آندلس Andalucía
یکی از زمينه هاى شكست مسلمانانِ اندلس رخت بربستن فرهنگ ملى ـ مذهبى آنان و خود باختگى شان در برابر فرهنگ بيگانه بود.
پيش از پرداختن به نمونه هاى اين موضوع شايسته است واژه ى "فرهنگ " را توضیح دهیم. "تايلر "آمريكايى میگويد:
در روزگار ما اين كلمه (فرهنگ) بر همه ى ابزارهايى كه در اختيار ماست، دلالت دارد و (همچنين) بر همه ى رسم ها و باورها، دانش ها، هنرها، نهادها و سازمان هاى جامعه انسان از گذرگاه فرهنگ جامعه ى خود و به بركت آن، موجود اجتماعى میشود و بامردم پيرامون خود از صدها جهت هم رنگى و هم نوايى میيابد و از مردم جوامع ديگر متمايز می شود.[1]
"نيم كوف " جامعه شناس برجسته ى غرب دراين باره می نويسد:
فرهنگ عصاره ى زندگى اجتماعى است و در تمام افكار، اميال، الفاظ و تكاپوهاى ما منعكس می شود، حتى در اطوار و حركات خفيف چهره ى ما راه دارد.[2]
امّاتعريف كامل تر فرهنگ كه در جهت هدف ما نيز میباشد، چنين است:
فرهنگ مجموعه ى پيچيده اى است متضمن معلومات، معتقدات، هنرها، اخلاق، قوانين، آداب و رسوم و تمامى تمايلات، قابليت ها و عادات كه آدمى در حالت عضويت در يك اجتماع حاصل می نمايد.[3]
با اين تعريف واژه ى فرهنگ گستردگى و ميزان تأثير گذارى آن در مسائل جهانى كاملاً روشن میگردد.
نيز فرهنگ را مى توان به الهى و مادى تقسيم نمود؛ فرهنگ مادى فرهنگى است كه براى ارزش هاى الهى جايگاهى نمیشناسد. انسان در اين فرهنگ تنها موجودى مادى است. شعار اين فرهنگ، رفاه بيش تر، آزادى افسار گسيخته و بهره ورى هرچه بيش تر از غرايز است. در اين فرهنگ هدف، وسيله را توجيح مى كند. بر همين اساس، پيروان اين فرهنگ، براى رسيدن به خواسته هايشان، شخصيت و حرمت و منزلت صاحبان فرهنگ هاى ديگر براى آنان مهم نيست. و حتى فرهنگ هاى ديگر را با تهاجم فرهنگى بی امان شان از صحنه بيرون مى كنند.
امّا در فرهنگ الهى، انسان نه تنها از جنبه ى مادى، بلكه از حيث روحانى نيز مورد توجه است. كمالات انسانى از جمله تقوا و خدا جويى، اساس اين فرهنگ است. در فرهنگ الهى مفاهيمى مانند خدامحورى و پرستش خداى يگانه، عدالت خواهى، مسئووليت پذيرى و انجام دادن تكليف براى خدا و توجه به امور مسلمانان و هم نوعان جايگاه ويژه اى دارد. بنابراين فرهنگ الهى هم جنبه اجتماعى زندگى انسان را در نظر مى گيرد و هم به نيازهاى اجتماعى و عقلانى انسان فردى توجه دارد.
در حالى كه فرهنگ مادى به دليل ناديده گرفتن معنويات و باور به زندگى موقتى، با جنبه هاى عقلايى انسان و آرمان هاى اخلاقى و معنوى او هم داستان نيست.[4]
حال كه به تفاوت ذاتى اين دو فرهنگ پرداختيم، شايسته است تا به جنبه هاى مشترك آن دو نيز اشاره كنيم؛ چرا كه اين امر در زمينه سازى براى تهاجم فرهنگى نقش اساسى ايفا مى كنند.
اساسا همه ى فرهنگ ها "فراگرفتنى " و آموختنى هستند و تمامى فرهنگ ها در جامعه شكل مى گيرند و بارور مى شوند. هم چنين هر فرهنگى با مرور زمان، پيوسته در حال دگرگونى است و از نسلى به نسل ديگر و يا از ملتى به ملت ديگر قابل انتقال است. با توجه به آنچه گفتيم، اگر ملتى فرهنگ قوى و اصولى نداشته باشد و يا قدر و اهميت فرهنگ خود را نداند و به خود باختگى، سستى، بى تفاوتى، محافظه كارى و سطحى نگرى دچار گردد؛ يعنى سياست تساهل و تسامح در اصول اساسى فرهنگِ خود به كار بندد، بى ترديد زمينه هجوم فرهنگ بيگانه و فروپاشى فرهنگ خودى را فراهم ساخته است. در چنين هنگامى دشمن، با يورش بى امان فرهنگى به گونه ى اساسى، باورهاى ملى و مذهبى آن ملت را دچار دگرگونى مى سازد و آن گاه با جايگزين كردن فرهنگ جديد بر مبناى پيشبرد هدف هاى اساسى خود، آن جامعه را در دام استعمار و استثمار خود گرفتار مى كند.
در اندلس دشمن با تكيه بر زمينه هاى داخلى و خارجى نخست به تهاجم فرهنگى عليه مسلمانان پرداخت و آن گاه كه مسلمانان را به وابستگى فرهنگى دچار كرد، ضربه هاى پايانى را بر آنان وارد ساخت.
با مرورى بر تاريخ اندلس اسلامى، روشن میگردد كه يكى از روش هاى تأثير گذار در شكست مسلمانان به كارگيرى ابزار شكننده ى تهاجم فرهنگى بود. اين تهاجم به روش هاى زير تحقق يافت:
القاى روحيه خود باختگى
وقتى سرزمين اسلامى اندلس از هم پاشيد و گرفتار حكومت هاى مستقل ملوك الطوايفى گرديد اين موضوع به اوج خود رسيد؛ چرا كه در اين زمان دولت هاى كوچك مسيحى، با يكپارچگى، نيروى محكمى را در برابر دولت هاى اسلامى تشكيل دادند و با نفوذ دادن جاسوسانشان در ميان سران حكومت اسلامى آنان را دچار ترس و از خود باختگى در برابر سران مسيحى نمودند. از سوى ديگر توده ى مردم با ديدن سستى اميران و چند دستگى نيروها و ديدگاه ها، در پى نگهداشت زندگى عادى و آرام خود افتادند و رفته رفته روح برترى خواهى مسلمانان از ميان رفت كه "الناسُ على دين، ملوكهم؛ مردم بر روش پادشاهان خود هستند ". آنان عملاً دچار نوعى فروپاشى سياسى فكرى شده و نيروى تهاجمى خويش عليه مسيحيان را از دست داده بودند.
مسيحيان اندلس با تبليغات چينش شده روز به روز مسلمانان را به نا اميدى، ترس و احساس شكست و خوارى دچار مى كردند. و آن گاه كه روحيه اى براى مبارزه و تلاش مانند سال هاى نخستين فتح اندلس باقى نماند، سست و بى اراده گرديدند. واگذارى قرطبه و بستن پيمان ننگين صلح با مسيحيان كه پيش تر بدان اشاره شد ـ نمونه اى بارز از اين سستى روانى مسلمانان و تأثير گذارى تبليغات مسيحيان بود.
ترويج فحشا و بى بند و بارى
شيوه ى ديگر دشمن در اين تهاجم فرهنگى رواج دادن انحرافات جنسى و ضعيف كردن مبانى اخلاقى مسلمانان بود كه در نتيجه ى آن حكومت هشتصد ساله ى مسلمانان نابود شد. وقتى مسيحيان دريافتند كه با جنگ رويارو نمیتوان در برابر توان رزمى مسلمانان ايستاد، تصميم گرفتند تا با گستردن دام فساد و فحشا و گسترش بى بند و بارى، نيروى محركه ى حكومت مسلمانان را كه همان ايمان جوانان بود، از كار بيندازند. آنان براى تفريح و خوش گذرانى جوانان مسلمان پارك هاى زيبايى ساختند و دختران دلرباى مسيحى را به آن پارك ها گسيل داشتند و از آنان به عنوان شيطان فسون گرى براى فريب جوانان غافل مسلمان بهره بردند. دختران مسيحى در پارك ها میگشتند و با طنّازى و عشوه گرى جوانان مسلمان را تحريك نموده، آنان را در گرداب شهوت غرق میكردند. در نتيجه جوانانى كه تا چندى پيش، تفريحشان تمرين تير اندازى و اسب سوارى و شمشير زنى يا گفت و گوهاى علمى بود، به سوى اين جايگاه هاى فساد و بی بند و بارى كشيده شدند.
از سوى ديگر براى گمراه كردن جوانان مسلمان، كلوپ هاى شبانه ى مجلّلى آماده كردند كه در آن ها دوشيزگان مسيحى به عنوان پيش خدمت از واردان پذيرايى می كردند. البته برنامه ريزان اين توطئه براى انجام كامل هدف هاى شومشان، اين كلوپ ها را شبانه روزى كرده بودند و رايگان از جوانان مسلمان پذيرايى مى كردند.
حتى يكى از كشيشان با خريد انگورهاى شهر قُرطبه، شراب میساخت و قسم ياد كرده بود كه آن شراب ها را جز به دانشجويان مسلمان ندهد. پاپ هم، سالانه يك هزار "فلورين " به امر گسترش میخوارگى ميان مسلمانان، اختصاص مى داد و اين گونه در فريب جوانان مسلمان سنگ تمام گذارد.
تاجران مسيحى نيز با پرداختن به خريد و فروش انواع مسكرات به اين حركت سياه شتاب بخشيدند و سرانجام مسيحيان توانستند با اقدام هاى ياد شده، زشتى گناه را در ديد جوانان مسلمان بشكنند.[5]
رفته رفته مسلمانان در باتلاق فحشا و فساد، غوطه ور شدند و روحشان با گناه و آلودگیها عجين گرديد و پاكى و صفاى خود را از دست دادند. جوانانى كه روزگارى براى آموختن اخلاق و تقوا و خود سازى بر يكديگر پيشى میگرفتند و همواره در پى شهادت طلبى و پيش برد اسلام بودند اكنون همچون بيماران، دواى درد خود را در پارك ها و كلوپ هاى مستى و فساد و مى خوارگى و ابتذال م یجستند.
با اين حال افرادى كه شب و روز به خوش گذرانى و لذت هاى جنسى عادت كرده بودند، چگونه حاضر بودند اين همه لذت ها را با جنگ و خون ريزى عوض كنند. در نتيجه آنان موافق هر گونه حكومتى بودند كه مناسب حالشان باشد و وسايل مستى و میگسارى آنان را فراهم كند.
نفوذ در ميدان هاى آموزشى
سومين شيوه ى مسيحيان در شكست جامعه اسلامى نفوذ خزنده و گام به گام در حوزه هاى گوناگون فرهنگى، سياسى، اقتصادى و نظامى بود.
بى ترديد پايدارى هر حكومتى به ميزان توانايى نظامى، اقتصادى، فرهنگى و سياسى آن بستگى دارد. اگر ارتش كشورى نيرومند نباشد و سست و بی اراده باشند، چنين سپاهى را ياراى ايستادگى در برابر دشمن نخواهد بود.
عرصه ى اقتصادى نيز از مهم ترين شاخص هاى پيروزى و كاميابى يك ملت است. از دير باز به دليل ارتباط تنگاتنگ زندگى مردم با اقتصاد و نقش تعيين كننده ى آن در پايدارى ملت ها و حكومت ها، اين موضوع همواره براى زير فشار قرار دادن و شكست يك ملت ابزارى كار ساز بوده است.
بى ترديد اگر ضعف اقتصادى و صنعتى دولتهاى جهان سوم، به ويژه حكومت هاى مسلمانان نبود، هم اكنون دولت هاى اروپايى و آمريكا و ديگر قطب هاى صنعتى و اقتصادى جهان نم ی توانستند ديدگاه هاى سياسى ـ نظامى خود را بر آن كشورها تحميل كنند. هر ملتى كه اقتصاد و تجارتى نيرومند داشته باشد، مى تواند ادعاى استقلال همه جانبه بكند، ولى ملت هاى ضعيف همواره مجبورند دست گدايى به حكومت هاى استعمارى دراز كنند.
همين عامل سبب وابستگى فرهنگى آنان نيز مى گردد؛ چرا كه با ورود كالاهاى تجارى، فرهنگ استفاده ى آن نيز وارد میشود و اين نخستين ضربه ى شكننده به فرهنگ ملى ـ مذهبى ملّت ها است.
امروزه در سياست جهانى نفوذ در سياست خارجى و مديريتى و برنامه ريزى كشورها نيز از شيوه هاى به نابودى كشاندن دولت هاى مستقل است. آنان با پرورش چهره هاى وابسته و نفوذ دادن آن ها به بدنه ى حكومتى دولت ها و با سياست ترساندن و تهديد نظامى كارگزاران حكومتى كشورها را در جهت هدف هاى خود به كار مى گمارند. كارى كه در كشورهاى از همه پاشيده ى بلوك شرق و آسياى ميانه و افغانستان و برخى كشورهاى عربى توسط آمريكا صورت م یگيرد.
در اندلس آن روز نيز با بسته شدن صلح نامه ميان مسيحيان و حاكمان شهر قُرطُبه مسيحيان توانستند مجوز آزادى افسار گسيخته را در تأثيرگذارى بر شئون مختلف جامعه ى اسلامى قرطبه و سرانجام تمام اندلس به دست بياورند. آنان با استفاده از اين فرصت طلايى شريان هاى اقتصادى اندلس را نيز به دست گرفتند؛ چرا كه با بستن اين پيمان، مناسبات بازرگانى ميان مسيحيان و مسلمانان گسترش يافت و تاجران مسيحى رفته رفته بازار اقتصادى مسلمانان را به دست گرفتند. آنان به پشتيبانى كليسا و پاپ نياز داشتند كه پاپ با حمايت مالى از تاجران مسيحى، تجارت مسلمانان را به انزوا و ورشكستگى كشانيد. و بازرگانان مسيحى را بر بازار مسلمانان، چيره ساخت.
از سوى ديگر مبشران و كشيشان مسيحى بسيارى به اسپانيا سرازير شدند و با نام هاى گوناگون مانند گردشگرى، استادى در آموزشگاه ها و تجارت، با مسلمانان آميزش نمودند. آنان در فرصت هاى مناسب در جايگاه هاى پرجمعيت شهر، يا مدرسه ها و آموزش گاه ها، به تبليغ و گسترش مسيحيت و ضعيف كردن عقايد مسلمانان پرداختند. اين گروه كه تعدادشان به 1485 نفر مى رسيد، در حقيقت جاسوسانى بودند كه به عنوان چشم و گوش پاپ و كليسا عمل مى كردند.
در نخستين سال قرارداد، چهار دانشگاه بزرگ با هزينه ى دوك ونيز فرمانده ى لشكر مسيحى در اندلس بنا شد كه جوانان مسلمان، رايگان در آن تحصيل مى كردند. متأسفانه در اين دوره به دليل توجه نكردن سران مسلمان، مدرسه ها و دانشگاه هاى قرطبه، رو به ضعف نهاده و بيشتر كلاس هاى آن جا تعطيل شده بود. در نتيجه، جوانان مسلمان كه پناهگاهى براى آموختن علم جز مدرسه هاى مسيحى نداشتند، به آن جا روى می آوردند. استادان مسيحى نيز با استفاده از فرصت به دست آمده، نقش خود را به خوبى ايفا مى كردند. انديشه ى جوانان در محيط مدرسه رشد مى يابد و هر گاه فرهنگ و موسسه هاى آموزش و پرورش مبلغ فساد و فحشا باشند، سرنوشت دانش آموختگان آن معلوم است.
آنان در عرصه ى سياسى و نظامى نيز با خريدن وزيران و حاكمان مسلمان، و با نفوذ دادن افسران نظامى خود، دربار حكومت اسلامى را نيز زير سيطره ى خود در آوردند و با نااميد كردن حاكمان و وزيران مسلمان، آنان را در مبارزه با دشمن مسيحى سست مى كردند.
مسيحيان با پيروزى هاى پى در پى و فتح سنگر به سنگر و گسترش منطقه ى حكومتى خود و كاستن از سلطه ى مسلمانان آنان را در فشار روانى قرار دادند به گونه اى كه مسلمانان روز به روز جغرافياى اسلامى شان را از دست رفته می ديدند و تنها به گذشته ى درخشان خود اندوه میخوردند.
افزودن دیدگاه جدید