جلسه اول؛ ضرورت نظام فکری/بخش دوم

سلسله جلسات تبیین و توضیح نظام فکری در منطق توحید /آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

- بُعدی بودن اطلاعات، لازمه بعدی دیدن توسعه
طبیعی است اگر بنا شود در یک جامعه همه ابعاد توسعه به صورت هماهنگ و متوازن مورد مطالعه قرار گیرند، این جامعه به یک نظام اطلاعات هماهنگ نیازمند است تا همه اطلاعات به صورت بُعد یکدیگر ملاحظه شوند و ارتباطشان با هم دیده شوند و انسجام پیدا کنند. البته همان طور که گفتم، این دیدگاه به نحوی در گذشته هم وجود داشته است و این گونه نبوده که به طور کلی به هماهنگی اطلاعات توجه نشود؛ یعنی این طور نبوده که وقتی مسائل مختلف فلسفی مطرح می شود، توجه نداشته باشند که باید یک مجموعه هماهنگی به وجود آید که در آن تناقض وجود نداشته باشد. حداقل چیزی که ملاحظه می شد، این بوده که اگر ما علمی به نام فلسفه داریم، لازم است مسائلی که در این علم مورد تحلیل قرار می گیرند به پاسخهای متناقض ختم نشوند. تدریجاً این امر پیشرفت کرده تا جایی که برای دانشی مثل فلسفه، یک «مبنا» طرح کردند و آن مبنای واحد را محور هماهنگی مسائل فلسفی قرار دادند. مثلاً قبل از دوره صدر المتألهین ـ که ایشان مبنای اصالت وجود و ماهیت را طرح کردند و به این بحث پرداختند که یکی از این دو باید مبنای یک نظام فلسفی باشد ـ به رغم اینکه تلاش می شد تا مسائل فلسفی با هم دیگر متناقض نباشند و اندیشه های متناقض و متعارضی از سوی فیلسوف صادر نشود، در عین حال وقتی در تفکرات یک فیلسوف، حتی فیلسوف دقیقی مثل ابن سینا تأمل می کنید، می بینید او هم گاهی مبتلا به تعارض شده و بدون اینکه خود توجه داشته باشد، تفکرش در یک جا، مبتنی بر اصالت ماهیت و در جای دیگر مبتنی بر اصالت وجود بوده است. مثلاً در مسأله جبر کاملاً بر پایه اصالت وجود می اندیشد و قائل است، آن چه جعل می شود، چیزی جز وجود نیست و ماهیت، جعل پذیر نمی باشد. ولی وقتی می خواهد ممکنات را طبقه بندی کند، کاملاً اصالت ماهیتی فکر می کند؛ از تقسیم ماهیت به جوهر و عرض آغاز می کند وسپس این مبنا را به بحث مقولات عشر و فروع آن تسری می دهد.
پس در نگاه آن ها مقوله ها هماهنگ می شد، ولی این هماهنگی به این شکل نبود که همه مسائل به صورت مجموعه ای با یک مبنای واحد دیده شوند، بلکه این هماهنگی، نسبی است. شما گاهی می بینید مبنا تغییر پیدا می کند و حرف های یک فیلسوف بر پایه دو مبنا که متناقض است، به وجود می آید؛ زیرا در طبقه بندی قدیم به دنبال ایجاد هماهنگی و وحدت روش بین علوم نبودند تا بگویند: آنچه در سیاست مدن یا تدبیر منزل گفته می شود حتماً باید با آنچه در فلسفه نظری گفته می شود هماهنگ باشد. آنها اصولاً هماهنگی کامل بین این امور را لحاظ نمی کردند؛ یعنی هیچ وقت نمی گفتند ما باید این امور را به صورت ابعاد یک منظومه ببینیم به گونه ای که هر تفکری در آن بر مابقی ابعاد منظومه تأثیر بگذارد و هر جابجایی که در یک مسئله اتفاق می افتد تأثیر آن در مابقی مسائل دیده شود. این نگاه را نمی توان در منظومه معرفتی گذشته ملاحظه کرد؛ چرا که اساساً در دوره های گذشته به دنبال ایجاد چنین وحدتی نبودند؛ یعنی دنبال این نبودند که همه علوم را به صورت سلولهای یک پیکره ـ که رفتارشان کاملاً هماهنگ و متوازن است ـ ملاحظه کنند. گر چه آنها ارتباط اجمالی را ملاحظه می کردند و به طبقه بندی علوم می پرداختند. مثلاً در هندسه اقلیدسی می بینید تحلیلی که از مبانی این هندسه( از خط و نقطه) ارائه می شود به گونه ای است که همه مسائل این علم را به صورت یک مجموعه واحد به هم گره می زند به طوری که اگر شما اثبات کنید یک ادعایی که در این هندسه مطرح شده غلط است همه مسائل هندسی اقلیدسی زیر سؤال رفته و مورد تردید قرار می گیرد. مثلاً کافی است اثبات کنید که مجموع زوایای مثلث، 180 درجه نیست در این صورت سایر احکام هندسی هم مورد تردید قرار می گیرد یعنی دیگر نمی توانید ثابت کنید مجموعه زوایای مربع 360 درجه است و همچنین بقیه احکام هندسه اقلیدسی ناگزیر مورد تردید قرار می گیرد. این مرتبه ای از هماهنگی در مسائل یک علم است که تأثیر در هر مسأله به مبانی علم سرایت پیدا می کند و با نقض مبانی، سایر مسائل هم مورد نقض قرار می گیرند. یعنی اگر شما یکی از مسائل هندسی را اثبات کردید، همه دستگاه هندسی اثبات می شود؛ زیرا این مسأله و این حکم مبتنی بر پیش فرض ها و مبانی هندسی اقلیدسی است و هرگاه تردیدی در یکی از مسائل پیدا شد آن مبانی مورد تردید قرار می گیرند و طبیعی است اگر آن مبانی مورد تردید قرار گرفت کلیت علم نیز مورد بازنگری قرار خواهد گرفت. پس در آنجایی که شما تفکرات بشری را به صورت یک منظومه منسجم که بر پایه یک مبنا شکل می گیرند ملاحظه کنید، هر مسأله ای با کل منظومه موافق است.
در فلسفه هم تقریباً چنین امری وجود دارد؛ یعنی شما اگر یکی از احکام ناشی از اصالت وجود را نقض کنید، خود دستگاه اصالت وجود نقض شده و طبیعی است که شما باید در مبنا تجدید نظر کنید و در این حالت هم، کل دستگاه اصالت وجود دست خوش تحول می شود و همه احکام فلسفی آن مورد تردید قرار می گیرد. ولی اگر شما برای علم، مبنای واحد قرار ندهید و ارتباط مسائل را با مبنا در نظر نگیرید طبیعی است که شما یک مسأله را در آن علم اثبات کنید بدون اینکه هیچ ارتباطی به سایر مسائل پیدا کند و مسائل دیگر مورد تردید قرارگیرد. گاهی در فلسفه ای که مبتنی بر مبنای واحد شکل می گیرد، یک مسأله مورد نقض قرار می گیرد، ولی این نقض به سایر مسائل کشیده نمی شود در حالی که اگر همه مسائل به صورت یک منظومه متحد ملاحظه شوند، هر گاه نقض در یک مسئله وارد شود سایر مسائل هم مورد تردید قرار می گیرند. مثلاً اگر شما در فلسفه اثبات کنید که ضرورت علت و معلولی تمام نیست، باید کل احکام فلسفی مورد تردید قرار بگیرد و کاخ اندیشه فلسفی فرو بریزد؛ به خاطر اینکه این تردید در مبنای فلسفه وارد شده است و طبیعتاً کل احکام فلسفی باید تغییر کند. در نزاع بین متکلمین و حکما ، متکلمین این اصل را مورد تردید قرار دادند ولی سایر مسائل فلسفی را مورد تردید قرار ندادند. این امر ناشی از این است که مسائل فلسفی به صورت یک منظومه ملاحظه نشده یا اینکه یک فیلسوف وقتی مبتلا به یک اشکال در یکی از مسائل فلسفی می شود از اظهار نظر در این مسأله رفع ید می کند یا اینکه نظر خود را نقض کرده و به تجدید نظر می پردازد، ولی شما می بینید که او ارتباطی بین مسأله و سایر مسائل ملاحظه نمی کند و این امر در شرایطی است که علم را به صورت منظومه نمی بیند. به تعبیر دیگر او منطق و ابزاری که بتواند رابطه بین یک مسأله را با مبنا و سایر مسائل ملاحظه کند و مجموعه را به یک مجموعه هماهنگ تبدیل بکند در اختیار ندارد. این نکته به فلسفه اختصاص ندارد؛ بلکه در سایر علوم نیز اینگونه است.
بنابراین اگر ما مدعی نظام فکری هستیم، معنی نظام فکری این خواهد بود که مجموعه اندیشه یک انسان به مثابه منظومه واحدی در بیاید که از مبنای واحد برخوردار است؛ به طوری که تردید و تجدید نظر در هر مسأله به کل علم سرایت پیدا کند و آن را تبدیل و جابجا کند و مورد تردید و تغییر قرار می دهد.
- منطق هماهنگ کننده؛ لازمه هماهنگی در علوم
اگر ما منطقی داشته باشیم که با آن، نظام فکری منسجم را مورد مطالعه قرار دهیم، قاعدتاً این منطق فکری به ما توانایی خواهد داد تا در صورت تجدید نظر در یک مسأله، نسبت این تغییر اندیشه را در کل منطق فکری مطالعه بکنیم. حال اگر به یک مرتبه ای رسیدیم و توانستیم در علوم یک جامعه وحدت روش ایجاد کنیم به این معنا که کل اطلاعات یک جامعه را به صورت یک منظومه منسجم در بیاوریم، تردید در یک مسأله باید بر کل آن منظومه اثر بگذارد؛ یعنی در مرحله ای که ابزار شما دقیق می شود باید قادر باشید این تغییر را مورد مطالعه و ملاحظه قراردهید.
بنابراین اگر جامعه بتواند به یک نظام فکری منسجم دست پیدا کند و مجموعه فرهنگ اجتماعی به صورت نظام اطلاعات هماهنگ، رشد یابد و فرآوری اطلاعات در جامعه به سقفی برسد که همه اطلاعات جامعه به سمت وحدت روش حرکت کنند شما باید بتوانید بین ابعاد مختلف ادراکات اجتماعی ارتباط برقرار کنید طوری که آثار تغییر یا تحول در مبنای هر علم، در سایر علوم مورد مطالعه و دقت قرارگیرد.
5- تأثیر و تأثر اطلاعات در نظام فکری، متناسب با منزلت آنها
پس در طراحی نظام فکری در یک فرد، باید به سمتی حرکت کنیم که مجموعه تفکرات او به صورت اجزای یک نظام در بیاید طوری که هر اطلاعی که وارد دستگاه معرفتی او می شود تأثیری خود آگاه و منطقی بر مجموعه فکری او بگذارد. وقتی یک مسأله بنیادی وارد حوزه اندیشه یک انسان می شود فرد باید بتواند تأثیر این مسأله را در همه مجموعه و منظومه فکری خودش مورد مطالعه و دقت قرار دهد. در واقع آن چیزی که اکنون در نظریه های فلسفه علم و معرفت شناسی مورد دقت قرار می گیرد و به عنوان مبانی این نوع شناخت تحلیل می گردد، توجه به معرفت های انسان به صورت یک منظومه است.
در منظومه معرفتی، هر گاه یک معرفت جدید را وارد می کنید این معرفت، خواه نا خواه بر سایر اندیشه های شما تأثیر می گذارد و اگر شما یک منطق هماهنگ ساز داشته باشید، باید قادر باشید تأثیر این معرفت را در منظومه معرفتی ملاحظه کنید. در این صورت اگر هماهنگ با منظومه فکری شما نیست یا باید آن را پالایش کنید یا منظومه فکری خودتان را تغییر دهید و چنان چه با منظومه معرفتی هماهنگی دارد برای آن معرفت در منظومه فکری خود جا و مکان تعیین کنید و نسبت بین این عنصر جدید و مهمان تازه وارد را با کل فضای اندیشه و ذهن خودتان تبیین نمایید.
این نکته در جامعه گسترده تر و دقیق تر است. شما وقتی با یک فرضیه وارد فضای فرهنگی جامعه می شوید لازم است تأثیر این فرضیه را بر کل منظومه فکری جامعه، مورد مطالعه و بررسی قرار دهید. البته کاملاً روشن است، بر فرض که ما منطق مطالعه این منظومه را در اختیار داشته باشیم و بتوانیم منطقی تولید کنیم که توسعه و تکامل نظام فکری را در عرصه اندیشه فردی و عرصه فرهنگ اجتماعی محاسبه کند، معنایش این نیست که در این منظومه فکری سهم و تأثیر هر مسئله ای که در جامعه پیدا می شود با سهم تأثیر مسائل دیگر برابر است. شما باید مسائل را طبقه بندی کنید؛ گاهی اندیشه ای که وارد فضای جامعه می شود اندیشه ای بنیادی است، گاهی فکر تخصصی بوده و مربوط به یکی از حوزه های تخصص می باشد و گاهی تبیینی در یکی از بخشهای فرهنگ عمومی جامعه وارد می شود. طبیعی است نسبت تأثیر این ها در منظومه فکری جامعه یکسان نیست. به عنوان مثال، وقتی اندیشه نسبیت پیدا می شود و این اندیشه در فضای فرهنگی جامعه مورد قبول واقع می شود، در دوره های بعد از خودش بر همه علوم تخصصی تأثیر می گذارد. یا وقتی اندیشه جدیدی در حیطه کیهان شناسی مطرح می شود، این اندیشه حتماً بر سایر علوم تأثیر جدی می گذارد و چنان چه شما در طبقه بندی علوم، به علوم پایه قائل باشید و آن را به منزله اصول اعتقادی تفکرات اجتماعی بدانید، در این صورت اگر در علوم پایه مثل فلسفه فیزیک، فلسفه ریاضی و فلسفه زیست تغییر جدی اتفاق افتاد باید بتوانید پیش بینی کنید که این تغییر چه آثاری در کل منظومه فکری بشر دارد.
من فکر می کنم مقصود ما از نظام فکری تا حدودی روشن شد. نظام فکری چه در فرد و چه در جامعه، منظومه هماهنگی از اطلاعات است که این منظومه گرچه به عرصه های مختلف می پردازد و دارای تنوع و کثرت و گستردگی است، اما از ارتباط منسجم و هماهنگی برخوردار است طوری که همه اجزای آن مکمل و مؤید همدیگر هستند نه اینکه متناقض و غیر مرتبط با هم باشند. نظام فکری، نظامی است که منظومه فکری فرد را شکل می دهد و در جامعه فرهنگ اجتماعی را سامان می بخشد. اگر شما فرهنگ را در جامعه واسطه سیاست و اقتصاد بدانید طبعاً در صورتی عملکرد و موضع گیری های عینی یک جامعه در ابعاد مختلف هماهنگ می شود که نظام فکری جامعه هماهنگ گردد. در فرد هم همین گونه است؛ یعنی در صورتی موضع گیری های او هماهنگ می شود که منظومه فکری هماهنگی داشته باشد
6- بیان سه رویکرد، نسبت به ارتباط معارف
 بنابراین ما می توانیم بگوییم تفکرات فرد و جامعه را سه گونه می شود سامان دهی کرد:
ـ عدم ملاحظه ارتباط بین معارف
گاه به تفاوت بین اندیشه ها توجّه نمی شود و فرد اصلاً به فکر این نیست که تفکرات خودش را سامان بدهد. در چنین حالتی ممکن است بین اندیشه های انسان تناقض ایجاد شود و اندیشه ها همدیگر را نقض کنند. فرض کنید کسی بخواهد وارد تفکر در منابع دینی بشود و استنباط ارائه بدهد بدون اینکه ابزار هماهنگ سازی استنباط های خودش را داشته باشد. این انسان ممکن است در دهها مسأله فقهی به تناقض بر خورد کند و حرفی را که در این مسأله می زند با نظریه ای که در مسأله دیگر می گوید تناقض داشته باشد.

ادامه دارد...

Share