کربلا و آزاد اندیشی فراموش‌ شده

کربلا,حرم امام حسین,گنجینه تصاویر ضیاءالصالحین

کربلا؛ امروزِ ما را نیز معنا می کند و لذا می فهمیم امروز هم استکبار می خواهد صدای انقلاب اسلامی را با از بین بردن آن، خاموش کند تا کسی صدای مردم را در میدان التحریر نشنود. این به جهت روح استکباری است که توان شنیدن ندارد. اگر راه حسین«علیه السلام» را بشناسیم اولاً: جایگاه فشارهای استکبار را می فهمیم ثانیاً: امیدوار به پیروزی مسیری می شویم که حسینی باشد.

بسم الله الرّحمن الرّحیم
«السَّلامُ‏ عَلَيْكَ‏ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الأرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْك مِنِّي سَلامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ»

سخنرانی امام «علیه السلام» در روز عاشورا بدین صورت بود: پس از آن که هر دو سپاه کاملاً آماده گردید و پرچم های لشکر عمر سعد برافراشته شد و صدای طبل وشیپورشان طنین افکند و سپاه دشمن از هر طرف خیمه های حسین بن علی«علیهماالسلام» را احاطه کردند و مانند حلقه ی انگشتری در میان خود گرفتند، آن حضرت از میان لشکر خویش بیرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و از آنان خواست تا سکوت کنند و به سخنان وی گوش فرا دهند؛ ولی آن ها همچنان سر و صدا و هلهله می نمودند که حسین بن علی«علیهماالسلام» با این جملات به آرامش و سکوتشان دعوت نمود: «وَيْلَكُمْ مَا عَلَيْكُمْ أَنْ تُنْصِتُوا إِلَيَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلِي وَ إِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ فَمَنْ أَطَاعَنِي كَانَ مِنَ الْمُرْشَدِينَ وَ مَنْ عَصَانِي كَانَ مِنَ الْمُهْلَكِينَ وَ كُلُّكُمْ عَاصٍ لِأَمْرِي غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِي فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيْلَكُمْ أَ لَا تُنْصِتُونَ أَ لَا تَسْمَعُون‏» وای بر شما! چرا گوش فرا نمی دهید تا گفتارم را- که شما را به رشد و سعادت فرا می خوانم- بشنوید که هرکس از من پیروی کند خوشبخت و سعادتمند است و هرکس عصیان و مخالفت ورزد از هلاک شدگان است. شما گناهکارانی هستید که به سخنان من گوش فرا نمی دهید. آری؛ در اثر لقمه های حرامی که شکم های شما از آن ها انباشته شده و خدا بر دل های شما مهر زده است. وای بر شما! آیا ساکت نمی شوید؟( بحار الأنوار ، ج‏45، ص: 8) تمام تلاش امام آن است که این گفت و شنود در ذیل قرآن به جامعه برگردد و برای برگشت چنین اندیشه ای از هر فداکاری فروگذار نمی کند.

1- حضرت به تاریخ خبر دادند رابطه ای بین آزاداندیشی و رعایت حلال و حرام الهی هست و آن کس که گرفتار لقمه ی حرام شده نمی تواند درست فکر کند و آماده ی شنیدن سخنان اندیشمندی چون حسین«علیه السلام» باشد.
کربلا تبلیغ دین است به رسم آزاداندیشی تا نشان داده شود دشمنان اسلام مخالف آزاداندیشی هستند و تحمل هیچ سخن حقی در آن ها نیست و هیچ تذکری را بر نمی تابند. سیاه رویی جبهه ی مقابلِ امام از آن جهت است که آماده ی شنیدن نیست، شنیدن را نیاموخته، آن چیزی که انسان را قدرت شنیدن می دهد آزاداندیشی است. حضرت فرمودند: ابتدا بشنوید تا بتوانید بیندیشید، ولی لشگر عمر سعد توان شنیدن ندارد.
ارزش انسان و حقیقت انسان، اندیشه است و هراندازه به اندیشه رجوع شود به حقیقت انسان رجوع شده است و در کربلا معلوم شد آن کس که به اندیشه نمی پردازد از حقیقت تهی است و سلوکی به سوی بقاء ندارد و در دار فنا تمام می شود.
اصحاب امام رسالت بزرگی را برای خود می شناسند و در ازاء عملی کردن آن می خواهند روبه روی امام شهید شوند ولی«عُبیدالله بن حرّ جُعفی» آن رسالت را نمی فهمد و اگر فهمیدن آن رسالت آسان بود خیلی ها به حسین«علیه السلام» می پیوستند. عُبیدالله بن حرّ در مقابل دعوت امام می گوید: «اَنَا رَجُلٌ اَحْمی اَنْفاً» من مرد غیرتمندی هستم که امکان آن را نمی دهم که دشمن مرا به قتل برساند و خونم هدر رود.[1] او گمان می کرد کربلا صحنه ی به  هدررفتن است و نشان داد از تاریخ زمان بسیار دور است. آیا در آخر خون او هدر رفت که در آب افتاد و غرق شد یا خون شهدای کربلا؟

2- بُریر به کوفیان گفت: «افلا تَقْبلون مِنهم اَنْ یَرجعوا الی المکان الّذی جائوا منه»(بحارالانوار، ج45، ص 5) آیا قبول نمی کنید که مراجعت کنند به آن جایی که از آن جا آمده اند؟ دعوتشان کردید و حال که به دیدار شما آمده اند می خواهید به پسر زیاد تسلیمشان کنید؟ آب فرات را به رویشان بسته اید؟ در جواب گفتند: «یا هذا ما ندری ما تقول» ای مرد نمی فهمیم تو چه می گویی. (این ها اندیشه ی خود را به میان نیاورده بودند تا در میدان آزاداندیشی وارد شوند). بُریر گفت: «الحمدلله الّذی زادَنی فیکم بصیرة» حمد خدایی را که بصیرتم را نسبت به شما افزون کرد. شروع کردند به او تیراندازی کردن. (یعنی جبهه ی مقابل حسین«علیه السلام» جواب اندیشه  را تیر و تهمت می دهند، زیرا بیش از آن که تفاهم در میان باشد سوء تفاهم حاکم شده و حسین رسالت تغییر این معارضه را به عهده گرفته تا سوء تفاهم را به تفاهم تبدیل کند و به همین جهت جهان اسلام پس از چندی به خود آمد و به گرد امام باقر و امام صادق«علیهماالسلام» جمع شدند.
پس از بُریر امام حسین«علیه السلام» به میان آمدند و خطبه خواندند و فرمودند: « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ الدُّنْيَا فَجَعَلَهَا دَارَ فَنَاءٍ وَ زَوَالٍ‏ مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَ الشَّقِيُّ مَنْ فَتَنَتْهُ‏ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ وَ مِنْهَا فَنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنَا وَ بِئْسَ الْعِبَادُ أَنْتُمْ أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ “صلی الله علیه و آله» ثُمَّ أَنْتُمْ رَجَعْتُمْ إِلَى ذُرِّيَّتِهِ وَ عِتْرَتِهِ تُرِيدُونَ قَتْلَهُمْ لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ الْعَظِيمِ فَتَبّاً لَكُمْ وَ لِمَا تُرِيدُونَ‏ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ‏ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ‏ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِين‏» امام این سخنان را اظهار فرمود تا آزاداندیشی زمین نماند هرچند رقیب از آن فرهنگ بی بهره باشد.
صلح اندیشی گوهری است که در نهضت امام حسین«علیه السلام» حرف اول را می زند. در زیر سایه ی صلح اندیشی، آزاداندیشی ظهور می کند و همدلی و تفاهم جای سوء تفاهم و تنگ نظری می نشیند و جامعه ی توحیدی ظهور می کند.
3- کوفیان اولین شرط تفاهم که آداب عموم ملل است یعنی گوش دادن به سخن طرف مقابل را از دست داده بودند، نه تنها سعی نمی کردند بفهمند، حتی تلاش داشتند سخنی گفته نشود که مجبور شوند آن را بفهمند، حتی مانع استفاده ی اصحاب امام از آب شدند، در حالی که این اولی ترین حقی است که هرکس دارد، آن کس که زحمت گوش دادن به سخن طرف مقابل را به خود نمی دهد، حق استفاده از آب را نیز از او می گیرد. یعنی هرکس به همان اندازه ای که حقوق دیگران را نا دیده بگیرد، بخواهد و نه خواهد در جبهه یزید است و فرسنگ ها از امام حسین “علیه السلام» فاصله دارد.
کربلا؛ امروزِ ما را نیز معنا می کند و لذا می فهمیم امروز هم استکبار می خواهد صدای انقلاب اسلامی را با از بین بردن آن، خاموش کند تا کسی صدای مردم را در میدان التحریر نشنود. این به جهت روح استکباری است که توان شنیدن ندارد. اگر راه حسین«علیه السلام» را بشناسیم اولاً: جایگاه فشارهای استکبار را می فهمیم ثانیاً: امیدوار به پیروزی مسیری می شویم که حسینی باشد.

4- کربلا جنگ نبود تا به دنبال پیروزی نبرد شمشیرها باشی، ظهور پیروزی فرهنگ آزاداندیشی بود تا باور کنید در فرهنگ آزاداندیشی پیروزی حتمی است مگر آن که به فکر استعلا و برتری جویی باشی که در آن صورت شکست خورده ی این میدان خواهید بود. پیروز این میدان شب زنده داران هستند و نه نیزه داران، هرچند صاحبان اندیشه هرگز شجاعت را فرو نمی گذارند.
5- حسین«علیه السلام» به بشریت راه نشان می دهد تا معلوم شود تنها با تکیه به اندیشه ای صحیح و ارتباط فرهنگی می توان امیدوار به آن نوع پیروزی بود که شکست در آن راه ندارد وگرنه پیروزِ میدانِ قدرتِ اسلحه ها، مغلوب میدانی خواهد شد که رقیب او قدرت تسلیحاتی بیشتری دارد. در راستای تحقق سنت مقاومت در مقابل دشمن و اظهار حقیقت در میدان مقاومت، رسول خدا«صلی الله علیه و آله» در حمراءُ الأسد می فرمایند: «لُو لم یکن معی احدٌ لخرجتُ بسیفی وحدی» اگر هیچ کس همراه من نبود به تنهایی با شمشیرم مقابله می کنم، زیرا حضرت حقیقتی را به همراه خود دارد که باید ظهور کند چه در این مقابله پیروز شوند و چه شکستِ جسمانی، در هر دو حال آن حقیقت بروز می کند. این نشان می دهد اندیشه های پاک باید با شجاعت صاحبان اندیشه در میان بماند و مغلوب انبوه شمشیرها نگردد. به همین جهت کربلا آتشفشان حکمت است که از طریق سلحشوران فوران می کند، سلحشورانی که صلح اندیشی را با استیلای روح همراه کرده اند به طوری که کثرت دشمن هراسی در آن ها ایجاد نکرده همچنان که فرومایگی دشمن صلاح اندیشی را از آن ها نگرفته بود تا از نصیحت دشمن باز بمانند.
6- در طول تاریخ همیشه پیروزی نهایی با قدرت نرم است و این را کربلا ثابت کرد. اما شرط به کارگیری قدرت نرم تقوای خاصی است که سرداران کربلا داشتند، نمی بینی آرامگاه سرداران قدرت نرم، یک سره زبان است؟ پس پیروزی را در این راه جستجو کنید.

7- خطری که همیشه جوامع دینی را تهدید می کرده غفلت از آزاداندیشی است که با امنیتی کردن امور از تأثیر قدرت نرمی که داشته اند غفلت شده. امروز هم بسیاری از ابعاد تهاجمِ دشمن تنها با قدرت نرم قابل دفع است و کرسی های آزاداندیشی توجه به چنین حقیقتی است.
8- جامعه ی آرمانی جامعه ای است که به آزاداندیشی رسیده بدون آن که مقهور رقیب خود باشد پیام فرهنگ سازان کربلا در نمایاندن مکارم الاخلاق آن است که:
قَدّ غَیّر الطَّعنُ مِنّا کُلَّ جارِحَةٍ سِوی کلُّ المکارم فی اَمْنٍ مِنَ الْغِیَرِ
سرنیزه ها هر عضو و جارحه ی ما را پاره کرد، ولی روحیه ی ما ایمن از تغیّر، به حال خود پا بر جای است.
مسلّم تا انسان مافوق تکیه بر اسلحه ها و مافوق رعب از لشکرهای انبوه، روحیه ی آزاداندیشی پیدا نکند در تملک خویش قرار ندارد و با تکیه بر نیروهای امنیتی، از اندیشیدن محروم است.
9- سعیدبن عبدالله حنفی پس از آن که خود را سپر امام کرد تا امام نماز ظهر را به پا دارند و در اثر زخم نیزه ها در شُرف شهادت قرار گرفت و حضرت سر او را به دامان گرفتند، می گوید: اَوَفَیْتُ یابن رسول الله؟ یعنی آیا در مسیر نهضتِ پیروزی خون بر شمشیر و احیاء آزاداندیشی انجام وظیفه نمودم؟ زیرا اصحاب امام حسین«علیه السلام» خوب می دانستند در این نهضت مقصد اصلی نهضت احیاء فرهنگی است که می خواهد آزاداندیشی را از حاشیه به متن آورد و به این جهت به خوبی جایگاه خطبه های تاریخی روز عاشورای امام را می فهمیدند و چنان استقامتی کردند که با پذیرفتن تیرهای دشمن بر سر و روی خود از امام امضاء وفاداری گرفتند و وقتی امام در جواب فرمودند: «نَعَمْ اَنْتَ اَمامی فی الجنه»[2] آری تو پیشاپیش من در بهشت خواهی بود، با آرامش تمام جان به جان آفرین تقدیم نمودند و به عنوان عضوی از نهضت آزاد اندیشی با حسین«علیه السلام» جاودانه ماندند.

10- وقتی انسان ها سخن خود را به قیمت جان بگویند - ماوراء منافع قبیلگی و حزبی و خطی- حرفشان شنیدنی می شود و آزاداندیشی به صحنه می آید، سخنانشان را مردم می پذیرند و شنیدن آغاز می شود و سوء تفاهم به تفاهم تبدیل میگردد. تلاش برای نفی همدیگر به تلاش برای فهم همدیگر شروع می شود. و کربلا این را نشان داد. حاصل آن نهضت و آن تفاهم آن است که سید قطب در وصف آن می گوید: «هيچ شهيدي در سراسر زمين مانند حسين«علیه السلام» نيست كه احساسات و قلب ها را قبضه كند و نسل ها را به غيرت و فداكاري بكشاند. چه بسيار كساني كه اگر هزار سال هم مي زيستند، امكان نداشت بتوانند عقيده و پيامشان را گسترش دهند ولي حسين«علیه السلام» عقيده و پيامش را با شهادتش به كرسي نشاند. هيچ خطابه اي نتوانست قلب ها را به سوي خود سوق دهد و ميليون ها نفر را به سوي اعمال بزرگ بكشاند مگر خطبه ی آخر حسين«علیه السلام» كه با خون خود آن را امضا كرد و براي هميشه موجب حركت و تحول مردم در خط طولاني تاريخ گرديد». به غير ازسید قطب مي توان هزاران انديشمند شافعي، مالكي و حنفي ديگر را در شمال آفريقا -كشورهاي مغرب، الجزاير، تونس، ليبي، مصر و...- نشان داد كه درباره ی ائمه ی بزرگوار شيعه همان اعتقادات و علاقه اي را ابراز كرده اند كه شيعيان ابراز نموده اند و مي توان گفت ابي عبدالله«علیه السلام» همان تأثيري را بر اهل سنت گذاشته كه بر شيعه گذاشته و به همان ميزان كه در ادبيات مذهبي شيعه مي توان تأثير كربلا و عاشورا را مشاهده نمود در ادبيات مذهبي اهل سنت هم قابل مشاهده است. همين يك ماه پيش يك گروه جاهل وهابي در مصر از تخريب نمادهاي متعلق به ائمه- تحت عنوان مبارزه با بت پرستي!- سخن گفت و به طور خاص به تخريب «مشهد رأس الحسين» كه يكي از اصلي ترين زيارتگاه هاي مسلمانان مصر است، اشاره كرد. بلافاصله پس از آن کشورمصر به جوش آمد. مفتي بزرگ الازهر مصر «دكتر علي جمعه» از يك سو با تندترين عبارات گوينده آن سخن را مورد سرزنش قرار داد و گفت: «خفه شو اي بي شرم خبيث، خداوند دست ها و پاهاي تو را قطع كند» و از سوي ديگر به آنان هشدار داد و گفت: «دست جسارت كنندگان به ضريح مقدس امام حسين«علیه السلام» را قطع مي كنيم.» مردم مصر نيز بلافاصله به خيابان ها ريختند و فرداي آن روز حدود يك ميليون نفر در ميدان امام حسين قاهره اجتماع كردند. اين واكنش فوري و شديد گروه سلفي وابسته به عربستان را به عقب نشيني و عذرخواهي واداشت. در مراكش، ليبي، تونس، الجزاير، فلسطين، اردن و... هم حكايت همين است . بدون شك كسي ترديد ندارد كه امام حسين«علیه السلام» و اثر خوني كه از او در اين مناطق پراكنده شده، فاصله ی ميان مذهب حسيني و مذاهب شمال آفريقا را برداشته و اين موضوعي است كه در همين دوره ما امثال سيدقطب، عبدالرحمن شرقاوي، عبدالحميد جودة السحار، عباس محمودالعقاد، خالد محمد خالد و توفيق ابوعلم بارها آن را بيان كرده اند. خالد محمد خالد يكي ديگر از علماي سني مصر مي گويد: حفظ دين چيزي است كه امثال امام حسين«علیه السلام» خود را فداي آن مي كنند. عباس محمود عقاد اديب بزرگ مصري مي گويد: شهادت امام حسين، نظام مستحكم بني اميه را پس از كمتر از 60 سال واژگون كرد. عبدالرحمن شرقاوي نويسنده ی بزرگ ديگر مصر مي گويد حسين نه تنها براي شيعيان بلكه براي همه ی آزادمردان موجب افتخار است. با اين وصف مي توان با امام حسين«علیه السلام» تحولات جهان اسلام را دقيق تر ديد.

11- وقتی اصحاب حسین«علیه السلام» مطمئن شدند در این امر هرکاری از دستشان برآید را باید به بهترین شکل انجام دهند، عابس شاکری به یار خود نمی گوید بگذار من زودتر از تو شهید شوم تا شهادت تو را نبینم، می گوید: «تَقدّمْ بين يدَي أبي عبدالله حتّى يحتسبك كما احتسب غيرك، وحتّى أحتسبك؛ فإنّ هذا يومٌ نطلب فيه الأجر بكلّ ما نَقْدر عليه».[3] در مقابل ابی عبدالله فداکاری کن تا او به کشته دادن تو احتساب کند. (یعنی داغ تو را به حساب خدا بگذارد و از خدا عوض بگیرد) همان طور که به اصحاب دیگرش احتساب کرده و نیز من هم به کشته دادن چون تو احتساب کنم. زیرا امروز روزی است که به هرکاری که مقدور ما باشد می سزد در آن اجر و مزد بطلبیم چون بعد از این روز دیگر روز عمل نیست، تنها جزاء است و بس
12- با حضور در مقابل دشمن و جنگ تن به تن و در عین اطمینان به کشته شدن، خود را نباختن، بزرگ ترین پیام فرهنگی است که در کربلا ظهور کرده است، آیا بعد از آن چه در کربلا گذشت در جهان اسلامی راهی جز راهی برای فکرکردن و اندیشیدن می ماند؟ کربلا خواست جامعه ای پیش آید که فکرکردن و اندیشیدن در آن در حاشیه نباشد.
در جنگ تن به تن در کربلا، عابس زره و کلاه خود را در آورد تا ارزش حسین«علیه السلام» را نشان دهد و معلوم شود هرچه عرصه ی دفاع از امام سخت تر باشد آن ها آماده ترند.
13- وقتی ملتی متوجه شد با جان دادن خرد نمی شود و با اندیشه های خود زندگی کرد و نه با بدن های خود، زمینه ی ارتباط با اندیشه ها بقیه در قالب آزاداندیشی ظهور می کند. وقتی لشگر عمر سعد سرمبارک عُمربن جناده را به سوی امام حسین«علیه السلام» پرتاب کردند، مادرش آن را برگرفت و گفت: احسنت ای میوه ی دلم. مادر عمر بن جناده می دانست چگونه در صحنه ی تقابل اندیشه ها با صبر و متانت، ارزش اندیشه ای را که امام به میان آورده، پاسداری کند، تا معلوم شود ارزش انسان ها به جسمشان نیست به عرشی بودن شان است.
14- آن هایی که ماوراء تن، به اندیشه ای نظر داشتند که آسمانی و عرشی است، چون حسین«علیه السلام» را یافتند از او جدا نشدند تا آن جایی که در کربلا در برابر چشم مولایشان نشان دادند بیش از آن که نظر به جسم داشته باشند نظر به اعتقادی دارند که انسان فرشی را عرشی می کند. عابس در هنگام وداع گفت: «یا اباعبدالله! اشهد انی علی هداک و هدی ابیک» شاهد باشد که من بر هدایت تو و هدایت پدرت استوارم و بر آن هدایت رفتم.
15- اگر بنا است اندیشه ی حق را بنمایانیم باید همچون بُریر معلم قرآنِ شهر کوفه، وقتی حرّ راه را بر امام بست به امام چنین اعلان وفاداری کنیم که گفت: «والله یابن رسول الله، لقد مَنَّ اللهُ بک علینا...»[4] «به خدا سوگند ای فرزند رسول خدا، خداوند از طریق تو بر ما منت نهاد که در پیش روی شما به قصد جان با این گروه نبرد کنیم و در راه تو اعضای ما پاره پاره شود». آری بُریر چنین گفت و چنین کرد تا معلوم شود جبهه ی حسین جبهه ی پایداری بر اندیشه است و در وفاداری به امامِ اندیشه از هیچ چیز فروگذار نمی کند تا آزاداندیشی پاس داشته شود و معلوم گردد عقیده ی برتر از آنِ کیست. همچنان که آینده از آنِ عقیده ی برتر است. در این صورت می توان گفت: «آزمودم مرگ من در زندگی است.»

در تقابل بین ایمان و کفر و آزاداندیشی و تنگ نظری که در کربلا صورت گرفت، از بنی امیه هیچ چیز نماند، چیزی نگذشت که نه مال و نه دین و نه نام برایشان باقی ماند ولی در جبهه ی اهل بیت«علیهم السلام» تنها تن هایشان زودتر از مرگ طبیعی رفت و در ازای دادن تن، خشنودی الهی به دست آوردند، این است نتیجه ی حضور در طبقه ی بیداران و اهل فکر که هدف مقدس را شناخته و با اعتماد به خدا از فداکاری باز نمی مانند

16- از تأثیر پیروزی قدرت نرم همین بس که چون کعب بن جابر بن عُمر ازدی بُریر را شهید کرد چیزی نگذشت که در کوفه در اشعار خود شروع به عذرخواهی کرد و گفت:
وَ لَمْ تَرَ عینی مثلهم فی زمانهم و لا قبلهم فی النّاس اذا اَنَا یافعٌ[5]
چشمم مانندشان را در میان مردم ندیده، نه در زمانشان و نه در روزگار گذشته، از آن زمان که جوان بودم تا کنون.
راستی اگر ما نیز همچون اصحاب کربلا آدابِ به کارگیری جنگ نرم را می شناختیم نمی توانستیم دشمنان خود را این چنین شکست دهیم و زبون کنیم که امام حسین«علیه السلام» شکست دادند؟ نجبای عالم بر اساس اعتماد به ایمان خود، در کربلا شجاعت و منطق را در میان آوردند، چیزی که از همه ی اسلحه ها برنده تر است. به اعتراف دشمن هرگز کسی را مانند آن ها ندیده بود، از شمشیر هراسی نداشتند. رضی بن منقذ در وصف کار خود در مقابل لشگر امام می گوید:
لقد کانَ ذاک الیوم عاراً و سُبّهُ تُعَیّره الابناء بعد المعاشر[6]
دریغا! راستی را قَسم که آن روز، ننگی بود که همواره فحش از آن می زاید، پسران و نواده ها هم سرزنشش را بعد از عصر حاضر می شنوند. برای ما نیز که از کربلا عبرت گرفته ایم راهی در پیش است که باید در نهایتِ فداکاری و گذشت، جامعه ی خود را از تعارض بین افراد، به تفاهم با همدیگر برسانیم. وگرنه هر روز پشیمانی برای خود اندوخته می کنیم. باید تلاش کنیم به نور اصحاب کربلا هر روز بر نیکی و نیکوکاری بیفزاییم و این با وفاداری به آل محمّد«صلی الله علیه و آله» ممکن است.
17- اگر یقین به حقانیت و پیروزی دین خدا ، فرمانده ی جان انسان شد در هیچ شرایطی تعادل خود را از دست نمی دهد و از سبک بالی خود نمی کاهد و در نشیب و فراز برخوردها هراس به خود راه نمی دهد، حتی اگر مثل قیس بن مسهر صیداوی در زیر نظر دژخیمان عبیدالله بن زیاد در مسجد کوفه بخواهد مدافع مولایش باشد. آری افرادی با عظمت اند که می توانند یگانه و یکنواخت باشند و این شرط ورود در میدان آزاداندیشی است، سر می دهند ولی خود را نمی بازند تا گرفتار دو مرگ شوند- مرگِ از خودباختگی و مرگ جسمانی - و از رساندن پیام فضیلت باز بمانند.
18- شهداء در کربلا صبر را معنا کردند تا معلوم شود چقدر به حقانیت اندیشه ی دینی اعتماد دارند. عبدالرحمن ارحبی چون از امام اذن خواست در میان آمد و گفت:
صبراً علی الاسیاف و الأسِنَّةِ صبراً علیها لِدُخولِ الجنة[7]
به خود می گفت: در برابر سر نیزه و تیغ صبر کن، برای داخل شدن به بهشت، شکیبایی لازم است. «پس رنج راحت دان چو شد مطلب بزرگ» این همه تعادل به جهت اعتماد به حقانیت اندیشه ی دینی است و صبر در آزاداندیشی از همین اعتماد ریشه می گیرد.

19- مادران از کربلا چه فهمیدند که پس از شهادت شوهرانشان لباس جنگ به نوجوانان خود می پوشانند؟ وقتی فرزند نوجوانِ جنادة بن حرث انصاری خدمت امام آمد که اذن میدان بگیرد، امام اذن ندادند و او اصرار کرد. امام فرمودند: در این موقع که پدرت کشته شده شاید برای مادرت سخت باشد. پسر گفت: حقیقت این است که مادرم نیز چنین خواسته و امام اذن دادند و رو به جنگ کرد و کشته شد، سر او را از تن جدا کردند و به سوی امام حسین«علیه السلام» پرتاب نمودند، مادرش بلافاصله سر نوجوان خود را برداشت و گفت: «احسنت یا ثمرة فؤادی» و آن سر را چون گویی به مردی از دشمن زد و او را کشت و به خیمه برگشت و شمشیری برداشت و رجزخوانان به میدان آمد ولی امام او را برگرداندند.
این ها فهمیدند باید مستغرق امامی شد که در مقام خود در همه ی عالم حاضر است و از این طریق حضوری همه جانبه به دست آوردند و سرنوشت خود را به پایدارترین شکل رقم زده اند و با روح عالم هماهنگ شدند چون حقیقت را فهمیده بودند تازه در کربلا متولد شدند زیرا که کربلا و عاشورا برای این ها مرحله ی پایان نیست، نقطه ی آغاز است تا از تنگ نظری به آزاداندیشی هجرت نکنیم، زندگی را شروع نکرده ایم. این ها از مرگ زندگی ساختند تا زندگان را از مرگ نجات دهند.
20- اجتماع در حج با آن هیاهو به منزله ی بلندگو برای اسرار آسمان و رازهای زمین است ولی در زمان حسین«علیه السلام» آن جمعیت از آن صدا جز صورتی نگرفتند و به مرگ و حیات اسلام اعتنایی نداشتند و به حرکت امام که حج را ترک فرمودند نیندیشیدند، فقط به حج پرداختند با این که در آن زمان حج بایر افتاده بود و از حجی که به تعبیر حضرت زهراءi: «والحج تشییداً للدین»[8] و به تعبیر امیرالمؤمنین«علیه السلام»: «والحج تقویة للدین»[9] موجب تقویت دین باید باشد، خبری نبود و از این آوای محسوس به آن سروش مرموزِ آسمانی انتقال نمی یافتند ولی حسین«علیه السلام» و اندک یاران او این را فهمیدند که در ذیل آن حج، حیات اسلام در خطر است.
21- حسین«علیه السلام» در روز هفتم ذیحجه در غوغای حجاج بیت الله فرمودند: «خطُّ الموتُ علی وُلد آدم مَخطّ القلاده علی جید الفتاة»[10] مرگ برای فرزند آدم همانند گردنبندی است بر گردن دختران جوان. آری مرگ برای فرزند آدم زیباست، چون تن انسان بالاخره در پیری آنچنان می پوسد که هیچ چیز برایش زیباتر از مرگ نیست. پس چرا آنچه را مرگ زیور آن است انسان پیش از آن که از کار و از قیمت بیفتد به قیمت ندهد و از خشنودی خدا بهره بگیرد؟ سپس امام فرمودند: من آن قدر شیدای نیاکان خویشم که یعقوب شیدای ملاقات یوسف بود.
فرمود: «خُیِّر لی مَصرعٌ اَنَا لاقیه» برای من آرامگاهی است گزیده شده که به دیدار آن ناگریزم. من در این راه تا آن جا آماده ام که بدنم در بیابان افتد و خوراک گرگانی شود در بین نواویس -که محلی در مسیر صفین است- تا کربلا. آری باید بر سر راه جنگ صفین به خاک افتد. اگر به دنبال پدرم علی«علیه السلام» و در راه خرسندی خدا بدنم پاره پاره شود، گو بشود. «رضی الله رضانا اهل البیت نصبر علی بلائه و یُوَفِّینا اُجُورَ الصابرین» رضای خدا، خوشنودی ما است – هرکس به چیزی رغبت دارد، آرزوی خانواده ی ما رضای خدا بوده – او هم تمام و کمال پاداش صابران را به ما می دهد. «لَنْ‏ تَشُذَّ عَنْ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ لَحْمَتُهُ وَ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ تَنَجَّزُ لَهُمْ وَعْدُه‏» گوشت تن پیامبر هرگز از او دور نمی شود. و آن در عالم قدس برای اوجمع است تا به چنین فرزندانی چشمش روشن شود و به کار آن ها وعده هایش انجامِ قطعی گردد. در این مسیر کسی از دست نمی رود چون همه در کنار حسین«علیه السلام»، در محضر رسول خدا«صلی الله علیه و آله» -که صاحب اسم اعظم است و در همه ی هستی از بدو تا ختم، حاضر است- قرار می گیرند و در هیچ قطعه ای از تاریخ دنیا و آخرت نیست که این حضور به نحو شکوفاشده مطرح نباشد. بنابراین: «مَنْ كَانَ فِينَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ- مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ- فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّه‏»[11] هرکس بنا دارد در چنین راهی خون خود را بذل کند و در لقاء الهی جای گیرد، لازم است با ما حرکت کند، من إن شاءالله صبح فردا حرکت می کنم و بامداد روز هشتم ذیحجه یعنی روز ترویه از مکه به طرف کوفه حرکت کرد.
22- اگر مردم می اندیشیدند و به حرکات و سخنان امام حسین«علیه السلام» فکر می کردند آیا موجب می شد تا انسان هایی این چنین بزرگ به شهادت برسند؟ اشعیایِ نبی پیش از شهادت گفت: ای بنی اسرائیل خدا می گوید: من از گوشت قربانی اگر هم گرسنه بودم، سیر شده ام، بروید داد مظلومان را بدهید. بروید بینوایان را از بینوایی بیرون بیاورید. اشعیاء نبی این پیام را رساند و کشته شد. شاید بنی اسرائیل متوجه گم شده ی خود که همان نیندیش اند بشوند. آیا حجاج بیت الله در قربانگاه منا متوجه شدند حیات اسلام در خطر است و بنی امیه در سایه ی آن قربانگاه نقشه ی مرگ اسلام را کشیده اند؟

23- در تقابل بین ایمان و کفر و آزاداندیشی و تنگ نظری که در کربلا صورت گرفت، از بنی امیه هیچ چیز نماند، چیزی نگذشت که نه مال و نه دین و نه نام برایشان باقی ماند ولی در جبهه ی اهل بیت«علیهم السلام» تنها تن هایشان زودتر از مرگ طبیعی رفت و در ازای دادن تن، خشنودی الهی به دست آوردند، این است نتیجه ی حضور در طبقه ی بیداران و اهل فکر که هدف مقدس را شناخته و با اعتماد به خدا از فداکاری باز نمی مانند. فارغ التحصیلان مکتب آزاداندیشی بزرگ ترین امکانات  را در پیش خود دارند تا همواره در جاده ی تقوی بمانند و زندگیِ کورکورانه نداشته باشند.
24- هنگامی که خبر شهادت امام حسین«علیه السلام» و خبر شهادت عون و محمد را به عبدالله جعفر دادند و به رسم معمول مردم دسته دسته به خانه ی عبدالله برای عرض تسلیت می آمدند، غلام او از راه دلسوزی گفت: این مصیبتی است که از جانب حسین به ما رسیده، عبدالله نعلینش را به جانب او پرتاب کرد و گفت: بی مادر! به مثل حسین این سخن را می گویی؟ - حالا که عبدالله جعفر فهمیده کربلا یعنی چه – در ادامه می گوید: به خدا قسم اگر من خودم در قضیه ی او حاضر بودم از او مفارقت نمی کردم تا به همراهش کشته شوم.... مصیبتم بر این دو جوان از این رو آسان شده که به همراه برادرم و پسر عم ام به آن وضع کشته شدند، به مواساتشان کوشیدند و در گرفتاری اش به صدماتی که به آن ها رسید شکیبایی و بردباری کردند... اگر خودم نبودم تا با جانم با حسین«علیه السلام» مواسات کنم و به دست خود دفاع از او نکرده ام، لیکن به دو فرزندم با او مواسات کردم، این نشان می دهد عبدالله متوجه شده از حضوری خاص در صحنه ی هستی باز مانده ولی خود را به دو فرزندش متصل می بیند و این موجب تسلی اوست.
امام«علیه السلام» علی رغم داشتن بال های کرامت در صحنه کربلا با پاهای طبیعی بر زمین راه می رفت و علی رغم علم قدسی اش به زبان مردم با آن ها سخن می گفت تا از آن طریق راه آزاداندیشی را به بشریت بیاموزد. بزرگ ترین موهبت خداوند از آن کسی است که توانست به حسین«علیه السلام» بیندیشد و از رجوع به حقایق قدسی باز نماند.

25- وقتی در فضای آزاداندیشی از تنگ نظری و حرکت های کورکورانه آزاد شدی در راهی قدم می گذاری که هر سپیده دم برای تو مطلع بختی نو و اقبالی جدید است و مسلّم به سوی کاروان حسین«علیه السلام» رهنمون خواهی شد، به شرط آن که هرگز از آزاداندیشی و انصاف دیده برنگیری و در این راه یأس به خود راه ندهی. باید در ذیل نور قرآن بر آزاداندیشی تکیه کرد و با تبه کارانِ کوردلِ تنگ نظر دمساز نبود تا در عنفوان جوانی چون عون و محمد در کنار بُریر پیر مرد قرار گیری و در یک فضا تنفس کنی و در کنار همدیگر تاریخ جدیدی را پی ریزی نمایی.
26- مگر نبودند عده ی اعرابی که در منازل بین مکه تا کوفه به حسین«علیه السلام» پیوستند ولی در منزل زباله که خبر شهادت مسلم رسید، جدا شدند ولی« مجمع بن زیاد» و «عباد بن مهاجر» و «عقبة بن صلت» از اهل جهینه با همراهان خود همراهی نکردند و با حسین«علیه السلام» ماندند؟ زیرا در طول زندگی فقط به دنبال حقیقت بودند و آن را در حسین«علیه السلام» دیدند و یاران خود را که به دنبال غنایم جنگ بودند همراهی نکردند. زیرا در کنار حقیقت از وجود خود نباید دم زد تا در کوی حقیقت راهمان دهند. راز بزرگ پیروزی در آزاداندیشی به جهت وفاداری به حقیقت است. سخن حق را در حسین«علیه السلام» دیدند و به وداع با همسفران تن دادند. گریختن همسفران در برابر دیدگان آن ها طبعاً رغبت به برگشت و بیم از خطر را در آنان دوچندان کرد ولی در وفاداری بر حقیقت با تمام وجود استقامت کردند تا در کنار عظیم ترین انسان ها بی نام و نشان احساس ماندنی دیگر داشته باشند.
27- امام خمینی«رضوان الله علیه» می فرمایند: جوانان ما توجه داشته باشند به این که آمریکا با سر نیزه به میدان شما نمی آید، با قلم می آید. یعنی باید به اندیشه ای مجهز شد که تنگ نظریِ رقیب را شناخت و با آزاد اندیشی با او مقابله کرد.
28- وقتی امام با لشگر حرّ روبه رو شدند و روشن شد دیگر امکان رسیدن به کوفه فراهم نیست، امام خطبه ای خواندند تا در عین روشن شدن وضع پیش آمده که راهی جز جنگ نیست، از همراهان استمزاج نیز کرده باشند. زهیر خوب فهمید امام غیر مستقیم می خواهند نظر همراهان را بدانند: عرض کرد؛ «لَوْ كَانَتِ‏ الدُّنْيَا لَنَا بَاقِيَةً وَ كُنَّا فِيهَا مُخَلَّدِينَ لَآثَرْنَا النُّهُوضَ مَعَكَ عَلَى الْإِقَامَةِ.»[12] اگر بناست دنیا برای ما باقی بماند و جدایی از آن با یاری و مواسات شما رخ دهد ما همراهی با شما را بر اقامت بر دنیا بر می گزیدیم.
29- امام در روز عاشورا دو خطبه ی مهم خواندند؛ در اولین خطبه فرمودند: «أَيُّهَاالنَّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِي وَلَاتَعْجَلُوا حَتَّى أَعِظَكُمْ بِمَا يَحِقُّ لَكُمْ عَلَيَّ وَ حَتَّى أُعْذِرَ إِلَيْكُمْ فَإِنْ أَعْطَيْتُمُونِي النَّصَفَ كُنْتُمْ بِذَلِكَ أَسْعَدَ وَ إِنْ لَمْ تُعْطُونِي النَّصَفَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ فَأَجْمِعُوا رَأْيَكُمْ»[13] ای مردم به سخنان من گوش فرا دهید و عجله نکنید تا شما را به آن چه بر عهده ی من است نسبت به شما، شما را متذکر کنم و علت آمدنم به سوی شما را بگویم، اگر دلیل من را پذیرفتید و سخنم را حق دانستید و با من از راه انصاف عمل کردید، چه بهتر و دلیلی بر جنگیدن با من نخواهید داشت، و اگر دلیلم را منطقی ندانستید هرکاری خواستید بکنید، ولی اجازه دهید سخنانم را عرض کنم تا « ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً » تا امر بر شما مبهم و پوشیده نماند.
حضرت شروع کردند از تقوا سخن گفتن و اصالت دادن به آخرت و ناپایداری دنیا. شمر خطاب به امام گفت: «ایمانم تباه اگر بدانم که تو چه می گویی».[14] ملاحظه کنید چگونه تمام تلاش امام آن است که باب گفتگویی که بین مسلمانان بسته شده است و آزاداندیشی به حاشیه رفته بازگردد تا در اثر آن، فرهنگ اموی رسوا شود و اتحاد و یگانگی به جامعه ی مسلمانان برگردد. هر چند امثال شمر گوش شنوای سخن حق را از دست داده است ولی اولین تأثیر این سخنان آن بود که سی نفر از لشگریان عمر سعد به لشگر امام پیوستند و اتحاد با امام را تا مرز شهادت دنبال نمودند و این برگشت و یگانگی بعد از واقعه ی عاشورا بسیار بیشتر انجام شد و جامعه ی اسلامی یک قدم به سوی تاریخ متعالی خود نزدیک ترگشت.

30- ثنای امام حسین«علیه السلام» در شب عاشورا نشان می دهد که برای اولیاء الهی در بدترین شرایط هیچ تنگنایی وجود ندارد. عرضه می دارند: « أُثْنِي عَلَى اللَّهِ أَحْسَنَ الثَّنَاءِ وَ أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِي الدِّينِ وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاكِرِين‏»[15] سپاس كنم خداى را به بهترين سپاسها و حمد كنم او را در خوشى و سختى، بار خدايا من سپاس گويم ترا بر اينكه ما را بنبوت گرامى داشتى و قرآن را بما آموختى و ما را در دين دانا ساختى و گوشهاى شنوا و ديده‏هاى بينا و دلهاى آگاه بما ارزانى داشتى، پس ما را از سپاسگزاران قرار ده. حسین “علیه السلام» در فردای آن شب چه دیده است که این چنین خدا را سپاس می گوید؟
31- شجاعت به قدرت بازو نیست زیرا امکان دارد قدرت بازو با سست عنصری همراه باشد ولی شجاعت نه. حسین«علیه السلام» در جواب این سؤالات برای ما رهنمود دارد که باید از کفر بترسیم یا از تکفیر؟ باید از مرگ بترسیم یا از غفلت، باید از جهاد بترسیم یا از جبن، از رنج بهراسیم یا از تنعم و آسایش؟
32- اصحاب امام از بصره و کوفه، از عراق تا حجاز، در این راهِ دور و دراز، دسته دسته، یکان یکان در پی یکدیگر خود را به حسین«علیه السلام» رساندند. مانند ذرات آب که ابر را در آسمان تشکیل می دهند، از زمین بریده به دنبال هم برمی خیزند.
آن هایی که از کوفه و بصره خود را در مکه به امام حسین«علیه السلام» رساندند. شنیدند امام از خانه پای بیرون نهاده، آن ها هم بیرون دویدند، خبردار شدند به مکه آمده به مکه شتافتند. جان خود را از امام عزیزتر ندیدند. منش اشرافیت را در پای حقیقت انداختند و به هم قطاری با حسین«علیه السلام» نایل شدند.
33- عُبیدالله بن حرّ جعفی به امام پیشنهاد اسبی را می کند که امام را فراری دهد و امام او را متوجه می کنند که برای فرار نیامده. ولی از سر دلسوزی به او می فرماید: «إنِ اسْتَعَطْتَ اَنْ لا تَسْمَع صراخُنا و لا تَشْهَدَ و اعیتَنا» اگر می توانی جایی برو که ناظر ناله های ما نباشی، «فَافْعَل» این کار را بکن. زیرا هرکس ناله ی ما را بشنود و ما را یاری نکند «اَکَبَّهُ اللهُ فِی نار جهنم» خداوند او را از رو به جهنم می اندازد.
جان گرامی را بهترین مصرف آن است که انسان ها در پای هدایت و راهنمایی و رهبریِ خلق فدا کنند و هم بزم اولیاء و انبیاء شوند و وقتی همه حسین«علیه السلام» را محکوم به اعدام می دانستند پشتیبانی از او عین حق خواهی است ولی اِبن حرّ این را نفهمید.
34- سعید بن عبدالله حنفی: چهار مرتبه سیصد فرسنگ راه بین کوفه و امام را در مکه طی می کند. در شب عاشورا خطبه ی گرمی خواند که «لَوْ عَلِمْتُ‏ أَنِّي‏ أُقْتَلُ‏ ثُمَّ أُحْيَا ثُمَّ أُحْرَقُ ثُمَّ أُحْيَا ثُمَّ أُذْرَى يُفْعَلُ ذَلِكَ بِي سَبْعِينَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُك‏...»[16] به خدا سوگند اگر من بدانم كه كشته خواهم شد سپس زنده شوم آنگاه مرا بسوزانند و دوباره زنده‏ام كنند و به بادم دهند و هفتاد بار اين كار را با من بكنند، دست از تو برندارم... و در روز عاشورا خود را هدف تیرها در مقابل حضرت قرار داد « حتی سَقَطَ الخَنَفی و هو یقول: وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْنَ عَادٍ وَ ثَمُودَ اللَّهُمَّ أَبْلِغْ نَبِيَّكَ عَنِّي السَّلَامَ... ثم التفتْ اِلی الحسین«علیه السلام» فقال: اوفیتُ؟ تا آن که بر زمین افتاد در حالی که می گفت : خدایا آن ها را لعنت کن لعنتی که بر قوم عاد و ثمود کردی...سپس نظر کرد به امام حسین “علیه السلام» وگفت آیا وفا کردم؟ امام در جواب فرمودند: «نَعَمْ اَنْتَ اَمامی فی الجنه»[17] آری تو پیشاپیش من در بهشت خواهی بود

35- عابس شاکری به زیباترین شکل خطبه خواند و وداع کرد. وقتی هماوردی جلو نیامد و سنگ بارانش کردند، زره از تن در آورد و کلاهخود از سر برداشت و به عقب سر انداخت و به آن مردم حمله کرد[18] تا ارزش حسین«علیه السلام» را نشان دهد و از همنوایی با حسین«علیه السلام» باز نماند. گفت:
هر که او از همنوایی شد جدا                      بینوا شد گرچه دارد صد نوا
به همین جهت رسول خدا«صلی الله علیه و آله» در ابتدای امر برای خود و دیگران، برادر انتخاب کرد و سپس به کارهای دیگر قیام نمود تا در مسیر جهاد با نفس مجاهدت آسان تر گردد و غرایز پست کمتر مزاحمت کنند.
شناخت داستان همنوایی با امام شناخت زحمات آن هایی است که از کوفه با زحمت زیاد از هستی خود گذشتند و خود را به امام رساندند تا به پشت گرمی امام در دنیا و آخرت بهترین سیر إلی الله را تجربه کنند و در مجاهده با نفس به عالی ترین نشاط دست یابند و پیش چشم امام شهید شوند تا عقب افتادگی ها نیز جبران شود و اگر از مسلم بن عقیل در شهادت عقب ماندند در کنار امام و مقابل او خود را قربانی کردند، این ها دست پرورده ی علی«علیه السلام» بودند که اکنون به یاری فرزند امام آمده اند.
36- اصحاب اخلاصی از خود نشان دادند که اگر هزار بار کوفه فتح شده بود به زیبایی اخلاص هایی نبود که هر کدام نمایاندند. چون معنا و معنویت در آن ها کامل بود، در اظهار سخن در اوج قرار می گرفتند و هر کدورتی را از سینه ها می زدودند. نافع بن هلال جملی پس از آن که امام با حرّ برخورد کردند و خطبه ای خواندند که خبر از آینده ای می داد که یاران حضرت با مشکلات روبه رو خواهند شد، خطبه ای خواند در نهایت لطافت و حکمت. ابتدا متذکر شد شخصیت های بزرگ همیشه در تاریخ با این بی وفایی ها روبه رو شده اند و کسانی ضرر کرده اند که با تو پایداری نکنند که دلالت بر حُسن اعتقاد او دارد.
نافع به پا ایستاد و گفت: یابن رسول  الله: « أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ جَدَّكَ رَسُولَ اللَّهِ لَمْ يَقْدِرْ أَنْ يُشْرِبَ النَّاسَ مَحَبَّتَهُ وَ لَا أَنْ يَرْجِعُوا إِلَى أَمْرِهِ مَا أَحَبَّ » تو خود آگاهی که جدّ تو رسول خدا مقدورش نشد محبت خود را به این مردم بنوشاند ومردم به آن پایه ای که می خواست به امر او برگشت کنند «وَ قَدْ كَانَ مِنْهُمْ مُنَافِقُونَ يَعِدُونَهُ بِالنَّصْرِ وَ يُضْمِرُونَ لَهُ الْغَدْر، یلقونَه بِاَحْلَی مِنَ العسل و یُخَلّفونَهُ بِأمر من الْحَنْظَل حتّی قَبَضَهُ الله الیه»[19] کسانی از این مردم منافقان بودند که وعده ی یاری می دادند ولی در دل قصد خیانت داشتند تا این که رسول خدا را از میان ما برد و گرفتاری های پدرت نیز از همین گونه بود تا آن که به رحمت و رضوان الهی شتافت و تو نیز امروز به چنان وضع گرفتاری، لکن هرکس پیمان خود را شکست با جان خود دشمنی کرد و خدا ما را از او بی نیاز می کند، حال « ُ فَسِرْ بِنَا رَاشِداً مُعَافًى» ما را بر دار و با رشد و سربلندی و بی منّت و زحمت هرجا می خواهی حرکت بده. « مُشَرِّقاً إِنْ شِئْتَ وَ إِنْ‏ شِئْتَ مُغَرِّباً فَوَ اللَّهِ مَا أَشْفَقْنَا مِنْ قَدَرِ اللَّهِ وَ لَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ.» اگر خواستی به مشرق ببر و اگر خواستی به مغرب، به خداوندی خدا ما از مقدرات الهی دلهره ای نداریم، از دیدار خدا نگران نیستیم، بر سر نیّات خود و بصیرت خود ایستاده ایم، دوست کسی هستیم که دوست شماست و دشمن کسی هستیم که دشمن شما است.
نافع با حضرت عباس با 30 نفر سواره و 20 نفر پیاده، شبانه آمدند و 20 عدد مشک آب از فرات برداشتند و مدافعان فرات را عقب راندند. روز عاشورا جنگ سختی کرد و اسیر لشگر عمر سعد شد و شمر او را کشت.[20]
37- مردان کربلا به انسان ها آموختند حق را چگونه باید اداء کرد و چگونه باید جایگاه انسان هایی چون حسین«علیه السلام» را پاس داشت و برای تسلی خاطر آن  انسان ها از هرگونه کاری فروگذار نکرد تا صاحب اراده شوی و اگر در این راه هر مشکلی را به جان خریدار کردی چون چیز بزرگی را پاس می داری، حتماً بزرگی از خود نشان خواهی داد، هچنان که اصحاب پیامبر«صلی الله علیه و آله» در پاس داشت از دین خدا و رسول او، سلمان و ابوذر و مقداد شدند. سعدبن معاذ در بیابان بدر به رسول خدا«صلی الله علیه و آله» عرض کرد: یا رسول الله! ما اینک که تو را شناخته ایم، مال و جان خود را از خود نمی دانیم. آری برای رهایی از خود باید جان و مال را در اختیار انسان هایی چون رسول خدا«صلی الله علیه و آله» و ائمه ی هدی«علیهم السلام»گذاشت تا چون اصحاب کربلا وسعتی یافت به وسعت همه ی عالم معنویت.

 

منبع: لب المیزان
.........................................
پی نوشت ها:
[1] - ابصارالعین فی انصار الحسین«علیه السلام»، ص 151، نقل از کتاب عنصر شجاعت، ج 1، ص 126.
[2] - محمد سماوی، ابصارالعین فی انصار الحسین، ص 218.
[3] - بحارالأنوار، ج 45، ص 29 – مقتل الحسین«علیه السلام» ابومخنف، ص 154.
[4] - بحار الانوار، ج44، ص 381.
[5] - وقعة الطف، ص222.
[6] - وقعة الطف، ص 223.
[7] - بحار الانوار، ج45، ص18.
[8] - بحار الانوار ج29، ص223.
[9] - بحارالانوار، ج6 ، ص110.
[10] - بحارالانوار، ج44، ص366.
[11] - بحارالانوار، ج44، ص367.
[12] - اللهوف على قتلى الطفوف ، ص: 79.
[13] - الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص: 97.
[14] - مقتل خوارزمی، ج 1، ص 358.
[15] - الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص: 91.
[16] - ابصارالعین، ص 217- بحارالأنوار، ج 44، ص 393.
[17] - محمد سماوی، ابصارالعین فی انصار الحسین، ص 218.
[18] - ابصار العین، ص 128.
[19] - بحار الأنوار ، ج‏44، ص: 382.
[20] - تاریخ طبری، ج 3، ص 324.

Share