به مناسبت فرارسیدن ایام سوگواری حضرت اباعبدالله(ع)، روضه های مکتوبی متناسب با موضوع هر شب از دهه اول ماه محرم منتشر خواهد شد. این روضه ها برگرفته از کتاب «هجرت و مجاهدت» (منزل سوم سلوک عاشورایی) از مرحوم آیت الله آقا مجتبی تهرانی(ره) می باشند.
فیش روضه شب سوم محرم الحرام، رسیدن به کربلا
حسین(علیه السلام) هم همان کار پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) را کرد. لذا برای حفظ اسلام از مدینه به مکه هجرت کرد و از مکه به کربلا. البته این هجرت صغرای حسین است؛ در جلسات آینده به هجرت کبرایش هم می رسیم. روز دوم محرم، هجرت صغرای حسین(علیه السلام) به پایان رسید. از مکه که راه افتاد، تا کربلا 28-2(علیه السلام) روز طول کشید. از مدینه به مکه رفت و از مکه به کربلا. اما حسین(علیه السلام) از کجا فهمید که این هجرت به پایان رسیده و آخر کار است؟ از «ابومخنف» نقل می کنم که نوشته است وقتی حسین(علیه السلام) به کربلا رسید، «فَلَم یَزَل یَرکَب فَرَساً فَرَساً حَتی رَکِبَ سِتَۀَ أفرَاس». مرتب از یک مرکب به مرکبی دیگر سوار شد، تا اینکه شش مرکب عوض کرد، اما دید این مرکب ها هیچ کدام راه نمی روند.
اینجا بود که سؤال کرد اسم این زمین چیست؟ گفتند «غاضریه»؛ گفت آیا اینجا اسم دیگری هم دارد؟ گفتند «شاطئ الفرات» است. اما ذهن حسین با این نام ها مأنوس نبود. لذا پرسید آیا اسم دیگری هم دارد؟ گفتند اسم دیگرش «کربلا» است. می نویسند «فَتَنَفَسَ الصُعَدَاء»؛ آه سردی از سینه اش کشید؛ اما من می گویم نه، حسین(علیه السلام) یک نفَسِ راحت کشید. «و بَکَی بُکائاً شدیداً»، و شروع کرد های های گریه کردن و فرمود: «وَ اللهِ أرضُ کَربٍ وَ بَلاء». بعد هم فرمود: «هَا هُنَا مَحَطُ رِحَالِنَا وَ مَقتَلُ رِجَالِنَا وَ مَذبَحُ أطفَالِنَا»، اینجا همان جایی است که مردهای ما را شهید می کنند؛ اینجا همان جایی است که بچه های ما را ذبح می کنند؛ اینجا همان جا است
حسین(علیه السلام) دستور داد خیمه ها را بر پا کنند. اصحاب مشغول شدند و بارها را زمین گذاشتند و پیاده شدند و این بی بی ها و اطفال را از مرکب ها پایین آوردند. اینها داشتند خیمه ها را سرِ پا می کردند که حسین(علیه السلام) رفت گوشه ای نشست و مشغول تعمیر شمشیرش شد. من در تاریخ دیده ام که حسین(علیه السلام) دو جا این اشعار را خوانده است؛ یکی اینجا، هنگام ورود به کربلا است و دیگری شب عاشورا است. یک وقت دیدند حسین(علیه السلام) زمزمه ای می کند و با خودش چیزی می گوید. گوش کردند، دیدند می گوید: «یَا دَهرُ أُفٍ لَکَ مِن خَلِیلٍ کَم لَکَ فِی الإِشرَاقِ وَ الأَصِیل»، ای روزگار، اُف بر تو! شروع کرد این اشعار را خواندن.
چند جا در واقعة کربلا هست که صحنه های عجیبی پیش می آید؛ یکی موقع به میدان رفتن حسین(علیه السلام) است؛ دیگری روز عاشورا، آن موقعی است که مَرکب بدون سوار حسین(علیه السلام) به خیمه ها برمی گردد و یکی هم اینجا است. نوشته اند وقتی این بی بی ها صدای حسین(علیه السلام) را شنیدند که این اشعار را زمزمه می کرد، آمدند اطراف حسین(علیه السلام) را گرفتند. گفتند آقا، چه می گویی شما؟... این زن و بچه امروز ضجه می زدند