درگیری حق و باطل و نور و ظمت بیان خداوند از تاریخ و ظهور کلمه نور در انتهای تاریخ/بخش اول
سومین جلسه از سلسله سخنرانی های حجت الاسلام و المسلمین سید محمد مهدی میرباقری رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم با عنوان «فلسفه تاریخ شیعه» در حوزه هنری تهران به تاریخ نهم شهریور ماه 92 برگزار شد. در این گفتگو در ادامه بحث های جلسات قبل با اشاره به این نکته که خدای متعال با حضرت آدم(ع) یک جریان هدایتی را فرستاد بیان داشتند که آن ولایت حقّه و حقیقت هدایت در وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) است که کلمه هدایت الهی هستند. بر این اساس است که عالم به دو قسمت تقسیم می شود: «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ» و «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي». لذا قرآن جریان خلافت الهیه را مطرح می کند که البته خلافت حضرت آدم(ع) خلافت جزئیه است. آن خلافتی که مقصود بوده خلافت نبی اکرم(ص) و اهل بیتش هست که مقصد بوده است. اگر کسی از جریان هدایت تبعیت کند به سعادت می رسد، والا به شقاوت می رسد و البته انسان مختار است و همین است که مسیر تاریخ را دو قسمت می کند. کسانی که تبعیت می کنند و کسانی که اعراض می کنند که می شوند مخالف و به معیشت ضنک مبتلا می شوند و این وضع تا قیامت هم ادامه می یابد. بله جامعه موعود لیبرال دموکراسی مورد نقد است که بیان می کند بعد از پایان تاریخ دوره کشاورزی، دوره صنعت و بعد فراصنعت و کلبه الکترونیکی اتفاق می افتد و همه در این کلبه می نشینند و نیازهایشان را از طریق شبکه ارتباطات الکترونیکی تأمین می کنند. جامعه موعود ما این نیست و آنچه که اتفاق می افتد این است که غشا و حجاب ظلمت برداشته می شود، آن حجاب ظلمتی که انسان در آن حجاب است.
أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیم، بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم، اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّه بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَه وَ في كُلِّ ساعَه وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً. اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِین وَ صَلِّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین. ان شاءالله خداوند متعال قلوب ما را مورد توجه امام زمان «ارواحنا فداه» قرار بدهد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
تعریف فلسفه تاریخ را اجمالاً در جلسات پیشین شروع و عرض کردیم از دانش های مضاعف به واقعیت تاریخ است و از علل پیدایش و تغییر و تحول تاریخ و عوامل دخیل در این تکامل و مسائلی از این دست بحث و عرض کردیم ضرورت پرداختن به این بحث صرفاً یک ضرورت نظری نیست، بلکه حلقه اتصال بین اعتقادات ما و برنامه ریزی اجتماعی است. حقانیت حکومت دینی منوط به تحلیل شما از تکامل تاریخ هست و همچنین تدبیر و برنامه ریزی ای که در مسیر حیات اجتماعی می شود، به شدت وابسته به اندیشه های فلسفه تاریخی است.
انگیزه شکل گیری جامعه نه تنها فقط رفع نیازهای مادی نیست بلکه تکامل بندگی بر محور انبیای الهی است
از جهات باطنی انسان تا درگیری های تاریخی و اجتماعی بر محور ایمان و کفر شکل می گیرد. بر همین اساس عرض کردیم انگیزه شکل گیری جامعه هم رفع نیازهای مادی انسان نیست، یعنی تنها انگیزه ای که عامل شکل گیری جامعه است، میل به بهره وری بیشتر از ماده نیست، بلکه می شود جوامع بشری بر محور انبیای الهی برای تکامل بندگی و قرب شکل بگیرد و جوامع ایمانی چنین جوامعی هستند، یعنی جوامعی اند که از آغاز انگیزه تجمع آنها انگیزه کامجویی بیشتر از ماده نیست. محور این جوامع هم اراده هایی که شدت تعلق به دنیا دارند نیستند، بلکه اراده هایی هستند که سبقت در بندگی، خشوع و خضوع نسبت به خدای متعال گرفته اند و بنابراین جبهه حق بر محور انبیا و اولیا شکل می گیرد و جبهه باطل بر محور فراعنه و اولیای طاغوت و تمامی تار و پود اجتماعی در واقع ظهور حقیقت، باطل و روح اولیای آنهاست. در جبهه حق، ظهور حقیقت انبیاست و در جبهه باطل ظهور حقیقت اولیای طاغوت است و لذا عرض کردیم جامعه کفار جامعه ای ظلمانی و منحصر به دنیا و در حد اشتغال به لهو و لعب و جبهه اولیای خدا، جبهه حق و حیات طیبه و جلوه نور و رشد و صلاح است. البته این دو جبهه ویژگی های دیگری هم دارند که باید در جای خودش توضیح داده شود.
همچنین اشاره کردیم از مبانی اساسی بحث فلسفه تاریخ این است که ما جامعه و تاریخ را اعتباری ندانیم و حقیقتاً برای تاریخ و جامعه واقعیتی قائل شویم. بحث کردیم و این هم جزو مفروضات ماست، منتهی این وحدت اجتماعی ای که مدعی هستیم، وحدت به معنای ارسطویی و اصالت ماهیتی نیست، بلکه سنخ دیگری از وحدت است که از همدلی، همراهی و همکاری آحاد جامعه حاصل می شود و حقیقتاً بر اساس این وحدت در یک نظام اراده ها، یک پرستش مشاع اتفاق می افتد و همه اراده ها به نحو مشترک و مشاع در این پرستش شریک اند و لذا ثواب و عقاب مشاع حاصل می شود.
از نظر قرآن خداوند متعال دستگاه باطل را هم امداد می کند اما در نهایت غلبه با جبهه حق است
تا اینجای بحث را اجمالاً اشاره کردیم. باقی مانده آیات قرآن را که شاید بر این معنا دلالت داشته باشند را اشاره می کنیم. این نکته را هم اضافه کردیم که این درگیری فراگیر نسبت به جبهه حق و باطل، از نظر قرآن با غلبه جبهه حق به پایان می رسد، گرچه خدای متعال دستگاه باطل را هم امداد می کند، یعنی این طور نیست که خدای متعال نسبت به دستگاه باطل هیچ امدادی نداشته باشد، گرچه باز عرض کردم که خدای متعال نه نظام اراده ها را مجبور آفریده است بلکه اراده ها سهم تأثیر در حرکت تاریخ دارند و نه این که خدای متعال نسبت به اراده هایی که آفریده، دست بسته است. قدرت خدای متعال مطلق و حاکم هست، اما در عین حال به دو دستگاه اذن داده است و متناسب با حکمت هر دو دستگاه را امداد می کند، ولی این طور نیست که این دو دستگاه، یعنی دستگاه نبی اکرم(ص) و فراعنه تاریخ، دستگاه حق و باطل به صورت متوازی و تا به آخر امداد شوند، بلکه غلبه پایانی با جبهه حق است. اراده الهی محور حرکت تاریخ است و اراده های مخلوقات و به ویژه اراده های انسانی هم در تکامل تاریخ نقش ایفا می کنند و این اراده ها هم دارای سطوح و نسبت تأثیرهای متفاوتی هستند و هر دو جبهه حق و باطل هم در مسیر و مقصد خودشان توسط حضرت حق امداد می شوند، اما غلبه پایانی با جبهه حق است، نه جبهه باطل. ین اجمالی از بحثی بود که اشاره کردیم، البته نکات فراوان دیگری هم قابل ذکرند. حالا من بعضی از آیات قرآنی و روایات را که شاید بتوان در این مسیر از آنها استفاده کرد، تقدیم می کنم و اگر نیاز به تکمیل بود خدمتتان عرض می کنم.
نسبت خلیفه اللهی در قرآن به نوع انسان نیست
یکی از جریان های مهمی که در قرآن و مسیر تاریخ اجتماعی بشر ذکر شده است که به نحوی رابطه تاریخ اجتماعی بشر را با عوالم دیگر هم تعریف می کند، بحث خلقت آدم «علی نبیّنا و آله و علیه السلام» است که مکرر در قرآن ملاحظه فرموده اید. خدای متعال می فرماید وقتی می خواست آدم را بیافریند، به ملائکه خطاب کرد «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَه»(بقره/30) و یا «إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ»(حجر/28) وقتی او را به نقطه اعتدال رساندم و از روح خودم در او دمیدم، بر او سجده کنید. یعنی روحی که در این خلیفه و آدم هست و حقیقتاً مقام خلافت متعلق به آن روح است. اگر انسان خلیفه الله است، آن حقیقت روح است که خلیفه است. این را هم که البته ربط مستقیمی به بحث ما ندارد اشاره کنم که خلافتی هم که ادعا می شود مال ما نیست. دیدید بعضی ها می گویند انسان خلیفه الله است و ما خلیفه الله هستیم و این را به نوعِ انسان نسبت می دهند. ما خلیفه نیستیم. کسی خلیفه است که حقیقتاً حامل آن روح الهی است. خدای متعال وقتی به ملائکه فرمود «إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ»؛ البته می دانید خدای متعال قبلاً هم به ملائکه هشدار داده بود که او خلیفه من است که «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَه». این موجودی که از گل آفریده شده است و از روحم در آن می دمم، مقام خلافت دارد و ملائکه را هم امتحان کرده بودند که «وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَه فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَؤُلاء»(بقره/31). بنابراین شرافت انسان را فی الجمله دریافته بودند، اما در عین حال هنوز هم حجاب باقی بود و آنچه می دیدند گِل بود و حقیقت روحی را که در این گل دمیده شده بود «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي» که او مسجود ملائکه و صاحب مقام خلافت است، از ملائکه محجوب بود و مأمور به سجده شدند. «فَسَجَدَ الْمَلآئِكَه كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبرََ وَ كاَنَ مِنَ الْكَفِرِينَ»(ص/73) که در جاهای مختلف قرآن این داستان بیان شده است که ابلیس ابا کرد، استکبار کرد و نتیجه هم این شد که «كَانَ مِنْ الْكَافِرِينَ». بقیه داستان را هم می دانید که او با خدا مجادله کرد که تو مرا اغوا کرده ای، من نسبت به مقام خلافت اولویت داشتم «قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ(اعراف/12) و زیر بار سجده آدم و خلیفه الله نرفت.
روح حقیقی انسان مسجود ملائکه است
البته اینها داستان هایی هستند که مستقیماً مربوط به فلسفه تاریخی ما نمی شوند، گرچه معارف بسیار مهمی ذیل آنها هستند که اولاً آنچه که مسجود ملائکه است، کلمه روح است و نازله آن در آدم بود که «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ» پس جسم مسجود ملائکه نبود و آن روح حقیقی ای که مسجود ملائکه است، او مقام خلافت دارد و شعاعی از او در آدم بود که «مِن رُّوحِي» بود و لذا آدم مسجود ملائکه قرار گرفت و ابلیس هم استکبار کرد. این استکبار هم در مقابل آدم نبود، بلکه در مقابل خدای متعال بود. خدای متعال ملائکه را به تواضع در مقابل خودش امتحان می کرد. این خطبه قاصعه امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه است که خدای متعال ملائکه را به تواضع در مقابل کبریای خودش امتحان می کرد و برای این که تواضع محقق شود، به آنها فرمود «إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ» امتحان به سجده در مقابل آدم نبود. این تعبیر خطبه قاصعه است که حضرت فرمودند «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لَبِسَ اَلْعِزَّ وَ اَلْكِبْرِيَاءَ وَ اِخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُمَا حِمًى وَ حَرَماً عَلَى غَيْرِهِ وَ اِصْطَفَاهُمَا لِجَلاَلِهِ رأس العصيان وَ جَعَلَ اَللَّعْنَه عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِيهِمَا»(1) فرمود خدای متعال ستودنی است که لباس عزت و کبریا را پوشیده است و این دو تجلی جلال خدا هستند و کس دیگری حق ندارد به این وادی پا بگذارد و اظهار عزت کبریایی کند و این دو را قرقگاه برای غیر قرار داده است «وَ جَعَلَهُمَا حِمًى وَ حَرَماً عَلَى غَيْرِهِ وَ اِصْطَفَاهُمَا لِجَلاَلِهِ رأس العصيان وَ جَعَلَ اَللَّعْنَه عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِيهِمَا» و هر کسی هم که در عزت و کبریا با خدا منازعه کند، لعنت را بر او قرار داده است و او از محیط رحمت خدا دور می شود. بعد می فرماید «ثُمَّ اِخْتَبَرَ بِذَلِكَ مَلاَئِكَتَهُ اَلْمُقَرَّبِينَ» خداوند متعال وقتی می خواست ملائکه مقربین را هم امتحان کند، امتحان به کبریا و عزت خودش کرد که آیا در برابر کبریا و عزت الهی، تواضع و تضلل می کنند یا نه؟ برای این که امتحان محقق شود «إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئكَةِ إِنىّ خَالِقُ بَشَرًا مِّن طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ * فَسَجَدَ الْمَلَئكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبرََ وَ كاَنَ مِنَ الْكَفِرِينَ(ص/71) بعد حضرت در ذیل آن می فرمایند اگر خداوند متعال می خواست این جسمی را که آن روح را در آن قرار می دهد، به او بوی خوشی بدهد که همه شامه ها تواضع کنند و نورانیتی بدهد که همه عقول حیران شوند می توانست که «وَ لَوْ أَرَادَ اَللَّهُ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ يَخْطَفُ اَلْأَبْصَارَ ضِيَاؤُهُ وَ يَبْهَرُ اَلْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَ طِيبٍ يَأْخُذُ اَلْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ اَلْأَعْنَاقُ خَاضِعَه وَ لَخَفَّتِ اَلْبَلْوَى فِيهِ عَلَى اَلْمَلاَئِكَه» اگر خدا این کار را می کرد امتحان ملائکه آسان می شد، ولی خدای متعال این کار را نکرد «وَ لَكِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ يَبْتَلِي خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا يَجْهَلُونَ» خدای متعال مخلوقاتش را به مجهولات مبتلا و امتحان می کند «تَمْيِيزاً بِالاِخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْياً لِلاِسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُيَلاَءِ مِنْهُمْ» برای این که صف ها از هم جدا شوند و حقیقت استکبار از نفوس بندگان دور و خودپسندی و خودپرستی از آنها جدا شود، آنها را با مجهولات امتحان می کند. بعد حضرت پشت سر هم مثال هایی می زنند که مثلاً اگر می خواست کعبه را در یک جای خوش آب و هوایی قرار می داد و آن هم از طلا و جواهرات. آن وقت همه می رفتند، همان طور که برای سیاحت و جهانگردی می روند، ولی تواضع و خشوعی در مقابل خداوند متعال اتفاق نمی افتاد. موسی کلیم(ع) را وقتی می فرستد، حضرت فرمود آن صلابت باطنی را دارد، ولی با یک لباس پشمینه و یک عصا به طرف فرعون می رود، نه با تجملات و شکوه ظاهری، والا اگر با شکوه ظاهری مبعوث می شد، دنیاداران هم در مقابلش تواضع می کردند و دیگر امتحان واقع نمی شد.
برای تحقق امتحان خدای متعال این جریان ها را قرار داده و آدم را در پوشش گِل قرار داده است و به ملائکه می گوید به او سجده کنید. ملائکه سجده کردند، ابلیس سجده نکرد. خدای متعال در قرآن می فرماید بنا شد آدم و حوا در بهشت بمانند و به آنها گفتند «لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَه فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ * فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ»(اعراف/19) شیطان وسوسه کرد و با وسوسه آنها را از محیط جنت بیرون کرد. آیات قرآن در این زمینه فراوان اند «فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَه الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لَّا يَبْلَى»(طه/120) او را به خلود دعوت کرد و گفت اگر از این درخت بخوری، خلود و جاودانگی پیدا می کنی «فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّه وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى»(طه/121) به هر معنایی که باشد، به معنای ترک اولی باشد و هرچه که مناسب مقام ایشان بود، مبتلا شد و سپس «ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ» دوباره خدای متعال و پروردگارش او را برگزید و «فَتَابَ عَلَيْهِ وَ هَدَى» و به او رجوع کرد و هدایت نمود. بعد فرمود «قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعًا» که باید هبوط بکنید. «بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» شما دشمن هم هستید، البته نیاز به ترجمه دقیق تر دارد. «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى ...» پس ببینید حیات اجتماعی از اینجا شروع شد که آدم و حوا به زمین هبوط کردند و خدای متعال با این که توبه آنها را پذیرفت و هدایتشان کرد، اما آنها را به این ارض هبوط داد و فرمود باید هبوط کنید و با دشمنتان هم روی زمین می روید و شیطان هم با آدم به زمین آمد و مستقر شد. می فرماید «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى» شما وقتی روی زمین رفتید، من برای شما هدایتی را می فرستم. تلقی حقیر این است که حضرت آدم(ع) خیلی نگران خود و نسلش بود که در زمین باید با شیطان زندگی کنند و با آن قدرتی که در اختیار شیطان هست، زندانی شوند که در روایات داریم «یُجری مجری الدم» مثل خون در اعضا و جوارح انسان قدرت نفوذ در انسان را دارد و در انسان نفوذ و او را وسوسه می کند و قوایی که برایش ذکر شده است. خدای متعال به آدم وعده داد هدایتی با شما روی زمین می آید «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشْقَى»(طه/123) اگر کسی از این هدایت تبعیت کند، به ضلالت و شقاوت مبتلا نمی شود و از حیرت و شقاوت نجات می یابد. «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي» کسی که از ذکر من اعراض کند که ظاهراً هدای الهی همین ذکر الهی است «فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَه ضَنكًا وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَه أَعْمَى» هم در دنیا معیشت ضنکی دارد و هم در آخرت با کوری محشور می شود. در روایات هم کوری ظاهر دارد، هم کوری باطن.
پس جمعیت ها گویی دو دسته می شوند. خدای متعال آدم(ع) را فرستاده، هدایی را هم همراه آدم(ع) فرستاده است، از آن طرف هم شیطان و جنود شیطان هم هستند. اگر کسی از این هدایت تبعیت کند «فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشْقَى» اگر به دنبال این هدایت نرود و اعراض کند «فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَه ضَنكًا» هم در زندگی دنیا به سختی می افتد و هم در آخرت «وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَه أَعْمَى»، «قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَ قَدْ كُنتُ بَصِيرًا»؛ خدایا! من بینایی داشتم، چرا مرا با کوری محشور کردی؟ جواب داده می شود «قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَ كَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى» آیات ما به سوی شما آمد و غفلت کردید. نسیان فقط به معنی فراموشی نیست، بلکه به معنی بی توجهی کردن است که گاهی منتهی می شود به از یاد رفتن. صرفاً به معنی از یاد رفتن نیست، لذا به خدای متعال هم نسبت داده می شود. به خدا هم نباشد، به دستگاه الهی نسبت داده می شود مثل «قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَ كَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى»(طه/126) امروز شما هم مورد بی توجهی قرار می گیرید، کانه این بصیرت مال کسانی است که منسی نیستند و مورد توجه اند. و در ادامه این آیات دارد که «وَ كَذَلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِن بِآيَاتِ رَبِّهِ وَ لَعَذَابُ الْآخِرَه أَشَدُّ وَ أَبْقَى(طه/127) و این تازه اول راه است و مجازات های شدیدتری هم در راه هست. تمام روایاتی را که ذیل این آیه هست نمی خواهم بخوانم و فقط به اشارتی می گذرم. فرمود که این هدایی که برای آدم و همراه با آدم به زمین آمد، آن هدی وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) بود که روایتش باید خوانده و دقیقاً تبیین شود.
جریان هدایتی که خداوند با حضرت آدم به زمین فرستاد ولایت حقه امیرالمؤمنین علیه السلام بود
پس خدای متعال با حضرت آدم(ع) یک جریان هدایتی را فرستاد که آن ولایت حقّه و حقیقت هدایت در وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) است که کلمه هدایت الهی هستند و بر این اساس است که عالم به دو قسمت تقسیم می شود «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاي» و «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي». پس اگر از قرآن سئوال کنیم که قصه خلقت انسان چیست، بحث این است که این خلیفه باید روی زمین بیاید و به این کیفیت خلیفه در زمین هبوط می کند که می دانید خلافت حضرت آدم(ع) خلافت جزئیه است. آن خلافتی که مقصود بوده خلافت نبی اکرم(ص) و اهل بیتش است که مقصد بوده است. وقتی هم آدم روی زمین آمد، همراه با شیطان آمد و هدایتی هم نازل شده است و مدار سعادت و شقاوت و مدار ضلالت و هدایت بر همین هدایت است «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَه ضَنكًا وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَه أَعْمَى» و این تا قیامت هم ادامه می یابد. کسی هم که «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشْقَى»
جریان هدایت نازل شده مدار تقسیم بندی هدایت و ضلال است
این مسیری است که قرآن تعریف می کند که جریان هدایتی نازل شده و این مدار تقسیم بندی شقاوت و سعادت، هدایت و ضلال است. تبعیت از این هدی و تخلف از این هدی. تبعیت از این آیه الهی و تخلف از این آیه و این ذکر که در این آیه قرآن، گاهی تعبیر به آیه و گاهی به هدایت و گاهی به ذکر تعبیر شده است. همه اینها یک حقیقت هستند که در روایات دیدید که هم آیات هم ذکر و هم هدی به وجود مقدس معصومین(ع) تفسیر می شوند. پس جریان اجتماعی بشر این گونه شکل می گیرد که آدم به زمین آمده و همراه او هدایتی که مؤید اوست، آمده و از آن طرف هم دستگاه ابلیس است و از اینجاست که مسیر حق و باطل در تاریخ شکل می گیرد. عده ای از مسیر این هدایت فاصله می گیرند.
قبل از ورود به آیات قرآن به نکته ای هم اشاره کنم که در روایات ما آمده است: مرحوم فیض در تفسیر صافی این را یکی از مقدمات تفسیرشان قرار داده اند که یکی از کلیدهای تفسیر قرآن است. در روایات متعددی این گونه آمده است. گاهی می فرماید قرآن «نُزل اثلاثاً» قرآن سه قسمت تنزیل شده است. «قِسْمٌ فِینا و فی مُحِبِّینا»، یک قسمت قرآن در باره ما و دوستان و شیعیان، یک قسمت در باره دشمنان ماست و یک قسمت هم آیات، احکام و فرائض و امثال آن است. بنابراین کانه قرآن دارد دو جریان هدایت را تبیین می کند. یک بخش از آیات قرآن که در واقع ولایت حقه معصومین(ع) و جبهه آنهاست. بخشی از قرآن هم در باره جبهه باطل است. این یک نگاه خاص به قرآن است. باز در بعضی از روایات که ظاهراً این روایت در «معانی الاخبار» شیخ صدوق است، فرمودند: «ولايتنا أهل البيت قطب القرآن و قطب جميع الكتب» ولایت ما محور قرآن و محور کتب آسمانی است، یعنی معارف قرآن و معرفت محوری ای که در همه مباحث منتشر است و همه مباحث بیان اوست، همان ولایت ماست.
حالا من تشبیهی می کنم. دوستان کم و بیش با دستگاه فلسفی ملاصدرا آشنا هستند. اصالت وجود اصلی است که در همه مفاهیم دستگاه صدرالمتألهین جاری و ساری است و شما جایی را پیدا نمی کنید که ایشان اصلی را تأسیس کنند، الا مبتنی بر همین مبنا. ولایت نسبت به قرآن کانّه این گونه است، یعنی همه معارف قرآن بر محور تبیین ولایت معصوم(ع) می چرخد و همین است که می توانیم فلسفه تاریخ را بر همین مدار و بالاتر از آن فلسفه تکوین را تفسیر کنیم.
یا روایات دیگری هم داریم. حنظله می گوید از امام صادق(ع) تفسیر آخرین آیه سوره مبارکه رعد را که در باب منزلت حضرت امیرالمؤمنین(ع) است، پرسیدم که می فرماید «و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب»(رعد/43) که مقصود از «عنده علم الکتاب» و کسی که همه کتاب نزد اوست، کیست؟ حضرت فرمودند: «هر آیه ای در قرآن از ابتدا تا انتها بر این سبک و سیاق پیدا کردی مربوط به شأن ماست». یا در بعضی از روایات دیده اید هر آیه ای که با «ایها الذین آمنوا» شروع می شود، امیر آنها امیرالمؤمنین(ع) است. پس خطاب اصلی به اوست و به عکس هر آیه ای که با «ایها الذین کفروا» شروع می شود، خطاب به همه کفار و محورش دشمنان امیرالمؤمنین(ع) است. پس اگر این نگاه را به قرآن داشته باشیم کثیری از معارف قرآن تبیین دیگری می یابد.
خب برگردیم به بحث آیاتی که خواندم، آغاز حیات اجتماعی انسان روی زمین و شکل گیری حیات اجتماعی بشری است که از آن لحظه ای که انسان روی زمین آمده است و حضرت آدم(ع) به عنوان خلیفه آمده اند، در کنارش ابلیس هم آمده و در همراهی با حضرت آدم(ع) یک جریان هدایتی هم بوده که مؤید او بوده و این جریان هدی و هدایت است که مدار حق، باطل، سعادت و شقاوت است. اگر کسی از جریان هدایت تبعیت کند به سعادت می رسد، والا به شقاوت می رسد. پس عباد مختارند که از این هدی و هدایت تبعیت کنند یا نکنند و همین است که مسیر تاریخ را دو قسمت می کند. کسانی که تبعیت و کسانی که اعراض می کنند که می شوند مخالف و به معیشت ضنک مبتلا می شوند و این وضع تا قیامت هم ادامه می یابد و آنهایی هم که طریق هدایت را انتخاب می کنند «فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشْقَى» و گفتیم که هدایت در روایات ما چگونه تفسیر شده است.
خب یک دسته از آیات و روایات ناظر به قبل از خلقت آدم و اینهاست که آنها هم بسیار مفید و جزو پیش نیازهای معارف ما هستند و من فعلاً از آنها عبور می کنم، مثل همین آیه قرآن که اتفاقاً در باب قصه حضرت آدم(ع) هست. خدای متعال به شیطان خطاب می کند «أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ(ص/75) وقتی سجده نکرد به او گفتند تو استکبار کردی یا جزو عالین هستی؟ عالین یعنی آنهایی که علو درجه دارند و خطاب سجود آدم متوجه آنها نیست، یعنی آنها نباید به این خلیفه سجده کنند و طریق قربشان سجده بر خلیفه نیست. از نبی اکرم(ص) سئوال شد عالین چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: «ما پنج تن هستیم». ما در آن موقع در سرادق عرش بودیم و خطابی که به ابلیس شده این است که تو از عالین هستی که سجده نکردی یا استکبار کردی؟ یعنی اگر کسی جزو عالین شد، مأمور به سجده به آدم نیست. بلکه بالاتر اینکه اگر ملائکه مأمور به سجده به آدم بودند به خاطر انوار آن عالین بود که در وجود آدم تنزل پیدا کرده بود. اینها بحث قبل از خلقت دنیاست، چون می دانید جریان حیات ما روی زمین نه جبهه مؤمنین، نه جبهه کفار از این دنیا آغاز نمی شود. عوالم قبلی را هم مؤمنین و هم کفار. هر دو عوالمی را دارند و این طور نیست که بگوییم آغاز زندگی ما از روی زمین است. فعلاً در باره آن عوالم نمی خواهم بحث کنم. البته آن عوالم به عنوان مفروضات قبلی مباحث فلسفی تاریخ بسیار مهم هستند. اصلاٌ از این بحث ها تعجب نکنید. آقایان! وقتی می خواهند فلسفه تاریخ خودشان را درست کنند به شواهدی استشهاد می کنند که انسان تعجب می کند و اسمش را هم علم می گذارند. دیده اید سنگ نوشته ها و خط نوشته هایی را که در باستان شناسی هست و از داخل آنها قصه می تراشند، گاهی آنها علم تلقی می شوند و این معارف ما مورد توجه قرار نمی گیرند. آن ساحت دیگری است که خلقت ما قبل از این عالم شروع شده است، ولی از آن قسمت ها عبور می کنیم گرچه آنها هم کلیدی هستند و جایگاهشان در فلسفه تاریخ به موقف خودشان روشن می شود که تاریخ اجتماعی بشر یک پیشینه داشته است و یک آینده دارد. تاریخ اجتماعی نه از دنیا شروع شده است و نه به دنیا ختم می شود. بلکه جریانی در قبل از این دنیا بوده است، در این عالم دنیا هم ادامه دارد، بعد از این دنیا هم ادامه خواهد داشت.
ولی قصه شروع زندگی اجتماعی ما در زمین از نظر قرآن همین است که حضرت آدم(ع) روی زمین آمدند و همراه با یک هدایت هبوط کردند و تبعیت از آن هدایت و معارضه با آن هدایت دو جریان سعادت و شقاوت و هدایت و ضلال را در تاریخ اجتماعی بشر شکل داده که این جریان تا قیامت هم هست «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَه ضَنكًا وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَه أَعْمَى» در آخرت هم آن جریان ضلالت ادامه می یابد و این طور نیست که این جریان ضلالت به دنیا ختم شود.
بعضی از آیات دیگر را که مربوط به بحث هستند با روایاتشان تقدیم می کنم. ابتدائاً به نظر می آید اینها خیلی به بحث ربط ندارند، ولی اگر توجه و دقت شود معلوم می شود که این آیات مرتبط با بحث اند. این آیات را مکرر خوانده و ملاحظه فرموده اید، ولی من با روایاتش خدمتتان تقدیم می کنم. دو سوره که هر دو در جزء آخر قرآن هستند، پشت سر هم آمده اند و معارف مهمی در آنها هست. یکی سوره «الشمس» است که مجموعه معارف آن را نمی خواهم عرض کنم و فقط صدر این سوره را که همه آیات سوره به این صدر مربوط می شوند. دقت کنید و حتماً ذیلش را هم ببینید. صدر سوره این است «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم * وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاهَا * وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلاهَا * وَ النَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا * وَ اللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا * وَ السَّمَاء وَ مَا بَنَاهَا» ادامه سوره هم حتماً مرتبط با همین بحث است، ولی من از ادامه اش می گذرم. خدای متعال قسم می خورد به شمس و پرتو شمس و قمر هنگامی که در کنار و تلو خورشید ظاهر می شود و روزی که آن شمس را تجلی می دهد و شب هنگامی که شمس و نور شمس را می پوشاند. این سوره هم مثل بقیه آیات قرآن ظاهری دارد و باطنی. یک قاعده کلی در قرآن را خدمتتان عرض کنم که از روایتی از امام صادق(ع) نقل شده است و روایت را هم خدمتتان می خوانم که امثال قرآن مال همه مردم است. مثلش را همه می فهمند. خدای متعال وقتی می فرماید «وَ الشَّمْسِ» همه می فهمند که خورشید است، ولی پشت صحنه این شمس یک ممثلّی است که مختص به معصومین(ع) است و کسانی که از آن راه حرکت می کنند. خدای متعال در سوره نور هم می فرماید «يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ»(نور/35) مثال ها مال مردم است و نور قرآن مال آنهایی است که «یَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ».
این آیه را که قسم به شب، خورشید، پرتو خورشید و قمر هنگامی که در تلو خورشید ظاهر می شود و روز هنگامی که خورشید را تجلی می دهد و شب هنگامی که خورشید را می پوشاند. روایتی ذیل آن آمده که به نظر من از روایات مهمی است که در تبیین مسائل تاریخ زندگی اجتماعی بشر تأثیرگذار است و به تعبیر امروزی از گزاره های کلیدی و استراتژیک قرآن است. در کافی و تفسیر علی بن ابراهیم قمی از قول امام صادق(ع) نقل کرده اند که فرمودند «قال الشمس رسول الله(ص)» حضرت خورشیدی هستند که همه عوالم خلقت با آن روشن می شود. هفته قبل هم آیه نور را ترجمه کردم که مثل نور الهی نبی اکرم(ص) هستند. پرتو نبی اکرم(ص) آن دینی است که برای مردم آورده اند و حقایق را برای مردم آشکار می کنند «و القمر» امیرالمؤمنین(ع) هستند که حضرت در ایشان علم خود را دمیدند، لذا آن قمری که نور نبی اکرم(ص) در آن هست، امیرالمؤمنین(ع) هستند که «نفسه بالعلم نفسا» علم خود را در امیرالمؤمنین(ع) دمیده اند و لذا امیرالمؤمنین(ع) آن قمری است که حامل نور نبی اکرم(ص) است، کما این که خورشید نورش را به ماه می دهد. «و اللیل ائمه الجور» شب ائمه جور و دشمنان نبی اکرم(ص) هستند که «قال ذلک ائمه الجور الذین استبدوا الامر دون آل رسول(ص) و جلسوا مجلسا کان آل الرسول به منهم فغشوا دین الله بالظم و الجور»(2) آن اولیای طاغوت هستند که مقام خلافت را غصب کردند و غشای دین و پرتو نبی اکرم(ص) شدند. مثل شب که جلوی نور خورشید را می گیرد، جریانی در عالم اتفاق افتاده که غشای حقیقت نور است. بنابراین از دو اراده و دستگاه سخن به میان آمده است. یکی خورشید است و قمر و پرتو این خورشید و یکی هم جریان ظلمتی که حجاب این خورشید است و همچنین روزی که خورشید را تجلی می دهد. در روایات دیگر ما معنا شده که مقصود از این روز وجود مقدس امام زمان(عج) است.
آیه بعدی در سوره «اللیل» است «وَ اللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى» شب هنگامی که خورشید (روز) را می پوشاند «وَ النَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى» قسم به روز هنگامی که تجلی می کند و آشکار می شود و ظلمت لیل را از بین می برد. امام باقر(ع) طبق نقل علی بن ابراهیم قمی فرمودند «اَللَّیْلُ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ الثَّانِی» مراد از لیل در اینجا دومی است که «غَشِیَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فِی دَوْلَتِهِ الَّتِی جَرَتْ لَهُ عَلَیْهِ». در دولتی که برای او به دست آمد، حجاب ولایت امیرالمؤمنین(ع) شد «وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَصْبِرُ فِی دَوْلَتِهِمْ حَتَّى تَنْقَضِیَ»، حضرت صبر می کنند تا دوران این دولت به سر بیاید. «قال: وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى قَالَ النَّهَارُ هُوَ الْقَائِمُ علیه السلام مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ، إِذَا قَامَ غَلَبَ دَوْلَتُهُ الْبَاطِلَ»، وقتی قیام کند بر دولت باطل غالب و آن غشا از ولایت برداشته می شود. بعد حضرت فرمودند: «وَ الْقُرْآنُ ضُرِبَ فِیهِ الْأَمْثَالُ لِلنَّاسِ»، مثل ها برای مردم است، ولی «وَ خَاطَبَ اللَّهُ نَبِیَّهُ بِهِ وَ نَحْنُ» خدا ما و پیامبرش را مخاطب قرار داده است «فَلَیْسَ یَعْلَمُهُ غَیْرُنَا»، غیر از ما کسی به علم قرآن نمی رسد.(3) این معنا در آیات دیگر هم هست. خدای متعال می فرماید «بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ» همه قرآن آیات بینات است، ولی «فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ»(عنکبوت/49) در سینه آنهایی است که خدای متعال به آنها علم داده است. طبق نقلی که کافی از قول امام باقر(ع) آورده که خدای متعال نفرموده قرآن بین دو جلد کتاب است، بلکه فرموده در سینه هایی است که خدا به آنها علم داده و آن علم همین قرآن است، لذا مثل های قرآن را همه می فهمند، اما علم قرآن نزد کسانی است که خدا به آنان علم داده است. و در روایت دیگری فرمود: «قَسَّمَ كَلَامَهُ ثَلَاثَه أَقْسَامٍ»، خداوند علم را در سه قسم قرار داده است. «فجَعَل قسماً منهِ یَعرِفُه العالمُ و الجاهل». یک قسم علمی که عالم و جاهل می فهمند. «و قسماً لا یعرفه الّا من صفا ذهنُه و لَطُفَ حِسُّه و صَحَّ تمییزُه مِمن شَرَحَ اللهُ صدره»، قسم دوم آنهایی هستند که خداوند به آنها برای اسلام شرح صدر داده است، یعنی تحمل ولایت می کنند و قسم سوم «لا یَعرفُه الّا اللهُ و اُمَناءُه و الراسِخونَ فی العِلم»(4) قسمی که جز خدا و انبیای الهی که امین علم خدا هستند و راسخ در علم بدان معرفت نمی یابند و مابقی از آن علوم بهره مند نیستند. بنابراین یک قسم فهم قرآن متعلق به همه است، قسم دوم منحصر به اهل بیت(ع) است و اگر کسی شرح صدر یافت و تحمل ولایت کرد، از علومی که در صدر امام علی(ع) است به او هم عطا می شود.
در همین راستا در توحید صدوق از قول امام باقر(ع) این حدیث نقل شده است که فرمودند: «لَو وَجدتُ لِعِلمِیَ الَّذی اتانِیَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ حَمَلَة»(5) اگر برای علمی که خدا به من داده است، حَمَله ای پیدا می کردم ـ چون می دانید تحمل علم امام کار بسیار سختی است ـ فرمود: «هَذَا مِنْ حَدِیثِنَا، صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَا یَعْمَلُ بِهِ وَ لَا یَصْبِرُ عَلَیْهِ إِلَّا مُمْتَحَنٌ قَلْبُهُ لِلْإِیمَانِ»(6) کلام ما دشوار است، رام نیست و تحمل نمی کنند الا انبیای مرسلین و ملائکه مقرب و عبد ممتحنی که خدا قلبش را برای ایمان، بندگی و تسلیم امتحان کرده و تسلیم شده است و وقتی تسلیم شد، انوار معرفت به قلبش وارد می شود. بعد فرمود «لَو وَجدتُ لِعِلمِیَ الَّذی اتانِیَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ حَمَلَه لَنَشَرتُ التُّوحیدَ وَ الأِسلامَ وَ الأِیمانَ وَ الدّینَ وَ الشَّرایِعَ مِنَ الصَّمَدِ»، اگر برای آن علمی که خدای متعال به من عطا کرده است، حاملینی پیدا می کردم (که مؤمن باید مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ باشد) اگر حاملی پیدا می کردم، همه ایمان، اسلام، شرایع، توحید و دین را از کلمه صمد برای او بسط می دادم تا ببینید از همین یک کلمه و سرچشمه نور قرآن همه این حقایق منتشر می شوند
**************************
منبع:پایگاه اطلاع رسانی میرباقری
**************************
پی نوشت ها:
(1) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 285
(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 8، ص: 50
(3) تفسير القمي، ج 2، ص: 425
(4) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج 1، ص: 253
(5) التوحيد (للصدوق)، ص: 92
(6) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 2
افزودن دیدگاه جدید