)، خاندان و يارانش و اسير شدن زنان و كودكانش، منجر خواهد شد. البته بديهى است كه در صورتى اين واقعه الگو و آموزنده براى مسلمانان در طول تاريخ خواهد بود كه تمام جريانات و حوادث آن در مسير و بستر طبيعى صورت پذيرد، هم چنانكه تمام فعاليت ها و تلاش هاى امام(عليه السلام) از آغاز نهضت تا فرجام آن، كاملا در مسير طبيعى بود.
بنابراين، چنانكه اصل بعثت پيامبران (صلوات الله عليهم اجمعين) به طور عموم و بعثت رسول مكرم اسلام(صلى الله عليه وآله) و نصب دوازده امام(عليهم السلام) به طور خصوص، در نظام عالم، طراحى غيبى داشته و داراى حكمت و فلسفه اى بوده است، هيچ مانعى ندارد كه هر امامى ، با توجه به شرايط عصر امامتش، از سوى خداوند، مأمور انجام كار خاصى بوده باشد، و اين تعدد و اختلاف وظايف، با توجه به متعدد و متفاوت بودن اوضاع و شرايط، براى پيروان آنان مى تواند سرمشق و قابل الگوگيرى باشد.
يكى از انديشمندان معاصر بعد از آنكه بُعد غيبى بودن نهضت عاشورا را و اينكه اين حادثه طراحى غيبى داشته، تأييد مى كند، در اين باره مى گويد:
"... خداوند چنين اقدامى (قيام سيدالشهدا(عليه السلام)) را با اين ريزه كارى ها خواسته است به همان دليلى كه قرآن را فرستاده است، به همان دليل كه سنت را در زندگى ما معتبر كرده است، اين واقعه را خواسته و معتبر كرده، تا به عنوان يك الگو، يك راه، يك درس و سندى در همه شرايط براى مسلمانان، سرمشق قرار گيرد و مسلمانانى كه مى خواهند از امامان(عليهم السلام)پيروى كنند به زوايايى از آن بر اساس شرايط پيرامونى و مقتضيات زمانى اقتدا كنند."320
بنابراين با اين تبيين و تفسير از ويژه بودن تكليف قيام، ديگر هيچ محذور و اشكالى متوجه اين نظريه نيست.
فلسفه و اهداف قيام عاشورا از ديدگاه امام حسين(عليه السلام)
از آنچه درباره اهداف و فلسفه قيام عاشورا از نگاه هاى گوناگون بيان شد و مورد نقد و بررسى قرار گرفت، روشن شد كه افزون بر آنكه برخى از اين نظريه ها تصوير وارونه و يا دستِ كم نامناسب با شأن رهبر قيام ارائه كرده بودند، هيچ كدام از آنها، در ارائه يك تصوير روشن و جامع از انگيزه هاى قيام امام حسين(عليه السلام) توفيق نداشته اند.
سِرّ اين عدم توفيق را بايد (چنانكه در آغاز اين نوشتار به آن اشاره شد) در عواملى هم چون نگاه يك سويه و تك بُعدى به نهضت كربلا و نيز عدم شناخت كافى نسبت به شخصيت رهبر اين قيام و ماهيت حركت وى ،دانست. بنابراين، پژوهشگر تاريخ عاشورا اگر بخواهد به ماهيت وجوهره قيام عاشورا تا حد زيادى پى ببرد، بايد در گام نخست، با نگاه و مطالعه جامع و كامل درباره امام حسين(عليه السلام)، به زندگى، شخصيت و مقام حضرت به عنوان امام معصوم، شناخت لازم و كافى بيابد و سپس با مطالعه و تعمق لازم در بيانات و گفتار حضرت كه در مقاطع گوناگون قيام و حتى پيش از آغاز آن درباره انگيزه حركت خويش بيان كرده است، به فلسفه و ماهيت قيام آن حضرت تا حد زيادى شناخت بيابد.
اكنون با اين مقدمه و با توجه به اين كه بهترين و مطمئن ترين سند براى شناخت فلسفه و اهداف نهضت سيدالشهدا(عليه السلام)، كلمات خود آن حضرت و يا ساير امامان(عليهم السلام) در اين باره است، مجموع خطبه ها، سخنان، نامه ها و وصيت نامه امام حسين(عليه السلام)كه درباره اهداف و انگيزه هاى قيام عاشوراست و نيز برخى از تعابير زيارت نامه هاى فراوان و گوناگون كه از امامان ديگر درباره آن حضرت رسيده و در آنها به انگيزه قيام پرداخته شده است، مورد مطالعه و بررسى قرار گرفته و سپس با استخراج فهرست وار اهداف قيام، به تفسير و تحليل آنها، پرداخته مى شود:
1. امام حسين(عليه السلام) در واپسين سال هاى عمر معاويه، به جهت زيارت خانه خدا، عازم مكه شدند. حضرت در مكه در جمع گروهى از عالمان و نخبگان ديگر مناطق اسلامى با ايراد خطبه اى شورانگيز و كوبنده ضمن يادآورى وظيفه سنگين و تكليف خطير عالمان و بزرگان شهرها در برابر پاسدارى از كيان دين و اعتقادهاى مسلمانان و پيامدهاى سكوت در برابر جنايات امويان، از خاموشى آنان در برابر سياست هاى دين ستيزانه حاكمان اموى انتقاد كرده و هرگونه همراهى و سازش با آنان را گناه نابخشودنى دانستند. حضرت در پايان سخنان خود، هدف از اقدامها و فعاليت هايش را بر ضد نظام ستمگر حاكم (كه چند سال بعد در قالب يك نهضت خود را نشان داد) چنين اعلام فرمودند:
اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كان مِنا تَنافُساً فى سُلطان، و لا التماساً من فُضول الحُطام، ولكن لِنُُرِيَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دينك، ونُظهِرَ الاصلاحَ فى بلادك، ويَأْمَنَ المظلومونَ من عِبادك، و يُعمَلَ بِفَرائِضِكَ و سُنَنِكَ و اَحكامِكَ."321
خدايا تو مى دانى آنچه از سوى ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامهاى بر ضد حاكمان اموى) به خاطر سبقت جويى در فرمانروايى و افزون خواهى در متاع ناچيز دنيا نبوده است; بلكه براى اينست كه نشانه هاى دينت را (به مردم) نشان دهيم (برپا كنيم) و اصلاح در شهرهايت را آشكار كنيم. مى خواهيم بندگان ستمديده ات در امان باشند و به دستورها و سنت ها و احكامت عمل شود.
از اين جملات مى توان چهار هدف را براى اقدامها و فعاليت هاى امام حسين(عليه السلام) كه در عصر حاكميت يزيد جزو اهداف قيام حضرت به شمار مى رفت، استخراج كرد:
الف: احياى مظاهر و نشانه هاى اسلام اصيل و ناب محمدى(صلى الله عليه وآله);
ب: اصلاح و بهبودى در وضع شهروندان;
ج: مبارزه با ستمگران اموى جهت تأمين امنيت براى مردم ستمديده;
د: فراهم ساختن بسترى مناسب براى عمل به احكام و واجبات الهى.
2. امام حسين(عليه السلام) در وصيت نامه اى كه هنگام خروج از مدينه و در زمان وداع با برادرش محمد بن حنفيه براى وى نوشت، هدف از حركت خويش را چنين بازگو كردند:
انِّى لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً ولا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الِاصلاحِ فِى اُمه جَدِّى محمد(صلى الله عليه وآله)اُريدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهى عَنِ المُنْكَرِ و اَسيرَ بِسيره جَدِّى محمد(صلى الله عليه وآله) و اَبى عَلىِّ بنِ اَبِى طالِب(عليه السلام)322
من از روى سرمستى و گستاخى و تبهكارى و ستمگرى از مدينه خارج نشدم; بلكه براى طلب اصلاح در امت جدم خارج شده ام. مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره جدم و پدرم على بن ابى طالب(عليه السلام) عمل كنم.
و در جاى ديگر مى فرمايند:
اَلّلهُمِّ اِنِّى اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَكْرَهُ الْمُنْكَرَ323
خدايا من به معروف اشتياق و از منكر تنفر دارم.
و در زيارت هاى مختلف كه درباره امام حسين(عليه السلام) از امامان(عليهم السلام)وارد شده، اين تعابير فراوان ديده مى شود:
اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الْصَلوةَ وَ آتَيْتَ الزَكوةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ324
گواهى مى دهم كه تو نماز را بپا داشتى و زكات دادى و امر به معروف و نهى از منكر كردى.
از اين عبارات، اهداف ذيل را از قيام حضرت، مى توان استفاده كرد:
الف: طلب اصلاح در امور امت پيامبر(صلى الله عليه وآله);
ب: امر به معروف;
ج: نهى از منكر;
د: عمل به سيره رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان(عليه السلام) (برپايى نماز و پرداخت زكات).
3. حضرت در نامه اى كه در زمان اقامت خويش در مكه در پاسخ دعوت به نامه هاى اشراف و بزرگان كوفه مبنى بر آمدن به كوفه، نوشتند، فلسفه قيام خود را چنين بيان فرمودند:
فَلَعَمْرِى مَا الاِمامُ الا الحاكِمُ بِالكِتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدينِ الحَقِّ ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذاتِ اللهِ325
«به جانم سوگند، پيشوا كسى است كه به كتاب خدا حكم كند، عدل و داد را محقق سازد، متدين و ملتزم به دين حق باشد، خود را وقف خدا كند».
امام(عليه السلام) در اين نامه، هدف از قيام را، (مبارزه و جهاد بر ضد حكومت ستمگر بنى اميه تا براندازى آن و) تلاش در جهت بر پايى حكومتى مى داند كه رهبر و پيشواى آن، صفات و امتيازهاى ذيل را داشته باشد:
الف: به كتاب خدا حكم كند;
ب: عدالت را در جامعه حاكم كند;
ج: متدين ومعتقد به دين خدا باشد;
د: خود را وقف خدا و اهداف الهى كند;
حسين بن على(عليه السلام) در نامه اى كه ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به هميارى و همراهى با وى كرده است ، علت و هدف از نهضت خويش را چنين بيان مى كند:
"انا ادعوكم الى كتاب الله و سنة نبيه(صلى الله عليه وآله) فان السنة قد اميتت وان البدعة قد احييت"326
«من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش مى خوانم. همانا سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از بين رفته است و بدعت زنده شده است».
و در جواب عبدالله بن مُطيع مى فرمايد:
"ان اهل الكوفة كتبوا الى يسألوننى ان اقدم عليهم لما رجوا من احياء معالم الحق واماتة البدع"327
«كوفيان به من نامه نوشته و از من خواسته اند به نزدشان بروم، چون اميدوارند (كه با رهبرى من) نشانه هاى حق زنده و بدعت ها نابود شود».
و نيز در نامه اى كه به شيعيان بصره نوشتند، فرمودند:
"فانى ادعوكم الى احياء معالم الحق واماتة البدع"328
«من شما را به زنده كردن نشانه هاى حق و نابود كردن بدعت ها مى خوانم».
از مجموع نامه ها و پاسخ هاى حضرت، اين اهداف را مى توان براى نهضت عاشورا استفاده كرد:
الف: دعوت (و عمل) به كتاب خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله);
ب: احياى سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه از بين رفته است، وبر پايى مظاهر حق و حقيقت;
ج: از بين بردن بدعت ها (كه جايگزين احكام خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) شده است.
4. اباعبدالله(عليه السلام) درخطبه اى كه پس از برخورد با حرّ بن يزيد رياحى در منزل بَيْضَه ايراد فرمودند، انگيزه قيام خود را با استناد به فرمايش پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، چنين بيان كردند:
"ايها الناس! ان رسول الله(صلى الله عليه وآله) قال: من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله، ناكثاً لعهد الله، مخالفاً لسنة رسول الله(صلى الله عليه وآله)، يعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان، فلم يغير عليه بفعل ولاقول، كان حقاً على الله ان يدخله مدخله. الا وان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان، وتركوا طاعة الرحمن واظهروا الفساد، و عطلوا الحدود واستأثروا بالفىء، واحلوا حرام الله، و حرموا حلاله وانا احق من غير"329
اى مردم ! رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمودند: كسى كه فرمانرواى ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان الهى را شكسته و با سنت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مخالفت ورزيده در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مى كند، ولى در برابر او با كردار و گفتار خود برنخيزد، برخداست كه او را در جايگاه (عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (اى مردم) بدانيد كه اينها تن به فرمانبرى از شيطان داده و اطاعت از فرمان الهى را رها كرده و فساد را نمايان ساخته و حدود خدا را تعطيل نموده اند، درآمدهاى عمومى (بيت المال) مسلمانان را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام كرده اند و من شايسته ترين فرد براى تغيير دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم."
از اين خطبه و يا نامه، علت قيام سيد الشهدا(عليه السلام) را مى توان اين امر دانست كه حاكمان بنى اميه (به ويژه يزيد) اقدامهاى ضد دينى زير را مرتكب شده اند:
الف: فرمانبرى از خدا را رها كرده و به اطاعت از شيطان رو آورده اند;
ب: فساد را (در زمين) آشكار كرده اند;
ج: حدود الهى را تعطيل كرده اند;
د: بيت المال را به خود اختصاص داده اند;
هـ: حرام خدا را حلال و حلال الهى را حرام كرده اند.
از اين رو است كه در زيارات وارده درباره امام حسين(عليه السلام)، شهادت و اعتراف به برپايى احكام الهى و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان(عليه السلام) به وسيله حضرت، داده شده است:
"اشهد انك قد حللت حلال الله وحرمت حرام الله واقمت الصلاة وآتيت الزكاة وامرت بالمعروف ونهيت عن المنكر ودعوت الى سبيلك بالحكمة والموعظة الحسنة"330
شهادت مى دهم كه تو حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام كردى و نماز را بپا داشتى و زكات دادى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و (مسلمانان را) با پند و اندرز نيكو، به راه و روش خود، فرا خواندى.
و يا:
"اشهد انك قد امرت بالقسط والعدل ودعوت اليهما"331
شهادت مى دهم كه تو به عدل و داد امر كردى و(مسلمانان را) به سوى اين دو، دعوت كردى.
5. پيشواى سوم درمنزل ذوحُسُم در توجيه حركت خويش چنين فرمودند:
"الا ترون ان الحق لايعمل به وان الباطل لايتناهى عنه؟ ليرغب المؤمن فى لقاء الله محقاً، فانى لاارى الموت الا شهادة ولا الحياة مع الظالمين الاّ برماً"332
آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل باز داشته نمى شود؟ (در چنين شرايطى) بايد مؤمن، به حق خواهان ديدار خدا باشد. من چنين مرگى را جز شهادت و زندگى با ظالمان را جز ننگ و خوارى نمى بينم.
از اين خطبه، اين اهداف را مى توان استفاده كرد:
الف: ترويج حق و عمل به آن;
ب: نهى از ترويج باطل و باز داشتن از عمل به آن.
7. امام صادق(عليه السلام) در زيارت اربعين، هدف از نهضت حسينى را چنين بيان مى فرمايند:
"وبذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة وحيرة الضلالة"333
(امام حسين(عليه السلام)) جان خويش را در راه تو (خدا) فدا كرد تا بندگانت را از بى خبرى و سرگردانى گمراهى نجات دهد.
از ديدگاه امام ششم، سيد الشهدا(عليه السلام) با نهضت عاشورا، اهداف زير را تعقيب مى كردند:
الف: نجات مسلمانان از بى خبرى نسبت به احكام دين و وظايف خويش در برابر پروردگار،
ب: رهايى بندگان خدا از گمراهى با آگاه ساختن آنان به لزوم پيروى از رهبران واقعى دين.
تحليلى پيرامون اهداف و ماهيت قيام امام حسين(عليه السلام)
با اندكى دقت در اهداف استخراج شده از اين بيانات، ملاحظه مى شود كه امام(عليه السلام) علت و انگيزه قيام خويش را، مبارزه با منكرات فراوان در جامعه اسلامى و تبليغ و ترويج معروف در بين مسلمانان، اعلام مى كنند. بنابراين، فلسفه اصلى و نهايى نهضت حضرت را مى توان در يك هدف جامع و كلى يعنى احياى فرهنگ اسلام اصيل و ناب محمدى(صلى الله عليه وآله) و زدودن زنگارهاى تحريف و بدعت از دين جدشان خلاصه كرد. البته حضرت راه كار و ابزار لازم جهت جامه عمل پوشاندن به اين هدف را، در عنصر امر به معروف و نهى از منكر مى دانند. از اين رو در وصيت نامه خود به محمد بن حنفيه مى نويسند:
اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و يا (چنان كه گذشت) در زيارت نامه هاى مربوط به حضرت آمده است: "... و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر"
توضيح مطلب آنكه: اگر حضرت علت حركت خويش را مبارزه با امورى، هم چون: رواج بدعت ها، مخالفت با كتاب خدا و حلال و حرام الهى، نابودى سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، شيطان محورى و ترك خدا محورى، فساد، ظلم، بى عدالتى و ناامنى در جامعه اسلامى، تعطيلى حدود الهى، در انحصار گرفتن و تاراج بيت المال مسلمانان و ... مى دانست، تمام اين امور حاكى از فراوانى و شيوع امرى به نام مُنْكَر در جامعه اسلامى است، كه حضرت خود را موظف به نهى از آن مى دانستند. و نيز اگر اباعبدالله(عليه السلام)جامعه اسلامى را به امورى از قبيل: عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، احياى مظاهر و نشانه هاى حق، ايجاد امنيت، اصلاح و بهبودى وضع امور امت و مسائلى از اين قبيل، فرا مى خواند، اين مسئله نشانگر آنست كه امرى به نام معروف در جامعه از بين رفته يا دستِ كم در حال نابودى بود. از اين رو اگر حضرت از بيعت با يزيد خوددارى كرده با اين عمل، از يك سو، آمادگى خود را براى شهادت و مقاومت در برابر حكومت يزيد اعلام كردند، و از سوى ديگر، تلاش خود را جهت برانداختن حكومت يزيد و تأسيس حكومت اسلامى، به كار گرفتند، به اين دليل بود كه سر باز زدن از بيعت، به معناى نهى از منكر، ترويج معروف و اتمام حجت با مسلمانان درباره حرمت سكوت در برابر بدعت ها و جنايات بنى اميه بوده و بيعت و يا حتى سكوت در مقابل چنين حكومتى، افزون بر آنكه ترويج منكر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانه اى نيز براى افراد عادى در همكارى با حاكمان اموى مى شد.
به ديگر سخن، آنچه در سيره حسين بن على(عليه السلام) به عنوان امام معصوم، مسلم و غير قابل ترديد به نظر مى رسد، آنست كه شخصيتى همانند امام حسين(عليه السلام) حاضر نبودند با شخصى هم چون يزيد بيعت كرده و حكومت وى را به رسميت بشناسند، چرا كه حضرت با مشاهده و بررسى عمق انحرافهاى امت اسلامى در عصر حكومت معاويه و سپس حكومت يزيد، به اين نتيجه رسيده بود كه ديگر نمى توان با موعظه و خطبه هاى آتشين و سخنرانى هاى تهديد آميز و تحريك كننده، انحرافى را كه در مبانى اعتقادى و سياسى جامعه اسلامى و نيز در دستگاه خلافت رسوخ كرده، از بين ببرد. بلكه تنها راه درمان و نجات امت اسلامى، برپايى يك نهضت عميق است كه بازتاب و گستره آن، افزون بر آنكه فرا مكانى باشد، فرا زمانى نيز بوده و در گستره زمان، الگويى براى آزاد مردان تاريخ باشد. البته در مقابل، يزيد كسى نبود كه بدون بيعت گرفتن از امام(عليه السلام)، ساكت بنشيند، چرا كه به رسميت نشناختن حكومت از سوى افرادى هم چون حسين بن على(عليه السلام)، به معناى رد مشروعيت آن و آمادگى براى مبارزه مسلحانه با حكومت بود و يزيد بخوبى به اين موضوع آگاهى داشت.
نكته ديگرى كه شايان توجه است، آنكه از مجموع سخنان و خطبه هاى حضرت كه به ترتيب تاريخى و در مراحل گوناگون قيام ايراد فرموده اند، استفاده مى شود كه حضرت از آغاز، فلسفه نهضت خويش را به صراحت و بى پرده بازگو نمى كردند، بلكه به تناسب حوادث و رخدادهايى كه پيش مى آمد، مردم را با ماهيت و روح نهضت كربلا آشنا ساخته و براى آنان روشن كردند كه با اوضاع و شرايط حاكم كه اصل دين به خطر افتاده، راهى جز فداكارى و جانبازى در قالب يك حركت خونين نمانده است، چرا كه (افزون بر آن چه قبلا نگاشتيم) اگر امام(عليه السلام) با تشكيل حكومت، در مصدر كار قرار مى گرفتند، با موجى از انتظارهاى به جا و نابه جا رو به رو مى شدند كه پاسخ گويى به همه اين خواسته ها، غيرممكن و غير عادلانه بود كه اين امر نيز به سهم خود، زمينه رنجش و نافرمانى گروهى از مردم را فراهم مى ساخت.334 بر خلاف اينكه حضرت به شهادت رسيدند و با جانبازى و ايثار خونشان، انگيزه و پيام خويش را به امت اسلامى در طول تاريخ رسانده تا آنجا كه حتى قلب هاى آكنده از قساوت را خاضع و مريد مرام و منش خويش كردند. به ديگر سخن، نمى توان پذيرفت كه امام حسين(عليه السلام)صرف نظر از آگاهى به شهادت از راه علم غيب، از پيمان شكنى كوفيان و در نهايت شهادت خويش آگاه نبوده است، چرا كه حضرت به عنوان فرزند اميرمؤمنان(عليه السلام) از سنين كودكى در متن حوادث تاريخ اسلام حضور داشتند. ايشان شاهد حوادث گوناگون تاريخ اسلام و نيز انسان هاى زيادى بوده كه در آن حوادث، تغيير چهره و موضع داده بودند. چنانكه طلحه و زبير، از نخستين اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)را ديده بود كه در مناسبات اقتصادى ـ اجتماعى غير عادلانه سه خليفه نخست، چندان متحول شده و به نابرابرى خو كرده بودند كه نتوانستند عدالت و حق مدارى على(عليه السلام) را تحمل كنند، از اين رو بر ضد حضرت شورش كردند.
هم چنين امام(عليه السلام)جريان مكرر خيانت و پيمان شكنى كوفيان را پس از بيعت با پدر و برادر بزرگوارش و نيز دوران سخت و دهشتناك حاكميت معاويه را در مدينه تجربه كرده بودند. از اين رو امام حسين(عليه السلام) طى مدت اقامت در كوفه نزد پدر و برادر، توانستند به تحليلى درست و سنجيده، از وضعيت روحى و اعتقادى كوفيان دست يافته، به نقاط ضعف و قوت آنان، آگاه شده و از جناح ها و دسته بندى هاى گروهى و قبيله اى عراقيان، شناخت درست و كافى به دست آورند. بنابراين، با چنين تجربيات وآگاهى هايى كه حضرت درباره كوفيان داشتند (و اين آگاهى و تجربه به مراتب بيشتر و عميق تر از آگاهى افرادى هم چون: محمد بن حنفيه، ابن عباس، ابن عمر، فرزدق و... بود) نمى توان پذيرفت كه امام(عليه السلام)صرفا به دليل دعوت كوفيان، به آنان اعتماد كرده و به اين نتيجه رسيده بودند كه با تأسيس حكومت اسلامى، جامعه اسلامى را از خطر نابودى نجات خواهند داد. بنابراين، آنچه امام(عليه السلام) را به قيام برضد حكومت اموى واداشت، حفاظت و صيانت دين جدش از خطر تحريف و نابودى بود، كه اين امر مى توانست يا با نابودى رژيم اموى و تشكيل دولت اسلامى، امكان پذير باشد و يا با جان بازى و شهادت در راه خدا كه البته چون راه نخست، در عمل براى امام(عليه السلام)مقدور نبود، امام(عليه السلام) راه دوم را كه شيوه فداكاران است، برگزيدند و اسلام را از خطر نابودى نجات دادند.
پى نوشتها:
209. (این نوشتار، بخشی از طرح گستردة مقتل جامع امام حسین(علیه السلام) است که در گروه پژوهشی مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(قدس سره) در حال نگارش و تدوین است.
210. فارغ التحصیل کارشناسی ارشد تاریخ و عضو هیأت علمی پژوهشی مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(قدس سره)
منبع: فصلنامه «تاريخ در آينه پژوهش»، پيش شماره 3 ، از طر يق شبكه اطلاع رسانى شارح
بازنشر : سایت مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن