رفتن به محتوای اصلی

ای چشم خمارین تو و افسانه نازت / شاعر : شهریار

تاریخ انتشار:

ای چشم خمارین تو و افسانه نازت / شاعر : شهریار

ای چشم خمارین تو و افسانه نازت
وی زلف کمندین من و شبهای درازت

شبها منم و چشمک محزون ثریا
با اشک غم و زمزمه راز و نیازت

بازآمدی ای شمع که با جمع نسازی
بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت

گنجینه رازی است به هر مویت و زان موی
هر چنبره ماری است به گنجینه رازت

در خویش زنیم آتش و خلقی به سرآریم
باشد که ببینیم بدین شعبده بازت

صد دشت و دمن صاف و تراز آمد و یک بار
ای جاده انصاف ندیدیم ترازت

شهری به تو یار است و غریب این همه محروم
ای شاه به نازم دل درویش نوازت

موضوع انجمن

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا