( «وَ الکاظِمینَ الغَیظَ، و العَافینَ عنِ النَّاسِ، والله یحبُّ المُحسِنینَ.»[1] ترجمه: در وصف مؤمنان گوید که: خشم فروخورندگان، و از مردمان عفوکنندگان، و خدا نیکوکاران را دوست دارد.[2]
( «و اِنْ تَعْفُوا اَقْرَبُ لِلتَّقوی، و لا تَنْسَوا الفَضْلَ بَینَکم! وَ اِذَا خاطَبَهُم الجَاهِلونَ قالوُا سلاَما.»[3] ترجمه: اگر عفو کنید به تقوی نزدیک تر باشد، و فضل در میان خود فراموش مکنید چون جاهلان با ایشان خطاب کنند سلام گویند، یعنی حلم را کار فرمایند.[4]
( اَلعَفْوُ لا یزیدُ العَبدُ الّا عِزّاً، فاعفُوا! یعِزُّکم اللهُ. ترجمه: عفو نیفزاید بنده را الا عزت، پس عفو کنید که خدا شما را عزیز گرداند.[5]
( «مَن دَعا عَلی مَن ظَلمَهُ، فقد انتَصَرَ. یا معشر المُوحّدینَ! انّ اللهَ عَفا عَنکم، فلیعفُ بعضُکم عن بعضٍ.» ترجمه: هرکه بر ظالم خود دعا کند، داد خود بستده باشد. ای جماعت موحدان! خدا از شما عفو می کند، شما از یکدیگر عفو کنید![6]
( «العفو زکوةُ الظَّفَرِ. اذا قَدَرْتَ عَلی عدوِّک، فاجعَلِ العفوَ شُکراً لقدرتک.» ترجمه: عفو زکات ظفر است. چون بر دشمن ظفر یابی، عفو را شکر قدرت خود کن![7]
شکرانه بازوی توانا
بگرفتن دست ناتوان است[8]
( حکیمی را گفتند: چه حیلت کند [انسان] تا خشم برو مستولی نشود؟ گفت: باید که پیوسته بر خاطر او باشد که واجب نیست که پیوسته خدمت او کنند بلکه او را نیز خدمت باید کرد، و واجب نیست که همه کس طاعت او دارند بلکه او را نیز طاعتی می باید داشت، و واجب نیست که پیوسته ازو تحمل کنند بلکه او را نیز تحمل باید کرد، و واجب نیست که بر بدخویی او صبر کنند بلکه او را نیز با دیگران صبر باید کرد، و باید داند که پیوسته خدا او را می بیند؛ که چون این معانی به حقیقت نزدیک او مُقَرَّر شود خشم نگیرد.[9]
( فیثاغورث قومی [از] دوستان را به مهمانی خواند، تا ایشان را طعامی دهد. چون وقت آن رسید که ایشان جمع آمدند، خدمتکاری که داشت غفلت کرده بود، و طعام نساخته، و میهمانان به خانه او جمع بودند. حکیم خشم نگرفت، و به نزدیک میهمانان آمد و خندان، و با ایشان گفت: امروز چیزی فایده گرفتم بهتر از آنچه به جهت آن جمع آمده بودیم، و آن خشم فرو خوردن است، و غضب مالیدن، و بر صبر ظفر یافتن، و به حلم استواری نمودن.[10]
( خالد بن صفوان گوید: مردی را دیدم که عمرو عبید را دشنام می داد. چنانکه هیچ باقی نگذاشت. چون خاموش شد، عمرو گفت: خدا تو را بر صواب مزد دهاد، و خطای تو بیامرزاد! خالد گفت: بر هیچ چیز حسد نبردم چنانکه بر حلم او، و آن دو کلمه که بگفت.[11]
( و کسی که از انسانی مثل خودش نمی گذرد چگونه امید به عفو خداوند جبّار دارد. رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود که پروردگار او را امر کرده است به این خصلت ها:
ـ پیوند پیدا کن با کسی که از تو بریده است.
ـ کسی را که بر تو ظلم کرده است عفو کن.
ـ به آن کس که تو را محروم کرده بخشش کن.
ـ و به کسی که به تو بدی کرده نیکی کن.
و همانا ما مؤظفیم که از امر الهی متابعت کنیم که فرموده است: «و آنچه را که رسول خدا آورده است بپذیرد و از آنچه نهی کرده است باز ایستید».
و عفو کردن، سرّ خداوند در دل های بندگان خاص اوست و هرکس که خداوند این سرّ را به او داده خداوند قلب او را مسرور کرده است.
و رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمود: آیا نمی تواند کسی از شما مثل ابی ضمضم باشد؟ گفتند: یا رسول الله! ابی ضمضم کیست؟ حضرت(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: او مردی از پیشینیان بود که هر روز صبح می گفت: خدایا! من آبروی خود را برای مردم تصدّق کرده ام. [یعنی از تمام بدی هایی که مردم به من کرده اند گذشتم و آنان را حلال کردم].[12]
بخشیدن مردم و بخشیدن به مردم:
حلیت[13] تهذیب[14] سه چیز است: سنت و صحبت و خلوت؛ و تهذیب سه چیز راست: نفس را و خوی را و دل را. تهذیب نفس سه چیز است: از شکایت به مدح گردانیدن، و از غفلت به بیداری آوردن، و از گزاف به هشیاری آوردن.
تهذیب خوی سه چیز است:
از ضجرت [تنگدلی، اندوه] به صبر آیی، و از بخل به بذل آیی، و از مکافات[16] به عفو آیی. تهذیب دل سه چیز است: از هلاک امن با حیات ترس آیی، و از شومی نومیدی با برکت امید آیی، و از محنت پراکندگی دل وا آزادی دل آیی.[16]
فضیلت عفو:
بدانْ عفو آن است که استحقاق حقّی را داشته باشی و از آن بگذری؛ از قبیل قصاص یا غرامت.... خدای متعال می فرماید: «خُذِ العَفْوَ وَأمُرْ بِالمَعْروفِ[17]» تا آخر آیه و فرمود: «وَأَن تَعْفُواْ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی»[18]
ﻋﻘﺒﺔ بن عامر می گوید: روزی پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله را ملاقات کردم پس من پیش از او دستش را گرفتم یا او زودتر دست مرا گرفت و فرمود: ای ﻋﻘﺒﺔ! آیا تو را از بهترین اخلاق اهل دنیا و آخرت خبر دهم؟ به کسی که از تو قطع رابطه کرده بپیوند و به کسی که تو را محروم ساخته ببخش و کسی را که به تو ستم کرده عفو کن.[19]
ابوحمزه ثمالی از امام سجّاد علیه السّلام روایت کرده که گفت: شنیدم آن حضرت می فرمود: هرگاه روزی قیامت شود خدا مخلوق اولین و آخرین را در یک جا گرد می آورد. آنگاه فریادگری فریاد می کند: اهل بخشش کجایند؟ فرمود: جمع زیادی از مردم به پا می خیزند پس فرشتگان از آنها استقبال می کنند و می گویند: بخشش شما چه بود؟ می گویند: ما می پیوستیم به کسی که با ما قطع رابطه کرده بود و می بخشیدیم به کسی که ما را محروم ساخته بود و عفو می کردیم کسی را که به ما ستم کرده بود. حضرت فرمود: به آنها می گویند: راست می گویید وارد بهشت شوید.[20]
عفو کردن دشمنان و خصمان: حسن بن علی رضی الله عنه را پنج نوبت زهر دادند و ایزد تعالی او را نگاه داشت تا زهر بر وی کار نکرد. بار ششم بدادند، جگرش بپوسید و پاره پاره شد. چون به حال نزع افتاد، آن سید سید زاده، حسین بن علی رضی الله عنه، بر سر وی نشسته بود و می گریست و می گفت: ای برادر! می دانی که این زهر تو را که داده است؟ گفت: می دانم. گفت: بگوی تا اگر حالی افتد[21]، خون ضایع نشود، گفت: از آن اصل که من هستم و بدین جای که من رسیدم، نه نیکو باشد که من غمز[22] کنم. اگر خدای تعالی مرا بیامرزد، تا کشنده من که مرا زهر داده است نیامرزد و در بهشت نفرستد، به عزت خدای تعالی که پای در بهشت ننهم.[23]
ابراهیم بن ادهم روزی در بیابانی می رفت و سواری پیش آمدش و گفت: آبادانی کجاست؟ گورستانی بدان جانب بود، اشارت بدان گورستان کرد. سوار گفت: افسوس[24] بر من می کنی؟ تازیانه ای چند ابراهیم را زد و همه سر و جامة ابراهیم پر خون کرد و روی به آبادانی کرد، و خلق دید که روی از شهر بیرون نهاده بودند از مردان و زنان پرسید که شما را چه افتاده است؟ گفتند: چنین خبر دادند که ابراهیم بن ادهم در این ساعت از این جایگه بگذشت. گفت: چگونه مردی است؟ گفتند: چنین و چنین. گفت: چه می گویید که مرا بدین نشان مردی پیش آمد و من او را نشناختم و وی را بزدم. پس بازگشت و به صحرا آمد و ابراهیم را دید بر لب آب نشسته و خون از خود می شست. در پای وی افتاد و گفت: مرا معذور دار که تو را نشناختم، و مرا بحل کن. ابراهیم گفت: همان ساعت که مرا می زدی، تو را بحل کردم، گفتم: روا نباشد از مروت که به قیامت مرا به سبب تو ثواب دهند و تو را به سبب من عقوبت کنند.[25]
***
بوَد عفو از سرِ بد در گذشتن
حدیث ماجرا درهم نوشتن
بود احسان به جای بد نکویی
گناه و مجرمان را عذر گویی
به جای[26] محسنی شخصی جفا کرد
بُوَد واجب جزای او وفا کرد
و گر مجرم طریق عذر گیرد
ز روی مرحمت عذرش پذیرد
شرف زآن برملایک دارد انسان
که او را پایه عفو است واحسان[27]
منبع: نشریه گنجينه 64 ـ 65
--------------------------------
پی نوشت:
1. آل عمران: 134.
2. اخلاق محتشمی، ص261.
3. بقره: 237.
4. اخلاق محتشمی، ص261.
5. همان، ص263.
6. همان، ص263.
7. همان، ص264.
8. گلستان سعدی.
9. اخلاق محتشمی، ص267.
10. همان، ص268.
11. همان، ص271.
12. چراغ راه دینداری، (بازنویسی مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، منسوب به امام صادق(علیه السلام))، به کوشش: علی رضا مختارپور، تهران، مؤسسه فرهنگی اهل قلم، 1382، ص124.
13. حلیت: زینت.
14. تهذیب: پاک ساختن خویشتن.
15. مکافات: مقابله به مثل.
16. صد میدان، ص 28.
17. اعراف: 199؛ «عفو پیشه کن و به نیکی فرمان ده».
18. بقره: 237؛ «و اگر ببخشایید، به تقوی نزدیک تر است».
19. راه روشن، مولا محسن فیض کاشانی، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، ج 5، ص 438.
20. همان، ص439
21. تا اگر حالی افتد: تا اگر از دنیا روید.
22. سخن چینی.
23. پند پیران، مولف ناشناخته، تصحیح: جلال متینی،تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1357، ص 44.
24. افسوس: مسخره کردن، نیرنگ.
25. پند پیران، صص 44ـ45.
26. به جای: درحقِّ.
27. طریقت نامه، خواجه عمادالدین علی فقیه کرمانی، تصحیح و تحشیه: دکتر رکنالدین همایون فرخ، تهران، انتشارات اساطیر، 1374، ص188.