برای سرودنت / شاعر : سعید بیابانکی
لب این حوض می نشینم
چنگ آبی بر می دارم
و به آن زل می زنم
لب این حوض می نشینم
چنگ آبی بر می دارم
و به آن زل می زنم
مرا
به جشن تولد
فراخوانده بودند
چرا
من
سال های سال مُردم
از رفتنت دهانِ همه باز...
انگار گفته بودند:
پرواز!
پرواز!
می خواستم بگویم:
«گفتن نمی توانم»
آیا همین که گفتم
نه چندان بزرگم
که کوچک بیابم خودم را
نه آنقدر کوچک
دیوار چیست؟
آیا به جز دو پنجره ی رو به روی هم
اما
بی منظره؟
سیبی که از درخت می افتد
از نو به شاخه بر می گردد
اما
گذشتن از چهل
رسیدن و کمال
چه فکر کال کودکانه ای!
زهی خیال خام!
ما
در تمام عمر تو را در نمی یابیم
اما
تو
ناگهان
همه را در می یابی!