ماهیت بحث

این بحث در ساختار كلان خود، تلاشی برای بازكاوی متون و منابع دینی در پاسخ به یك پرسش است. در یك پژوهش دینی، موضوعی از مسائل مورد نیاز بر منابع دین عرضه، و احكام آن به عنوان اظهار نظر خدا و آموزه های شریعت استنطاق می شود. البته، لازم است استانداردهای پژوهش دینی ـ كه در دانش اصول فقه جمع آوری و ارایه شده ـ به خوبی رعایت گردد و به روش تفهمی ـ اصولی و قواعد استنباط، التزام كامل وجود داشته باشد. بر این اساس، این بحث بیش از آن كه یك خطابه غرّا باشد، تلاش كرده تا یك پژوهش دینی باشد و ضابطه عمل را به استدلال و تبیین علمی و منتسب به معارف دینی ـ نه به استحسان شخصی و اعتبار سلیقه ای و من درآوردی ـ روشن گرداند. آن چه در این نوشتار، به عنوان موضوع، بر متون دینی عرضه شده، رفتارها و جلوه های ظاهری طلبه است و كشف احكام این موضوع از متون دینی در نظر بوده است.

مراد از احكام در این نوشتار، حلال و حرام شرعی نیست، بلكه سخن از احكام ارزشی، خوبی و بدی، و زشتی و زیبایی است؛ زیرا اگر فرض كنیم كه موضوعی از نظر فقهی به قطع و یقین حلال است، باز هم مجال پرسش از خوبی و بدی آن باقی است. سخن از هنجارهای قابل توصیه و باید و نبایدهای اخلاقی، فراتر از حلیت و حرمت است. به جهت آن كه جواز فقهی، اعم از جواز اخلاقی است. به این ترتیب، پاسخ فقهی برای یك موضوع كه مرز حلال و حرام را روشن می گرداند، پایان بررسی اسلامی آن و به معنای كفایت مذاكرات نیست؛ برای مثال، از نظر فقهی پوشیدن یك قطعه لباس كوچك ساتر، حد واجب شرعی است؛ اما هرگز نمی توان این گونه لباس پوشیدن را توصیه و به صورت فرهنگ عمومی ترویج كرد. [1]در مقام فرهنگ سازی و جامعه سازی باید از مرزهای فقهی به سوی كانون اخلاق فاصله گرفت و نظام توصیه ها و ارزش ها را كشف و ترویج كرد.

این گزاره ها، از سنخ گزاره های اخلاقی هستند. هر گزاره اخلاقی، از موضوعی و محمولی تشكیل شده است. موضوع گزاره اخلاقی، امری اختیاری است.[2] این امر اختیاری، یا مستقیماً متعلق اختیار قرار می گیرد (عمل و رفتار) و یا بالمآل اختیاری است (صفات، ملكات، هیآت نفسانی و منش). محمول گزاره اخلاقی هم، یكی از مفاهیم ارزش گذار زیر است: خوب، بد، درست، نادرست، باید و نباید.[3]

بنابراین، قالب یك گزاره اخلاقی این گونه خواهد شد:

(فعل اختیاری/ صفت اختیاری)، (خوب/ بد/ درست/ نادرست/ زشت/ زیبا/ بایسته/ نابایسته) است.

بنابراین، مراد از اخلاق، مجموعه هنجارها و ارزش هایی است كه آدمی باید با اختیار و اراده آنها را رعایت كند. مجموعه بایدها و نبایدها، خوب ها و بدها، درست ها و نادرست ها و وظایفی كه به كمال و سعادت او مربوط می شود. مجموعه این گزاره ها، نظام مطلوبیت ها و ارزش ها را مشخص می گرداند.[4]

از میان انبوه گزاره های ارزشی و اخلاقی در این مبحث، تنها به زی طلبگی (جلوه ظاهری و هیئت مشهود طلبه) پرداخته شده است؛ یعنی فقط درباره خوبی و بدی جلوه های خارجی او سخن گفته می شود و به ملكات اخلاقی یا افعال جوانحی و قلبی اشاره ای نخواهد رفت.[5]

از ویژگی های عمومی انسان این است كه ظاهر و باطن او بر یك دیگر تأثیر می گذارند. ظاهر آدمی، تفسیر باطن او است و باطن وی تحت تأثیر ظاهرش.

مراد از ظاهر، همه امور مشهودی است كه از انسان سر می زند و مظهر آنها بدن است و مراد از باطن، شئونی مانند فكر و نیت است كه قابل مشاهده نیست. ظاهر انسان دست اندركار نقش زنی بر باطن او است. بسیاری از حالات باطنی سایه اند وصاحب سایه، دست و پا و حركت و نگاه و صوت و سخن است. از این رو، هرگاه نقشی بر پیكر انسان نمودار شود، شبحی با رنگ و بوی خود در باطن خواهد افكند. شگفت تر آن كه، اگر این نقش با تكلف و تصنع نیز به خود بسته شود، باز طنینی درونی خواهد داشت. و چنین است كه تباكی و تحلّم توصیه شده است. تباكی «نقش گریه بازی كردن» است و تحلّم «نقش بردباری بازی كردن» و این هر دو بازی، گاه جدی می شود. امام علی علیه السلام می فرماید:

ان لم تكن حلیما فتحلم. فانه قل من تشبه بقوم الا اوشك ان یكون منهم؛[6]
اگر بردبار نیستی خود را بردبار جلوه ده؛ چه، اندك پیش می آید كه كسی خود را به گروهی شبیه سازد و جزو آنان نشود.

نقش زنی ظاهر بر باطن، اختصاصی به ظواهر پسندیده ندارد. هرگاه رفتار یا گفتاری مذموم نیز بر جوارح آدمی نمودار شود، آهنگی باطنی خواهد انگیخت. از این رو، لقمان به فرزندش توصیه كرد كه به هنگام راه رفتن با تفرعن بر زمین گام مزن.[7] تفرعن نقش است، اما حاصل آن فرعونی شدن دل است.

باطن نیز، یك سره منفعل نیست؛ بلكه آن نیز در كار نقش آفرینی در ظاهر است. هر بذری در دل بپاشید، شاخ و برگ آن بر پوست خواهد نشست. پس اگر تغییری در باطن آدمی رخ دهد، بر ظاهر نمودار خواهد شد و اگر تغییری در ظاهر پدید آید، به جان خواهد نشست.

بر این اساس، یكی از اصول و قواعد عامه تربیت، ظاهرسازی است. ظاهرسازی هنگامی مذموم است كه متوجه مردم و مایه خودنمایی باشد؛ اما در غیر این صورت ظاهرسازی متوجه به درون و مایه تحول باطن خواهد بود. اساساً از لحاظ تقدم و تأخر، در طول زندگی آدمی ابتدا ظاهرسازی مورد توجه قرار می گیرد و والدین كودك، ظواهر او را به گونه ای مطلوب تدبیر می كنند، تا در نهایت به تشكیل باطن منجر شود. طبق این اصل، هرگاه بخواهیم تغییر و تحولی در باطن كسی پدید آوریم، باید در ظاهر او دست كاری كنیم، یا امكان این كار را برای خود او فراهم آوریم. به عبارت دیگر، اگر نگاه كردن، سخن گفتن، سكوت كردن، گوش كردن، راه رفتن، نشستن، غدا خوردن و ... به گونه ای مطلوب تنظیم شوند، احساسات و افكار و تصمیم گیری های معین و مطلوبی را در درون خواهند انگیخت. بسیاری از توصیه های دینی، به تغییرآفرینی در ظواهر نظر دارد. البته، نباید در كوشش های تربیتی گرفتار ظاهربینی شویم و سعی خود را یك سره مصروف دفع ظواهر ناپسند كنیم. در تربیت، باید به فكر تحول درونی نیز بود و ریشه بیماری را در جان بركند. این دو اصل (تأثیر ظاهر بر باطن و تأثیر باطن بر ظاهر) بیش از آن كه باهم ناساز باشند، مكمل هم اند و چون دو دامنه یك كوه ظاهراً از هم فاصله دارند؛ اما در نقطه نهایی به هم می رسند. هم ظاهر و هم باطن، هر دو باید در كار باشند. پس، هر دو را باید از آلودگی شست:[8]

«وَذَرُواْ ظَـهِرَ الاْءِثْمِ وَبَاطِنَهُو»؛[9]گناه ظاهری و باطنی را رها كنید.

مصادیق متنوع

پیش از بیان حكم یك فعل، باید تصور خود را از آن فعل به عنوان موضوع حكم تكمیل و ترمیم كنیم و ابعاد و انواع آن را به خوبی در نظر آوریم. بدین منظور، لازم است با افراد و مصادیق آن موضوع از نزدیك آشنا گردیم. اگر مصادیق متعدد و نمونه های متنوع یك موضوع را هرچند به صورت استقرایی، فهرست و مشاهده كنیم، در ملاحظه ابعاد فراوان آن مسئله موفق تر خواهیم بود. در این مرحله، تعدد امثله بسیار مطلوب است. كثرت مثال، هم به روشن شدن بحث و قدرت تفهیم آن كمك می كند و هم بحث را از صورت انتزاعی و كلی خارج می سازد و اتهام كلی گویی یا پرداختن به مباحث انتزاعی بلاطائل و بیهوده را از بین می برد، هم با نظارت به عینیت، دستور العمل اجرایی و رفتاری قابل اجرا می دهد و هم از مغالطه، سوء فهم، گریز از بحث یا انحراف به حواشی و دامنه ها جلوگیری می كند، و هم این كه هر چه موضوع روشن تر و گویاتر عرضه شود، شناخت و استنباط حكم آن ساده تر خواهد بود.[10]

در این نوشتار، قواعد كلی عمل، بر مصادیق بسیاری تطبیق گشته است، تا همه آن بهره ها حاصل آید. فقها و اندیشوران بزرگ گذشته نیز، به این نكته آگاه بوده و در آثار علمی خود، از ذكر مصادیق متنوع و مثال های ملموس فراوان دریغ نداشته اند[11].

نمونه از زندگی بزرگان

هویت اصلی این بحث، پژوهش و بازپژوهی گزاره های مفقود است، نه تبلیغ و بازآموزی گزاره های موجود؛ اما برای تأثیرگذاری عملی بیشتر، در مواردی به سیره بزرگان و نمونه های تاریخی نیز، اشاره شده است تا با ارایه الگوهای عملی زنده رغبتی برای خواندن و انگیزشی برای عمل كردن پدید آید، و صورت خشك پژوهش های آكادمیك، آن را از مخاطب دور نسازد، یا به كنج كتاب خانه ها نراند.[12] به هر حال، بیان عمل بزرگان تنها از این باب و برای تأیید بحث است، نه به عنوان استدلال و استناد.

اعطای قانون كلی

برخی از موضوعات خارجی در طول زمان تغییر یافته و ویژگی های خود را از دست می دهند. اگر این ویژگی ها در ثبوت حكم دخالت داشته باشند، حكم نیز در پی تغییر موضوع عوض خواهد شد؛ برای نمونه، تشبه به كفار در شریعت اسلام حرام اعلام شده است. تشبه به كفار در این گزاره، موضوع و حرمت، حكم آن است. این موضوع در شرایط تاریخی و جغرافیایی مختلف، مصداق های گوناگونی دارد. ممكن است یك لباس ـ مانند كت و شلوار ـ در زمان خاصی ـ مثلاً در عصر رضاشاه پهلوی ـ لباس ویژه كفار بوده و پوشیدن آن مصداق تشبه به كفار باشد. در این صورت، پوشیدن آن حرام خواهد بود؛ اما همان لباس در زمان دیگری ـ مانند این زمان ـ لباس مشترك جامعه اسلامی و جامعه كفر گردد. در این صورت، پوشیدن آن تشبه به كفار و حرام نیست. چنین تغییری، هرگز به معنای تغییر احكام اسلامی نیست؛ زیرا احكام شریعت اسلام به صورت گزاره حقیقیه بیان شده و نظر به افراد خارجی ندارد. این تغییر، تنها از نوع تغییر در موضوع احكام است.

بر این اساس، لازم است در پژوهش های دینی تنها به استنباط احكام موضوعات جزئی ـ كه در معرض چنین تغییراتی می باشند ـ اكتفا نگردد و ملاكات كلی یا ضوابط عام نیز، كشف و بیان شود. در این پژوهه، كه در صدد كشف احكام ارزشی و اخلاقی زی طلبه هستیم، به جای پرداختن به واحدهای رفتاری جزئی و بكن و نكن ها و باید و نبایدهای جاری بر افعال ظاهری، روی ملاكات كلی و معیارهای كلانی تكیه می كنیم كه با گذر زمان تغییر نكند.

اما به هر حال، برای درك كامل همان قضایای كلی و تطبیق درست آن، باید از مصادیق فراوان كمك گرفت؛ مصادیقی كه ممكن است در طول زمان تغییر كند و از تحت آن كلیات خارج شود. با این توضیح، معلوم می شود پاره ای از مثال هایی كه در این اثر بیان شده به عصر و شرایط خاص اختصاص دارد و ممكن است احكام آن در گذر زمان، یا تغییر شرایط عوض شود. از این رو، این تطبیق ها ـ كه بیشتر به جهت آموزش و تسهیل در فهم است ـ تنها بر مصادیق موجود امروزین صورت می گیرد و ممكن است بر مصادیق و تغییرات مفروض صدق نكند. ممكن است در گذر زمان، این مصادیق گرفتار تغییر و تحول شوند و چیزی كه امروزه برای طلبه لازم است، روز دیگر بر اساس همین ملاك ها زشت تلقی گردد.

 


[1] برای نمونه، فروشنده از نظر فقهی حق دارد جنس فروخته شده را پس نگیرد؛ اما در نظام ارزشی اسلام به او سفارش شده كه آن را باز پس گیرد. هم چنین، زن در خانه شوهر خود مكلف به انجام دادن هیچ یك از امور منزل، حتی شیر دادن فرزند خود نیست و از نظر فقهی می تواند در مقابل این كارها تقاضای اجرت كند؛ اما این می تواند، به معنای باید نیست و نباید توصیه و ترویج شود. پس از بیان این حكم فقهی لازم است توصیه شرعی را نیز، از منابع دینی استخراج كنیم؛ یعنی سؤال كنیم كه آیا این امرِ حلال، قابل توصیه نیز می باشد، یا در نظام ارزشی اسلام، مذموم شمرده شده است؟ توصیه شرعی در این زمینه را می توان از بیان زیر به دست آورد:
تَقَاضَی عَلِی وَ فَاطِمَةُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْخِدْمَةِ فَقَضَی عَلَی فَاطِمَةَ بِخِدْمَةِ مَا دُونَ الْبَابِ وَ قَضَی عَلَی عَلِی بِمَا خَلْفَهُ قَالَ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ فَلاَ یعْلَمُ مَا دَاخَلَنِی مِنَ السُّرُورِ إِلاَّ اللَّهُ بِإِكفَائِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله تَحَمُّلَ رِقَابِ الرِّجَالِ؛ امام علی علیه السلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام از پیامبر اكرم درباره كارها رهنمود خواستند، پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله كارهای داخل منزل را بر عهده فاطمه و كارهای بیرون در را بر عهده علی نهادند. فاطمه زهرا فرمود: هیچ كس نمی داند از این تقسیم كار تا چه اندازه خوش حال شدم؛ زیرا رسول خدا مرا از انجام كارهایی كه مربوط به مردان است، باز داشت. بحارالانوار، ج 43، ص 81.
[2] زیرا ارزش اخلاقی مبتنی بر اختیار است و بدون فرض اختیار، امكان داوری اخلاقی وجود ندارد. گاهی از این امور اختیاری به «هستی های مقدور» یاد می شود.
[3] بنا بر مبانی مختلف، ملاك و معیار این خوبی و بدی اخلاقی متفاوت است و بر اساس سود، وظیفه یا فضیلت تعییین می شود. به نظر ما اقتضا یا مانعیت یك عمل یا صفت در سعادت و كمال انسان، ملاك خوبی و بدی است.
[4] به دست آوردن و یا داشتن اعتقاد صحیح هم، یكی از اعمال یا صفات اختیاری است و قضاوت اخلاقی درباره آن روا است؛ زیرا اعتقادها را به دو گونه می توان مورد لحاظ قرار داد: چنان چه بحث از صدق و كذب و درستی و نادرستی گزاره از جهت مطابقت و عدم مطابقت با واقع مد نظر باشد، كاوشی اعتقادی صورت پذیرفته است؛ اما اگر خوبی و بدی این اعتقاد به عنوان یك فعل اختیاری، یا یك صورت راسخ نفسانی بررسی شود و اقتضا یا مانعیت آن نسبت به كمال و سعادت مورد نظر قرار گیرد، كاوشی اخلاقی صورت گرفته است. به همین جهت، ملاحظه می كنیم كه در كتاب های اخلاقی به ارزش ایمان به خدا، یقین و اعتقاد به آخرت پرداخته شده است.
[5] واژه «زی» جز به توسع و استعاره، شامل رفتارهایی مانند دروغ، غیبت و ظلم نمی شود؛ زیرا این رفتارها گرچه از زمره رفتارهای جوارحی اند، اما رفتار مشهود و جلوه ظاهری نیستند. شاهد بر این مدعا این كه، برای تشخیص مصداق این گونه رفتارها نیاز به نوعی مقایسه، تحلیل عقلانی و تروّی وجود دارد و مشاهده صرف كافی نیست؛ مثلاً یك كودك می تواند گزارشی از ظواهر یك نفر ارایه دهد، اما نمی تواند نسبت ظلم یا دروغ به عملی بدهد؛ زیرا هنوز توان كافی برای تحلیل عمل را پیدا نكرده است.
[6] نهج البلاغة، حكمت 207.
[7] «لاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا» اسراء 17: آیه 37.
[8] نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، ص 22، 23، 69 و 77، با اندكی تصرف و تلخیص.
[9] انعام 6: آیه 120.
[10] الكلیات العلمیه ما لم تنطبق علی جزئیاتها و مصادیقها تتثاقل النفس فی تصدیقها و الإیمان بصحتها لاشتغال نفوسنا طول الحیاة بالجزئیات الحسیة و كلالها بحسب الطبع الثانوی من مشاهدة الكلیات العقلیة الخارجة عن الحس المیزان، ج 6، ص 258.
[11] از باب نمونه، به عباراتی كه در بحث مروت در همین اثر نقل شده مراجعه شود.
[12] الأدب إنما ینتج مع العمل؛ من المعلوم بالقیاس و یؤده التجربة القطعیة أن العلوم العملیة ـ و هی التی تتعلم لیعمل بها ـ لا تنجح كل النجاح و لا تؤر أثرها الجمیل دون أن تلقی إلی المتعلم فی ضمن العمل، لأن الكلیات العلمیة ما لم تنطبق علی جزئیاتها و مصادیقها تتثاقل النفس فی تصدیقها و الإیمان بصحتها لاشتغال نفوسنا طول الحیاة بالجزئیات الحسیة و كلالها بحسب الطبع الثانوی من مشاهدة الكلیات العقلیة الخارجة عن الحس فالذی صدق حسن الشجاعة فی نفسها بحسب النظر الخالی عن العمل ثم صادف موقفا من المواقف الهائلة التی تطیر فیها القلوب أدی به ذلك إلی النزاع بین عقله الحاكم بحسن الشجاعة و وهمه الجاذب إلی لذة الاحتراز من تعرض الهلكة الجسمانیة و زوال الحیاة المادیة الناعمة فلا تزال النفس تتذبذب بین هذا و ذاك، و تتحیر فی تأیید الواحد من الطرفین المتخاصمین، و القوة فی جانب الوهم لأن الحس معه.
فمن الواجب عند التعلیم أن تتلقی المتعلم الحقائق العلمیة مشفوعة بالعمل حتی یتدرب بالعمل و یتمرن علیه لتزول بذلك الاعتقادات المخالفة الكائنة فی زوایا نفسه و یرسخ التصدیق بما تعلمه فی النفس، لأن الوقوع أحسن شاهد علی الإمكان.
و لذلك نری أن العمل الذی لم تعهد النفس وقوعه فی الخارج یصعب انقیادها له فإذا وقع لأول مرة بدا كأنه انقلب من امتناع إلی إمكان و عظم أمر وقوعه و أورث فی النفس قلقا و اضطرابا، ثم إذا وقع ثانیا و ثالثا هان أمره و انكسر سورته و التحق بالعادیات التی لا یعبأ بأمرها، و إن الخیر عادة كما أن الشر عادة. و رعایة هذا الأسلوب فی التعلیمات الدینیة و خاصة فی التعلیم الدینی الإسلامی من أوضح الأمور فلم یأخذ شارع الدین فی تعلیم مؤنیه بالكلیات العقلیة و القوانین العامة قط بل بدأ بالعمل و شفعه بالقول و البیان اللفظی فإذا استكمل أحدهم تعلم معارف الدین و شرائعه استكمله و هو مجهز بالعمل الصالح مزود بزاد التقوی. همان، ج 6، ص 259.

Share