علی علیه السلام فاتح خیبر/ بخش دوم
مقاومت
یهودیان به فکر خطرهای احتمالی بودند و آذوقه چندین مدّت را در داخل قلعه نگاهداری می کردند. حال چگونه ممکن است لشکر اسلام بر آنها دست پیدا کند؟! کافی است یهودیان درون قلعه رفته، درها را محکم ببندند و در ضمن دیده بان هایی هم در بالای قلعه گذاشته اند تا از همانجا حمله دشمن را دفع نمایند و این در حالی است که قشون اسلام بایستی آذوقه و لوازم خود را از مدینه تهیه کند و اگر محاصره همچنان تا مدتی؛ مثلاً شش ماه ادامه می یافت، گذشته از اینکه تهیه نیازمندی های قشون به اشکال برمی خورد، خودِ این دور افتادگی از شهر (مدینه) ممکن بود به تولید اغتشاشات داخلی منتهی گردد و دشمنانی که تازه سرکوب شده بودند، از موقعیت استفاده کرده دوباره سر بلند کنند. ولی خوشبختانه کارها از طریق عادی و معمولی صورت نگرفت...
پیامبر صلی الله علیه و آله پس از اینکه از ترتیب و دستور چگونگی حمله فارغ شد و ارتش را آماده نبرد کرد، به خدا متوجّه شده، سر به آسمان گرفت و گفت:
ای خدای آسمان ها و آنچه آسمان بر آن سایه انداخته.
ای خدای زمین ها و آنچه زمین ها از بلندی ها به خود گرفته اند.
ای خدای شیاطین و آنچه شیطان ها گمراه ساخته اند.
ای خدای باد و آنچه بادها پراکنده اند.
ما از توخیر و آنچه در آن است می خواهیم و از بدیِ این دِه و آنچه در آن است به تو پناه می بریم.
پس از این دعا، بلا فاصله با گفتن بسم اللّه ... فرمان حمله داده شد.
در اینجا گرچه کیفیت حمله و طرز قرار گرفتن قلعه ها روشن نیست ولی می توان فهمید که در گرفتن قلعه ناعم و ابی الحقیق وبلکه در تمام قلعه ها هیچیک از آلاتی که آن روز از قبیل منجنیق و دبابه و غیره برای خرابی قلعه به کار می بردند، استعمال نشد و نیز، معلوم است که اوّلین قلعه مورد حمله، قلعه ناعم بود و یهودیان از بالای درِ همین قلعه، سنگ آسیای دستی را بر سر یکی از سرداران اسلام که محمّد بن مسلمه نام داشت، انداختند و او را به شهادت رساندند.(11)
پس از فتح قلعه ناعم، قلعه قموص مورد حمله قرار گرفت ولی در گرفتن این قلعه مسلمان ها متحمّل صدمه وتلفات چندانی نشدند و محاصره زیاد طول نکشید، در مقابل، مسلمانان اسیران بسیار و اموال زیادی به دست آوردند؛ از جمله اسیرانی که از این قلعه به چنگ مسلمان ها افتاد، صفیه دختر حُییّ بن اخطب بود.
عروسی در جبهه جنگ
در میان یهودیان بنی نضیر، که پیغمبر آن ها را از مدینه کوچ داده بود، حُییّ بن اخطب یکی از ثروتمندان و اشراف این قبیله بود. حُییّ بن اخطب دختری داشت صفیّه نام که زیبایی صورت را با حُسن اخلاق دارا بود و در میان همسالان خود قدر و منزلتی از همه بهتر داشت، پدرش هم از این جهت بسیار به او علاقمند بود. مادرش ضره دختر سموال است که ظاهرا اسلام نیاورد و به دینِ یهود مرد. صفیه وقتی به سن ازدواج رسید، پدرش از میان همه شیفتگان و دلدادگانِ وی، او را به پسر عمویش سلام بن مِشْکَم داد.(12) معلوم نیست صفیه از این زناشویی خوشحال بوده یا نه، گر چه برخی از مؤلفان نوشته اند که از شوهرش طلاق گرفت(13) ولی گویا این سخن درست نیست و شوهر صفیه در جنگ خیبر و پدرش هم در جنگ بنی قریظه کشته شدند.
در یکی از شب ها که صفیه در خانه شوهرش زندگی می کرد، خواب دید ماه از آسمان یثرب فرود آمده و در دامن او افتاد. صفیه از این خواب بسیار خوشحال شد و فردا با شادی تمام خوابش را برای شوهرش نقل کرد و منتظر بود شوهرش هم از شنیدن این خواب مانند او خوشحال شود، لیکن برخلاف انتظار دید چهره شوهرش گرفته شد و با حالت غضب و عصبانیت گفت: گمان می کنم آرزوی همسریِ محمّد را داری ! این را گفت و سیلیِ محکمی به صورت صفیّه زد که فورا اثر سرخی در چشمش پیدا شد و این علامت تا روزی که به خانه شوهر جدیدش رفت باقی بود.(14)
این اندازه معلوم است که صفیه از این خواب زیاد خوشحال شد امّا نمی توان فهمید که خوشحالی اش فقط برای مژده ای بود که شنید زن رهبر حجاز می شود یا از آن جهت که از چنگال شوهر فعلی و همسری با وی آسوده خواهد شد. ولی پیداست که اثر خواب و تعبیری را که پسر عمویش از آن نمود، در نظرش خیلی اهمّیت داشت. بعد از این واقعه صفیه دیگر با کسی از خواب خود و از تعبیر پسر عمو و سیلی خوردنش، سخنی نگفت و پیوسته آرزوی زن رهبر حجاز شدن را در سر داشت. روزی که سپاهیان اسلام قلعه قموص را فتح کردند و زنان را به اسارت گرفتند، صفیه هم در میان اسیران بود و پیغمبر او را آزاد کرد و به عقد دائمی خود درآورد.(15) و در مراجعت از خیبر، همینکه به «صهبا»، یک منزلی مدینه رسیدند، با او عروسی کرد و فرماندهان و رؤسای ارتش را میهمانی داد. غذایی که در این مهمانی مصرف شد عبارت بود از ماست جوشیده، روغن و مقداری خرما.(16)
این میهمانی ثابت می کند که پیامبر اسلام می خواست به پیروان خود، در عمل درس اقتصاد و میانه روی بیاموزد و آنان را از شرّ جنون ولخرجی نگاه بدارد. پیغمبر با اینکه از سهم خیبر بهره کافی داشت و می توانست میهمانی مفصّل تری که شایان مقام فرماندهی وی باشد راه بیندازد، با این وصف به همین مقدار اکتفا کرد.
معلوم است، اگر خودِ او در عمل میانه رو نبود، نمی توانست پیروانش را تربیت کند و نمی توانست ریشه ولخرجی را که زیان آورترین مفاسد اجتماعی است قطع کند.
سربازان، با شهامتِ تمام می جنگیدند؛ به طوری که در طی دو ـ سه حمله، دو قلعه نسبتا محکم را از یهود گرفتند و هر چه در قلعه ها بود تصرّف کردند؛ زن، بچه، ظرف، فرش، اسب، الاغ و... ولی مشکل بزرگی برای ارتش پیش آمده بود. گرسنگی همه را تهدید می کرد. سربازها کم کم سست می شدند. اگر خوراکی نمی یافتند متزلزل می شدند! مجبور شدند که برای رفع گرسنگی، مرکب های بارکش را کشته، از گوشت آنها گرسنگی را تا اندازه ای تخفیف دهند. این اقدام گرچه از یک جهت فایده داشت لیکن مشکل دیگری را پیش می آورد که عبارت بود از کم شدن و یا از بین رفتن وسایط نقلیه. بالأخره خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و یاران خود را از خوردن گوشت الاغ بازداشت.
باز هم خدا
در هیچ یک از سه قلعه اشغال شده خوردنی یافت نمی شد. اسباب، فرش، اسیر، ظرف به دست مسلمانان افتاده بود، ولی اینها را که نمی شود خورد ! سرباز باید قدرت حمله یا دفاع داشته باشد. تفتیش قلعه ها آغاز شد؛ یکبار، دو بار، سرانجام مطمئن شدند که خوردنی نیست. باید به فرمانده نیرو مراجعه کرد و دستور از او گرفت. گروهی از بنی سهم به عنوان نماینده انتخاب شده، حضور پیغمبر آمدند. گرسنگی و بی آذوقگیِ سپاهیان را گزارش دادند. مسلما در آن ساعت به پیغمبر بسیار سخت گذشت؛ زیرا او هم چیزی نداشت. پیشرفت و پیروزی ارتش بسته به چند انبان جو یا خرما است. قلعه ای که محلّ آذوقه یهودی ها است، هنوز گرفته نشده. پس چه باید کرد؟ باز هم باید به سوی خدا رفت.
پس از تقاضای نمایندگان سپاه و افسران ارتش، پیغمبر سر به آسمان بلند کرد:
خدایا! تو حال اینان را می دانی، اینها از فشار گرسنگی توانِ خود را از دست داده اند، من هم چیزی که به کارشان بخورد، در دست ندارم.
پروردگارا! بزرگ ترین قلعه را که خوراک و روغن و گوشت فراوان داشته باشد به تصرف آنها درآور !
پیغمبر این دعا را کرد و در بامداد دیگر قلعه صعب بن معاذ، محل ذخیره خوراک را که دو روز در محاصره مسلمانان بود فتح کردند، بدین طریق لشکر از گرسنگی نجات یافت.(17)
گر چه یهود با از دست دادن این قلعه شکست زیادی را متحمّل شدند و در مقابل، مسلمانان به پیروزی های مهمی نائل گردیدند، ولی روحیه یهود به کلّی متزلزل نشده بود و تصمیم گرفتند تا آخرین نفس بجنگند. هر قلعه ای که به دست مسلمانان می افتاد، فراری ها آنچه را که می توانستند با خود برداشته، به قلعه دیگر پناه می بردند. مسلمانان چهار قلعه را که عبارت بود از ناعم و شق و کتیبه و نطاة تصرف کرده بودند و سه قلعه وطیح، قموص و سلالم در محاصره باقی مانده بود. قلعه قموص به گفته صاحب سیره حلبیه(18) بیست روز در محاصره ماند. مرحب که شجاع ترین مردان یهود بود و در این قلعه می زیست، حکم خار بزرگی را داشت که در جلوی مسلمانان روییده باشد. هر روز یک تن از افسران ارشد مأمور گرفتن قلعه می شد و شکست خورده برمی گشت. روزی عمر رفت و شکست خورده برگشت. او کوشش می کرد گناه را به گردن سپاهیان بیندازد و سپاهیان هم می گفتند: ترس عمر سبب شد که ما شکست خوردیم(19)همچنین دیگران نیز رفتند و کاری از پیش نبردند. شکست افسران و چیرگی دشمن ممکن بود روحیه سربازان را متزلزل سازد ولی پیغمبر تصمیم گرفت فردا کار را یکسره کند و قلعه قموص را بیش از این در محاصره نگاه ندارد. حتما باید این قلعه گرفته شود ولی افسران ارشد که کاری از پیش نبردند و سربازان روحیه خود را باخته اند. همه اینها یک رشته احتمالات و خیالات بود که در فکر هر یک از لشکریان خطور می کرد.
علی کجاست؟
همینکه پیامبر از پیشرفت دو فرمانده نا امید شد، برای اینکه سربازان دچار تزلزل روحی نشوند، فرمان زیر را صادر کرد:
«فردا پرچم را به دست کسی می دهم، که خدا و رسول را دوست می دارد و خدا و رسول نیز او را دوست می دارند. او حتما پیروز شده و شکست نخواهد خورد.»(20)
تمام افسران و فرماندهان آرزو می کردند فردا صبح پرچم به دست آنها داده شود.(21) می گویند عمر گفته است: هیچ روزی فرماندهی را مانند آن روز دوست نداشتم.
فردا صبح، برخلاف انتظار دیدند پیغمبر پسر عموی خود علی را می خواهد.
به عرض رسید علی بیمار است.
ـ چه مرضی دارد؟
ـ درد چشم، خیلی هم سخت است. به طوری که نمی تواند پیش پای خود را ببیند !
ـ فورا حاضرش کنید !
به عجله یک دسته برای اجرای دستور و ابلاغ بشارت نزد علی علیه السلام رفتند و او را در حالی که چشمانش را با دستمال بسته بود و یکنفر دستش را گرفته و می کشید، حاضر کردند. عجب ! علی چگونه می تواند بجنگد؟! درست است که او شجاع و دلیر است ولی شجاعتِ تنها به چه دردی می خورد؟ چشم لازم است. مگر چشم دردِ به این سختی را می توان فوری معالجه کرد؟ اینها افکاری است که شاید در مغز همه سربازان و افسران دور می زد، ولی مدّتش زیاد طول نکشید؛ زیرا دیدند که پیغمبر علی را پیش خود خواند و آب دهنش را به چشمانش کشید و فوری بهبود یافت.(22) پس دیگر شکست یهود حتمی است. پس علی خدا و رسول را دوست می دارد و آنها هم علی را دوست می دارند!
این داستان را به همین طریق که نوشتیم بزرگان حدیث و مورّخان سنّی و شیعی نوشته اند. حسان بن ثابت، شاعرِ انصار، داستان را همان روز به شعر در آورد که اوّلِ قصیده چنین است:
وَ کانَ عَلِیٌّ أرمَد العین یبتغی
دواءً فلمّا لم یحسّ مداویا
شفاه رسول اللّه منه بتفلة(23)
پیغمبر: علی! پرچم را بگیر و به سوی قلعه برو تا خدا آن را به دست تو بگشاید.
ـ با آنها بجنگم تا مسلمان شوند؟
ـ آرام آرام برو، همینکه نزدیکشان رسیدی به اسلام دعوتشان کن و بگو خدا چه چیزها بر آن ها واجب کرده است. به خدا قسم اگر مردی به دست تو راهنمایی شود، بهتر است از اینکه شتران سرخ موی قیمتی داشته باشی.
علی پرچم را می گیرد و با سربازان تحت فرمان خود به سوی قلعه می رود. آنجا در بالای قلعه یک نفر یهودی دیده بانی می کرد، پرسید کیستی؟
ـ علی فرزند ابوطالبم.
ـ قسم به چیزی که به موسی نازل شده، شما پیروز شدید.
علی علیه السلام حمله کرد و مرحب را کشت و قلعه قموص پس از بیست روز محاصره به دست مسلمانان افتاد.(24)
از آنجا که چراغ عُمْر یهودیان رو به خاموشی می رفت و خدا می خواست اسلام پیشرفت کند و پیغمبر فاتح شود. در همان موقعی که قلعه شق و نطاة در محاصره سپاهیان اسلام به سر می برد، یک تن از یهودیان نزد پیغمبر آمد و خبر داد که: یهود از ترس، روحیه خود را به کلّی باخته اند. ولی باید فکر اساسی کرد که زود تسلیم شوند؛ زیرا به فرض که محاصره دو ماه دیگر هم طول بکشد نتیجه ندارد، چون یهودیان آذوقه کافی در داخل قلعه دارند ولی احتیاجشان به آب است که شبها از راه نقب بیرون می آیند و آب می خورند. پیامبر دستور داد نقب ها را بستند. یهود که از این واقعه مرگ حتمی را احساس کردند؛ قلعه را باز کردند و برای مبارزه نهایی آماده شدند، ولی پس از زد و خورد مختصری شکست خوردند و این قلعه هم تسلیم شد.(25)
باز هم مقاومت
نصب منجنیق و ختم جنگ
اگر از واقعه خیبر هزار و سیصد و شصت سال می گذرد و شما نمی توانید صحنه جنگ را از نزدیک تماشا کنید؛ تاریخ همه چیز را برای شما ضبط کرده است. وقتی می بینید مورّخان می نویسند: از فلان قلعه اینقدر زن اسیر شد یا این مقدار بچه و مرد گرفتار گردید و صحبتی از مال نیست، باید فهمید که یهودی ها برای حفظ مال بیشتر از حفظ زن و بچه کوشش می کردند و روی همین اصل بود که یهود در نگاهداری قلعه وطیح و سلالم (آخرین قلعه ها) پافشاری زیادی کردند؛ زیرا اموال باقی مانده، در این دو قلعه جمع شده بود. وطیح و سلالم در محاصره ماند، یک روز ـ دو روز و یک هفته. خیر، از تسلیم خبری نیست. چهارده روز گذشت و این دو قلعه در محاصره ماندند.(26) پیغمبر اسلام برای اینکه کار محاصره را پایان دهد و دشمن را مجبور به تسلیم بنماید؛ دستور داد منجنیق ها را به طرف قلعه نصب کنند.
منجنیق آلتی بود که در جنگ های آن عصر برای گرفتن قلعه به کار می بردند. از بالای منجنیق سنگ و نی آتش زده و شیشه های پر از نفت به داخل قلعه می انداختند و قلعه آتش می گرفت. پس از نصب منجنیق ها، یهودیان فهمیدند که مقاومت بی فایده است و اگر تسلیم نشوند مسلمان ها قلعه را با هر چه در آن است آتش خواهند زد و سرانجام آنها را خواهند کشت. لذا بهتر دیدند که راه مسالمت آمیزی را برای فرار از خطر پیش بگیرند که هم از مرگ نجات یابند و هم تا آنجا که ممکن است بهره ای از مال ها ببرند. این بود که پیشنهاد متارکه جنگ به وسیله امیّة بن ابی الحقیق به اردوی پیغمبر فرستاده شد و ضمنا شرایط متارکه را خواستند و بالأخره عهدنامه متارکه جنگ روی 6 ماده که تماما به نفع مسلمانان بود، امضا گردید ولی در حقیقت می توان این مصالحه را «تسلیم بدون شرط» تعبیر کرد.
متن پیمان:
1 ـ آنچه از وسایل نقلیه، امتعه، وجوه نقدی و جواهرات در داخل قلعه ها موجود است به پیغمبر اسلام واگذار می شود.
2 ـ یهودیان با یک پیراهن که به تن پوشیده اند، از قلعه خارج شوند و جای آنها را سپاهیان اسلام بگیرند.
3 ـ یهودیان موظفند، محلّ دفینه و ذخایر و اماکن و اموال و اسلحه را به مسلمانان نشان دهند.
4 ـ هر گاه پس از رسیدگی معلوم شد یهودیان در اجرای مقررات ماده 3 تخلّف ورزیده اند یا تقلبی کرده اند محکوم به اعدام خواهند شد.
5 ـ هر زمان پیغمبر اسلام بخواهد می تواند یهود را از خیبر خارج سازد.
6 ـ در مقابل این تعهدات پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله حقوق زیر را برای یهود امضا می کند:
الف: پس از امضای پیمان، بلافاصله به ارتش فرمان عدم تعرّض داده می شود.
ب: ظرف اجرای مقرّرات ماده 3، تا موقعی است که ارتش اسلام در قلعه ها مشغول تفتیش است و پس از انجام کار یهود حق دارند به داخل قلعه بروند.
ج: یهود حق دارند اطفال خود را همراه خود ببرند و کسی از سپاهیان متعرض آنها نخواهد شد.(27)
پس از امضای پیمان، بلافاصله نبرد پایان یافت و زمین های وطیح و سلالم چون به دست سپاهیان فتح نشده بود، مخصوص پیامبر اسلام گردید ولی باقی زمینها به نسبت، بین مسلمانان تقسیم گشت.(28)
اهالی فدک که از آغاز جنگ خیبر منتظر پایان کار بودند، پس از شکست خیبریان برای خود چنین روزی را پیش بینی می کردند. از این رو صلاح دیدند قبل از آنکه مسلمانان متوجّه آنها شوند، از راه مسالمت با پیغمبر کنار بیایند و آنها هم مانند خیبری ها چنین معاهده ای، یا اگر بشود با شرایط آسان تری، با پیغمبر ببندند. لذا پس از مشاوره، محیصة بن مسعود نامزد شد که برای عقد قرار داد به طرف مدینه رود. بنا به گفته ابی اثیر در کامل(29) پیغمبر محیصه را فرستاد تا با یهودیان فدک مذاکره کند، ولی شکی نیست که پیشنهاد صلح قبلاً از طرف اهالی فدک تقدیم پیغمبر صلی الله علیه و آله شده بود. در هر صورت قراردادی نیز بین پیغمبر صلی الله علیه و آله و اهالی فدک امضا شد، که به موجب آن، نصف زمین های فدک خالصه پیغمبر و نصف دیگر مال یهودی ها باشد.(30)
در اینجا باز کلام فقهای سنّی بسیار متفاوت است؛ چنانکه عده ای می گویند: آنچه بهره پیغمبر بود فقط نیمی از زمین های فدک است. امّا زمین های خیبر بین همه مسلمان ها تقسیم گردید. ابن عباس می گوید: آنچه خدا در آیه شریفه وَمَا أَفَاءَاللّه ُ عَلَی رَسُولِهِ... به پیغمبر داد، نیمی از خیبر بود و نیم دیگر بهره مسلمانان است(31) ولی در اینکه فدک خالصه پیغمبر اسلام بود، ظاهرا همه موافق هستند.
واگذاری
اگر چه نمی شود درآمد سالیانه آن روز فدک را حدس زد، و پیشتر آوردیم که مورّخان به این گونه مطالب توجّهی نداشته اند، ولی از قرائن می توان فهمید که درآمد زیادی داشته است. چون هر کجا نویسنده ها نام فدک را برده اند، می نویسند: دارای چشمه های آب و نخلستان های زیادی است و غیر از محصول خرما مسلما محصولات دیگر هم داشته است. روی هم رفته شاید مبلغی را که اقلاً در سال کمتر از دویست هزار ریال نبوده عایدی می داده. این درآمد پس از عقد قرارداد، مستقیما به پیغمبر صلی الله علیه و آله می رسید که میان بنی هاشم و فقرا و بی چاره های مدینه تقسیم می شد و یا در عروسی جوانان و شوهردادن دختران بنی هاشم هزینه می شد(32) ولی چون آیه وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّه نازل شد، پیغمبر فاطمه علیهاالسلام را طلبید و فدک را به وی بخشید.
سیوطی در تفسیر خود، ذیل همین آیه از قول ابن مردویه که از حافظان قرن چهارم است و از گفته بزاز و ابو یعلی و ابن ابی حاتم از ابی سعید خدری این مطلب را نقل می کند و ابن عباس هم گفته است که: وقتی این آیه بر پیغمبر صلی الله علیه و آله نازل شد فدک را به فاطمه علیهاالسلام داد.(33)
ابن کثیر شامی که یکی از مورخّان قرن هشتم هجری است، این حدیث را ذیل همین آیه، در تفسیر خود(34) از حافظ ابو بکر بزاز از ابوسعید خدری نقل کرده، می گوید: پیغمبر فدک را در زمان حیات خود به فاطمه علیهاالسلام بخشید ولی چون از یک سو با گفته ابوبکر (که می گوید: فدک جزو بیت المال مسلمین است و از این جهت آن را تصرف نمود) مواجه شده، نخواسته یا نتوانسته است حقیقت را اعتراف کند. از این رو شروع به ایراد تراشی نموده، می گوید: این حدیث بر فرض که سندش درست باشد بی اشکال نیست؛ زیرا سوره مکّی است در صورتی که مصالحه فدک در سال هفتم هجری و در مدینه واقع شده، پس بهتر است بگوییم حدیث را شیعه ها از خود درآورده اند!
حقیقت این است که: نه روایت را شیعه ها جعل کرده اند و نه آیه مکّی است. این دو روایت را حفاظ در کتب خود از راویان معتبر که از یاران پیغمبر بوده اند، نقل کرده اند. چگونه است که ابی سعید خدری و ابن عباس روایتشان در همه جا صحیح است غیر از این یک جا که به ضرر ابن کثیر تمام می شود؟!
محمّد عبدالباقی در معجم المفهرس(35) به طور صریح می نویسد: آیه مدنی است و دیگر اینکه بر فرض هم سوره مکّی باشد چنین نیست که همه آیاتِ آن هم باید مکّی باشد؛ همچنانکه بسیاری از سوره ها مدنی است ولی بعض از آیات آنها در مکّه نازل شده است.
و همچنین زمخشری در کشاف(36) می گوید: برخی گفته اند: مقصود از ذوی القربی در آیه، خویشان پیغمبر می باشد و رازی در تفسیر آیه می گوید: مقصود از ذوی القربی خویشان پیغمبر است، که خدا امر کرده حقوق آنها را از خالصه و غنیمت پرداخت نمایند و این معنی را احتمالاً اوّل آیه قرار داده. روی هم رفته از گفتار این مفسران می توان فهمید که روایت ابی سعید و ابن عباس درست است.
پس از واگذاری فدک به فاطمه، دیگر حوادث مهمّی که قابل ذکر باشد رخ نداده است.
منبع: میقات حج، زمستان 1379، شماره 34 .
--------------------------------------------
پی نوشتها:
11 . البدایة والنهایه، ج4، ص184.
12 . زرقانی، شرح المواهب، ج3، ص256.
13 . زرقانی، شرح المواهب، ج3، ص256.
14 . البدایة والنهایه، ج4، ص196.
15 . تاریخ شیعه در این موضوع با سنیان مخالف است. بنا به گفته مجلسی از مام باقر علیه السلام علی علیه السلام صفیه را در داخل قلعه اسیر کرده و او را به بلال سپرد که به دست پیغمبر بدهد تا او درباره اش حکم کند.
16 . البدایة والنهایه، ج4، ص166؛ زرقانی، شرح المواهب، ج3، ص255.
17 . البدایه و النهایه 7 ص 194، ج 4؛ طبری، ج 3، ص 92؛ سیره حلبیه ج 3، ص 45.
18 . ج 3، ص 47.
19 . طبری، ج3، ص93.
20 . فتوحات الاسلامیه، ج2، ص514؛ تاریخ یعقوبی، ج3، ص42؛ البدایة والنهایه، ج4، ص184؛ سیرة الحلبیه، ج3، ص35؛ عیون الأثر، ج2، ص133؛ بخاری، ج5، ص134؛ عقدالفرید، ج5، ص69؛ صحیح مسلم و طبرانی و ابن حجر (الصواعق المحرقه) ص47؛ ینابیع المودّه، ص48؛ مطالب السئول،ص15.
21 . سیرة الحلبیه، ج3، ص35.
22 . البدایة والنهایه، ج4، ص186؛ کامل ابن اثیر، ج2، ص82؛ طبری، ج3، ص91؛ تاریخ ابوالفداء، ج4، ص147؛ شرح المواهب زرقانی، ج2، ص223؛ مسلم و بخاری در صحیحین طبرانی در معجم نقل از ص74 کتاب الصواعق المحرقه.
23 . چشم علی درد می کرد و دوایی می خواست؛ چون کسی که معالجه او را بکند پیدا نکرد، پیغمبر درد او را با آب دهان درمان کرد.
24 . البدایة والنهایه، ص185 و186.
25 . البدایة والنهایه، ص4، ص198.
26 . البدایة والنهایه، ج4، ص194؛ سیرة الحلبیه، ج3، ص47.
27 . البدایة والنهایه، ج4، ص199؛ سیرة الحلبیه، ج3، ص47.
28 . کامل ابن اثیر، ج2، ص84؛ ابوالفدا، ج3، ص148؛ طبری، ج3، ص91؛ سیرة الحلبیه، ج3، ص57.
29 . ج2، ص85.
30 . معجم البلدان، ج6، ص343، از کتاب فتوح البلدان احمد بن جابر البلاذری؛ نهج البلاغه، ج4، ص78؛ اموال، ص9.
31 . درّ المنثور، ج6، ص192.
32 . سیرة الحلبیه، ج3، ص57؛ کامل ابن اثیر، ج27 ص85.
33 . درّ المنثور، ج4، ص177.
34 . ج3، ص36.
35 . ص212.
36 . ج2، ص186.
افزودن دیدگاه جدید