صوت و متن/ روضه قمر بنی هاشم علیه السلام - استاد فاطمی نیا

در مکتب کربلا همه چیز به نمایش گذاشته شده بود. صفات عالیه به نمایش گذاشته شد. آقا قمر بنی هاشم علیه السلام باب الحوائج است. خدایا! به عظمتش قسمت می دهیم که امشب همه ما را با دست پر از اینجا بیرون ببر. صحبت در مورد آقا زیاد است. ما عقلمان نمی رسد. همین جمله بس که امام زمانش به او گفت:(بنفسی انت)(1)؛ عباس! جانم به قربانت. امام حسین علیه السلام به او گفت. همین بس است. قمر بنی هاشم علیه السلام یک نسل درخشانی داشته است. و روز شهادت دو آقازاده داشت. یکی اسمش عبدالله بود، یکی عبیدالله. آن طور که من در کتب دیدم، به کرم پروردگار نسل حضرت، از عبیدالله بوده است. می توان گفت که در طول تاریخ، قمر بنی هاشم علیه السلام یک فرزند بی مزایا نداشته است. تمام فرزندانش یا خطیب بودند یا امیر بودند یا شاعر بودند. یکی از شعرای بزرگ عصر عباسی شاعری است به نام فضل بن حسن. می دانید او کیست؟ فضل بن حسن کسی است که در دنیای ادب روی او حساب می کنند. آن طور که یادم هست شاید اینطور باشد که نسبش اینطور به قمر بنی هاشم می رسد: فضل بن حسن بن محمد بن حسن عبیدالله بن عباس بن علی علیه السلام. نسب این شاعر به خود آقا می رسد.در تاریخ می نویسد: اول کسی که مصیبت قمر بنی هاشم علیه السلام را به شعر گفت، همین فضل بن حسن بود. می دانید چه می گفت؟ گفت: 
احق الناس ان یبکی علیه - فتی ابکی الحسین بکربلا 
گفت: سزاوارترین جوان و جوانمردی که اشک ها برای او ریخته شد، جوانی بود که حسین علیه السلام را در کربلا به گریه آورد. این جوان چه کسی بود؟(أخوه) برادرش بوده. 
اخوه و ابن والده علی - ابوالفضل المضرج بالدماء 
برادرش ابوالفضل بوده که به خون آغشته بود. من ایراد گرفتم بر مورخین گفتم که شما راست می گوئید. فضل بن حسن این شاعر بزرگ، این سید جلیل، اول شخصی بوده که مصیبت جدش را به شعر درآورده ولی قید بزنید. بگویید: اول شخص از طبقه مردان والا می دانید اول شاعرش که بوده. اول شاعر قمر بنی هاشم، مادر داغدارش ام البنین علیها السلام بوده است. این خانم، خیلی بزرگ است. مصیبت آقا هم خیلی بزرگ است. مروان دشمن شماره یک اهل بیت علیهم السلام بود. وقتی به حاشیه قبرستان بقیع رسید گفت: این خانم چه کسی است که گریه می کند؟ گفتند: مادر عباس علیه السلام است. از اسب پیاده شد، ایستاد و گریه کرد! یکی از اولیاء به من گفت که یک نفر رفت منبر مصیبت قمر بنی هاشم را خیلی مکشوف کرد. گفت: یکی دیگر امیرالمؤمنین را دیده بود که رنگ آقا تغییر کرده بود. یک قدری باید پرده داشته باشد. ما نمی فهمیم، از اسرار ولایت است. خلاصه خانم در قبرستان رفت. اشعاری دارد که من هیچ وقت جرأت نمی کنم بگویم. حالا محرم است دو تا را می گویم. یکی این است که زمزمه می کرد که دیگر به من ام البنین نگوئید. من بنینی(2) ندارم. یکی هم این بود که خیلی جگرم را می سوزاند: یا لیت شعری و کما اخبروه بأن عباس قطیع الیمین؛ کاش می دانستم که آیا راست می گویند دست عباسم را بریدند. حالا آن شعر شاعر که نوه آقا بود. آن هم شعر مادرش؛ یک شعری گمنام که شاعرش و مدرکش را پیدا نکردم برایتان بخوانم. خدا جزای خیرش بدهد توشه کربلا باشد. شعر مرا دگرگون کرده می گوید: ای زائر قمر بنی هاشم! تو آنجا که رفتی سر از پا نمی شناسی اما بیرون حرم با خودت قرار بگذار که بعضی کلمات را نزد ضریح نگویی. و لا تذکرن عنده سکینة فأنه اوعدها بالماء(3)
ما امروز در مجلس ظهر یک جهتی بود که متوسل به حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام شدیم. اینجا هم همین توسل را پیدا می کنیم. باب الحوائج است. در مورد این آقا عقلمان نمی رسد چه چیزی بگوییم. از عقول ما خارج است. برای اینکه معصومی پیدا می شود در مورد او می گوید:(رحم الله عمنا عباس کان نافذ البصیرة)؛ خدا عمویمان عباس را رحمت کند که بصیرتش نافذ بود. یعنی چشم قمر بنی هاشم علیه السلام پرده را می شکافت. معصوم دیگری که امام زمانش علیه السلام باشد یعنی مولایمان ابی عبدالله علیه السلام می دانید، تاریخ صحیح می نویسد که وقتی با او حرف می زد می گفت:(بنفسی انت)(4)؛ عباس! جانم به قربانت. وقتی یک آقایی اینطور باشد تو را به خدا عقل ما می رسد درباره او چیزی بگوییم؟! ای قمر بنی هاشم! ای آقا! ای آقا! من زبان ناقابلم بسته است ولی الحمدالله یقین حاصل شده که حتی تو دست رد به سینه کافر هم نزدی. 
دوستان را کجا کنی محروم - تو که با دشمنان نظر داری 
با تمام جانم دارم می گویم. آقا قربانت بروم. بر من ثابت شد که جواب یهودی و نصاری را داده ای. ای پسر امیرالمؤمنین! آقا شفاعت تو خیلی قوی است. شفیع ما باش. از خدا بخواه مشکلات ما را حل کند. تو که اینقدر مقام داری. می فرمایند:(تمام شهداء آرزوی مقام قمر بنی هاشم را دارند)(5)
کاروان کربلا وقتی بر می گشت یک سخنگو داشت. سخنگو آمده بود. هر کس سراغ هر کس را می خواست بگیرد می رفت از او می گرفت. می گفت: پدر مرا ندیدی؟ عموی مرا ندیدی؟ برادر مرا ندیدی؟ آی مردم! آی جوانها! یک وقت دیدند این سخنگو دست و پایش را گم کرد.یک وقت دید که علیا مخدره ام البنین علیها السلام آمده است. گفت: جواب همه را دادم؛ به این خانم چه بگویم؟ چهار تا پسر فرستاده است. می دانید که آدم های عاقل، خبرهای وحشت بار را تدریجا می گویند و حتی خبرهای مسرت بار هم باید تدریجا داده شود. خدا را قسم می دهم به این آقا، آن دسته از آزادگانمان را که به آغوش خانواده اشان بازنگشته اند، همه شان را به سلامت بازگردان! وقتی این آزاده ها می آمدند من پیش بینی می کردم چند تا مسئله اتفاق بیفتد. بعضی ها در خانه می رفتند و به مادر می گفتند: پسرت آمده. پسرش نه سال در زندان بعثی بوده، موردی پیش آمده که مادر افتاده، غش کرده، سکته کرده. از این خبرها بود. من می گفتم اگر آزاده دیدید اول یک تلفن بزنید، بگویید مثلا آزاده ها دارند می آیند شما خبر دارید؟ بعد یواش یواش بگویید من رفیقش را دیدم، آنها می گفتند که شاید او هم بیاید. اینطوری بگویید. بعد هم یک زنگ بزنید بگویید: احیانا، شاید، آمده باشد بروید ببینید. خبرهای مسرت بار، وحشت بار، هر دو تدریجا باید گفته شود. روایت نشان می دهد که سخنگوی کاروان کربلا این چیزها را ملاحظه می کرده است. چهار تا پسر است چه بگوید؟! وقتی توصیف کرد که در کربلا چه خبر بوده است. خانم پرسید:(مقام مادر قمر بنی هاشم علیه السلام خیلی بالاست. اسراری در آنجا هست. فرمود: در کربلا چه خبر؟ قریب به این مضامین. گفته باشد خانم! بعضی از فرزندانتان شهید شدند. سؤال را تکرار کرد همان جواب را شنید. مادر قمر بنی هاشم علیه السلام است. زن معمولی نبود. یک دفعه دیدند که خانم غضبناک شد. یک طوری گفت که آن سخنگوی کاروان لرزید فرمود:(قد قطعت میاة قلبی)؛ رگهای قلبم را بریدی. چرا جوابم را نمی دهی؟ گفت: خانم! مگر من چه کار کردم؟ دوبار سؤال فرمودی من هم دوبار جواب دادم. فرمود: نه! اولادی و من تحت الخضراء کلهم فداء لابی عبدالله. گفت از چیز دیگری می خواهم بپرسم. حسین کجاست؟ تمام اولاد من که این زیر این آسمان است فدای حسین شوند! حسین کجاست؟ ادبش را نشان داد. عظمتش را نشان داد. عباس از دست داده است سه تا آقازاده دیگر را هم همینطور. قبرش هم در قبرستان بقیع است. ان شاء الله خدا قسمت کند همه مان با هم برویم. بقیع که آدم می رود، مالک گریه خودش نمی شود. البته علت اصلی این را تا حالا نگفته بودم حالا می گویم. علت اصلی آن چهار تا امامند. اما بعید نیست آن اشکهایی که این خانم آنجا ریخته دخیل باشد. آخر ام البنین آنجا خیلی گریه کرده است . دشمن گوش داد از اسبش پیاده شد و اشک ریخت. گفت: خانم کیه؟ گفتند مادر عباس بن علی! گفت حق دارد. بیست سال است کم یا زیاد مختصر منبر می روم به خودش قسم تاسوعا من یک دفعه حدیث نفس کردم که بگذار همه شعرهای خانم را بخوانم دیدم نشد. نشد فقط یک بیت را انتخاب کردم که این هم تند است. حالا نسبت به بقیه بهتر است. می دانید چرا دشمن گریه کرد؟ چون شنید که مادر می گوید: یا لیت شعری و کما اخبروه و بأن عباس قطیع الیمین؛ کاش می دانستم که آیا راست می گویند دست عباسم را بریدند؟ واقعا دست عباس را بریدند؟ این یک شعر برای مادر است. یک شعر هم است که صاحبش را هنوز پیدا نکرده ام چون می دانید روایت و شعر را با مأخذ می گویم. صاحب این بیت شعر هر کس است خدا به او جزای خیر بدهد. این را به عنوان توشه کربلا می گویم. نمی خواهم خوشتان بیاید. اما به فضل الهی همه مان ان شاء الله کربلا می رویم. وقتی می رویم این یک بیت شعر باید توشه سفرمان باشد. می دانید شاعر چه می گوید؟ اول آماده ات می کند و بعد می گوید: چند سال است که کنار قبر عباس علیه السلام حاضر نشدی. هر چند بعضی هایتان اصلا ندیدند. تا آنجا بروید سر از پا نمی شناسید. عاشق خیلی حرفها می زند. می گوید: ولی خواهش می کنم با خودت قرار بگذار، یک کلماتی هست که استثنائا آنها نباید در کنار ضریح حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام به زبان بیاید. آن حرم، یک آدابی دارد. آماده ات می کند، یک بیت است؛ اما با جان آدم بازی می کند می گوید زائر به یادت بسپار که: 
و لا تَذکُرنَّ عنده سکینة
آنجا رفتی، اسم سکینه را به زبانت نیاوری ها. 
فانه اَوعَدَها بالماء(6)

پی نوشت:
-----------------------

1) الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 12. منتهی الامال، ج 1 ص 706. 
2) پسرانی 
3) اگر آنجا رفتید نام سکینه را نیاورید چرا که حضرت علیه السلام، وعده آب به این خانم علیها السلام داده بود.
4) الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 12. منتهی الامال، ج 1، ص 706. 
5) الخصال، ج 1، 68. 
6) چرا که حضرت علیه السلام، وعده آب به این خانم علیها السلام داده بود. 

Share