امام علی علیه السلام/ منبر مکتوب6 (استاد انصاریان۹۶)

سخنرانی مکتوب، میلاد امیرالمومنین علیه السلام؛
امام علی علیه السلام/ منبر مکتوب6 (استاد انصاریان۹۶)
موضوع: امام علی علیه السلام در قم/ حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها)/ دههٔ دوم رجب/ بهار ۱۳۹۶هـ.ش.

امام علی علیه السلام/ منبر مکتوب6 (استاد انصاریان۹۶)

سخنرانی ششم استاد حجت الاسلام والمسلمین انصاریان با موضوع امام علی علیه السلام در قم/ حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) / دههٔ دوم رجب / بهار ۱۳۹۶هـ.ش.

امام علی علیه السلام/ منبر مکتوب6 (استاد انصاریان۹۶)

مطالب مرتبط : ولـادت امــام علــی علیه السلام - ویژه نامه مولود کعبه

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

وجود مبارک رسول خدا -صلی الله علیه وآله وسلم- به درخواست مردم یمن که یک مبلّغ برای یاد دادن تعالیم الهی به مردم به یمن بفرستند، امیرالمؤمنین - امام علی علیه السلام- را که در سنین 26-27 سالگی به سر می بردند، برای تبلیغ دین خدا انتخاب کردند و به یمن فرستادند. مدت اقامت امیرالمؤمنین را در یمن نمی دانم چه مدت بوده و جایی ندیده ام، ولی این مبلّغ الهی، این مبلّغ ملکوتی، این مبلّغ عرشی و این مبلّغی که سراسر وجودش دریایی از اخلاص موج می زد و علمش علم کتاب و علم پیغمبر اکرم -صلی الله علیه وآله وسلم- بود، در مدتی که در یمن تبلیغ دین کردند و به قول ما منبر رفتند و در جلسات مردم یمن شرکت کردند، نفس حضرت، علم حضرت، اخلاص حضرت، عمل حضرت، یمنی هایی را که شایستگی نشان دادند، در اوج ایمان و تربیت و اخلاق قرار داد که البته هر مبلّغی و هر منبری در حدّ ظرفیت خودش، باید این آثار را سخنش و منبرش در مردم بگذارد.

کتاب خدا منبری را قبول دارد و سخنرانی را قبول دارد که نتیجهٔ منبرش و نتیجهٔ کارش بنا به آیات سورهٔ توبه، «لعلهم یحذرون» باشد؛ یعنی به گونه ای سخن بگوید که هم مردم دین شناس بشوند و هم مردم خطرشناس بشوند و از خطر حذر کنند، از خطر بپرهیزند، خود را از خطر حفظ بکنند؛ اگر منبر «لعلهم یحذرون» نباشد، یک هنر می شود، یک صنعت می شود؛ صنعت سخنرانی و هنر سخنرانی! و معلوم نیست اگر انسان، عمر مستمعین را به صنعت و به هنر سخن هزینه بکند، قیامت مورد بازپرسی قرار نخواهد گرفت! به او گفته نخواهد شد هزار نفر پای منبرت بودند، با یک ساعت حرف زدنت، هزار ساعت از عمر مردم را تباه و ضایع کردی.

امام با آن نفسی که داشتند، با آن اخلاصی که داشتند، با آن علمی که داشتند، مردم یمن را آنهایی که دل به دین خدا دادند کامل تربیت کردند. پیغمبر اکرم -صلی الله علیه وآله وسلم- بعد از برگشتن امیرالمؤمنین - امام علی علیه السلام-، جابربن عبدالله انصاری نقل می کند که یک گروهی از یمن آمدند و حضرت آنها را به ایمان محکم، ایمان استوار و مؤمن واقعی ستودند و به همهٔ آن گروه دعا کردند و این گروه هم به یمن برنگشتند و اغلب شان در جنگ صفین شهید شدند و در راه پروردگار جان دادند.

سه طایفه در یمن گرایش شدیدی به اسلام پیدا کردند و در میان این سه طایفه، سه گروه، سه قبیله، چهره های بسیار برجسته ای ظهور کرد: یکی طایفهٔ قرن بود که گل سرسبد این طایفهٔ مؤمن شده اُوِیس بود؛ شترچرانی که پیغمبر اسلام -صلی الله علیه وآله وسلم-، چنانکه بیشتر کتاب ها نوشته اند، هم کتاب های روایی و هم کتاب های عرفانی، دربارهٔ اویس که مدینه آمد و برگشت و پیغمبر را ندید، فرمودند: «انی لانشق رائحة الرحمان من طرف الیمن»، من بوی خدا را از سوی یمن استشمام می کنم!

مگر می شود مؤمن بو داشته باشد؟! امام صادق علیه السلام می فرمایند: من نوجوان بودم و دستم در دست پدرم بود، وارد مسجد پیغمبر شدیم و جمعیت زیادی در مسجد بود، ولی پدرم به آن جمعیت توجه نکردند؛ یک سلام وعلیک معمولی و عبور کردند. یک جمعیتی در یک گوشهٔ مسجد پیغمبر نشسته بودند، پدرم حضرت امام محمد باقر علیه السلام آمدند و بالای سرشان ایستادند، «فسلم علیهم»، پدرم به آنها سلام کردند. این روایت در کتاب بسیار با ارزش و باحال مجموعهٔ ورّام است؛ وقتی که به این چند نفر سلام کردند که معلوم شد اینها شیعهٔ واقعی هستند، فرمودند: «والله انی احب ریحکم و ارواحکم»، «والله»، به پروردگار سوگند ای شیعیان من، من بوی شما را دوست دارم و ارواح شما را دوست دارم. معلوم می شود مؤمن واقعی و شیعهٔ واقعی بوی خدا را می دهد، بوی قرآن را می دهد، بوی اهل بیت را می دهد؛ اگر کسی بوی خدا ندهد، بوی اهل بیت را ندهد، بوی قرآن را ندهد، پس بوی شیطان می دهد، پس بوی تعفن می دهد، پس بوی آلودگی می دهد، پس بوی عفونت می دهد؛ چون گناهان کم و زیادش، صغیره اش، کبیره اش بدبوست و بوی گناهان قیامت آشکار می شود که جهنمی ها حس می کنند تمام طبقات جهنم بوی تعفن می دهد و این بوی تعفن هم برای گناهان خود مردم است و مسئلهٔ سومی در کار نیست؛ یا آدم بوی خدا و انبیا و ائمه و قرآن را می دهد و یا بوی دیوان و شیاطین و ابلیسیان را می دهد و ما دیگر بوی سومی دراین زمینه نداریم. این یک گروه یمنی، اهل قَرَن، گروه قرن، قبیلهٔ قرن که گل سرسبدشان اویس است که پیغمبر اکرم -صلی الله علیه وآله وسلم- در مدینه از یمن، بوی خدا را استشمام کرد و نه از نزدیک؛ نه اینکه اویس کنارش بود، بغل دستش بود و فرمودند: «انشق رائحة الرحمان من اویس»، نه! اویس رفته بود و این قدر بوی خدا در این مرد قوی بود که شامهٔ پیغمبر در مدینه، بوی خدا را از یمن استشمام کرد.

گفت احمد ز یمن بوی خدا می شنوم

 یمنی برقع من، بوی خدا بوی تو بود

 اما طایفهٔ دومی که با نَفَس امیرالمؤمنین - امام علی علیه السلام-، با علم امیرالمؤمنین، با حال امیرالمؤمنین، با وجود امیرالمؤمنین، با اخلاق و عمل امیرالمؤمنین تربیت شدند، طایفهٔ نَخَع بود که گل سرسبد این جمعیت و این قبیله، مالک اشتر نخعی است. انسان وقتی نگاه امیرالمؤمنین - امام علی علیه السلام - را به مالک در این کتاب های مهم می خواند، بهتش می بَرد؛ مثلاً یک جمله ای که امیرالمؤمنین دربارهٔ مالک دارد، بعد از شهادت مالک بر روی منبر مسجد کوفه فرمودند: من علی بن ابی طالب، مادری را تا روز قیامت سراغ ندارم که نمونهٔ مالک از او به دنیا بیاید. چه کسی بود که پروندهٔ به وجودآمدن مِثل خودش را تا قیامت بست؟ چه ایمانی داشته است؟ مالک چه حالی داشته، چه قلبی داشته که امیرالمؤمنین در یک جملهٔ دیگر می فرمایند: نقش مالک برای من، مانند نقش من برای پیغمبر بود؛ اگر امیرالمؤمنین بین ما بیایند، این حرف ها را می تواند دربارهٔ چندتا از ما بزند؟ چرا از خودمان کم می گذاریم؟ چرا در حرکت ایمانی و اخلاقی و عملی تنبلی می کنیم؟ چرا عمرمان را به باغ پرمیوهٔ معنوی تبدیل نمی کنیم؟ چرا می خواهیم دست خالی از این دنیا بیرون برویم؟ چرا بلند نمی شویم و پیش یک عالم ربانی برویم و بگوییم آقا چطوری عمر خودم را هزینه کنم؟ عمر که دارد می گذرد و دست من نیست، ولی من چه کار بکنم که این عمر من غذای شیطان نشود؟ چه بکنم که این وجود من سطل زباله برای شیطان نشود تا هر آشغالی مثل حسد و کبر و ریا و طمع و بدبینی دارد، در وجود من بریزد، چه کار بکنم؟ ما حداقل سالی یکبار باید یک دکتر معنوی را ببینیم و خودمان را نشان بدهیم، معاینه مان بکند.

 سؤال علاج از طبیبان دین کن

 توسل به ارواح آن طیبین کن

 نپرسیم، بیماری به ما هجوم می کند و بیماری می ماند؛ اگر بیماری بماند، عقلمان را می کُشَد، قلبمان را می کشد. یک امتیازی که شیعه دارد، برای همین سؤال کردنش است. پیغمبر و ائمه، اصحاب را جوری بار آورده بودند که دائماً بیایند و بپرسند. شما اگر روایات را بررسی بکنید، خیلی از روایات با سؤال راوی شروع شده و نه با ابتدا کردن سخن به وسیلهٔ امیرالمؤمنین یا زین العابدین یا امام صادق یا حضرت رضا، بلکه جواب پرسش داده اند؛ خودمان را بسنجیم، خودمان را بفهمیم، به خود معرفت پیدا بکنیم، کمبودهایمان را بشناسیم، خلأهایمان را بفهمیم، بدون طبیب معنوی زندگی نکنیم؛ زشت است، بد است.

شما گاهی کنار قبر مرحوم آیت الله العظمی بروجردی برای فاتحه می روید، من به زندگی آیت الله العظمی بروجردی آگاهی ام زیاد است؛ چون انواع کتاب ها و رساله هایی که در شرح حالش نوشته اند، من خوانده ام؛ غیر از اینکه از بزرگان، از علمایی که یا در بروجرد یا در قم شاگردش بودند، راجع به ایشان خیلی مطلب پرسیدم. ایشان زمانی که تک مرجع شده بود، با اینکه قم سه مرجع بزرگ داشت و نجف نزدیک به هشتاد مجتهد جامع الشرائط بعد از مرگ آیت الله العظمی اصفهانی داشت؛ ولی خداوند متعال، تک مرجعی را در وجود ایشان ظهور داد و شیعه در زمان ایشان مقلّد ایشان بودند. ایشان با این عظمتش، عظمت علمی شان، عظمت اخلاصی شان، عظمت حالی شان که من از یکی از مراجعی که شانزده سال به درس ایشان می رفت، پرسیدم: آیت الله بروجردی را در یک کلمه برای من تعریف کن، یک کلمه! ایشان یک مقدار فکر کرد و گفت: آیت الله العظمی بروجردی مرد خدا بود و تمام!

شبِ مردانِ خدا روزِ جهان افروز است

روشنان را به حقیقتْ شبِ ظلمانی نیست

 این مرد با آن همه عظمت، سالی یکبار یک نامه به نجف به محضر مرحوم آیت الله العظمی عارف کبیر، مخلصِ واقعی، مرحوم آقاسیدجمال الدین گلپایگانی می نوشتند. می نوشتند: حضرت آیت الله آقاسیدجمال الدین گلپایگانی، حسین بروجردی را نصیحت کنید. ما چرا دیگر دنبال این حرف ها نمی رویم؟ ما چرا دیگر خودمان را به طبیب معنوی نشان نمی دهیم؟ حالا نشان ندهیم، دنبال طبیب معنوی هم نرویم، ولی چرا مردم با زبانشان، این همه عالمان خودشان را می کوبند، چرا؟

شما یک مسیحی را پیدا کن و یک سال کنار زبانش بشین، اگر کشیش را کوبید، اگر پاپ را کوبید؛ یک یهودی پیدا کن و دو سال بغل دستش بنشین، اگر هاخام را کوبید؛ یک سنّی را پیدا کن و بغل دستش بنشین، اگر مفتیانش را کوبید؛ این عادت زشت ملت ایران شده که به طبیبان روحی خودش، بی در و پیکر، مطلق، بدون سواکردن بد می گویند. خب این خیلی گناه است، خیلی معصیت است.

این مالک و اما قبیلهٔ سومی که گل سرسبد داشتند، باز همین قبیلهٔ نخع است، کمیل بن زیاد نخعی و از طایفهٔ همین مالک اشتر است. نوشته اند که کمیل صاحب سرّ امیرالمؤمنین -علیه السلام- بوده و خیلی عجیب است! چیزهایی که امیرالمؤمنین نمی توانسته عمومی برای مردم بگوید، حقایق خیلی بلند ملکوتی و آسمانی بوده، کمیل را صدا می زده و برای او به تنهایی می گفته است. کمیل می گوید: یک شب جمعه در بصره بودم، دیدم امیرالمؤمنین -علیه السلام- از نیمه شب صورتشان را روی خاک گذاشتند و دعایی را خواندند که این دعا به قول من، آدم را دیوانه می کرد. از اوّل دعا تا آخر دعا هم امیرالمؤمنین یک لحظه گریه اش در سجده بند نیامد. اگر ما کمیل علوی بخوانیم، خیلی اثرگذار است! صبح شد، پیش امیرالمؤمنین رفتم و گفتم: من دیشب یک دعایی را از شما شنیدم که در تاریکی و در سجده خواندی، می شود این دعا را یکبار بخوانی و من آرام آرام بنویسم؟ امیرالمؤمنین فرمودند: برو قلم و کاغذ بیاور تا برایت بخوانم و بنویس. کمیل می گوید: آمدم و کاغذ و قلم بردم، کلمه کلمه امیرالمؤمنین - امام علی علیه السلام- گفتند و من نوشتم؛ چون کمیل این دعا را پخش کرد، بین شیعه به نام او سکه اش زده شد که ما دعای کمیل می گوییم. این دعا درحقیقت دعای امیرالمؤمنین است و خود امیرالمؤمنین به کمیل فرمودند: این دعا برای خضر پیغمبر است و معلوم می شود که این دعا را خدا به خضر وحی کرده و این دعا وحی است. نوشتن که تمام شد، فرمودند: کمیل، این دعا را در شب پانزده شعبان بخوان؛ یعنی جایش شب پانزده شعبان است. یک! اگر نرسیدی در شب پانزده شعبان بخوانی، شب جمعهٔ هر هفته بخوان و اگر نشد که هر هفته بخوانی، ماهی یک شب جمعه بخوان؛ اگر نشد، سالی یکبار بخوان؛ اگر نشد تا نمردی، یکبار این دعا را نوبر کن و بمیر، بگذار در پرونده ات ثبت شود. این قدر این دعا مهم است! و بعد به من فرمودند: کمیل این دعا چهارتا خاصیت دارد؛ اگر واقعاً دعاخوان باشی، اگر دل به این دعا بدهی، اگر از این دعا رنگ بگیری، اگر از این دعا شکل بگیری، اگر این دعا برایت نسخه باشد، اگر این گونه باشد، چهار خاصیت برای تو دارد: یک، «ترزق» و مورد رزق خدا قرار می گیری. من این را در یک شهری دیدم؛ در تیرماه و در یک مسجد هشت هزار متری، ده شب منبر، یک شب آن به شب جمعه خورد و بنا بود کمیل بخوانم؛ وقتی وارد مسجد شدم، دیدم تمام مسجد پر از جمعیت است و تا خیابان جمعیت کشیده شده است. در حال ورودیِ درِ مسجد، یک خانمی که یک چشمش فقط پیدا بود، تا من رسیدم، زارزار گریهٔ شدید کرد و نتوانست حرفش را بزند. من هم سرم پایین بود تا گریه اش آرام شد و گفت: من یک درد دارم و دردم هم این است که ده سال است ازدواج کرده ام و بچه دار نشده ام؛ نه شوهرم دلش می خواهد من را طلاق بدهد و برود ازدواج دیگر بکند و نه من دلم می خواهد از این مرد بزرگوار جدا بشوم، چون شوهرم خیلی آدم حسابی است، چه کار کنم؟ گفتم: خانم، من نمی دانم تو چه کار بکنی و نسخهٔ تو پیش من نیست. گفت: من همهٔ دکترهای متخصص این کار را هم رفته ام و نشده است، ولی امیرالمؤمنین - امام علی علیه السلام- به کمیل گفت: اگر کمیل را بخوانی، مورد رزق خدا قرار می گیری و یک رزق هم اولاد است. امشب با دلت، با جانت، دامن این دعا را بگیر و اهل این دعا شو! امید است که خداوند از چهار سود این دعا که یکی اش رزق است، آن هم اولاد، به تو عنایت بکند. به بی بی معصومه قسم، دختر موسی بن جعفر، سال دیگر در آن شهر که اصلاً هم در ذهنم نبود، وارد مسجد شدم و دیدم آن خانم که نمی شناختم و باز یک چشمی بود، من خانم پارسالی هستم و فقط آمدم به شما بگویم که هفت ماهه حامله هستم، خداحافظ! این کمیل است؛ اما آدم دعا بخواند و نه الفاظ عربی، نه خط های کتاب؛ دعا یعنی به پروردگار وصل بشود و از دعایش شکل بگیرد.

 دو، «و تنصر»، کمیل، اگر اهل این دعا بشوی، دائم مورد یاری و کمک خدا قرار می گیری؛ «و ترحم»، اگر اهل این دعا بشوی، دائم مورد رحمت خدا قرار می گیری و اگر واقعاً اهل این دعا بشوی، «و تغفر»، مورد آمرزش پروردگار قرار می گیری. من در دعاهای دیگر ندیده ام که گفته باشند این خاصیت ها هست و فقط در کمیل دیده ام: «ترزق، تنصر، ترحم، تغفر». این دعای کمیل، آن هم از چه زبانی و آن هم از چه راوی! سراسرش حال و اخلاص و عشق است.

شب جمعه است، کنار حرم دختر موسی بن جعفر، خانهٔ خدا، امشب شب دو نفر است: اوّل شب پروردگار مهربان عالم است که شب بسیار مهمی است. یک نفر به حضرت باقر -علیه السلام- گفت: وقتی بچه های یعقوب پیش پدرشان آمدند، گفتند: پدر، ما یک اشتباهی کردیم، یک خطا کردیم، بچه ات را در چاه انداختیم و تو را چهل سال دچار فراق کردیم، حالا بیا از خدا برای ما طلب مغفرت کن! فرمودند: بعداً طلب مغفرت می کنم، الان نه! به امام باقر گفت: چرا پیغمبر خدا مغفرت خواهی را عقب انداخت؟ خب همان جا دستش را بلند می کرد و می گفت: خدایا! گناه این ده تا بچهٔ من را بیامرز. فرمودند: نه، یعقوب منظورش این بود که شب جمعه بیاید، در سحر شب جمعه بلند شود و به درگاه خدا بنالد، آن وقت برای بچه هایش طلب مغفرت کند؛ چون شب جمعه دعا مستجاب است، یعنی انبیا هم شدیداً به این شب معتقد بودند. یکی شب خداست و یکی هم شب وجود مقدس ابی عبدالله الحسین علیه السلام است.

امام علی علیه السلام/ منبر مکتوب6 (استاد انصاریان۹۶)

نکته: تمامی متونی که با رنگ بنفش مشخص شده اند در متن سخنرانی نبوده اند و توسط مصحح اضافه شده اند که بخاطر ذکر منابع روایی و همچنین در برخی موارد برای احترام قید شده اند.

مطالب مرتبط:
پدیدآورنده: 
Share