رفتن به محتوای اصلی

ویژگیهای ماه مبارک رمضان 25

تاریخ انتشار:
ضیاءالصالحین

بسم الله الرحمن الرحیم
ممکن نیست پیامبر جانشین معین نکرده باشد
یا علی ! انت وصیی و ابو ولدی و زوج ابنتی و خلیفتی علی امتی فی حیاتی و بعد موتی امرک امری و نهیک نهیی اقسم بالذی بعثنی بالنبوة و جعلنی خیر البریة انک الحجة الله علی خلقه و امینه علی سره و خلیفته فی عباده ؛
ای علی ! تو وصی من و پدر و فرزندانم و شوهر دخترم و جانشین من بر امتم در زمان حیاتم هستی و بعد از مردنم ، فرمان تو فرمان من و نهی تو نهی من است . قسم می خورم به آن خدایی که مرا به پیغمبری برانگیخت و بهترین مردم قرار داد که به راستی تو حجت خدا بر تمام مخلوقات و امین او بر ارزش و نماینده او در میان بندگانش هستی.
وصیت آن حضرت به امیرالمومنین علیهما السلام و قرار دادن او به جای خود و نصب خلافت و جانشینی او است . تمام دعواها و بدبختی ها و گرفتاری های مسلمانان ، از مخالفت با همین دستور، سرچشمه می گیرد. قابل ذکر است که با نادیده گرفتن آیات و روایات ، و با در نظر گرفتن این که وصیت کردن ، مستحب است و دستور خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است . سوال می شود که آیا عقل یک نفر مسلمان قبول می کند که آن حضرت مردم را به حال خود گذشته باشد؟ و هیچ کار به کار آن ها نداشته باشد؟ و هر خاکی به سر خودشان ریختند بریزند و هر پیامدی داشته باشد مانعی ندارد؟ و هر چه به سرشان آمد بیاید؟ و هزار تالی فاسد دیگر؟ اهل بیتش را با داشتن آن همه دشمن ، رها کرده باشد؟ حاشا و کلا با در نظر گرفتن این که پیامبر، عقل کل است و باید وظیفه امت را مشخص کند، و تکلیفشان را روشن نماید، بدون وصیت و تعیین خلیفه و جانشین رفته باشد؟ هرگز! هرگز! و هزار هرگز! بلکه در موارد مختلف و پیش آمده های گوناگون و مناسبتهای متعدد، در همه جا و هر زمانی و هر مناسبتی موضوع جانشینی و وصایت را تکرار کرده است و علی بن ابیطالب علیه السلام را منصوب به خلافت و وصایت فرموده است .
نخستین روز دعوت آشکار پیامبر
در نسختین روزی که ماءمور شد رسالت خود را به بستگانش ابلاغ کند و آیه (و انذر عشیرتک الاقربین ) نازل شد، پیامبر به همه گفت که علی وصی و جانشین او است .
همچنین در روز آخرین که می خواست وصیتنامه بنویسید و عمر مانع شد نیز این امر مهم را بیان کرد.
در بین این دو مورد نیز، در عرض بیست و سه سال رسالت و نبوت در همه جا و به هر مناسبتی ، آن را متذکر می شد، و به مردم گوشزد می کرد که مهمتر از همه روز عید غدیر و نصب رسمی امیرالمؤمنین علیه السلام به خلافت و جانشینی در حضور بیش از یکصد هزار جمعیت که شرح هر کدام را فشرده به عرض می رسانم .
نکته:
برادران ، حضرت موسی که برای مدت کوتاهی فقط چهل روز برای آوردن الواح ، می خواست ، از بین قومش برود، به نص آیه قرآن ، برادرش هارون را خلیفه و جانشین قرار داد؛ حال چه طور ممکن است رسول گرامی اسلام بخواهد از دنیا برود و می داند که این دین ، آخرین ادیان الهی است و باید تا روز قیامت باشد و ضامن سعادت مردم باشد، ولی جانشین و خلیفه معین نکند و مردم را مثل گله گوسفندان بدون چوپان بگذارد و عجیبتر آن که ابوبکر، دایه مهربان تر از مادر بشود و جانشین معین کند؟! و عمر هم عثمان را معین کند (آن هم به شکل خاصی که در شورای شش نفره گذاشتند؛ به ترتیبی که عثمان خلیفه شود)
خداوند متعال درباره حضرت موسی ، در قرآن کریم چنین می فرماید:
و واعدنا موسی ثلاثین لیلة و اتممناها بعشر فتم میقات ربه اربعین لیلة وقال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی و اصلح ولاتتبع سبیل المفسدین .
ما با موسی سی شب وعده گذاشتیم ، و بعد، آن را با ده شب کامل نمودیم . پس میعاد پروردگارش چهل شب تمام شد و موسی به برادرش هارون گفت : جانشین من در میان قومم باش و آنان را اصلاح کن و از روش ‍ مفسدان پیروی مکن .
در تواریخ اسلامی که شیعه و سنی نقل کرده اند، آمده است : هنگامی که آیه شریفه (و انذر عشیرتک الاقربین ) در سال سوم بعثت نازل شد، رسول اکرم صلی الله علیه و آله ماءمور ابلاغ علنی اسلام گشت و تا آن زمان ، دعوت مخفیانه بود، و عده کمی اسلام را آورده بودند؛ بنابراین حضرت بستگان نزدیکش را - که حدود چهل نفر بودند - به خانه ابواطالب دعوت کرد و حضرت حمزه و ابواطالب و عباس و ابولهب نیز حضور داشتند و پس از صرف غذا که به نظر آنان کم بود ولی حضرت فرمود: بسم الله بگویید و بخورید، همه سیر می شوید، و همینطور هم شد. حضرت خواست موضوع را بیان کند؛ ولی ابولهب نگذاشت که حضرت ابلاغ رسالت کند؛ بنابراین برای روز دوم ، آن ها را دعوت کرد و پس از صرف غذا رسول خدا صلی الله علیه و آله آنها را از شما مرا، در این امر یاری کند، برادر من و وصی من و جانشین من خواهد بود چند مرتبه حضرت این سخن را تکرار کرده و در هر مرتبه امیرالمؤمنین علیه السلام را که از همه کوچکتر بود، برمی خاست و اظهار پذیرش و یاری مینمود. پس رسول اکرم صلی الله علیه و آله دست بر گردن امیرالمؤمنین علیه السلام گذاشت و فرمود:
هذا اخی و وصیی و خلیفتی فاسمعوا له و اطیعوا
این برادر من و وصی من و جانشین من در بین شما است ؛ پس کلام او را گوش کنید و از او اطاعت کنید.
پس جمعیت از جا بلند شدند، در حالی که می خندیدند و به ابی طالب می گفتند: به تو دستور داد که به فرمان پسرت گوش کنی و او را اطاعت کنی.
نصب خلافت در آخرین مرتبه
و اما نصب خلافت در مرتبه آخرین ، در حال رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله بود که حضرت خواست وصیت نامه کتبی بنویسد و کار را تمام کند؛ ولی عمر مانع شد؛ تا کنون هرچه رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره خلافت علی علیه السلام فرموده بود؛ شفاهی بود و قابل انکار ولی وقتی نوشتن در کار آمد کار مشکل می شود؛ بنابراین عمر، دید باید از اساس جلوگیری کند و مانع نوشتن شود، تا بعدها کار بیخ پیدا نکند؛ و برنامه شان خراب نشود.
 شیعه و سنی نقل کرده اند، که در روز پنج شنبه سه روز قبل از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله اصحاب در خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله جمع شده بودند حضرت فرمود:
ایتونی بکتف و دواة لاکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا
کاغذ و قلمی بیاورید، تا برای شما نوشته ای بنویسم که هرگز گمراه نشوید.
عمر متوجه شد که حضرت می خواهد چه بنویسد و صریحا اسم علی علیه السلام را به عنوان خلیفه و جانشین بیاورد و معین کند؛ بنابراین مانع شد و گفت : لازم نیست نوشته ای بنویسد،
ان الرجل لیهجر حسبنا کتاب الله ؛
این مرد هذیان میگوید. قرآن - کتاب خدا - برای ما بس است .
بعضی به او اعتراض کردند: این چه حرفی است می گویی ؟! رسول خدا جز وحی و کلام حق نمی گوید:
و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی
و بعضی نیز او را تاءیید کردند. اختلاف و سر و صدا و مشاجره شد با این که قرآن می فرماید:
یا ایهاالذین آمنوا لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی و لاتجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لاتشعرون .
ای کسانی که ایمان آورده اید صدای خد را بلندتر از صدای رسول خدا نکنید، و آنگونه که با همدیگر بلند بلند حرف می زنید، با پیامبر با صدای بلند حرف نزنید.
بعد از آن ، بعضی عرض کردند: یا رسول الله ! آیا کاغذ و قلم بیاوریم ، بنویسید؟ ابعد الذی قلتم؟ لابعد از آن کلامی که گفتید؟ خیر؛ یعنی دیگر نوشته اعتبار ندارد. خواهید گفت : وقتی نوشت که حواس نداشت و نستجیر بالله هذیان می گفت .
قوموا عنی؛ برخیزید بیرون بروید، (که شما را نبنیم ) بلند شدند و بیرون رفتند.
جناب آقای دکتر سید محمد تیجانی که به مذهب شیعه گرویده است چندین کتاب جالب استدلالی نوشته است در اولین کتابش به نام ثم اهتدیت  آنگاه هدایت شوم (که انصافا بسیار جالب و تحقیقی است و خیلی خوش بیان است . و موجب شیعه شدن جمع زیادی گردید) درباره این موضوع می نویسد.
جا دارد بپرسم پس چرا وقتی پیغمبر فرمود: قوموا عنی و آن ها را بیرون کرد نگفتند هذیان می گوید؟! آری ، چون به هدف خود رسیدند و نقشه آنها گرفت ، دیگر نیاز به ماندن نزد حضرت نداشتند.
ابن عباس گریه می کرد و می گفت :
ان الرزیة کل الرزیة یوم الخمیس ما حال بین رسول الله صلی الله علیه و آله وبین ان یکتب لهم ذلک الکتاب
تمام مصیبت و بالاترین مصیبت ، همان روز پنج شنبه واقع شد که عمر نگذاشت رسول خدا صلی الله علیه و آله آن نوشته و کتاب را بنویسد بنده عرض می کنم خاکم بر دهن یعنی پیامبر نه می دانست که خدا کافی است ولی عمر می دانست یا اینکه می خواست بین امت ایجاد اختلاف و نزاع شود.
توجیه ابن ابی الحدید کلام عمر را
ابن ابی الحدید، معتزلی در شرح نهج البلاغه در جمله ای که امیرالمؤمنین علیه السلام درباره عمر فرمود: در خطبه شقشقیه
فصیرها فی حوزة خشناء یغلظ کلمها و یخشن مسها و یکثر العثار فیها و الاعتذار منها ؛
ابوبکر خلافت را در شخصی قرار داد (عمر) که خیلی خشن و تندخو، و بدزبان و بدبرخورد، و پراشتباه بود.
چند مورد از خشونت و بدرفتاری و بدزبانی عمر را یادآوری نموده و می نویسد:
از جمله کلمات خشن عمر، آن گفتاری است که در زمان مرض رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت ؛ ولی معاذالله باید به خدا پناه برد که ظاهر این گفتار را عمر قصد کرده باشد ولیکن خشونت ذاتی و صراحت لهجه داشته که اینگونه تعبیر کرده است و بهتر این بود که بگوید: رسول خدا، تحت تاءثیر مرض قرار گرفته ، یا حالش سخت بد است .
و کان الاحسن ان یقول مغمور او مغلوب بالمرض و حاشاه ان یعنی بها غیر ذلک.
نصب علی علیه السلام به خلافت در روز غدیر
و اما نصب امیرالمومنین علیه السلام به خلافت ، در روز عید غدیر که مثل روز، روشن است . به مثل عربی کالشمس فی النهار است . و اگر کسی آن را انکار و یا تاویل کند؛ درست مثل کسی است که جلوی چشم خود را در آفتاب گرفته و بگوید: کو خورشید؟ کجا است نور؟ کی گفته که روز است ؟
مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار، احادیث آن را تا اندازه ای از شیعه و سنی جمع آوری نموده است و مرحوم علامه امینی در الغدیر و قبل از او سید میر حامد حسینی در عقبات الانوار و پیش از هر دو، قاضی نوری الله شوشتری در احقاق الحق موضوع را آشکار بیان کرده ، اتمام حجت بر همگان نموده اند.
ما دو نوع حدیث داریم : یکی متواتر که جمعیت زیادی ، خبری را نقل کنند که امکان و احتمال ساختگی بودن آن نرود و انسان ، اطمینان به آن خبر پیدا کند؛ دوم ، حدیث غیر متواتر یا آحاد که افراد کمی ، خبری را نقل کنند.
مرحوم علامه امینی در کتاب پر ارج الغدیر اثبات نموده که حدیث غدیر، در تمام دوازده قرن بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله به طور متواتر نقل شده و شعرای هر قرنی ، آن را به شعر سروده اند و تمام استدلال او به کتاب ها و گفتار برادران اهل تسنن است
فشرده حدیث آن که در سال دهم هجرت ، رسول اکرم صلی الله علیه و آله با اعلام قبلی در بین تمام قبایل که بیش از یک صد هزار نفر شرکت کردند - به حج رفت و حج با جا آورد. پس از بازگشت ، در سرزمین جحفه (غدیر خم ) - جایی که اهل یمن و شام و مدینه از هم جدا می شدند، در هوای گرم ، حضرت دستور داد، تا همه جمع شوند. کسانی که جلو رفته بودند، برگشتند و صبر کرد تا کسانی که عقب بودند برسند. نماز ظهر ادا شد. پس حضرت ، یک خطبه بلیغ ، و کامل خواند. سپس از آنان اعتراف گرفت : لست اولی بکم من انفسکم ؟؛ آیا من بر شما مولا و صاحب اختیار نیستم ؟ همه گفتند: بلی یا رسول الله ! پس دست امیرالمومنین علیه السلام را گرفت و بلند کرد حتی بان بیاض ابطیهما، تا آن جا که سفیدی زیر بغل هر دو پیدا گشت ، و فرمود:
من کنت مولاه فهذا علی مولاه ، الهم و ال من والاه و عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حیث دار؛
هر کس من مولای او هستم ، پس این علی نیز مولای اوست . خدایا! دوست بدار، دوست دار علی را و دشمن بدار، دشمن علی را و یاری نما هر کسی که او را یاری کند و ذلیل فرما هر کسی که او را یاری نکند و حق را همیشه با او برقرار فرما.
سپس عمامه خود را بر سر او گذاشت و خیمه ای برای او ترتیب داد که همه خدمتش بروند و به او تبریک بگویند. همه آمدند و تهنیت گفتند. از همه زودتر، ابوبکر و عمر آمدند که می گفتند: بخ بخ لک یا علی اصبحت و امسیت مولی کل مومن و مومنه؛
مبارک باد بر تو یا علی ! هم اکنون تو مولای هر مرد مومن و زن مومنه گردیدی .
برادران من از صدها نفر که حدیث غدیر را نقل کرده اند، یک نفر را نام می برم که از دانشمندان اهل سنت و او آقای ابن حجر عسقلانی است . کتابی دارد به نام الصواعق المحرقه فی رد اهل البدع و الزندقه ؛ صاعقه آتشین در رد شیعه . او در صفحه 24 کتاب خویش ، حدیث را نقل می کند و بعد می گوید.
این حدیث ، صحیح است و هیچ شکی در آن نیست و جماعت زیادی از علما آن را نقل نموده اند و بعد به خیال خودش معنی حدیث را تاویل می کند. آری تعصب نمی گذارد حق را به پذیرد.
موضوع دیگری که در این خطبه ، رسول اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به امیرالمومنین علیه السلام فرمود: این است که : و زوج ابنتی ، یا علی ؛ تو شوهر دخترم هستی . معلوم می شود که این مسئله ، موضوع مهم و دارای فضیلت والایی است که حضرت رسول تذکر داده است . تزویج آن دو بزرگوار در یک روایت شب پنجشنبه 211 محرم سال سوم هجری و در روایت دیگر یکم یا ششم ماه ذیحجه بوده است .
فضیلت ازدواج علی علیه السلام با حضرت زهرا (سلام الله علیها)
در بحار الانوار از امالی شیخ طوسی نقل می کند که :
امیرالمومنین علیه السلام به قصد خواستگاری حضرت زهرا علیه السلام ، خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله مشرف شد. پیامبر خندید و فرمود: یا علی ! برای چه کاری آمده ای ؟ عرض کرد: یا رسول الله شما نسبت نزدیک مرا به خودتان می دانید. من اولین کسی بودم که اسلام را پذیرفتم و در تمام غزوات و همه جا شما را یاری نمودم . حضرت فرمود: تمام این فضایل درست است و حتی تو، برتر از آنی  انت افضل مما تذکر.
عرض کرد: پس فاطمه را به من تزویج کنید فرمود: یا علی ! پیش از تو کسانی او را خواستگاری نموده اند؛ ولی هنگامی که به او گفته ام ، از نگاهش متوجه شدم راضی نیست . حالا تو در جای خود باش ، تا به او بگویم ببینم چه پاسخ می دهد.
پس حضرت بر فاطمه اطهر وارد، شد و با مقدماتی فرمود: یا فاطمه ! علی بن ابیطالب را از جهت فامیلی و فضیلت و اسلام می شناسی . ضمنا من از خدا تقاضا کرده ام که بهترین مخلوق خود و عزیزترین فرد را با تو تزویج کند، فعلا او برای خواستگاری تو آمده است نظر تو چیست ؟ پس حضرت ساکت ماند و چیزی نگفت و صورت برنگرداند و آثار نارضایتی در صورت او نبود. پس حضرت رسول از جا بلند شد در حالی که می فرمود: الله اکبر سکوتها اقرارها سکوت او اقرار اوست .
پس جبرئیل نازل شد و عرض کرد: یا محمد! فاطمه را به علی تزویج کن ، زیرا خدا او را برای علی و علی را برای او پسندیده است پس رسول خدا صلی الله علیه و آله ایشان را تزویج نمود.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: پس حضرت ، دست مرا گرفت و کنار فاطمه اطهر نشانید و فرمود بگو:
بسم الله و علی برکة الله و ماشاءالله لاحول ولاقوة الابالله توکلت علی الله
بعد حضرت فرمود:
اللهم انهما احب خلقک الی فابحهما و بارک فی ذریتهما و اجعل علیهمما منک حافظا انی اعیذهمابک و ذریتهما من الشیطان الرجیم ؛
خدایا! محبوبترین مخلوقات ، در نزد من این دو عزیزند خدایا! تو هم ایشان را دوست بدار و ذریه ایشان را مبارک بگردان خدایا! تو خود حافظ ونگه دار آنان باش خدایا! من ایشان و ذریه آن ها را از شر شیطان رجیم به تو می سپارم .
آن دو روایت که از زمان تزویج آن دو بزرگوار عرض کردم (اول ذیحجه و یا بیست و یکم محرم ) به نظرم آمد که جمع بین آن ها به این می شود که عقد حضرت ، اول یا ششم ذی حجه بوده و عروسی آنان ، شب بیست و یکم محرم بوده است ؛ یعنی حدود پنجاه روز عقد بدون عروسی داشته اند.
ازدواج امیرالمؤمنین علیه السلام با حضرت زهرا علیهاالسلام بیانگر فضیلت هر دوی آنها است ؛ بنابراین در حدیث معتبری بحارالانوار، از شیخ صدوق از امام صادق علیه السلام نقل می کند و حضرت نه اسم برای حضرت فاطمه بیان می فرماید در آخر آن می فرماید: لولا ان امیرالمؤمنین علیه السلام تزویجها لما کان لها کفوا الی یوم القیمة علی وجه الارض آدم فمن دونه ؛
اگر امیرالمؤمنین با فاطمه ازدواج نمی کرد، برای فاطمه ، همسر قابلی بر روی کره زمین نبود تا روز قیامت از آدم گرفته تا هر کس که فکر کنی .
و این حدیث خود دلیل است بر برتری آن بزرگواران ، بر تمام انبیاء حتی پیامبران اولوالعزم ؛ بنابراین خصیصه ازدواج امیرالمؤمنین با حضرت زهرا مورد حسادت و غبطه دوست و دشمن بوده است . در کتاب احقاق الحق روایتی از چهارده نفر از دانشمندان اهل سنت نقل می کند که عمر گفته است .
علی بن ابی طالب سه خصلت داشته است که نزد من ، داشتن یکی از آنها بهتر است از داشتن شتران سرخ مو و قیمتی : تزویج او با فاطمه ، دختر رسول خدا؛ ساکن بودن او، در مسجد النبی ، همانند خود پیامبر (نبستن در خانه او به مسجد)؛ دادن پرچم فتح به دست او، در روز جنگ خیبر.
اولاد فاطمه (سلام الله علیها) حقیقتا اولاد رسول الله هستند
برادران در فراز دیگری از خطبه رسول اکرم صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین می فرماید: و ابوولدی ، یا علی ! تو پدر فرزندان من هستی ؛ یعنی اولاد امیرالمؤمنین علیه السلام در عین حالی که اولاد صلبی آن حضرت اند، فرزندان رسول اکرم صلی الله علیه و آله می باشند.
در بسیاری از روایات از امام حسن و امام حسین علیه السلام و همچنین سایر ائمه اطهار علیهم السلام نسبت به رسول اکرم صلی الله علیه و آله تعبیر به ابن شده است (ابن رسول الله ) و در بحارالانوار، از معجم طبرانی و اربعین موذن و تاریخ خطیب روایتی از جابر نقل می کندکه به این صورت که :
قال النبی صلی الله علیه و آله : ان الله عزوجل جعل ذریة کل نبی من صلبه خاصة و جعل ذریتی من صلبی و من صلب علی بن ابیطالب ان کلی بنی بنت ینسبون الی ابیهم الا اولاد فاطمة فانی انا ابوهم .
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به درستی که خدا عزوجل ذریه هر پیامبر را فقط از صلب خودش قرار داده است ولی ذریه مرا از صلب خودم و صلب علی بن ابیطالب قرار داده است . به راستی فرزندان ، هر دختر به پدر نسبت داده می شوند، به جز اولاد فاطمه پس به درستی که من خودم پدر ایشان هستم .
اما دشمنان نتوانستند که این فضیلت ائمه اطهار (به خصوص امام حسن و امام حسین ) را قبول کنند؛ بنابراین ایراد می گرفتند که چرا آنها را فرزندان پیامبر می دانید در حالی که فرزندان دختر انسان ، فرزند حساب نمی شود؟ وبعد به شعر جاهلی استدلال می کنند:
بنو بنا ابنائنا و بناتنا بنونهن ابناء الرجال الا باعد ؛ پسران ما فقط پسران ما هستند؛ ولی دخترهای ما، پسرانشان پسران مردان غریبه اند.
در بسیاری از روایات و داستان ها، پاسخ این گروه ، داده شده است ؛ به عنوان مثال ، در بحارالانوار، از احتجاج طبرسی نقل شده که امام باقر علیه السلام به ابی الجارود - که یکی از اصحاب حضرت است و اسم او زیاد بن منذر است و اول شیعه بوده و بعد زیدی شده است و ظاهرا ثقه است - می فرماید:
یا ابا جارود! درباره امام حسن و امام حسین چه می گویند؟ عرض کرد: که آنها انکار می کنند که این دو پسران رسول خدا باشند. فرمود: خوب شما به چه استدلال می کنید؟ عرض کرد: به آیه ای که حضرت عیسی را ذریه ابراهیم شمرده است
و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و مویس و هارون و کذلک نجزی المحسنین و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس کل من الصالحین
و همچنین به آیه مباهله که می فرماید:
فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائکم و نسائکم و انفسنا و انفسکم
که رسول خدا ب نصارای نجران فرمود: شما پسرانتان و ما نیز پسرانمان را دعوت می کنیم ... و در آن روز، حضرت فقط از پسران ، حسن وامام باقر فرمود: آن ها چه می گویند؟ ابوالاجارود گفت : اولاد دختر، جزء اولا انسان هستند ولی از صلب انسان نیستند.
حضرت فرمود: ای اباالجارود! به خدا سوگند! آیه ای به تو یاد می دهم که اولاد دختر را از صلب انسان می داند و کسی این آیه را رد نمی کند مگر آنکه کافر باشد او گفت : فدایت شوم چیست آن آیه ؟ حسین را آورده بود.
حضرت فرمود:
حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم و اخواتکم و حلائل ابنائکم الذین من اصلابکم
حرام است بر شما مادرانتان ، و دخترانتان و خواهرانتان .... و همسرانتان شما که از صلب شما باشند.
ای اباالجارد! از این آقایان بپرس : آیا حلال است برای رسول خدا صلی الله علیه و آله که با همسران امام حسن و امام حسین ازدواج کند؟ اگر پاسخ مثبت بدهند و بگویند جایز است والله دروغ گفته اند، و اگر بگویند، جایز نیست ، پس آن دو بزرگوار، پسران صلبی رسول خدا صلی الله علیه و آله خواهند بود و همسران آنها بر حضرت حرام نیستند، مگر به جهت آنکه آنان پسران صلبی رسول اکرم صلی الله علیه و آله می باشند.
ببینید چه استدلال شیرینی است که انصافا پاسخ دندان شکن است روایت جالب دیگری نیز برای شما بخوانم :
استدلال امام رضا علیه السلام بر ماءمون
بحارالانوار، از کتاب الفصول سید مرتضی نقل می کند:هنگامی که امام رضا علیه السلام و ماءمون در خراسان بودند، یک روز با هم قدم می زدند. ماءمون عرض کرد: یا اباالحسن ! من درباره یک موضوع ، فکر کرده ام که ما و شما در نسب مثل هم هستیم و فضیلت هر دو طایفه (یعنی بنی عباس و اولاد ابوطالب ) یکسان است و به نظر من ، تعصب و هوای نفس سبب شده که شیعیان ، شما را افضل و برتر بدانند.
حضرت فرمود: این سخن تو پاسخ داد اگر مایلی جوابت را بگویم و اگر مایل نیستی که هیچ ماءمون و عرض کرد: من این موضوع را یاد آور شدم که اگر شما پاسخی دارید، بفرمایید.
امام رضا علیه السلام فرمود: ای ماءمون ! تو را به خدا قسم ، می دهم ! اگر فرضا، الان رسول خدا صلی الله علیه و آله از پشت تپه زنده شود و به قدرت خدا ظاهر شود و از تو دخترت را خواستگاری نماید، آیا دخترت را به ازدواج آن حضرت در می آوری ؟ ماءمون گفت : سبحان الله مگر می شود: کسی از رسول خدا صلی الله علیه و آله روگردان باشد؟
امام رضا علیه السلام فرمود: حال چه فکر می کنی ، آیا حلال است که ، آن حضرت دختر مرا خواستگاری نماید؟
ماءمون کمی ساکت ماند، بعد گفت : آری به خدا قسم شما از نظر رحم ، به رسول خدا صلی الله علیه و آله نزدیکتر هستید (یعنی درست است که ما هر دو فرزندان عموی پیامبریم ، ولی شما مادرتان فاطمه اطهر - دختر رسول خدا - است و ما این امتیاز را نداریم ).
تا کور شود هر آنکه نتواند دید.
بحر نبوت دو گهر پرورید                               چون که به دریای ولایت رسید
بی حد و مواج ، هم این و هم آن                  بینهما برزخ لایبغیان
نور و صفاشان ، به هم آویخته                      پش شده لبریز و گهر ریخته
آن دو گهر فاطمه را نور عین                         لؤ لؤ و مرجان حسن است و حسین
آری ، برای فرزند حضرت زهرا، چه بدون واسطه و چه با واسطه ائمه اطهار علیهم السلام و همه جا و به مناسبت های مختلف تذکر داده اند .
ذکر توسل به حضرت زینب (سلام الله علیها)
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک
حضرت زینب (سلام الله علیها) از همان قتلگاه که برنامه تبلیغی خود را شروع کرد، خود را فرزند رسول الله معرفی می کند صورت خود را به طرف مدینه برگردانید، و خطاب به پیامبر گرامی فرمود: و گفت : یا جدا یا رسول الله هذا حسینک مرمل بالدماء... ای جد بزرگوار یا رسول الله این حسین عزیز کرده تو است ...
در دروازه کوفه هم که خطبه خواند فرمود: الحمدلله و الصلاة ، و السلام علی ابی محمد و آله الاطهار؛ سلام و درود بر پدرم رسول خدا.
واقعا چه قدر شرمندگی و ذلت است برای کسانی که به ظاهر خود را مسلمان و پیرو رسول الله بدانند و اینگونه با فرزندان آن حضرت رفتار کنند.
بار دیگر در مجلس یزید فرمود:
و انی لاستصغر قدرک ... امن العدل یابن الطلقاء، تخدیرک ، حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا قد هتکت ستورهن و ابدیت و جوههن ... .
ای یزید! من تو را کوچکتر و بی مقدارتر از آن می دانم که با تو حرف بزنم ، ولی این کار درستی است ای پسر آزاد شدگان روز فتح مکه ! که تو زنها و کنیزان خود را پشت پرده قرار دادی ، ولی دختران رسول خدا را شهر به شهر به عنوان اسیری می گردانی و نهایت بی احترامی به آنان را روا می داری ؟! آری تو فرزند هند جگر خواری و بیش از این از تو تواضع نیست .
ببینید چه تقابلی بیان می کند، تو فرزند طلقاء یعنی ابوسفیان ، و هند جگرخوار و ما دختران فاطمه و رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم .
لاحول ولاقوة الابالله العلی العظیم .

موضوع مقالات

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا