هارون الرشید

میرحسن موسوی
هارون الرشید

شناسنامه هارون بن المهدى[1]:

(لقب): الرشيد- (كنيه): ابو جعفر- (نام): هارون بن المهدى- (مادر): خيزران - (وزير): فضل بن ربيع و يحيى بن خالد- (قاضى): ابو يوسف- (دبير): عون بن عبد الله- (حاجب  ): العباس بن الفضل- (مهر انگشترى ): بالله يثق هارون - (مدت عمر): چهل و هفت- (ابتداء خلافت ): مائة و سبعين- (عهد خلافت): كج

هارون الرشید

هارون(زاده ۲۵ اسفند ۱۴۱ برابر ۱۷ مارس ۷۶۳ - مرگ ۴ فروردین ۱۸۸ برابر ۲۴ مارس ۸۰۹)، ابوجعفر فرزند مهدي سومین خلیفه عباسی است. در سال 145 ه.ق در شهر ري به دنيا آمد و در توس خراسان از دنیا رفت. مادرش كنيزي یمنی بنام خيزران بود.[2] فضل بن يحيي پسر يحيي بن خالد برمكي ده روز پس از او به دنیا آمد و مادر فضل رشيد را شير داد و فضل و رشيد برادر رضاعی بودند.[3]
 هارون از مشهورترين خلفاي عباسي به حساب مي آيد شهرت او از شرق فراتر رفت و به غرب رسيد و برخي از پادشاهان اروپا سعي در ايجاد روابط حسنه با او داشتند. عصر هارون به جهت درامد زیاد، اموال فراوان، رونق تجارت، پيشرفت علم، فلسفه و موفقيت در فتوحات، عصر طلايي دوران حكومت عباسي ناميده مي شود.[4]
 هارون در همان شبي كه هادي درگذشت به خلافت رسيد. هنگامي كه هادي درگذشت خزيمة بن خازم در نيمه هاي شب بر بستر جعفر بن هادي آمد و با ارعاب و تهديد براي هارون بيعت گرفت. هارون خلافت خود را مديون مادرش و كوششهاي مداوم يحيي بن خالد برمكي بود. يحيي كه به دليل پشتيباني از هارون در زندان هادي به سر مي برد بلافاصله پس از انكه هارون بر خلافت رسيد از زندان رهايي يافت و از جانب خليفه به مقام وزارت منصوب شد و فرمان داد تا خبر مرگ هادي و خلافت وي را به همه ولايات گزارش كند و از اميران و سپاهيان براي او بيعت بگيرد.
پس از منصور، بزرگترين خلفاى عباسى، هارون الرشيد است. اين مرد در عين حال كه خود را متدين معرفى مى كرد، از عيش و عشرت و زندگى با سازندگان و نوازندگان و كنيزكان خوبروى غفلت نداشت.
تجمل و جلال دربار او كم نظير بود و قسمتهايى از آن را در كتاب هزار و يكشب وارد كرده اند.[5]
لازم به ذکر است که او پنجمین و نام آورترین خلیفه این دودمان عرب بود. او از ۲۳ شهریور ۱۶۵ تا ۴ فروردین ۱۸۸ فرمانروایی کرد.

هارون و برمکیان

برمک لقب روسای آتشکده نوبهار در بلخ بود، و برمکیان را از این جهت می خوانند، که پیشینیانشان دارای این عنوان روحانی بودند. برامكه يا برمكيان اصلا ايرانى و بودايى بودند و اجداد ايشان توليت نوبهار دير بودايى بلخ را داشتند. برمكيان در اواخر قرن اول هجرى به دين اسلام درآمدند و اولین کس از این خاندان که در دستگاه خلافت عباسی نفوذ یافت خالد پسر برمک بود، وی جد برامکه بود و در روزگار وی بود که دولت برمکیان به ظهور پیوست. و نفوذى عظيم در زمان خلافت عبد الملك مروان و جانشينان او كسب كردند دو سال پس از نشستن عبد الله سفاح به خلافت يكى از بزرگترين مردان خاندان برمك كه خالد نام داشت به وزارت او گماشته شد. خالد در زمان خلافت منصور نيز شاغل امر وزارت بود.
پسر ارشدش يحيى بن خالد كه اول مربى و معلم هارون الرشيد و سپس وزير وى شد، در مدتى قريب هفت سال فرمانرواى يگانه به شمار مى رفت و خليفه جز نامى بيش نداشت.[6] و برمکیان به سرعت مدارج صعود و سقوط را پیمودند، چنانچه باری هارون الرشید به اتفاق یحیی بن خالد و دو فرزندش فضل و جعفر به حج رفتند.
مداخله برمکیان در کارها موجب رشک خویشان خلیفه و اطرافیان دستگاه خلافت شد، چنان که هارون الرشید کمر به قتل آنان بست و پس از قتل برمکیان حرم های ایشان نیز بر عوام مباح کرد. در آغاز فرزندان یحیی مورد عنایت هارون قرار گرفتند ولی پس از چندی خلیفه ایشان را به زندان انداخت و دارایی هایشان را به تاراج برد. دلیل این خشم ناگهانی را عشق جعفر پسر یحیی برمکی به عباسه خواهر هارون و زناشویی پنهانی این دو نوشته اند. داستان از اینجا آغاز شد که هارون دوست داشت تا خواهرش را نیز در نشست هایی که با جعفر می گذاشت همراه کند ولی چون در اسلام همنشینی زن و مرد بیگانه حرام است به ناچار ترتیب یک زناشویی اسمی را میان آنها گذارد؛ ولی عباسه و جعفر پنهانی به هم پیوستند. هنگامی که از عباسه فرزندی پدید آمد خشم هارون را فراگرفت. هارون زمانی که این داستان را شنید در مکه بود. اندکی پس از آن هارون به بغداد بازگشت و دستور داد تا جعفر را بکشند. او را دو پاره کردند و پیکرش را در دو سوی پلی در سوی شرقی شهر آویختند. ناگفته نماند که پدر و برادران جعفر نیز پس از این رویداد به زندان افکنده شدند.
اگر چه می نماید که برای سربه نیست کردن برمکیان این تنها بهانه ای بوده است چه که او از سوی این خاندان ایرانی احساس خطر می کند.
سقوط برمكيان از حوادث مهم دوران خلافت هارون الرشيد است. از بین بردن برمكيان از اشتباهات هارون محسوب مي شود چرا كه با سقوط اين خاندان راه براي نفوذ عناصر نالايقي چون فضل بن ربيع و علي بن عيسي بن ماهان به دربار خلافت باز شد و ضعف و فساد دستگاه اداري دولت عباسي را فرا گرفت و به گفته مسعودي «پس از برمكيان، كارها مختل شد و مردم بي تدبيري و سوء سياست  هارون را آشكارا ديدند»[7]
 بعدها هارون خود نيز از كرده خود پشيمان شد و از براندازي اين خاندان اظهار تأسف كرد.[8]
 هارون در مدت زمان طولاني خلافتش درگيري هاي مختلفي با شيعيان داشت و در موارد متعددي به آزار و كشتن آنان اقدام كرد. اخبار اين كشتارها را ابوالفرج اصفهاني در كتاب مقاتل الطالبين و نيز برخي از آنها را طبري در كتاب خود نقل کرده اند. به طور كلي اعمال فشار هارون نسبت به شيعيان قابل مقايسه با دوره هاي پيشين نبوده و به لحاظ گستردگي و شدت بايد با دوره هايي مانند دوران متوكل مقايسه شود.

هارون و علویان

هارون، كينه و دشمنى نسبت به خاندان پيامبر (ص) را از جدّش منصور به ارث برده بود، چه آنكه مورخان بدين حقيقت تصريح كرده اند كه وى در همه چيز- جز بذل مال-مانند منصور بود.[9] از اين رو، از همان روزهاى نخست حكومت خود، با سنگدلى و كينه توزى خاصى به مبارزه با آنان برخاست و سياستش اين بود كه فرزندى از على (ع) روى زمين نماند، بدين جهت با صراحت مى گفت:
 «تا كى وجود خاندان على بن ابى طالب را تحمل كنم، سوگند به خدا، بطور قطع، آنان و پيروانشان را خواهم كشت.»[10] «حُمْيد بن قَحْطَبه» يكى از جلادان هارون درباره جنايات خليفه در حق علويان داستان جانسوزى نقل مى كند كه خلاصه اش چنين است:
« زمانى كه در طوس بودم هارون نيمه شبى مرا احضار كرد و به من دستور داد اين شمشير را بگير و آنچه اين خدمتكار مى گويد اجرا كن. او مرا به منزلى برد كه سه اتاق و يك چاه داشت.
در درون هر اتاقى بيست نفر پيرمرد، ميانسال و جوان كه داراى موهاى بلند و بافته و به غل و زنجير بسته شده و همگى از اولاد على و فاطمه عليهماالسّلام بودند، وجود داشتند.
خادم در اتاقها را يكى پس از ديگرى گشود و گفت فرمان اين است كه همه اينان را گردن بزنى و به درون چاه بيندازى. من مأموريت را انجام دادم و همه آنان را كشتم و خادم پيكرشان را به درون چاه افكند.»[11] او چند صد نفر از سادات را کشت.
امام كاظم (ع) دوبار به دستور هارون به زندان افتادند. زمان مرتبه نخست ثبت نشده است اما مرتبه دوم از سال 179 تا 183 هـق به مدت چهار سال به طول انجاميد و منجر به شهادت آن حضرت شد.
 هارون در مجلسي از امام كاظم (ع) پرسيد: «چگونه شما مي گوئيد ما از ذريه رسول خدا (ص) هستيم. در حالي كه پيامبر فرزند ذكور نداشته است و شما فرزندان دختر او هستيد؟ آن حضرت دو دليل براي او ذكر كرد نخست آيه 85 سوره انعام كه عيسي را فرزند ابراهيم مي شمارد و دوم آيه مباهله كه در آن حسن و حسين (ع) مصداق «و ابنائنا» دانسته شده اند.»
 اثبات اين مسئله براي عباسيان كه به بهانه ی عموزادگي با رسول خدا(ص) خلافت خود را مشروعيت بخشيده بودند بسيار گران تمام نشد.
امام كاظم پس از مدت زمان طولاني در زندان مسموم و به شهادت رسيد. مطابق روايتي از امام رضا (ع) قتل امام كاظم بدستور هارون و توسط يحيي بن خالد برمكي انجام شده است. از آن جا كه شهادت امام (ع) در زندان و مخفيانه صورت گرفت حاكمان عباسي فريبكارانه به مردم اعلام كردند كه آن حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته است و برخي از مورخان نيز تحت تأثير اين عوام فريبي مرگ آن حضرت را طبيعي گزارش كردند.
 پس از شهادت جسد مبارك امام را به دو دليل در معرض ديد خواص اهل بغداد و عموم مردم قرار دادند:
1.  فقها و بزرگان بغداد، از جمله هيثم بن عدي را بر سر جسد مبارك امام آوردند تا ببينند زخم و جراحت و آثار خفگي در بدن آن حضرت وجود ندارد و بپذيرند كه ايشان به مرگ طبيعي از دنيا رفته اند.
2.  از آنجا كه برخي از شيعيان معتقد به مهدويت آن حضرت بودند و يا احتمال داشت اعتقاد به مهدويت او پيدا كنند جسد امام را روي پل بغداد بر زمين نهادند و يحيي بن خالد دستور داد تا فرياد زنند: اين موسي بن جعفر(ع) است كه رافضه معتقدند او نمرده است.[12]
  تاريخ شهادت ايشان بنابر نقل شيخ صدوق 25 رجب سال 183 ه.ق بوده است، و پيكر ايشان در «باب التين» بغداد در مقبره قريشي ها دفن شد.

دشمنى هارون با بيان حقايق علمى [13]

يكبار در دربار هارون  الرّشيد، يكى از محدثين، همين حديث مناظره آدم و موسى را بيان نمود، شخصى اظهار داشت كه چگونه آدم و موسى را (با توجه به اختلاف فراوانى كه بين دوران حيات آنها وجود دارد) مى توان باهم جمع كرد. هارون الرشيد كه با محدثين هم عقيده بود چنان برآشفت كه حكم داد آن شخص حقيقت گو را به قتل برسانند. علامه سيوطى اين واقعه را در تاريخ الخلفا مبسوط نگاشته است ...[14] به اين ترتيب مى بينيم كه از آغاز نهضت اسلامى و بلافاصله پس از مرگ پيشواى اسلام بين عقل و نقل تعارض و اختلاف پديد آمد و عايشه كه زنى زيرك و هوشمند بود غالبا جانب عقل را مى گرفت، آن گروه از صحابه كه حديثهاى سست و بى اساس را انكار كرده اند نظرشان اين بوده است كه آن حضرت نبايد چيزى مخالف با عقل گفته باشد و بنابراين روايت كنندگان، در اصل روايت فريب خورده و به اشتباه رفته اند چنانكه «سيوطى» اين دسته از احاديث را در رساله اى جمع كرده و از قول عايشه مى نويسد كه ابو هريره در روايت به خطا رفته است.
همين اظهار شك و ترديد در صحّت و سقم احاديث به بيدارى مردم كمك كرد. و مخصوصا پژوهندگان و اهل تحقيق را بر آن داشت كه به جاى تعبد و تقليد، در مقام تحقيق و كشف حقيقت برآيند.

خلافت هارون  الرشيد[15] (173- 193 ه. ق.) (786- 808 م.) :[16]

در سال يكصد و هفتاد بعد از مرگ هادى برادرش هارون به خلافت نشست. وى در ابتداى امر، زمام امور خلافت را به دست يحيى ابن خالد برمكى و پسران او سپرد و در سال 176 هجرى فضل ابن يحيى را به حكومت آذربايجان و ارمنستان منصوب كرد. در مدت خلافت هارون، دولت عباسى صاحب شوكت و قدرت زيادى شد و اين قدرت و شوكت بيشتر مرهون زحمات و كاردانى و شايستگى وزير نامى او يحيى ابن خالد برمكى و پسران او فضل و جعفر و موسى و محمد بود. متأسفانه هارون مانند جد خود منصور از حق ناشناسى باكى نداشت و در مقابل خدمات پرارزش خاندان برامكه دست خود را به خون ايشان رنگين كرد و در سال 187 هجرى جعفر برمكى را كشت و خاندان برامكه را برانداخت.[17]
در دوران خلافت هارون الرشيد حوادث مهمى در جهان آن روز به وقوع پيوست. از جمله بين سالهاى 791- 796 م. شارل مبادرت به لشكركشى بر ضد آوارهاى مجارستان كرد و حكومت آنها را منقرض گردانيد. در سال 793 م. نورمن ها (واكينگ ها) لشكركشيهاى توسعه طلبانه خود را از اسكانديناويا آغاز كردند كه منجر به تأسيس حكومتهايى شد.
هارون الرشيد معاصر با شارلمانى امپراتور مقتدر فرانسه بود كه پس از تصرف سرزمين ژرمنها و همسايه شدن با مردمى جاهل از قبيل اسلاوها كه در ماوراى رودخانه الب سكونت داشتند و نورمن هاى ساكن شبه جزيره ژوتلند و آوارها كه در جلگه فعلى مجارستان به سر مى بردند، چندين بار برضد آنها و مخصوصا آوارها لشكر كشيد و در سال 791 م. يكى از سرداران معروف شارلمانى به قلب مملكت آوار داخل شد و غنايم زيادى به دست آورد. شارلمانى براى حراست ممالك شرقى خود چندين مرز (ايالت سرحدى) تشكيل داد و زمام اداره آنها را در كف كارامدترين صاحب منصبان خود گذاشت. در اواخر سال 800 م. به دعوت پاپ لئون سوم عازم روم شد تا در مقابل مدعيان از پاپ دفاع كند و چون در آنجا به سمت رياست محكمه منصوب شد، حق را به پاپ داد. شارلمانى در سال 788 م. اتريش را به تصرف خود درآورد و در اتريش عليا و اتريش سفلى ايالتى مرزى به نام قلمرو شرقى براى جلوگيرى از هجوم قوم آوار تأسيس كرد.
هارون الرشيد در سال 184 هجرى (800 م.) ابراهيم الاغلب را كه حكمران زاب بود به حكومت افريقيه فرستاد كه بزودى عملا مستقل شد ولى فرزندان او براى رعايت احترام مقام روحانى خليفه، نام او را در سكه هاى خود حفظ مى كردند.
چون به عراق برگشت و به كوفه رسيد فرمان حكومت ابو العباس طوسى را براى خراسان صادر كرد، ابو العباس دو سال حاكم خراسان بود و هارون او را از كار بركنار كرد، و محمد بن اشعث را به حكومت خراسان گماشت.
در سال يكصد و هفتاد و چهار در شام ميان يمانى ها و مضرى ها اختلاف افتاد و جنگ كردند و از هر دو سو گروه بسيارى كشته شدند.
در اين سال هم هارون در حالى كه دو پسرش محمد امين و عبدالله مامون همراهش بودند حج گزارد و هارون براى آن دو فرمانى نوشت كه نخست محمد امين ولیعهد است و پس از او عبدالله مامون و آن نامه را داخل كعبه آويخت و به بغداد برگشت. و غطريف بن عطا را به حكومت خراسان گماشت.
على بن حمزه كسائى[18] مى گويد، هارون مرا عهده دار آموزش فرهنگ و ادب به محمد و عبدالله كرد و من بر هر دو سخت مى گرفتم و مخصوصا به محمد بيشتر سخت گيرى مى كردم، روزى خالصه كنيز زبيده پيش من آمد و گفت اى كسائى، بانو بر تو سلام مى رساند و مى گويد خواهش من اين است كه نسبت به پسرم محمد مدارا و مهربانى كنى كه او نور چشم و ميوه دل من است و من نسبت باو سخت مهرورزى مى كنم.
من به خالصه گفتم محمد پس از پدرش نامزد خلافت است و كوتاهى در تاديب او به هيچ روى جائز نيست.
خالصه گفت دل سوزى و مهربانى بانو بر محمد سببى دارد كه من آنرا به تو مى گويم.
شبى كه بانو او را زاييد خواب ديد كه چهار زن آمدند و محمد امين را احاطه كردند، زنى كه روبروى محمد امين ايستاده بود گفت اين پادشاهى كوتاه عمر و تنگ حوصله و متكبر و سست كار و پرگناه و حيله گر است.
زنى كه پشت سرش ايستاده بود، گفت، پادشاهى درهم شكننده، واسراف كار و نابودكننده و كم انصاف است، زنى كه جانب راست او بود گفت، پادشاهى بزرگ ولى گنهكار و قطع كننده پيوند خويشاوندى و بردبارى اندك است، و زنى كه جانب چپ او ايستاده بود گفت پادشاهى حيله گر و پرلغزش است و بزودى نابود مى شود، گويد آنگاه خالصه گريست و گفت اى كسايى آيا لازم نيست كه از پيشامدها بر او ترسيد؟
از اصمعى هم نقل شده است كه مى گفته است پس از دو سال اقامت در بصره كه هارون را نديده بودم براى ديدارش پيش او رفتم اشاره كرد نزديك او بنشينم، اندكى نشستم و برخاستم با دست اشاره كرد بنشين، نشستم تا مردم رفتند.
هارون به من گفت آيا دوست دارى كه محمد و عبدالله را ببينى؟ گفتم آرى اى امير مؤمنان بسيار، و من برنخاستم مگر اينكه مى خواستم پيش ايشان بروم و بر آنان سلام دهم، گفت همين جا باش مى آيند.
و گفت محمد و عبدالله را پيش من آوريد، فرستاده رفت و بان دو گفت به حضور امير مؤمنان بياييد، آن دو آمدند گويى چون ماه آسمان بودند، آهسته گام برمى داشتند و چشم بر زمين دوخته بودند و چون روبروى پدر ايستادند بر او سلام خلافت دادند، هارون به هر دو اشاره كرد باو نزديك شدند، محمد را سمت راست و عبدالله را سمت چپ خود نشاند.
هارون به من دستور داد از آن دو پرسش هايى كنم و من هر يك از فنون ادب را كه طرح مى كردم هر دو پاسخ صحيح مى دادند.
هارون گفت اطلاعات ادبى آن دو را چگونه ديدى؟ گفتم اى امير مؤمنان كسى را چون آن دو در زيركى و تيزهوشى نديده ام خداوند زندگانى هر دو را طولانى فرمايد و امت را از عطوفت و مهربانى آنان بهره مند گرداناد.
هارون آن دو را بر سينه چسباند و چشمهايش چنان پراشك شد كه فروريخت سپس بان دو اجازه داد كه برخاستند و بيرون رفتند.
آنگاه هارون به من گفت چگونه خواهيد بود آنگاه كه ميان آنان دشمنى و ستيزه آشكار شود و نيروى آن دو بر ضد يك ديگر بكار رود و خون ها ريخته شود و بسيارى از زندگان آرزو كنند كه كاش مرده بودند؟
گفتم اى امير مؤمنان اين چيزى است كه ستاره شناسان به هنگام تولدشان گفته اند يا آنكه علما و دانشمندان خبر مأثورى در اين باره گفته اند؟
گفت چيزى است كه علما از اوصياء از پيامبران در مورد آن دو گفته اند.
گويند، مامون مى گفته است، هارون الرشيد همه امورى را كه ميان ما اتفاق افتاد از موسى بن جعفر بن محمد شنيده بود[19] و باين جهت چنان مى گفت.
اصمعى مى گويد، هارون تاريخ و سرگذشت و افسانه هاى ديگر را دوست مى داشت و هر گاه آماده بود پى من مى فرستاد معمولا چون از شب پاسى مى گذشت پيش او مى رفتم و برايش تاريخ و حكايات گذشتگان را مى گفتم، شبى پيش او رفتم كه هيچ كس آنجا نبود و يكه و تنها نشسته بود ساعتى براى او افسانه گفتم، آنگاه مدتى سر بزير انداخت و انديشيد و گفت، اى غلام عباسى را پيش من بياور و مقصود فضل بن ربيع است.[20] چون فضل آمد و داخل شد اجازه نشستن باو داد و گفت اى عباسى من درباره ولى عهدى محمد و عبدالله انديشه كردم و دانستم كه اگر محمد را ولى عهد كنم با توجه به پيروى او از خواسته هاى نفسانى و سرگرم بودنش به كارهاى لهو خوشى ها مردم را درمانده و كار خلافت را تباه و نابود خواهد كرد آنچنان كه سركشان از راههاى دور بر او طمع خواهند بست و اگر عبدالله را ولى عهد كنم مردم را براه راست خواهد آورد و كشور را اصلاح خواهد كرد كه در او دورانديشى منصور همراه با شجاعت مهدى است، عقيده تو چيست؟
فضل گفت اى امير مؤمنان اين كارى بسيار دشوار و بزرگ است و لغزش در آن غير قابل بخشش است و براى سخن گفتن در اين باره جاى ديگر لازم است.
دانستم دوست دارند تنها باشند، من برخاستم و در گوشه حياط قصر نشستم و آن دو تا صبح با يك ديگر گفتگو كردند و سر انجام باين نتيجه اتفاق كردند كه محمد امين ولى عهد باشد و عبدالله مامون پس از او به خلافت رسد و اموال وسپاهيان را ميان آن دو تقسيم كردند و قرار شد محمد امين در پاى تخت بماند و عبدالله مامون حاكم خراسان شود.
چون صبح شد هارون دستور داد همه سرداران جمع شوند و چون آمدند آنان را به بيعت با محمد امين و پس از او با بيعت عبدالله مامون دعوت كرد و همگان چنان بيعت كردند و پذيرفتند.
در همين سال مردم خراسان بر فرماندار خود شورش كردند و او را كشتند، هارون تمام آن سال را در شام اقامت كرد و براى حج عزيمت كرد و چون از حج برگشت به انبار آمد و در شهر ابو العباس كه در نيم فرسنگى انبار است منزل كرد، در آن شهر گروه بزرگى از خراسانيان زندگى مى كردند و همانجا فرزندان ايشان در رسيدند و بسيار شدند و تا هم اكنون (قرن سوم هجرى) آنجا زندگى مى كنند، هارون يك ماه در آن شهر ماند و سپس به رقه رفت و يك ماه هم آنجا ماند.
آنگاه از رقه به قصد جهاد به سرزمينهاى روم رفت و شهرى بنام معصوف[21] را گشود و به رقه برگشت و بقيه سال را همانجا ماند.
چون فصل حج فرارسيد هارون حج گزارد و سپس به رقه برگشت و همانجا اقامت كرد و يزيد بن مزيد را فرمان رواى ارمنستان كرد و در سال يكصد و هشتاد و چهار از رقه به بغداد برگشت و در كاخ خود در محله رصافه منزل كرد و از كارگزاران خود بقيه خراج ايشان را مطالبه كرد و در سال يكصد و هشتاد و پنج باز از بغداد به رقه رفت كه آب و هواى آنرا خوش مى داشت.
چون فصل حج فرارسيد حج گزارد و هنگامى كه به مدينه رفت به مردم آن شهر سه مقررى پرداخت كرد و حال آنكه به مردم مكه دو مقررى پرداخته بود و از حجاز برگشت و به انبار رفت و يك ماه آنجا بود و به بغداد برگشت و براى پسر ديگر خود قاسم پس از امين و مامون به خلافت بيعت گرفت و او را به فرمان روايى شام گماشت، قاسم كارگزاران خود را به شهرهاى شام گسيل داشت.[22] هارون در سال يكصد و هشتاد و هشت نيز حج گزارد و چون برگشت نخست در حيره فرود آمد و چند روزى آنجا ماند و سپس به بغداد برگشت.
در سال يكصد و هشتاد و نه به رى رفت و يك ماه آنجا بود و سپس به بغداد برگشت و عيد قربان را در قصر اللصوص[23] بود و سپس وارد بغداد شد ولى فرود نيامد و خود را به سليحين[24] كه در سه فرسخى بغداد است رساند و شب را آنجا گذراند و سپس به رقه رفت و ضمن عبور از بغداد دستور داد چوبه دارى كه جسد جعفر بن يحيى بر آن آويخته بود سوزانده شود و بقيه آن سال را در رقه گذراند.[25] چون سال يكصد و نود فرارسيد به جهاد و پيشروى در سرزمينهاى روم رفت و تا هر قلة پيش رفت و آن شهر را گشود.[26] در همين سال رافع پسر نصر بن سيار در خراسان خروج كرد و سبب خروج او چنين بود كه على بن عيسى بن ماهان چون به حكومت خراسان آمد بدرفتارى كرد و بر اعرابى كه مقيم خراسان بودند ستم كرد و جور و ظلم آشكار ساخت، رافع بر او خروج كرد و چند بار با او جنگ كرد و سرانجام هم با حدود سى هزار مرد خراسانى كه از او پيروى كرده بودند به سمرقند رفت و در آن شهر ماند.
چون اين خبر به هارون رسيد على بن عيسى بن ماهان را از حكومت خراسان عزل و هرثمة بن اعين را بر آن كار گماشت.
آنگاه هارون از روم برگشت و بقيه آن سال را در بغداد گذراند و پسرش محمد را بر پاى تخت گماشت خود آهنگ خراسان كرد تا شخصا جنگ با رافع پسر نصر بن سيار را سرپرستى كند. و چون سال يكصد و نود و دو فرارسيد خرميان در سرزمين جبال خروج كردند.
اين نخستين قيام خرميان بود، هارون پسرش محمد امين را همراه عبدالله بن مالك خزاعى بسوى ايشان فرستاد كه گروه بسيارى از ايشان را كشت و ديگران هم در شهرستانها پراكنده شدند.
هارون حركت كرد و چون به طوس رسيد در خانه حميد بن قحطبه طوسى منزل كرد و سخت بيمار شد، پزشكان را براى معالجه اش جمع كردند و هارون اين دو بيت را خواند.
" همانا كه پزشك با پزشكى و داروهاى خود نمى تواند از سر نوشت شوم جلوگيرى كند، پزشك را چه گناهى است چه بسا بيمار كه با دارويى كه در گذشته شفا بخش بوده است مى ميرد" و چون بيمارى و درد او شدت يافت به فضل بن ربيع گفت اى عباسى مردم چه مى گويند؟ گفت مى گويند سرزنش كننده و دشمن امير مؤمنان مرده است. (يعنى مردم مى گويند كار هارون تمام است).
هارون دستور داد براى او بر خرى زين نهادند و خواست سوار شود و بيرون آيد، رانهايش تاب و توان نداشت و چون او را بردند و سوار كردند نتوانست خود را نگهدارد و گفت چنين مى بينم كه مردم راست مى گويند. اندكى بعد هارون درگذشت.[27] مرگ هارون روز شنبه پنجم جمادى الآخرة سال يكصد و نود و سه بود و مدت خلافت او بيست و سه سال و يك ماه و نيم بود:

حوادث خلافت هارون

 علیرغم ادعای طبری مبنی بر اینکه هارون در ابتدا خواست تا ظلم و ستمهای هادی نسبت به علویان را جبران کند،[28] در صورتیکه وی فردی بود ظاهرساز و منافق صفت که همچون معاویه در ظاهر وانمود به دینداری می کرد ولی در خفا و نیتش و همچنین در عملش خلاف آن ثابت می شد، وی وقتی دید که علويان از اعتقاد راسخ خود مبني بر اينكه خلافت حق ايشان است بر نگشتند و براي رسيدن به آن دست به مبارزه می کنند چاره ای نداشت که چهره پلید و نیت شوم خود را آشکار سازد و لذا ابتدا براي از بين بردن خطر يحيي، وی را به همراه امان نامه اي كه  به امضاي قاضيان و بزرگان بني هاشم رسانده بود به بغداد دعوت کرد و یحیی نیز با فضل به بغداد آمد. هارون ابتدا مقدم يحيي را گرامي داشت ولي اندكي بعد فقيهان و قاضيان را به صدور فتوايي مبني بر مشروعيت نقض آن پيمان نامه مجبور کرد و سپس يحيي را به قتل رساند. قتل يحيي موجب برانگيخته شدن عواطف و احساسات مردم ديلم شد و زمينه ي تاسيس دولتي مستقل و شيعي را در قلمرو خلافت عباسي يعني علويان طبرستان را فراهم كرد.[29]
 دوران طولاني خلافت هارون با قيامها و شورشهاي مختلفي همراه بود. گروهي از خوارج كه قدرت خلفا و احكام شرعي آنان را قبول نداشتند در منطقه جزيره (قسمت شمالي عراق) به فرماندهي وليد بن طريف شاري فعال شدند و قدرت خود را به آذربايجان و ارمنستان و سواد عراق گسترش دادند كه هارون نيروي نظامي به رهبري يزيد بن مزيد شيباني به رويارويي با آنان فرستاد و در سال 179 ه.ق بر آنان چيره شد.
در سرزمين شام نیز برخوردهاي قبيله ای بين يمني ها و عرناني ها در سال 176 ه.ق، در دمشق به بالاترين حد خود رسيد و نزديك دو سال این درگیری ها طول كشيد. و هارون با كمك برمكيان توانست اوضاع را سامان دهد.[30]

 در افريقيه نيز از سال 171 ه.ق نا آرامي هايي به علت قيام خوارج، و بعض فرماندهان سپاه و بربرها ایجاد شد. هارون هزيمة بن اعين را استاندار افريقيه كرد كه وي توانست  آرامش را به این منطقه باز گرداند و پس از او ابراهيم بن اغلب استاندار افريقيه شد وی باعث شكوفايي  عمراني و اقتصادي در افريقيه شد و زمينه ی ايجاد حكومت اغلبيان را فراهم آورد و بعدها از حكومت مركزي بغداد مستقل شد و «قيروان» را در جنوب غربي تونس فعلي بر پايتختي برگزيد.[31]  

شورش های زمان هارون

در زمان هارون شورش های متعددی روی داد مثل خراسان که تا نیم قرن پس از مرگ ابومسلم در تب و تاب بود ودر سیستان که غالباً عرصه طغیان خوارج و دیگر ناراضیان بود. از روسای شورشیان می توان به استاذسیس، محمد بن شداد، حصین و حمزه خارجی نام برد. نام های خرم دینان و سرخ علمان نیز چند بار به زبان آمد.

هارون و امپراطوری روم

از موفقيت هاي چشمگير دوران طولاني خلافت هارون الرشيد جنگهاي خارجي با روميان است. هارون اهتمام فراواني به جهاد با روميان داشت و علاوه بر اينكه خود مكرر به جنگ با آنان مي رفت يكي از پسرانش به نام قاسم را وقف اين كار كرده بود.
 اوج اين موفقيت از سال 181 ه.ق بود كه هارون با سپاهي بزرگ به آسياي صغير لشكر كشيد و تا قسطنطنيه پيش رفت و ملكه روم كه توان مقابله با سپاه هارون را نداشت از در صلح درآمد و تعهد داد كه سالانه غرامتي براي درگاه خلافت بفرستد.[32]

چند سال پس از آن كه "نقفور" به امپراطوري روم رسید، سير قرارداد صلح مذكور را ناديده گرفت و در نامه اي براي هارون نوشت كه غرامتها را بازگرداند و گرنه براي جنگ آماده شود.
 هارون در پاسخ امپراتور روم نامه اي با لحن تند و تحقير كننده نوشت و با سپاهي آسياي صغير را در نورديد و امپراطور كه در آن زمان درگير جنگهاي داخلي بود به ناچار شرايط قبلي را براي صلح پذيرفت.[33]همچنين سپاه عباسي به فرمان هارون در سال 190 ه.ق جزيره قبرس را تصرف كرد و هزاران اسير را به بغداد آورد.
 اين وقايع كه نشانگر اقتدار دولت عباسي و نفوذ سياسي آن در پايان قرن دوم هجري بود توجه "شارلماني" پادشاه فرانك(فرانسه) را به خود جلب كرد و چون شارلماني به طرفداري از پاپ با امپراتور روم شرقي سر جنگ داشت تصميم گرفت كه با هارون خليفه عباسي رابطه دوستي برقرار كند و از قدرت نظامي و سياسي او براي تضعيف رقيب خود سود جويد لذا سفيراني به دربار هارون فرستاد و نامه هايي مبني بر اظهار صلح و دوستي ميان آن دو رد و بدل شد.[34]

هارون و تعیین ولیعهد

 هارون الرشيد در سال 175 ه.ق به تعيين جانشينان خود پرداخت. وي فرزندش محمد را كه بعدها لقب امين گرفت و مادرش زبيده از نوادگان منصور بود بر فرزند بزرگترش عبدالله ملقب به مامون كه از كنيزي ايراني بود مقدم داشت و وليعهد خويش نمود. وي بعدها در سال 183 ه.ق عبدالله(مأمون) را جانشين دوم خويش كرد و براي جلوگيري از بروز اختلاف و درگيري ميان آنان پيمان نامه هايي، متضمن سوگندهاي فراوان جداگانه از طرف امين و مامون را به همراه گواهي فقيهان و قاضيان و بزرگان خاندان عباسي به خانه كعبه آويخت.[35]
 هارون پس از چندي در سال 189 ه.ق پسر ديگرش قاسم را بعنوان جانشين سوم خود انتخاب كرد به شرط آنكه مأمون در زمان خلافت خود اختيار خلع او را داشته باشد.

قیام رافع بن لیث

 نا آرامي هاي خراسان از شورشهاي اواخر عمر هارون محسوب مي شود. ناحيه خراسان از زمان ولايتداري علي بن عيسي بن ماهان صحنه فتنه هاي خونين بود وي فرد ستمگر و بي باك بود و در تمام مدت حكومتش با زورگويي در خراسان حكمراني كرد با اين وجود هارون الرشيد از وي حمايت مي كرد چرا كه علي بن عيسي هدايا و تحفه هاي زيادي براي خليفه و دولتمردان مي فرستاد. اهالي خراسان كه از دادرسي خليفه نااميد شده بودند سر به شورش بر آوردند و رافع بن ليث را به پيشواي خود برگزيدند هارون هرثمة بن اعين را براي ايجاد آرامش در خراسان فرستاد. هرثمه، علي بن عيسي را در بند و اموال او را مصادره كرد ولي فتنه رافع همچنان در سمرقند و اطراف آن ادامه داشت و باعث نگراني خليفه بود هارون در سال 192ه.ق راهي خراسان شد تا قدرت خلافت را در آن ديار استحكام بخشد ولي در طوس در دهكده اي بنام سناباد بعلت بيماري منزل كرد و در جمادي الاولي سال 193 ه.ق در چهل و شش سالگي درگذشت و پسرش صالح بن هارون بر وي نماز گذارد.[36]

فرزندان هارون

هارون سه پسر داشت: قاسم، امین و مامون. مامون از امین بزرگ تر بود ولی امین پسر زبیده بود که زبیده دختر بزرگ جعفر بن منصور خلیفه عباسی بود. حال آنکه مادر مامون یک کنیز ایرانی بود. از این رو بسیاری امین را جانشین پدر می دانستند.

دربار و دیگران

در زمان هارون بغداد به اوج شکوه و زیبایی خود رسید. وی پرشکوه ترین کاخ را در بغداد ساخت. بردگان و درباریان بسیار از کاخ او پاسداری می کردند. پس از چندی او کاخی دیگر به نام رقّاح را در شمال سوریه ساخت. او پس از جاگیر شدن در رقاح هرگز به بغداد بازنگشت.
او را برخی خلیفه ای دادگر خوانده اند.
او هم زمان با شارلمانی می زیست و با اروپای آن زمان رابطه بازرگانی گسترده ای به راه انداخته بود. او همچنین با چین رابطه دیپلماتیک برقرار ساخت.
هارون در هنگام سفر به بخش های شرقی فرمانرواییش بیمار شد و مرد.

مرگ هارون  الرشيد 193 هجرى (809)[37][38]

هارون در 193 هجرى (809) براى سركوبى رافع بن ليث و حمزة بن آذرك به خراسان آمده بود به طرف سمرقند حركت نمود كه در راه بيمار شد، او پزشكش را از بيمارى خويش آگاه ساخته و ضمنا به وى چنين گفت «مواظب باش كه آن را مستور داشته و به كسى اظهار نكنى، چه فرزندانم ساعت مرگم را انتظار مي كشند، چنانكه خودت شايد ببينى كه آنها از سوار كردن من بر اسب سخت رو بر عليلى و ضعف و ناتوانى من خواهند افزود».
كلمات بالا واقعا رقت آور است، ولى با توجه به سوابق وی و نیز وقتى كه ديده مي شود كه در آخرين عمليات خود برادر رئيس شورشيان را حكم داد در حضورش پاره پاره كردند اين رقت از ميان مي رود.
بعد از اين عمل چيزى نگذشت كه وی در 47 سالگى در طوس درگذشت. و در سناباد، در باغ حميد بن قحطبه به خاك سپردند (193 ه.).چند سالى بعد از اين امام رضا (ع) را هم در همانجا پهلوى قبر هارون دفن كردند و اطراف اين قبور بعدها عمران و آبادى شده و به تدريج شهرستانى گرديد كه آنرا حاليه مشهد مى نامند و من در اين ساعت كه دارم اين سطور را مى نويسم در جنرال قونسولگرى [39] انگليس نشسته ام كه فاصله آن به قبر هارون الرشيد سه هزار پا مي باشد.

 

پی نوشت:
--------------------------------

[1] زين الاخبار، نويسنده: ابى سعيد عبد الحى بن الضحاك بن محمود گرديزى ، 433 ق ، محقق / مصحح: عبدالحى حبيبى ، ناشر: دنياى كتاب ، تهران چاپ: 1363 ش ، چاپ: اول ،/ ص135.
[2] طبري، محمد ين جرير، تاريخ الطبري، بيروت، دارالكتب العلميه، بي تا،  8/ 359-347.
[3] همان،  8/  357.
[4] طقوش، محمد بن سهيل، دولت عباسيان، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1383، ص 89.
[5]مرتضى راوندى(1378ش) ، تاريخ اجتماعى ايران، انتشارات نگاه، تهران1382ش، چاپ دوم/ج 2، ص: 135
[6]فرهنگ جامع تاريخ ايران، عباس قديانى ، انتشارات آرون ، تهران 1387ش، چاپ ششم/ ج 2، ص: 845
[7] مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين؛ التنبيه و الاشراف، مصر، بي تا، 1357ق، ص 199.
[8] خضري پيشين، ص 48.
[9] الفخرى، ص 193.
[10] الحياة السياسيّة للامام الرضا( ع)، ص 92.
[11] بحارالانوار، ج 48، ص 177 و عيون اخبار الرضا( ع)، ج 1، ص 109.
[12] اضافات رسول جعفريان، دولت عباسيان، محمد سهيل طقوش، همان
[13] تاريخ اجتماعى ايران، ج 10، صص: 96-97.
[14] علم و تمدن، دكتر نصر، ترجمه احمد آرام ، ص 28.
[15] ابو حنيفه دينورى ، اخبار الطوال، ترجمه: محمود مهدوى دامغانى، ناشر: نشر نى ، تهران 1383ش، چاپ: چهارم / صص: 427 الی 433.
[16] عزيز الله بيات ، تاريخ تطبيقى ايران با كشورهاى جهان، نشر امیرکبیر، تهران1384ش، چاپ دوم/صص: 93-94.
[17] ر ك. تاريخ طبرى، ج 13، ص 5398. مروج الذهب، ج 2، ص 342- 387. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 411- 466. تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 339- 375. حبيب السير، ج 3، ص 228- 247.
[18] على بن حمزه كسانى: از قاريان معروف قرآن و دانشمندان بنام نحو و معروف تر مرد مكتب كوفه، براى اطلاع از منابعى كه درباره او و آثارش بحث كرده اند ر. ك، طاش كبرى زداه، مفتاح السعادة ج 1 ص 155، چاپ مصر بدون تاريخ. (م)
[19] منظور حضرت امام موسى بن جعفر هفتمين پيشواى بزرگوار شيعيان است براى اطلاع از نمونه هاى بزرگوارى آن حضرت در منابع اهل سنت، ر. ك، شمس الدين محمد بن طولون، الأئمة الاثنا عشر، چاپ صلاح الدين منجذ، ص 93/ 88. (م)
[20] از دولت مردان بزرگ دوره خلافت هارون و وزير محمد امين است، ر. ك، خطيب، تاريخ بغداد ج 12 ص 343 چاپ مصر 1349 ق. (م)
[21] معصوف: در معجم ما استعجم بكرى و معجم البلدان ياقوت حموى و مراصد الاطلاع بغدادى ديده نشد. (م)
[22] ظاهرا مسافرت هاى پياپى هارون به مكه و مدينه دليل بر ناآرام بودن آن مناطق است و اين موضوع با قيام هاى سادات علوى بى ارتباط نيست. (م)
[23] قصر اللصوص: (قصر دزدان): محلى كه اسبها و ديگر مركوب هاى لشكر مسلمانان دزدان سرقت كرده بودند.
[24] دهكده اى نزديك نهر عيسى در بغداد.
[25] جاى تعجب است كه چرا دينورى داستان برمكيان را از قلم انداخته است، از بيم حكومت؟ (م)
[26] هر قله: از شهرهاى نزديك به صفين و در باختر آن قرار دارد، ر. ك، عبد المؤمن بغدادى، مرا صدا الاطلاع ج 3 ص 1456 چاپ على محمد بجاوى مصر 1374 ق. (م)
[27] ابن اثير در كامل (ص 214 ج 6 چاپ بيروت)، مرگ هارون را در سوم جمادى الآخره و مدت حكومتش را بيست و سه سال و دو ماه و هيجده روز مى داند، و براى اطلاع از بى تابى و بيم او از مرگ به همين منبع مراجعه فرمايند، به هنگام مرگ نهصد و چند ميليون درهم اندوخته او در بيت المال بود. (م.)
[28] طبري، پيشين،  8/ 235.
[29] طبري، پيشين،  4/ 633-628.
[30] طبري، پيشين،  8/ 262-251.
[31] طبري، همان،  8/ 314.
[32] خضري، همان، ص 49.
[33] طبري، پيشين،  4/ 669.
[34] خضري، پيشين، ص 50.
[35] يعقوبي، احمد بن واضح؛ تاريخ يعقوبي، مترجم محمد بن ابراهيم آيتي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1378،  2/430-422.
[36] يعقوبي، همان،  2/ 443.
[37]فرهنگ جامع تاريخ ايران، ج 2، ص: 846
[38] نويسنده: سرپرسى سايكس(1965م)، ترجمه: سيدمحمدتقى فخر داعى گيلانى ، تاريخ ايران،نشر افسون، تهران 1380ش، چاپ هفتم/ متن ج 2، ص: 4.
[39] مؤلف از 1905 تا 1913 سركنسول انگليس در خراسان بود (مترجم).

Share