( 40 ) حفظ آبروی
در آن روزهایی که اصفهان بودم در مسجد شیخ بهایی امام جماعت بودم ، یک روز دوستان با هم هماهنگ شدند و گفتند: ما امروز ظهر برای ناهار می خواهیم به منزل شما بیاییم و اسرار زیاد کردند . من خجالت کشیدم بگویم ، نه ، گفتم : اشکالی ندارد ، تشریف بیاورید ، منزل متعلق به امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه ) است و بنده هم یکی از خدمتگزاران آن حضرتم .
نماز تمام شد و آمدم طرف خانه دیدم دوستانم پشت سر من دارند می آیند ، دست کردم توی جیبهایم دیدم خالی است و پولی ندارم ، آمدیم منزل ، آنها را به اتاق بالا راهنمایی کردم ، خودم آمدم نزد خانواده و گفتم : مهمان داریم .
خانواده گفتند: ما چیزی در خانه نداریم ، من خیلی منقلب و ناراحت شدم ، که اَلا ن دوستانم آمده اند و ما هم چیزی نداریم و جیبهایمان هم خالی است ، خدایا چه کار کنم ؟
یک وقت به خود آمدم و گفتم : امروز باید در خانه بی بی دو عالم زهرای مرضیه (علیهاالسلام ) بروم ، متوسّل شدم به حضرت زهرا (سلام اللّه علیها) و دو رکعت نماز خواندم و در قنوت نماز گفتم : یا فاطمه الزهرا اغیثینی زهرا جان کمکم کن و آبرویم را حفظ کن .
نمازم که تمام شد ، یک وقت صدای در بلند شد ، بلند شدم رفتم در خانه ، دیدم رئیس شورای محل آمده در خانه و یک زنبیل دستش است . سلام و احوالپرسی کردیم بعد با من دست داد ، من هم دست دادم یک وقت احساس کردم پولی در دست من گذاشت و زنبیل را هم به من داد ، گفتم : اینها چیست : گفت : اینها نذری حضرت زهرا (سلام اللّه علیها) است . یک روضه حضرت زهرا (علیهاالسلام ) برایمان بخوان بعد خداحافظی کرد و رفت .
نگاه کردم دیدم هزار تومان کف دستم گذاشته ، فوراً رفتم درب مغازه بریانی و ده دست بریان گرفتم ، آمدم خانه و آبرویم حفظ شد . یا زهرا .
تا قبله من خاک کوی زهراست
مرغ دلم در جستجوی زهراست
آب بقا آب وضوی زهراست
عطر بهشت از عطر روی زهراست
من جلوه ای از تار و پود اویم
پروانه شمع وجود اویم
افزودن دیدگاه جدید