رفتن به محتوای اصلی

فراشغل

فایده دانش

تاریخ انتشار:

فايده دانش

اصمعی، شاعر معروف می گويد من در ابتدای تعلم در بصره، بسيار تنگ دست بودم.
بر سر كوچه، بقالی بود كه چون بامداد از او می گذشتم، می پرسيد كه كجا می روی؟
می گفتم نزد فلان محدث و چون شبانگاه باز می آمدم، می گفت از كجا می آیی؟
من هم پاسخ می دادم از نزد فلان اديب.
و چون اين بگفتم، در جواب می گفت عمر بر باد مده و برای خود پيشه ای طلب كن كه نفع آن بر تو عايد شود.
و به سُخره ادامه می داد هر كتاب كه داری به من ده تا در كوزه ای پر آب خمير سازم و نان بپزم و هر نوبت كه مرا بديد، همين سخن بگفت و همين نصيحت بكرد.

من كه از ملامت كردن او دلتنگ شدم، شب هنگام به طلب علم می رفتم تا آن سرزنش ها نشنوم.
يک روز كه از نهايت درويشی در خانه متفكر نشسته بودم، خادم امير بصره بيامد و چون اين حال پريشان را بديد، مرا به نزد امير ببرد.
چون امير بصره مرا بديد گفت تو را به عنوان اديبِ پسرِ خليفه اختيار كردم، آماده شو و به بغداد برو.
من به خانه آمدم و از كتب هر چه بدان احتياج داشتم برگرفتم و به بغداد رفتم.

پس از مدتی كه نشانه های رشد در پسر خليفه ظاهر شد و در انواع علوم استاد گشت، خليفه مرا بخواند و گفت يا عبدالملک، هر حاجت كه داری بگو تا اجابت كنم.
گفتم اگر خليفه اجازه فرمايد، بَهرِ تفرجی به بصره روم.
پس از رسيدن، ديدم سرایی پادشاهانه برای من بنا كرده و زمين ها و املاک بسيار خريده بودند، به طوری كه نعمت و ثروت من در آن شهر مشهور گشته بود.
روزی بقال نزدم آمد و گفت چگونه ای؟
گفتم نصيحت تو قبول كردم و هر كتاب كه داشتم خمير كردم و از خمير آن كتاب ها، اين همه نان برای من پخته شده است.

موضوع انجمن

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا