از رسالت های بنیادین امامت، پاسداری از باور ها و ارزش های اسلامی است. امامان به عنوان وارثان پیامبر و حافظان قرآن و سنت، با تحریف ها و بدعت هایی که اندیشه و فرهنگ اسلامی را تهدید می کرد، مقابله و حقایق اصیل اسلامی و سنت پیامبر را تبیین می کردند و اگر هوشیاری و تلاش آنان نبود، امروز اسلام به سرنوشت دیگر ادیان آسمانی دچار می شد.
روزگار امام هادی به ویژه دوران طولانی حکومت متوکل، از دوران سیاه تاریخ اسلام به شمار می رود. در آن دوران رهبری امت اسلامی در دست افرادی متحجر و فردگریزی چون متوکل و فتح بن خاقان بود که در شادخواری شهره بودند و با آزاداندیشی و نقد و نظر مبارزه می کردند. به تعبیر امیر علی پژوهشگر هندی:
«در عصر متوکل آثار انحلال امپراطوری عربی اسلامی ظاهر گردید و فساد در شئون دولت رسوخ کرده بود و دستور داده می شد که دیگران نیز از مفاسد تقلید نموده و آن را انجام دهند. در عصر متوکل آزاد فکران از حقوق (اساسی خود) محروم شدند».[1]
متوکل به اهل بیت به شدت کینه می ورزید و با همه وجود از گسترش افکار و اندیشه های علوی جلوگیری می کرد. روشن است که دوری از رهبری فکری امامان از یک سو، و ورود فرهنگ ها و مکاتب غیر اسلامی و نشر و ترجمه کتاب های یونانی در دنیای اسلام، عرصه را بر اندیشه های منحرف گشود و فرهنگ دینی با تهدید های جدی روبه رو شد که پیروان اهل بیت نیز از گزند آن در امان نبودند. از این رو، امام هادی با وجود تلاش های حاکمان عباسی و به ویژه متوکل در دورساختن امام از مردم، از تحریف زدایی از فرهنگ دینی و مبارزه با فتنه های فرهنگی غافل نبود. در نوشتار حاضر، نمونه هایی از فعالیت های امام را در این حوزه ذکر می کنیم.
خرافه زدایی
در دوره زمامداری متوکل عباسی، فرهنگ ناب دینی راه انحطاط پیش گرفته بود. حنبلی ها پس از یک دوره انزوا، در جامعه حضور فعال یافتند و به نشر افکار و عقاید خود مشغول شدند. در نظر این گروه، تعبد به گذشته و هر آنچه در قالب و به نام گذشتگان عرضه می شد، ارزشمند و بهره گیری از عقل در فهم ایات و روایات نکوهیده بود و چه بسا جرمی همسان گناه زندیقان داشت. مبارزه گسترده متوکل با معتزله و شیعه، در واقع مبارزه با خردگرایی بود؛ چه این دو گروه هوادار نقد و نظر در روایات و به ویژه احادیث مربوط به عقاید بودند و هر چیز را بدون چون و چرا نمی پذیرفتند. از پیامد های این تفکر، تکفیر، خشونت، تفرقه افکنی، رواج ظاهر گرایی، گسترش خرافه و روایات مجعول به نام پیامبر و صحابه او بود. بازار فال گیران، ستاره شناسان، شعبده بازان، قصه سرایان و غالیان در این دوره گرم شد. قصه پردازان با نقل روایت های مجعول و برگرفته از تورات تحریف شده، مردم را سرگرم و مردم نیز به آنان کمکهای مالی می کردند.
ماجرای زیر نمونه ای از رواج خرافه گرایی و حماقت عوام در این دوره است:
روزی شاعری در یکی از معابر بغداد نان می خورد. عثمان وراق او را دید و گفت شرم نداری؟ شاعر پاسخ داد: تو اگر در طویله گاوان باشی، خجالت می کشی که جلوی چشم آنها غذا بخوری؟ گفت: نه.
شاعر گفت: اکنون باش تا به تو بفهمانم که اینان گاوند. سپس ایستاد و شروع کرد به موعظه و سخن پردازی، و جمعیت زیادی گرد آمدند. آن گاه گفت: ای مردم! این روایت متواتر است که هر کس زبانش به نوک بینی اش برسد، به جهنم نمی رود. در این موقع گویی فرمان صادر شده باشد، حاضران بی استثنا زبان را بیرون آوردند و سعی کردند زبانشان را به نوک بینی شان برسانند.[2]
در این فضا، روایت های ساختگی و نادرست به میان شیعیان راه یافت. از این رو، امام هادی(ع) برای پاسداری از فرهنگ اسلامی که توأم با عقلانیت و اندیشه ورزی است، به مبارزه با خرافه پرداخت. آن حضرت روایات درست و نادرست گذشتگان را غربال می کرد و سره را از ناسره باز می شناساند. او روایت ها را نقد می کرد و احادیث مبهم و یا متشابه و رمز گونه را برای مردم شرح می داد.
از موضوعات رایج در آن دوره، عقیده به شانس و یا شوم شمردن برخی از اشیا بود. این موضوع ریشه در عقاید جاهلی و جبرگرایان داشت. این تفکر انسان را به منفی گرایی و تسلیم و رکود و بی تفاوتی می کشاند و راه ابتکار و اقدام و فعالیت و تلاش می بندد و انسان به جای ریشه یابی مشکلات، آن را به عوامل موهوم نسبت می دهد، امام هادی(ع) این تفکر را شرک و گناه شمرد که باورمند به آن باید از آن توبه کند و فرد و جامعه مبتلا به آن را سزاوار مجازات دانست. به این روایت توجه فرمایید:
حسن بن مسعود گفت: خدمت حضرت ابی الحسن علی بن محمد(ع) در آمدم؛ در حالی که انگشتم خراشیده و سواری با من برخورد کرده و شانه ام را آزرده و پاره ای از جامه هایم دریده شده بود. گفتم: وه، چه روز شومی! خدا شرت را از من بگرداند. امام(ع) فرمود: ای حسن! تو هم که نزد ما رفت و آمد داری، گناه را برگردن دیگری می نهی که گناهی ندارد؟ حسن گوید: دانستم که خطا کردم و گفتم: ای سرورم! از خداوند آمرزش خواهم. فرمود: ای حسن! روز ها را چه گناهی باشد که چون شما به سزای اعمالتان رسید، آنها را شوم شمارید. گفتم: ای پسر رسول خدا! من (از این پس) هماره از خدا طلب آمرزش طلبم و استغفرالله گویم و این توبه من است (که دیگر تکرار نکنم) و امام(ع) فرمود: به خدا، سودی به شما می بخشد بلکه به سبب نکوهشی که بر بی گناهی راندید، شما را کیفر دهد.
ای حسن! ایا نمی دانی که پاداش دهنده و کیفر کننده و سزا دهنده به اعمال، در دنیا و آخرت فقط خداست. عرض کردم. بلی، ای سرور من! امام(ع) فرمود: پس هرگز بر خلاف این (اعتقاد و یقین) مرو و برای روزها شأن و اثری در در حکم خداوند قائل مشو. گفتم، به چشم سرورم.[3]
یعقوب بن یزید از یکی از یاران ما گزارش کرده: روز چهارشنبه بر امام ابوالحسن وارد شدم و او حجامت می کرد. گفتم: مردمان حرمین (مدینه و مکه) از پیامبر روایت می کنند: هر کس در روز چهارشنبه حجامت کند و دچار پیسی می شود، جز خود کسی را سرزنش نکند. امام فرمود: همانا پیسی بر کسی عارض شود که مادرش در حالت عادت زنانگی به او حامله شده باشد.[4]
صقر بن ابی دلف، از شیعیان امام، بر این گمان بود که مقصود از روز ها در این روایت مشهور که می گوید: «با روزها دشمنی نکنید که با شما دشمن خواهند بود»، شب و روز است و این روایت شاهد بر باورهای منجمان و فال گیران است که تقدیر انسان را بسته به گردش شب و روز و ماه و ستارگان و انسان را در برابر آن دست بسته می دانند. صقر بن ابی دلف گوید: در بازداشتگاه امام هادی(ع) به دیدارش رفتم. گفتم: آقای من! روایتی از پیامبر(ص) وارد شده که معنای آن را نمی فهمم.
امام فرمود: کدام است؟
گفتم: فرمایش پیامبر: « لاتعادوا الایام فتعادیکم»، معنایش چیست؟
امام فرمود: بله، مراد از روز ها مادامی که آسمان و زمین بر پاست، ما اهل بیت هستیم. شنبه نام پیامبر است، یکشنبه بنام امیرالمؤمنین، دوشنبه به نام حسن و حسین، سه شنبه به نام علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد، چهارشنبه به نام موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و من، پنجشنبه به نام فرزندم حسن و جمعه نام فرزند فرزندم است که گروه اهل حق به گرد او فرایند و او کسی است که زمین را پس از آنکه از ظلم و جور آکنده شد، از عدل و داد پر خواهد کرد. این است معنای ایام. پس با آنان در دنیا دشمنی نورزید که در قیامت با شما دشمن خواهند بود. امام پس فرمود: وداع کن و از اینجا بیرون رو که به جان تو ایمن نیستم.[5]
رسالت عقل و خرد
امام هادی(ع) تأکید می کرد که اسلام دین اندیشه و خرد است و هر سخن و گفته ای بایست با عقل سلیم سنجیده و گفته های بی اساس و خرافه از حقایق جدا شود. امام در بیانی فرموده است که معجزه پیامبران هماهنگ با زمان رسالت آنان است و معجزه پیامبر اسلام، سخن و گفتگو است و امروز خرد بزرگ ترین حجت بر خلایق است. ابن سکیت گوید: به ابوالحسن الهادی گفتم: چرا خداوند موسی بن عمران را با معجزه عصا و ید بیضا و ابزار جادوگری برانگیخت و عیسی را با طبّ و پزشکی و پیامبر اسلام(ص) را با ابزار سخن و خطبه.
امام فرمود: در روزگار بعثت موسی(ع) جادوگری رواج داشت و خداوند معجزه ای آورد که در برابر آن ناتوان بودند و سحر آنان به وسیله آن باطل و حجت بر آنان ثابت شد. اینان نیازمند دانش طب بودند. پس خداوند ایتی آورد که در برابر آن ناتوان بودند و به وسیله او مردگان زنده شدند و گنگ ها و بیماران مبتلا به پیسی به اذن خدا شفا یافتند و از این راه حجت بر آنان آشکار شد.
خداوند محمد(ص) را در روزگاری برانگیخت که خطابه در میان مردم رایج بود. ابن سکیت گفت: به خداوند سوگند، همانند تو را هرگز کس ندیدم. امروز حجت بر مردم چیست؟ امام فرمود: عقل به وسیله عقل، و خرد کسی که بر خداوند دروغ می بندد، از کسی که خداوند را تصدیق می کند، شناخته می شود. این سکیت گفت: به خدا سوگند، جواب راستین این است.[6]
تنزیه خداوند از تجسّم
از گذشته برخی از سنّیان معروف به اهل الحدیث، با استناد به ظواهر عباراتی مانند:)ید الله، عین الله، اِن الله علی العرش استوی؛ برای خداوند دست و پا و مکان و زمان قائل بودند و می گفتند خداوند دیده می شود و با استناد به برخی روایات،[7] خداوند را از جهاتی شبیه بندگان می دانستند. ولی امامان شیعه این باور غلط را مردود می شمردند و می فرمودند خداوند به وهم و توصیف نیاید و هیچ گونه شباهتی میان او و مخلوقات وجود ندارد و نیز مقصود از یدالله قدرت خداوند، و عرش و کرسی نیز کنایه از سیطره خداوند به همه هستی است.[8]
در روزگار امام هادی، وجود برخی از روایات که موهم تجسم و شبیه بود، گفتگوهایی در این باره در میان شیعیان برانگیخت و در مواردی به ایجاد اختلاف و جبهه گیری فکری انجامید، به ویژه برخی از سخنان مبهم منسوب به هشام بن حکم و هشام بن سالم درباره صفات خداوند، به این اختلافات دامن می زد. برخی از افراد دیگر فرق اسلامی نیز همین سخنان دو پهلو و متشابه هشام بن حکم را دستاویز قرار می دادند و شیعیان را متهم می کردند که آنان قائل به تجسم و یا تشبیه خداوندند.[9]
افراد گوناگونی از وکلای امام در این باره از امام هادی می پرسیدند که نشان دهنده وجود بگو مگو های جدّی در میان شیعه درباره صفات خداست؛ از جمله احمد بن اسحاق قمی، ابراهیم بن محمد همدانی، محمد بن علی کاشانی، بشر نیشابوری به امام نامه نوشتند و از سخنان منسوب به هشام بن حکم درباره خداوند توضیح خواستند.[10]
امام هادی به طور گسترده درباره خداوند و صفات او سخن راند و فرمود: خداوند در وهم و خیال نگنجد و از هر گونه شباهت و زمان و مکان به دور است.[11]
امام هادی برای پیشگیری از سوء استفاده مخالفان، سخنان منسوب به هشام را که از آن بوی تشبیه و تجسم می آمد، رد کرد و فرمود: جسم، حادت است و خداوند آفریدگار جسم است؛[12] گو اینکه آن حضرت در جای دیگر هشام بن حکم را از اعتقاد به تجسم تبرئه کرد.
محمد بن عیسی روایت کرده: به ابی الحسن محمد بن علی نوشتم: فدایت گردم! برای ما روایت شده که همانا خداوند در جایگاه ویژه بر عرش مستقر است و او در نصف دوم هر شب به آسمان دنیا فرود می اید، و نیز روایت شده: خداوند شب عرفه از جایگاه خود فرود اید و سپس به جای خود بازگردد. برخی از پیروانت می گویند: اگر خداوند در جایگاه ویژه ای باشد، هوا به او برخورد می کند و هوا جسم لطیف است و در هر چیز به اندازه خود تأثیر می کند. پس چگونه خداوند از نفوذ هوا مصون می ماند؟
امام هادی، محدود بودن خداوند در حوزه مکان را نپذیرفت و با نقد این روایت فرمود: این را خدا خود می داند و او است که نیکو آن را اندازه گیری کند. بدان که بودن خداوند در آسمان دنیا مانند بودن او در عرش است و علم و قدرت و سیطره و احاطه خداوند بر همه چیز یکسان است.[13]
منبع: فرهنگ كوثر - تابستان 1386، شماره 70 - امام و دفاع از مرزهای توحید
--------------------------------
پی نوشت:
[1] . شیعه و زمامداران خودسر، محمد جواد مغنیه، ترچمه مصطفی زمانی، ص194.
[2] . الاغانی، ابی الفرج اصفهانی، ج12، ص50؛ ترجمه از تمدن اسلامی در قرن چهارم، ج2، ص87.
[3] . تحف العقول، ص357؛ رهاورد خرد، ترجمه تحف العقول، پرویز اتابکی، ص502.
[4] . مسند الامام الهادی، ص297.
[5] . معانی الاخبار صدوق، ص123.
[6] . اصول کافی، ج1، ص24.
[7] . ر.ک: کنز العمال، ج1، ص234.
[8] . نور الثقلین، ج2، ص39.
[9] . تراثنا، شماره 19، ص14.
[10] . مسندالامام هادی، ص92.
[11] . توحید صدوق، ص66.
[12] . تحف العقول، ص357.
[13] . کافی، ج1، ص126.