بحثی از زندگانی حضرت جواد الائمه علیه السلام / بخش دوم
گرداب اعتقادی
اما بر رغم تمام آنچه در مورد امکان رسیدن به مناصب بزرگ الهی در سن خردسالی گفته شد، هنوز مشکل کوچکی سنّ حضرت جواد، نه تنها برای بسیاری از افراد عادی از شیعیان حل نشده بود، بلکه برای برخی از بزرگان و علمای شیعه نیز جای بحث و گفتگو داشت. به همین جهت پس از شهادت امام رضا - علیه السلام - و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شیعیان - بویژه شیعیان عامی - با گرداب اعتقادی خطرناک و در نوع خود بی سابقه ای مواجه شدند و کوچکی سن آن حضرت به صورت یک مشکل بزرگ پدیدار گردید.
"ابن رستم طبری"، از دانشمندان قرن چهارم هجری، می نویسد:
"زمانی که سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش را به قتل رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانی فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سنّ ابو جعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیر شدند"(26).
به همین جهت، شیعیان اجتماعاتی تشکیل دادند و دیدارهایی با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از اینکه او دارای علم امامت است، پرسشهایی را مطرح کردند و هنگامی که پاسخهای قاطع و روشن و قانع کننده دریافت کردند، آرامش و اطمینان یافتند.
مورخان در این زمینه می نویسند: چون امام رضا - علیه السلام - در سال دویست و دو رحلت نمود، سنّ ابوجعفر نزدیک به هفت سال بود، ازینرو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. "ریان بن صلت"، "صفوان بن یحیی"، "محمد بن حکیم"، "عبدالرحمن بن حجاج" و "یونس بن عبدالرحمن"، با گروهی از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه ی "عبدالرحمن بن حجاج"، در یکی از محله های بغداد به نام "برکه زلزل"(27) گرد آمدند و در سوک امام به گریه و اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زاری بردارید، (باید دید) امر امامت را چه کسی عهده دار می گردد؟ و تا این کودک (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه کسی باید بپرسیم؟
در این هنگام "ریان بن صلت" برخاست و گلوی او را گرفت و فشرد، و در حالی که به سر و صورت او می زد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ایمان می کنی و شک و شرک خود را پنهامی می داری؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتی اگر طفل یک روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتی اگر صد ساله باشد، چون دیگران یک فرد عادی خواهد بود، شایسته است در این باره تأمّل شود. در این هنگام حاضران به توبیخ و نکوهش یونس پرداختند (28).
و در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علمای بغداد و شهرهای دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابو جعفر عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه ی امام صادق - علیه السلام - که خالی بود، رفتند و روی زیرانداز بزرگی نشستند. در این هنگام عبدالله بن موسی، عموی حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. یک نفر بپا خاست و گفت: این پسر رسول خداست، هرکس سؤالی دارد از وی بکند. چند نفر از حاضران سؤالاتی کردند که وی پاسخهای نادرستی داد!...(29) شیعیان متحیر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابوجعفر می توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمی آمد و جوابهای نادرست نمی داد!
در این هنگام دری از صدر مجلس باز شد و غلامی بنام "موفق" وارد مجلس گردید و گفت: این ابوجعفر است که می آید، همه بپا خاستند و از وی استقبال کرده، سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتی که پاسخهای قانع کننده و کاملی شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموی شما، عبداللهََ چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است که فردا در پیشگاه او بایستی و به تو بگوید: با آنکه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادی؟!(30)
"اسحاق بن اسماعیل" که آن سال همراه این گروه بود، می گوید:
من نیز در نامه ای ده مسأله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهای من پاسخ داد، از او تقاضا می کنم که دعا کند خداوند بچه ای را که همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتی که مردم سؤالات خود را مطرح کردند، من نیز نامه را در دست گرفته بپا خاستم تا مسائل را مطرح کنم. امام تا مرا دید، فرمود: ای اسحاق! اسم او را "احمد" بگذار؟ به دنبال این قضیه همسرم پسری به دنیا آورد و نام او را "احمد" گذاشتم (31).
این دیدار و بحث و گفتگو و دیدارهای مشابه دیگری که با امام جواد - علیه السلام - صورت گرفت (32) مایه ی اطمینان و اعتقاد کامل شیعیان به امامت آن حضرت گردید و ابرهای تیره ی ابهام و شبه را از فضا فکر و ذهن آنان کنار زد و خورشید حقیقت را آشکار ساخت.
مناظرات امام جواد (علیه السلام)
چنانکه گفته شد، از آنجا که امام جواد نخستین امامی بود که در خردسالی به منصب امامت رسید (33)، حضرت مناظرات و بحث و گفتگوهایی داشته است که برخی از آنها بسیار پر سر و صدا و هیجان انگیز و جالب بوده است. علت اصلی پیدایش این مناظرات این بود که از یک طرف، امامت او به خاطر کمی سن برای بسیاری از شیعیان کاملاً ثابت نشده بود (گرچه بزرگان و دانایان شیعه بر اساس عقیده ی شیعه هیچ شک و تردیدی در این زمینه نداشتند) از اینرو برای اطمینان خاطر و به عنوان آزمایش، سؤالات فراوانی از آن حضرت می کردند.
از طرف دیگر، در آن مقطع زمانی، قدرت "معتزله" افزایش یافته بود و مکتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حکومت وقت در آن زمان از آنان حمایت و پشتیبانی می کرد و از سلطه و نفوذ خود و دیگر امکانات مادی و معنوی حکومتی، برای استواری و تثبیت خط فکری آنان و ضربه زدن به گروههای دیگر و تضعیف موقعیت و نفوذ آنان به هر شکلی بهره برداری می کرد. می دانیم که خط فکری اعتزال در اعتماد بر عقل محدود و خطاپذیری بشری افراط می نمود: معتزلیان دستورها و مطالب دینی را به عقل خود عرضه می کردند و آنچه را که عقلشان صریحاً تأیید می کرد می پذیرفتند و بقیه را رد و انکار می کردند و چون نیل به مقام امامت امّت در سنین خردسالی با عقل ظاهر بین آنان قابل توجیه نبود، سؤالات دشوار و پیچیده ای را مطرح می کردند تا به پندار خود، آن حضرت را در میدان رقابت علمی شکست بدهند!
ولی در همه ی این بحثها و مناظرات علمی، حضرت جواد (در پرتو علم امامت) با پاسخهای قاطع و روشنگر، هرگونه شک و تردید را در مورد پیشوایی خود از بین می برد و امامت خود و نیز اصل امامت را تثبیت می نمود. به همین دلیل بعد از او در دوران امامت حضرت هادی (که او نیز در سنین کودکی به امامت رسید) این موضوع مشکلی ایجاد نکرد، زیرا دیگر برای همه روشن شده بود که خردسالی تأثیری در برخورداری از این منصب خدایی ندارد.
مناظره با یحیی بن اکثم (34)
وقتی "مأمون" از "طوس" به "بغداد" آمد، نامه ای برای حضرت جواد - علیه السلام - فرستاد و امام را به بغداد دعوت کرد. البته این دعوت نیز مثل دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهری و در واقع سفر اجباری بود.
حضرت پذیرفت و بعد از چند روز که وارد بغداد شد، مأمون او را به کاخ خود دعوت کرد و پیشنهاد تزویج دختر خود "اُمّ الفضل" را به ایشان کرد.
امام در برابر پیشنهاد او سکوت کرد. (35) مأمون این سکوت را نشانه ی رضایت حضرت شمرد و تصمیم گرفت مقدمات این امر را فراهم سازد.
او در نظر داشت مجلس جشنی تشکیل دهد، ولی انتشار این خبر در بین بنی عباس انفجاری به وجود آورد: بنی عباس اجتماع کردند و با لحن اعتراض آمیزی به مأمون گفتند: این چه برنامه ای است؟ اکنون که علی بن موسی از دنیا رفته و خلافت به عباسیان رسیده باز می خواهی خلافت را به آل علی برگردانی؟! بدان که ما نخواهیم گذاشت این کار صورت بگیرد، آیا عداوتهای چند ساله بین ما را فراموش کرده ای؟!
مأمون پرسید: حرف شما چیست؟
گفتند: این جوان خردسال است و از علم و دانش بهره ای ندارد.
مأمون گفت: شما این خاندان را نمی شناسید، کوچک و بزرگ اینها بهره ی عظیمی از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نیست او را آزمایش کنید و مرد دانشمندی را که خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان بحث کند و صدق گفتار من روشن گردد.
عباسیان از میان دانشمندان، "یحیی بن اکثم" را (به دلیل شهرت وی) انتخاب کردند و مأمون جلسه ای برای سنجش میزان علم و آگاهی امام جواد ترتیب داد. در آن مجلس یحیی رو به مأمون کرد و گفت: اجازه می دهی سؤالی از این جوان بنمایم؟
مأمون گفت: از خود او اجازه بگیر.
یحیی از امام جواد اجازه گرفت. امام فرمود: هر چه می خواهی بپرس.
یحیی گفت: درباره ی شخصی که مُحْرِم بوده و در آن حال حیوانی را شکار کرده است، چه می گویید؟ (36)
امام جواد - علیه السلام - فرمود: آیا این شخص، شکار را در حِلّ (خارج از محدوده حَرَم) کشته است یا در حرم؟ عالم به حکم حرمت شکار در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمداً کشته یا بخطا؟ آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ برای اولین بار چنین کاری کرده یا برای چندمین بار؟ شکار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین کاری ابا ندارد یا از کرده خود پشیمان است؟ در شب شکار کرده یا در روز؟ در احرامِ عُمره بوده یا احرامِ حج؟!
یحیی بن اکثم از این همه فروع که امام برای این مسأله مطرح نمود، متحیر شد و آثار ناتوانی و زبونی در چهره اش آشکار گردید و زبانش به لکنت افتاد به طوری که حضار مجلس ناتوانی او را در مقابل آن حضرت نیک دریافتند.
مأمون گفت: خدای را بر این نعمت سپاسگزارم که آنچه من اندیشیده بودم، همان شد.
سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آیا اکنون آنچه را که نمی پذیرفتید دانستید؟!(37)
حکم شکار در حالات گوناگون توسط مُحْرِم
آنگاه پس از مذاکراتی که در مجلس صورت گرفت، مردم پراکنده گشتند و جز نزدیکان خلیفه، کسی در مجلس نماند. مأمون رو به امام جواد - علیه السلام - کرد و گفت: قربانت گردم خوب است احکام هر یک از فروعی را که در مورد کشتن صید در حال احرام مطرح کردید، بیان کنید تا استفاده کنیم. امام جواد - علیه السلام - فرمود: بلی، اگر شخص محرم در حِلّ (خارج از حرم) شکار کند و شکار از پرندگان بزرگ باشد، کفاره اش یک گوسفند است و اگر در حرم بکشد کفاره اش دو برابر است؛ و اگر جوجه پرنده ای را در بیرون حرم بکشد کفاره اش یک بره است که تازه از شیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بکشد هم بره و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد؛ و اگر شکار از حیوانات وحشی باشد، چنانچه گورخر باشد کفاره اش یک گاو است و اگر شتر مرغ باشد کفاره اش یک شتر است و اگر آهو باشد کفاره آن یک گوسفند است و اگر هر یک از اینها را در حرم بکشد کفاره اش دو برابر می شود.
و اگر شخص محرم کاری بکند که قربانی بر او واجب شود، اگر در احرام حج باشد باید قربانی را در "مِنی " ذبح کند و اگر در احرام عمره باشد باید آن را در "مکه" قربانی کند. کفاره شکار برای عالم و جاهلِ به حکم، یکسان است؛ منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب کفاره) گناه نیز کرده است، ولی در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است. کفاره ی شخص آزاد بر عهده خود او است و کفاره ی برده به عهده صاحب او است و بر صغیر کفاره نیست ولی بر کبیر واجب است و عذاب آخرت از کسی که از کرده اش پشیمان است برداشته می شود، ولی آنکه پشیمان نیست کیفر خواهد شد (38).
قاضی القضات مات می شود!
مأمون گفت: احسنت ای ابا جعفر! خدا به تو نیکی کند! حال خوب است شما نیز از یحیی بن اکثم سؤالی بکنید همان طور که او از شما پرسید. در این هنگام ابو جعفر - علیه السلام - به یحیی فرمود: بپرسم؟ یحیی گفت: اختیار با شماست فدایت شوم، اگر توانستم پاسخ می گویم وگرنه از شما بهره مند می شوم.
ابو جعفر - علیه السلام - فرمود: به من بگو در مورد مردی که در بامداد به زنی نگاه می کند و آن نگاه حرام است، و چون روز بالا می آید آن زن بر او حلال می شود، و چون ظهر می شود باز بر او حرام می شود، و چون وقت عصر می رسد بر او حلال می گردد، و چون آفتاب غروب می کند بر او حرام می شود، و چون وقت عشأ می شود بر او حلال می گردد، و چون شب به نیمه می رسد بر او حرام می شود، و به هنگام طلوع فجر بر وی حلال می گردد؟ این چگونه زنی است و با چه چیز حلال و حرام می شود؟
یحیی گفت: نه، به خدا قسم من به پاسخ این پرسش راه نمی برم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمی دانم، اگر صلاح می دانید از جواب آن، ما را مطلّع سازید.
ابو جعفر - علیه السلام - فرمود: این زن، کنیز مردی بوده است. در بامدادان، مرد بیگانه ای به او نگاه می کند و آن نگاه حرام بود، چون روز بالا می آید، کنیز را از صاحبش می خرد و بر او حلال می شود، چون ظهر می شود او را آزاد می کند و بر او حرام می گردد، چون عصر فرا می رسد او را به حباله ی نکاح خود در می آورد و بر او حلال می شود، به هنگام مغرب او را "ظِهار" می کند (39) و بر او حرام می شود، موقع عشا کفاره ی ظهار می دهد و مجدداً بر او حلال می شود چون نیمی از شب می گذرد او را طلاق می دهد و بر او حرام می شود و هنگام طلوع فجر رجوع می کند و زن بر او حلال می گردد (40).
جلوه هایی از علم گسترده ی امام
1 - فتوای قضائی امام و شکست فقهای درباری
امام جواد - علیه السلام - غیر از مناظراتش که دو نمونه از آن یاد شد، گاه از راههای دیگر نیز بیمایگی فقها و قضات درباری را روشن نموده برتری خود بر آنان را در پرتو علم امامت ثابت می کرد و از این رهگذر اعتقاد به اصل "امامت" را در افکار عمومی تثبیت می نمود. از آن جمله فتوایی بود که امام در مورد چگونگی قطع دست دزد صادر کرد که تفصیل آن بدین قرار است:
"زُرقان"(41)، که با "ابن ابی دُؤاد"(42) دوستی و صمیمیت داشت، می گوید: یک روز "ابن ابی دُؤاد" از مجلس معتصم بازگشت، در حالی که بشدت افسرده و غمگین بود. علت را جویا شدم. گفت: امروز آرزو کردم که کاش بیست سال پیش مرده بودم! پرسیدم: چرا؟
گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!
گفتم: جریان چه بود!
گفت: شخصی به سرقت اعتراف کرد و از خلیفه (معتصم) خواست که با اجرای کیفر الهی او را پاک سازد. خلیفه همه فقها را گرد آورد و "محمد بن علی" (حضرت جواد) را نیز فرا خواند و از ما پرسید:
دست دزد از کجا باید قطع شود؟
من گفتم: از مچ دست.
گفت: دلیل آن چیست؟
گفتم: چون منظور از دست در آیه تیمم: "فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکمْ وَاَیدِیکمْ"(43): "صورت و دستهایتان را مسح کنید" تا مچ دست است.
گروهی از فقها در این مطلب با من موافق بودند و می گفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود، ولی گروهی دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دلیل آن را پرسید، گفتند: منظور از دست در آیه وضو: "فَاغْسِلُوا وُجُوهَکمْ وَاَیدِیکمْ اًّلی الْمَرافِقِ"(44): "صورتها و دستهایتان را تا آرنج بشویید" تا آرنج است.
آنگاه معتصم رو به محمد بن علی (امام جواد) کرد و پرسید: نظر شما در این مسأله چیست؟
گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار.
معتصم اصرار کرد و قسم داد که باید نظرتان را بگویید.
محمد بن علی گفت: چون قسم دادی نظرم را می گویم. اینها در اشتباهند، زیرا فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست باید باقی بماند.
معتصم گفت: به چه دلیل؟
گفت: زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق می پذیرد: صورت (پیشانی)، دو کف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستی برای او نمی ماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نیز خدای متعال می فرماید:
"وَ اَنّ الْمَساجِدَ اللهََِ فَلا تَدْعُوا مَعَ الله أحَد"(45): "سجده گاهها (هفت عضوی که سجده بر آنها انجام می گیرد) از آن خداست، پس، هیچ کس را همراه و همسنگ با خدا مخوانید (و عبادت نکنید)"(46) و آنچه برای خداست، قطع نمی شود.
"ابن أبی دُؤاد" می گوید: معتصم جواب محمد بن علی را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند (و ما نزد حضار، بی آبرو شدیم!) و من همانجا (از فرط شرمساری و اندوه) آرزوی مرگ کردم! (47)
2 - حدیث سازان رسوا می شوند!
نقل شده است که پس از آنکه مأمون دخترش را به امام جواد تزویج کرد (48) در مجلسی که مأمون و امام و یحیی بن اکثم و گروه بسیاری در آن حضور داشتند، یحیی به امام گفت:
روایت شده است که جبرئیل به حضور پیامبر رسید و گفت: یا محمد! خدا به شما سلام می رساند و می گوید: "من از ابوبکر راضی هستم، از او بپرس که آیا او هم از من راضی است؟". نظر شما درباره این حدیث چیست؟(49)
امام فرمود: من منکر فضیلت ابوبکر نیستم، ولی کسی که این خبر را نقل می کند باید خبر دیگری را نیز که پیامبر اسلام در حجة الوداع بیان کرد، از نظر دور ندارد. پیامبر فرمود: "کسانی که بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثی از من برای شما نقل شد، آن را به کتاب خدا و سنت من عرضه کنید، آنچه را که با کتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنچه را که مخالف کتاب خدا و سنت من بود، رها کنید". امام جواد افزود: این روایت (درباره ی ابوبکر) با کتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است: "ما انسان را آفریدیم و می دانیم در دلش چه چیز می گذرد و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم" (50).
آیا خشنودی و ناخشنودی ابوبکر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟! این عقلاً محال است.
یحیی گفت: روایت شده است که: "ابوبکر و عمر در زمین، مانند جبرئیل در آسمان هستند".
حضرت فرمود: درباره ی این حدیث نیز باید دقت شود؛ چرا که جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرّب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهی از آن دو سر نزده است و لحظه ای از دایره ی اطاعت خدا خارج نشده اند، ولی ابوبکر و عمر مشرک بوده اند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شده اند، اما اکثر عمرشان را در شرک و بت پرستی سپری کرده اند، بنابر این محال است که خدا آن دو را به جبرئیل و میکائیل تشبیه کند.
یحیی گفت: همچنین روایت شده است که: "ابوبکر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند"(51). درباره این حدیث چه می گویید؟
حضرت فرمود: این روایت نیز محال است که درست باشد، زیرا بهشتیان همگی جوانند و پیری در میان آنان یافت نمی شود (تا ابوبکر و عمر سرور آنان باشند!) این روایت را بنی امیه، در مقابل حدیثی که از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره ی حسن و حسین - علیهما السلام - نقل شده است که "حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند"، جعل کرده اند.
یحیی گفت: روایت شده است که "عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است". حضرت فرمود: این نیز محال است؛ زیرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و همه ی اینها و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت با نور اینها روشن نمی شود ولی با نور عمر روشن می گردد؟!
یحیی اظهار داشت: روایت شده است که "سکینه" به زبان عمر سخن می گوید (عمر هرچه گوید، از جانب مَلَک و فرشته می گوید).
حضرت فرمود: من منکر فضیلت عمر نیستم؛ ولی ابوبکر، با آنکه از عمر افضل است، بالای منبر می گفت: "من شیطانی دارم که مرا منحرف می کند، هرگاه دیدید از راه درست منحرف شدم، مرا به راه درست باز آورید".
یحیی گفت: روایت شده است که پیامبر فرمود: "اگر من به پیامبری مبعوث نمی شدم، حتماً عمر مبعوث می شد"(52).
امام فرمود: کتاب خدا (قرآن) از این حدیث راست تر است، خدا در کتابش فرموده است: "به خاطر بیاور هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح..."(53). از این آیه صریحاً بر می آید که خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممکن است پیمان خود را تبدیل کند؟ هیچ یک از پیامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرک نورزیده اند، چگونه خدا کسی را به پیامبری مبعوث می کند که بیشتر عمر خود را با شرک به خدا سپری کرده است؟! و نیز پیامبر فرمود: "در حالی که آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم".
باز یحیی گفت، روایت شده است که پیامبر فرمود: "هیچگاه وحی از من قطع نشد، مگر آنکه گمان بردم که به خاندان خطّاب (پدر عمر) نازل شده است"، یعنی نبوت از من به آنها منتقل شده است.
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امکان ندارد که پیامبر در نبوت خود شک کند، خداوند می فرماید: "خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانی بر می گزیند"(54). (بنابر این، با گزینش الهی، دیگر جای شکی برای پیامبر در باب پیامبری خویش وجود ندارد).
یحیی گفت: روایت شده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: "اگر عذاب نازل می شد، کسی جز عمر از آن نجات نمی یافت".
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده است: "و مادام که تو در میان آنان هستی، خداوند آنان را عذاب نمی کند و نیز مادام که استغفار می کنند، خدا عذابشان نمی کند"(55). بدین ترتیب تا زمانی که پیامبر در میان مردم است و تا زمانی که مسلمانان استغفار می کنند، خداوند آنان را عذاب نمی کند (56).
------------------------
منابع :
26- دلائل الاًّمامة، الطبعبةالثالثة، قم، منشورات الرضی، 1363 (ه. ش)،ص .204
27- در برخی از منابع "برکه زلول" آمده است، ولی گویا "زلزل" صحیح است، زیرا برخی می نویسند: این برکه را "زلزل" غلام "عیسی بن جعفر بن منصور" حفر و آن را برای مسلمانان وقف نمود و از این جهت به وی منسوب گردید (مقرّم، سید عبدالرزاق، نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد - علیه السلام -، ترجمه دکتر پرویز لولاور، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس، 1370 (ه. ش)،ص 109، پاورقی).
یاقوت حموی می نویسد: ابراهیم موصلی نوازنده، "برصوم" و "زلزل" را از اطراف کوفه به بغداد آورد و به آن دو، موسیقی و آواز عربی آموخت و آنان از این طریق به دربار راه یافتند و مورد توجه خلفا واقع شدند. نام اصلی زلزل، منصور، و خواهر او همسر ابراهیم موصلی بوده است (معجم البلدان، بیروت، دار اًّحیأ التراث العربی، 1399 (ه.ق)،ج 1، ص 402).
28- یونس و همچنین صفوان بن یحیی از اصحاب اجماع اند یعنی دانشمندان امامیه بر درستی و صحت روایات و احادیث آنان اتفاق نظر دارند. یونس از نظر جلالت قدر و عظمت معنوی در رتبه بسیار والایی قرار داشته و از طرف پیشوایان ما، مورد تمجید فراوان واقع شده است و دانشمنداان علم رجال، در ستایش او داد سخن داده اند . با این اوصاف ، وقتی شخصیت بزرگ و استواری مانند او چنین اظهاراتی بکند، وضع توده مردم و عوام شیعیان روشن است! از این نظر بعضی از دانشمندان معاصر نتوانسته باور کند که وی چنین بگوید، ازینرو گفتار او را بدین گونه توجیه کرده که مقصود او از جمله "گریه را کنار بگذار" امتحان و آزمایش حاضران در مجلس بوده تا آنان که در مقابل حق معرفتی استوار دارند شناخته شوند تا شاید او بتواند در ارشاد و راهنمایی کسی که از امام منحرف شده است، تلاشی کرده باشد! (نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد - علیه السلام - ص 110، پاورقی)
29- در اینجا مورخان سؤالها و جوابها را نوشته اند، ولی ما به منظور رعایت اختصار از نقل آنها صرف نظر کردیم.
30- مجلسی، بحار الأنوار، الطبعةالثانیة، تهران، المکتبةالاًّسلامیة، 1395 ه'.ق، ج 50، ص 98 - 100 (به نقل از عیون المعجزات) - محمد بن جریر الطّبری، ابن رستم، دلائل الاًّمامة، الطبعةالثالثة، قم منشورات الرّضی،، 1363 (ه. ش)،ص 204 - 206 - مسعودی، اثبات الوصیة، الطبعةالرابعة، نجف، المطبعةالحیدریة، 1374 ه'.ق، ص 213 - 215 (با اندکی اختلاف در عبارات) قرشی،، سید علی اکبر، خاندان وحی، چاپ اول، دار الکتب الاًّسلامیة، 1368 ه'.ش، ص 642 - 644 - مرتضی العاملی،، جعفر، نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد - علیه السلام - ترجمه سید محمد حسینی، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، 1365 (ه. ش)،ص 27 - .29
31- مسعودی، همان کتاب، ص .215
32- مجلسی، همان کتاب، ص 90 - مسعودی همان کتاب، ص 210 شیخ مفید، الاًّختصاص، تصحیح و تعلیق: علی اکبر الغفّاری،، منشورات جماعةالمدرسین فی الحوزةالعلمیة- قم المقدّسة، ص .102
33- پس از آن حضرت، فرزندش علی هادی - علیه السلام - نیز در همین سنین و بلکه کمتر از آن به امامت رسید و بعد از او امام مهدی - علیه السلام - نیز، در حالی که بیش از پنج سال نداشت، به این منصب نائل گردید.
34- یحیی یکی از دانشمندان نامدار زمان مأمون، خلیفه عباسی، بود که شهرت علمی او در رشته های گوناگون علوم آن زمان زبانزد خاص و عام بود. او در علم فقه تبحر فوق العاده ای داشت و با آنکه مأمون خود از نظر علمی وزنه بزرگی بود، ولی چنان شیفته مقام علمی یحیی بود که اداره امور مملکت را به عهده او گذاشت و با حفظ سمت، مقام قضأ را نیز به وی واگذار کرد. یحیی علاوه بر اینها دیوان محاسبات و رسیدگی به فقرا را نیز عهده دار بود. خلاصه آنکه تمام کارهای کشور اسلامی پهناور آن روز زیر نظر او بود و چنان در دربار مأمون تقرب یافته بود که گویی نزدیکتر از او به مأمون کسی نبود.
اما متأسفانه یحیی، با آن مقام بزرگ علمی، از شخصیت معنوی برخوردار نبود. او علم را برای رسیدن به مقام و شهرت و به منظور فخر فروشی و برتری جویی فرا گرفته بود. هر دانشمندی به دیدار او می رفت، آنقدر از علوم گوناگون از وی سؤال می کرد تا طرف به عجز خود در مقابل وی اقرار کند!
35- در مورد ازدواج امام جواد، در صفحات آینده توضیح خواهیم داد.
36- یکی از اعمالی که برای اشخاصِ در حال احرام، در جریان اعمال حج یا عمره حرام است شکار کردن است. در میان احکام فقهی، احکام حج، پیچیدگی خاصی دارد، از اینرو افرادی مثل یحیی بن أکثم، از میان مسائل مختلف، احکام حج را مطرح می کردند تا به پندار خود، امام را در بن بست علمی قرار دهند!
37- مجلسی، بحار الأنوار، الطبعةالثانیة، تهران، المکتبةالاًّسلامیة، 1395 (ه.ق)،ج 50، ص 75 - 76 - قزوینی، سید کاظم، الاًّمام الجواد من المهد اًّلی اللحد، الطبعةالأولی، بیروت، مؤسسةالبلاغ، 1408 (ه.ق)، ص 168 - .172 راوی این قضیه "ریان بن شبیب" - دایی معتصم - است که از یاران امام رضا - علیه السلام - و امام جواد و از محدثان مورد وثوق بوده است (قزوینی، همان کتاب، ص 168 - شیخ مفید، الاًّرشاد، قم، مکتبة بصیرتی، ص 319 - 321 - طبرسی، الاًّحتجاج، نجف، المطبعةالمرتضویة، 1350، ص 245 - مسعودی، اثبات الوصیة، نجف، منشورات المطبعةالحیدریة، 1374 (ه.ق)،ص 216 - شیخ مفید، الاًّختصاص، تصحیح و تعلیق: علی اکبر الغفّاری،، منشورات جماعة المدرّسین فی الحوزةالعلمیة- قم المقدسة، ص 99).
38- مجلسی، همان کتاب، ص 77 - قزوینی، همان کتاب، ص 174 - شیخ مفید، الاًّرشاد، ص 322 - طبرسی، همان کتاب، ص 246 - مسعودی، همان کتاب، ص 217 - شیخ مفید، الاختصاص، ص .100
39- ظِهار عبارت از این است که مردی به زن خود بگوید: پشت تو برای من یا نسبت به من، مانند پشت مادرم یا خواهرم، یا دخترم هست، و در این صورت باید کفاره ظِهار بدهد تا همرش مجدداً بر او حلال گردد. ظِهار پیش از اسلام در عهد جاهلیت نوعی طلاق حساب می شد و موجب حرمت ابدی می گشت، ولی حکم آن در اسلام تغییر یافت و فقط موجب حرمت و کفاره (به شرحی که گفته شد) گردید.
40- مجلسی، همان کتاب، ص 78 - قزوینی، همان کتاب، ص 175 - شیخ مفید، الارشاد، ص 322 - طبرسی، همان کتاب، ص .247
41- زُرقان (بروزن عثمان) لقب ابو جعفر بوده که مردی محدث بوده است و فرزندش بنام "عمرو" استاد اصمعی محسوب می شده است (مجلسی، همان کتاب، ج 50، ص 5، پاورقی).
42- ابن ابی دُؤاد (بر وزن غُراب) در زمان خلافت مأمون، معتصم، واثق و متوکل عباسی، قاضی بغداد بوده است (مجلسی، همان کتاب، ص 5، پاورقی)
43- سوره ی مائده: آیه ی .5
44- سوره ی مائده: ی آیه .5
45- سوره ی جن: آیه ی 18.
46- مسجد (بکسر جیم: بر وزن مجلس، یا بفتح جیم: بر وزن مشعل، جمع آن مساجد) به معنای محل سجده است، و همان طور که مسجدها و خانه خدا و مکانی که پیشانی روی آن قرار می گیرد، محل سجده هستند، خود پیشانی و شش عضو دیگر نیز که با آنها سجده می کنیم محل سجده محسوب می شوند و به همین اعتبار در این روایت "المساجد" به معنای هفت عضوی که با آنها سجده می شود، تفسیر شده است. نیز در دو روایت دیگر از امام صادق - علیه السلام - در کتاب کافی و همچنین یک روایت در تفسیر علی بن ابراهیم قمی "المساجد" به همین هفت عضو تفسیر شده است. شیخ صدوق نیز در کتاب "فقیه"، "المساجد" را به هفت عضو سجده تفسیر نموده است. همین معنا را از "سعید بن جُبیر" و "زجّاج" و "فرّ" نیز نقل کرده اند. ضمناً باید توجه داشت که اگر تفسیر "المساجد" به هفت عضو یاد شده، جای خدشه داشت، حتماً فقهائی که در مجلس معتصم حاضر و در صدد خرده گیری بر کلام امام بودند، اشکال می کردند. بنابراین چون هیچ گونه اعتراضی از طرف فقهای حاضر در مجلس ابراز نشد، معلوم می شود به نظر آنان نیز "المساجد" به معنای هفت عضو سجده بوده و یا لااقل یکی از معانی آن محسوب می شده است. (پیشوای نهم حضرت امام محمد تقی - علیه السلام -، مؤسسه در راه حق، ص 26 - 29، به نقل از: تفسیر صافی، ج 2، ص 752 - تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 440 - تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 372).
47- پیشوای نهم...، همان صفحات - طبرسی، مجمع البیان، شرکةالمعارف الاسلامیة، 1379 ه'.ق، ج 10، ص 372 - عیاشی، کتاب التفسیر، تصحیح و تعلیق: حاج سید هاشم رسولی محلاتی، قم، مطبعةعلمیة، ج 1، ص 320 - سید هاشم حسینی بحرانی،، البرهان فی لا تفسیر القرآن، قم، مطبوعاتی اًّسماعیلیان، ج 1، ص 471 - بیروت، دار اًّحیأ التراث العربی،، ج 18، ص 490 (ابواب حدّ السّرقة، باب 4).
48- در مورد این ازدواج در صفحات آینده بحث خواهیم کرد.
49- علامه امینی در کتاب الغدیر (ج 5، ص 321) می نویسد: این حدیث دروغ و از احادیث مجعول محمد بن بابشاذ است.
50- "وَلَقَدخَلَقنَا الانْسَانَ وَ نَعْلَمُ مَ تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ اًِّلَیهِ مِنْ حَبْلِ الوَرِید (سورهّ ق: 16).
51- علامه ی امینی این حدیث را از برساخته های "یحیی بن عنبسْ" شمرده و غیر قابل قبول می داند، زیرا یحیی شخصی جاعل حدیث و دغلکار بوده است (الغدیر، ج 5، ص 322). "ذهبی" نیز "یحیی بن عنبسه" را جاعل حدیث و دغلکار و دروغگو می داند و او را معلوم الحال شمرده و احادیثش را مردود معرفی می کند (میزان الاعتدال، الطبعةالأولی، تحقیق: علی محمد البجاوی، دار اًّحیأ الکتب العربیة، 1382 ه'.ق، ج 4، ص 400).
52- علاّمه ی امینی ثابت کرده است که راویان این حدیث دروغگو بوده اند (الغدیر، ج 5، ص 312 و 316).
53- "وَ اًِّذْ اَخَذْنَا مِنَ النّبِیینَ مِیثَاقَهُمْ وَمِنْک وَمِنْ نُوحٍ" (سوره احزاب: 7)
54- "ا�ََُ یصْطَفِی مِنَ المَلائِکةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ" (سوره حج: 75)
55- "وَ مَا کانَ الله لِیعَذّبُهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ مَا کانَ اللهُ مُعَذّبَهُمْ وَ هُمْ یسْتَغْفِرُونَ" (سوره انفال: 33)
56- طبرسی، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، 1350(ه.ق)،ج 2، ص 247 - 248 - مجلسی، بحار الأنوار، الطبعةالثانیة - تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه'.ق، ج 50، ص 80 - 83 قرشی، سید علی اکبر، خاندان وحی، چاپ اول، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1368 ه'.ش، ص 644 - 647 - مقرّم، سید عبدالرزاق، نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد - علیه السلام -، ترجمه دکتر پرویز لولاور، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1370 (ه. ش)،ص 98 - .100
افزودن دیدگاه جدید