مختصری از زندگی نامه ی جعفر
جعفر، فرزند ابوطالب، پسر عموی رسول خدا (ص) و برادر حضر علی (ع) است. مادر او «فاطمه بنت اسد» است. این بانوی گران قدر پس از آنکه ابوطالب سرپرستی رسول اکرم (ص) را بر دوش گرفت، به او بسیار خدمت کرد؛ به گونه ای که پیامبر او را مادر می خواند.
جعفربن ابی طالب بیست سال پیش از بعثت پیامبر اکرم (ص)، در مکه ی معظمه دیده به جهان گشود. وی سومین فرزند ابوطالب بود. کنیه اش «ابوعبدالله» بود و چون با مردمان فقیر و درمانده بسیار مهربان بود و در حد توان، به آنان رسیدگی و از ایشان دستگیری می کرد، او را «ابوالمساکین» (پدر بینوایان) می خواندند. وی 41 سال عمر کرد و در جمادی الاول سال هشتم هجری، در جنگ موته به شهادت رسید. جنازه ی او را در موته، یکی از نواحی شام دفن کردند. جعفر پس از شهادت، «طیار» و «ذوالجناحین» لقب یافت. او دو بار به دستور رسول خدا (ص) هجرت کرد. نخست در جایگاه سرپرست هشتاد تن از مسلمانان به حبشه، و بار دیگر به مدینه رفت. جعفر با «اسما بنت عمیس» ازدواج کرد و از او سه فرزند به نام های عبدالله، محمد و عون داشت. عبدالله نخستین فرزند وی بود که در زمان مهاجرت به حبشه متولد شد و بعدها حضرت زینب (س) را به همسری برگزید.
سجایای اخلاقی جعفر
جعفر، سجایای اخلاقی و فضایل بسیار داشت. وی با اینکه پیش از اسلام در محیط جاهلیت می زیست، از روش و منش های اخلاقی جاهلیت دوری می کرد و هرگز به فساد و بی بندوباریهای مرسوم در دوران جاهلیت نیالود. جابر جعفی از امام باقر(ع) روایت کرده است: «خدای تعالی به پیامبر اکرم (ص) وحی فرستاد که من چهار ویژگی جعفربن ابی طالب را بسیار می پسندم». می گویند در پی این وحی، رسول اکرم(ص) کسی را سراغ جعفر فرستاد و او را نزد خود خواند. آن گاه پیام الهی را برایش باز گفت و از وی پرسید: «آن چهار ویژگی که موجب تقدیر خداوند از تو شده کدام اند؟» جعفر گفت: «ای رسول خدا، اگر خداوند شما را از آن ویژگی ها با خبر نکرده بود، هرگز آنها را برای کسی باز نمی گفتم. آن ویژگی هایی که خداوند از آنها یاد کرده است، چنین اند: هرگز لب به شراب نزده ام؛ چون فهمیدم که می گساری عقل را زایل می کند. هیچ گاه دروغ به زبانم جاری نشد؛ زیرا دانستم که دروغ شخصیت انسان را تباه می سازد. هرگز به زنا و فجور آلوده نشدم؛ زیرا می ترسیدم آنچه درباره ی دیگران انجام می دهم، درباره ی خودم نیز صورت گیرد. هرگز بتی را نپرستیدم؛ چون بت ها نه سودی به انسان می رسانند و نه ضرر و زیانی را از او دفع می کنند».
آن گاه پیامبر به شانه ی جعفر دستی زد و فرمود: «به راستی سزاوار است که خدا دو بال برای تو قرار دهد تا در بهشت با ملایکه پرواز کنی». (1)
جعفر؛ دومین مرد مسلمان
اخلاق پاک، اندیشه ی سالم و دل آماده ی جعفر که همواره پذیرای حقیقت بود، او را از دیگران ممتاز می ساخت. هم از این روی، پس از مبعوث شدن رسول خدا (ص) به پیامبری، او پس از برادر بزرگوارش، علی بن ابی طالب (ع)، دومین مردی بود که دعوت پیامبر را پذیرفت و مسلمان شد. (2)
امام صادق (ع) درباره ی چگونگی اسلام آوردن او می فرماید:
روزی ابوطالب و فرزندش، جعفر از کنار کعبه می گذشتند. ناگهان چشمشان به پیامبر اکرم (ص) و علی (ع) افتاد که نماز می خوانند. ابوطالب به فرزندش جعفر گفت: «[ برو و] کنار پسرعمویت نماز بخوان». جعفر چنین کرد. ابوطالب از این کار خشنود شد و به همین مناسبت، اشعاری سرود که ترجمه ی بخشی از آن چنین است: «همانا علی و جعفر در سختی ها و مصیبت های روزگار، پشتوانه ی اطمینان بخش من اند. به خدا سوگند، پیامبر را تنها نمی گذاریم. فرزندان من همچون او از ارج و احترام برخوردارند و هرگز پیامبر را تنها نخواهند گذاشت. ای علی و ای جعفر! او را تنها مگذارید و همواره یاری اش کنید. او پسر عموی شما و فرزند برادر پدری و مادری من است...». (3)
امیر مهاجران
پس از بعثت رسول خدا (ص) آزار و اذیت مشرکان، شدت گرفت. از جمله تمهیدهایی که پیامبر اکرم (ص) برای خنثی کردن توطئه های آنان اندیشید، هجرت مسلمانان بود. این طرح دفاعی، در حقیقت با هدف اعتلای سخن حق و گسترش اسلام در سرزمین های دیگر انجام شد. هجرت، افزون بر در امان نگاه داشتن مسلمانان از آزار و شکنجه ی مشرکان، مکتب اسلام را از محاصره ی کافران مکه خارج می ساخت و صدای مسلمانان و پیام آیین اسلام را در کشورهای دیگر منعکس می کرد. پیامبر اکرم (ص)، پس از بررسی همه ی جوانب، مقصد مهاجرت مسلمانان را حبشه تعیین کرد و به پیروانش فرمود: «چنان که گروهی از شما به حبشه هجرت کنید، مناسب است؛ زیرا فرمانروای حبشه فردی دادگر است و به هیچ کس ستم روا نمی دارد. به آنجا بروید تا خداوند در کار مسلمانان گشایشی ایجاد کند». (4)
بدین ترتیب، در ماه رجب سال پنجم بعثت، یازده مرد و چهار زن مسلمان به سرپرستی «عثمان بن مظعون» پنهانی از مکه خارج شدند و پیش از آن که مشرکان به ایشان برسند، از راه بندر «شُعَیبه» رهسپار حبشه شدند.
روز بعد، 83 تن دیگر به دستور پیامبر اکرم (ص) عازم حبشه شدند. پیامبر با شناختی که از جعفربن ابی طالب داشت، او را به سرپرستی مهاجران برگزید. رسول خدا به آنان دستور داد برای حفظ هماهنگی و وحدتشان در برخورد با مردم و حکومت حبشه، همواره از رهنمودهای جعفر پیروی کنند و بدون هماهنگی با وی و خودسرانه کاری نکنند.
جعفربن ابی طالب؛ مصداق آیه ی قرآن
در قرآن کریم به گروه ویژه ای از مؤمنان اشاره شده است که در پیروی از رسول خدا (ص) پیش گام تر بودند و بر سر عهد و پیمانشان با خدا، تا واپسین نفس و قطره ی خون ایستادگی کردند. در این آیه آمده است: مِنَ المُؤمِنین رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا الله عَلَیهِ فَمِنهُم مَّن قَضَی نَحبَهُ وَ مِنهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبدیلاً؛ (5) «در میان مؤمنان، مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بسته اند، ایستاده اند. برخی از آنان به عهد خود وفا و جان را به جان آفرین تسلیم کردند و برخی نیز در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود نداده اند».
روایت هایی چند در شأن نزول این آیه آمده است. از جمله امام باقر (ع) می فرماید: «مراد از کسانی که بر سر پیمان خود ماندند و جان خود را تسلیم کردند، حمزه و جعفربن ابی طالب است و مراد از آنان که در انتظارند، علی بن ابی طالب(ع) است». (6)
همچنین در آیه ی دیگری از قرآن می خوانیم: اُذنَ لِلَّذینَ یُقاتِلونَ بِأنَّهُّم ظُلِمُوا وَ انَّ اللهَ عَلَی نَصرِهِم لَقَدیرٌ* الَّذینَ اُخرِجوا مِن دیارِهِم بِغَیرِ حقٍّ إلا أن یَقولوا رَبُّنَا اللهُ؛ (7) «به آنان که جنگ ایشان تحمیل شده، اجازه ی جنگ و جهاد داده شده است؛ زیرا بر ایشان ستم شده و خدا بر روزی شان تواناست؛ آنان که به ناحق از خانه و کاشانه ی خود بدون هیچ دلیلی اخراج شدند؛ اینکه می گفتند: پروردگار ما الله است».
در برخی روایت ها آمده است که این آیه نیز درباره ی افرادی چون علی بن ابیطالب (ع)، حضرت حمزه و جعفربن ابی طالب نازل شده است. (8)
هنگامی که مسلمانان در مکه بودند، مشرکان پیوسته ایشان را آزار می دادند و شکنجه می کردند. روزی مسلمانان شکنجه شده با سرهای شکسته نزد پیامبر اکرم (ص) رفتند و افزون بر حکایت از مشرکان، اذن جهاد درخواست کردند. پیامبر خدا آنان را به شکیبایی دعوت کرد فرمود: «هنوز [از سوی خداوند] به من دستور جهاد داده نشده است». تا اینکه هجرت آغاز شد و مسلمانان از مکه به مدینه رفتند و خداوند- تبارک و تعالی- آیه های 39 و 40 سوره ی حج به اذن جهاد را در برداشت، نازل کرد. (9)
مهاجران در دربار حبشه
وقتی گروهی از مسلمانان به دستور پیامبر اکرم (ص) به حبشه مهاجرت کردند، مشرکان قریش با نگرانی، کسانی را برای دستگیری آنان فرستادند، ولی موفق نشدند. بنابراین، نمایندگانی را به دربار حبشه فرستادند تا پیروان مهاجر پیامبر را به ایشان تحویل دهند. می گویند چون نمایندگان قریش به حبشه رسیدند، نخست با وزیران و درباریان دیدار کردند تا با دادن هدایایی نظرشان را جلب کنند. نمایندگان به درباریان گفتند: «گروهی از جوانان تازه به دوران رسیده ی ما، از روش نیاکان خود دست برداشته، آیینی که برخلاف آیین ما و شماست، ساخته اند و اکنون در کشور شما بر سر می برند. سران و اشراف قریش به طور جدی از پیشگاه پادشاه حبشه می خواهند که هرچه زودتر، به اخراج و طرد آنان دستور دهد. از شما خواهش می کنیم که در شرفیابی به حضور سلطان، هیئت وزیران با ما همکاری کنند و چون ما از عیوب و وضع آنان بهتر آگاهیم، بسیار مناسب است که با آنان در این باره گفت و گو نشود و رئیس مملکت نیز با ایشان روبه رو نگردد».
درباریان آزمند نیز خواسته ی آنان را پذیرفتند و به ایشان قول مساعد دادند. فردای آن روز، نمایندگان قریش نزد نجاشی رفتند و به او هدایایی تقدیم کردند. آنان سخنانشان را این گونه آغاز کردند: «شهریارا! دسته ای از جوانان سبک مغز و نادان ما، از دین نیاکان خود دست کشیده اند و به آیین تو نیز روی نیاورده اند، بلکه آیین جدیدی را مطرح می کنند که نه ما از آن چیزی می دانیم و نه با آیین شما سازگار است. آنان به تازگی به کشور شما آمده اند. بزرگان و سران قوم، ما را نزد شما فرستاده اند تا آن را اخراج کنید و به دیارشان باز گردانید. پوشیده نیست که بزرگانشان بر آنان بیناتر و به حالشان داناترند».
وزیران و درباریان نجاشی نیز حرف آنان را تأیید کردند، ولی نجاشی از تصدیق شتاب زده ی وزیران و درباریان خود به خشم آمد و گفت: «این کار هرگز شدنی نیست. سزاوار نیست گروهی را که به کشور من پناهنده شده اند و مرا بر دیگران برگزیده اند، پیش از گفت و گو و دیدار تسلیم کنم. باید درباره ی وضع و حال این پناهندگان تحقیق کنم و پس از بررسی کامل، اگر گفتار این دو نماینده درباره ی آنان درست بود، ایشان را به کشور خودشان باز می گردانم. اما اگر سخنانشان درباره ی این گروه واقعیت نداشت، هرگز حمایتم را از ایشان دریغ نمی کنم و بیش از پیش به آنان کمک می کنم».
پس بنابر آن شد که نجاشی نیز سخن مهاجران را بشنود. او مهاجران مسلمان را به دربار طلبید. مأمور ویژه ی دربار پی ایشان رفت و بدون کوچک ترین آگاهی قبلی، آنان را به دربار فراخواند. جعفربن ابی طالب سخن گوی جمعیت معرفی شد. برخی از مسلمانان نگران بودند که سخن گوی جمعیت، چگونه با شاه نصرانی حبشه سخن خواهد گفت. جعفربن ابی طالب برای رفع هر گونه نگرانی، گفت: «من آنچه را از راهنما و پیامبرم شنیده ام بی کم و زیاد خواهم گفت».
زمامدار حبشه به جعفربن ابی طالب روی کرد و گفت: «این دین متفاوت که نه کیش من است و نه دین دیگر ملل جهان، چیست؟»
جعفر به منزله ی سخن گوی اسلام، با بیان شیوا و پر جاذبه اش چنین گفت:
پادشاها! ما مردمی بودیم که در دوران جاهلیت، بت ها را می پرستیدیم؛ غذاهای ناپاک می خوردیم؛ کارهای زشت انجام می دادیم؛ قطع رحم کرده بودیم؛ با همسایگان و هم پیمانانمان بدرفتاری می کردیم و نیرومندانمان حق ناتوانان را پای مال می کردند. وضع ما چنین بود تا خدای تعالی پیامبری را از خودمان که نسب، راستی و پاک دامنی اش را می شناسیم به سویمان فرستاد. او نیز ما را به دین خدا دعوت کرد تا پروردگار را به یگانگی بشناسیم و بپرستیم. وی ما را به راست گویی، امانت، صله ی رحم، نیکی با همسایه ها و هم پیمانان، و خودداری از حرام ها و خون ریزی ها امر کرد و از کارهای زشت، گفتار دروغ، خوردن مال یتیم، دادن نسبت ناروا به زنان پاک دامن بازداشت و به خواندن نماز دستور داد. او فرمود که زکات بدهیم و روزه بگیریم. ما نیز تصدیقش کردیم، به وی ایمان آوردیم. خدا را به یگانگی عبادت کردیم و آنچه را حرام شمرده بود، حرام و حلال او را حلال دانستیم. اما سران قریش به دشمنی با ما برخاسته اند و می کوشند با شکنجه و آزار، ما را از آیین خداپرستی به بت پرستی و پلیدی بازگردانند. آنان مزاحم ادای فرایض دینی ما می شدند و بر ما ستم می کردند و سخت می گرفتند. از این روی، کشور شما را بر دیگران ترجیح دادیم و به حمایت شما دل بسته ایم و اکنون امیدواریم در پناه شما ستم نبینیم.
بیان شیرین و سخنان دل نشین جعفربن ابی طالب به اندازه ای مؤثر بود که شاه نجاشی سخت مجذوب سخنان وی شد و اشک از چشمانش جاری گشت. سپس از جعفربن ابی طالب پرسید: «آیا از آنچه پیامبرتان از سوی خدا آورده است، چیزی همراه داری؟» جعفر گفت: «آری». نجاشی گفت: «آنها را بخوان». جعفر نیز آیه هایی را از سوره ی مریم که موقعیت حضرت مریم و عیسی را روشن می ساخت، خواند. نجاشی با شنیدن آن آیه ها گریست و کشیش ها نیز گریستند. آن گاه نجاشی به نماینده های مشرکان قریش روی کرد و گفت: «این سخن و آنچه عیسی آورده، هر دو از یک جا فرود آمده است. بروید و بدانید که هرگز ایشان را به شما تسلیم نخواهیم کرد». بدین ترتیب، نمایندگان قریش به هدف خود نرسیدند و مجلس را سرافکنده ترک کردند.
بی اثر سازی توطئه ی مشرکان
هنگامی که جعفربن ابی طالب نقشه ی نمایندگان مشرکان مکه را با بیان سخنانش باطل کرد، آنان توطئه ای را طراحی کردند. بدین ترتیب که به نجاشی بگویند مسلمانان درباره ی عیسی بن مریم عقاید ناروایی مغایر با مبانی مسیحیت دارند؛ شاید بتوانند از این راه نجاشی را بر ضد مهاجران اسلام بشورانند. فردای آن روز، وقتی نجاشی این سخنان را شنید، بار دیگر مهاجران مسلمان را به دربار خود فراخواند.
مسلمانان دریافتند این بار نیز از عقیده ی مسلمانان درباره ی پیشوای مسیحیان پرسش خواهد شد. پس بار دیگر جعفربن ابی طالب را سخن گوی جمعیت معرفی کردند. او پیش تر به دوستانش قول داده بود آنچه از پیامبر در این باره شنیده است، خواهد گفت.
نجاشی به نماینده ی جمعیت مهاجران روی کرد و گفت: «نظرتان درباره ی عیسی بن مریم (ع) چیست؟» جعفربن ابی طالب گفت: «عقیده ی ما همان است که پیامبر از سوی خدا آورده است. پیامبر می گوید: عیسی (ع) بنده و پیامبر خداست، روح و کلمه ی خداست که به مریم پاک دامن و عفیف دمیده شده است». (10)
نجاشی گفت: «به خدا سوگند، حضرت عیسی را بیش از این مقامی نبوده است». وقتی نجاشی سخنان جعفر، نماینده ی مهاجران مسلمان را با آموزه های دینی خود مطابق دید و دریافت که نمایندگان مشرکان می خواهند از هر راهی به مسلمانان آسیب بزنند، آنان را از مجلس بیرون کرد. سپس گفت: «هدایای ایشان را به خودشان باز پس دهید. مرا نیازی به شیوه ی آنان نیست. به خدا سوگند، از روزی که به حکومت رسیده ام رشوه ای نپذیرفتم». سپس به مهاجران مسلمان گفت: «بروید! شما آزادید و همواره در امنیت خواهید بود. هرکس شما را آزار دهد، کیفر خواهد شد. من هرگز دوست ندارم، حتی به بهای داشتن کوهی از طلا به یکی از شما آزار برسانم». (11)
پس از این رویداد، نجاشی نماینده های مشرکان مکه را از حبشه اخراج کرد. از آن پس، مهاجران مسلمان با امنیت کامل در آن کشور زندگی کردند تا اینکه در آغاز سال هفتم هجری، پیامبر اکرم (ص) نامه ای به نجاشی فرستاد و افزون بر قدردانی از وی درخواست کرد که مهاجران را به مدینه بازفرستد. به این ترتیب، مهاجران با پیروزی کامل از حبشه به مدینه بازگشتند. (12)
جایگاه جعفر نزد رسول خدا (ص)
رسول خدا (ص) برای جعفربن ابی طالب احترامی ویژه قایل بود. سخنانی که از پیامبر درباره ی وی باز گفته اند، همه از جایگاه والای جعفر نزد ایشان خبر می دهد و مقام و منزلت او را نماینان می سازد. در این باره از پیامبر اکرم (ص) روایت های بسیاری نقل شده است؛ مانند: «خداوند مردم را از شاخه های گوناگون آفرید، ولی من و جعفر از یک شاخه و درختیم». (13)
همچنین روزی به جعفر فرمود: «تو در شمایل، اخلاق و رفتار شبیه منی». (14)
شباهت جعفر به پیامبر در چهره و ظاهر به اندازه ای بود که گاهی برخی افراد او را با رسول خدا (ص) اشتباه می گرفتند و جعفر به آنان می گفت: «من رسول خدا نیستم. من جعفرم». (15)
پیامبر اکرم (ص) در کلامی دیگر فرمود: «خداوند تعالی مرا از میان سه تن از اهل بیتم برگزید و من آقای آن سه تن و با تقواترین ایشانم، ولی افتخار نمی کنم. خداوند من، علی و جعفر، فرزندان ابوطالب و حمزه، فرزند عبدالمطلب را برگزید». (16)
و در معرفی بهترین مردمان فرمود: «بهترین مردم، علی، جعفر و حمزه سیدالشهدا هستند». (17)
همچنین درباره ی سروران مردم دنیا و عالم حشر فرمود: «من و علی، حسن و حسین و حمزه و جعفر، سروران اهل حشر و سرور مردمان دنیاییم». (18)
جعفر در کلام امام علی (ع)
هر چند جعفر برادر امیر مؤمنان، علی (ع) است، به سبب فداکاری ها و ایمان و اعتقاد راسخش، همواره کانون احترام آن حضرت بود. حضرت علی (ع) پس از شهادت جعفر، به احترام او، رسیدگی به خانواده اش را بسیار مهم می شمرد و مراقب بود که فرزندانش به گرفتاری های سخت زندگی دچار نشوند. عبدالله، پسر جعفر می گوید: «عمویم، علی (ع) آن قدر به پدرم علاقه مند بود که هرگاه چیزی می خواستیم، از ما دریغ نمی کرد. به ویژه اگر او را به پدرم سوگند می دادیم، خواسته ی ما را سریع تر برمی آورد.» می گویند وقتی علی (ع) خانه نشین شد و مردم از گردش پراکنده شدند و حقوق اهل بیت (ع) به ناحق پای مال شد، علی (ع) را دیدند که بسیار ناراحت است و در کنار قبر پیامبر اکرم (ص) از مردم به آن حضرت شکایت می کند. از جمله می فرماید: «ای رسول خدا، این مردم پس از شما بر ما اهل بیت ناسپاسی ها کردند و حقمان را از ما گرفتند. اگر حمزه و جعفر بودند، این گونه نمی شد. ای حمزه و ای جعفر کجایید؟ امروز نه جعفر دارم، نه حمزه». (19)
امیرمؤمنان، امام علی (ع)از شجاعت و جوانمردی جعفر، پس از مرگش یاد می کند.
هنگامی که علی (ع) شنید عمروعاص و معاویه قرار گذاشته اند که اگر بر او پیروز شوند، حکومت مصر را در اختیار عمروعاص بگذارد، بسیار ناراحت شد. آن گاه از شجاعت خود، حمزه و جعفر یاد کرد و فرمود: «اگر این دو تن زنده بودند، ستاره ی پیروزی من طلوع می کرد». (20)
همچنین نقل کرده اند وقتی امام حسین (ع) در کربلا تنها شد، در سخت ترین موقعیت از حمزه و جعفر یاد کرد. (21)
هدیه ی پیامبر اعظم (ص) به جعفر
رسول خدا (ص) به جعفر بسیار علاقه داشت. می گویند هم زمان با فتح خیبر، به حضرت خبر دادند که مهاجران حبشه به مدینه بازگشته اند. حضرت بسیار خوش حال شد. جعفر در همان محل خیبر به حضور حضرت رسید و پیامبر اکرم (ص) شانزده گام به پیشواز وی رفت. چون به جعفر رسید، او را در آغوش گرفت و پیشانی اش را بوسید. آن گاه چنین فرد: «از کدام یک خوش حال تر باشم؟ فتح خیبر یا آمدن جعفر؟» وقتی به مدینه بازگشتند، پیامبر جعفر را در همان خانه هایی که اطراف مسجد ساخته شده بود، منزل داد. سپس فرمود: «ای جعفر، آیا می خواهی هدیه ای به تو بدهم؟» جعفر عرض کرد: «آری، ای رسول خدا!» آن گاه پیامبر چهار رکعت نماز به او آموخت و فرمود: «اگر توانستی هر روز این نماز را به جای آور، و گرنه دو روز یک بار آن را بخوان، و اگر باز نتوانستی، هر جمعه یا هر هر ماه یک بار آن را به جای آور».
این همان نمازی بود که بعدها به نماز «جعفرطیار» معروف شد. در روایت است که رسول خدا (ص) به جعفر فرمود: «اگر هر روز این نماز را بخوانی، از همه ی دنیا و آنچه در آن است برای تو بهتر و ارزنده تر است و آن سبب آمرزش گناهانت می شود».
فرمانده جنگ موته
پیامبر اکرم (ص) در سال هشتم هجری، «حارث بن عمیر ازدی» را با نامه ای برای پادشاه روم، نزد حاکم بصری- قصبه ای از نواحی شام- فرستاد. حارث در موته به شرحبیل (ابن عمرو غسائی) که از امیران سپاه قیصر بود، برخورد. وقتی شرحبیل دریافت او فرستاده ی پیامبر اسلام است، دستور داد گردنش را بزنند. وقتی خبر کشته شدن حارث به پیامبر رسید، مردم را فراخواند و به آنان فرمان جهاد داد. آن گاه لشکری آماده ساخت و جعفربن ابی طالب را امیر لشکر خواند و فرمود: «اگر جعفر شهید شد، زیدبن حارثه امیر لشکر باشد و پس از او، عبدالله بن رواحه. چنانچه برای او نیز اتفاقی افتاد، لشکر، خود یک تن دیگر را به منزله ی امیر برگزیند».
بدین ترتیب، لشکر سه هزار نفری اسلام آماده ی حرکت شد، ولی در مسیر فهمیدند که هرقل، پادشاه روم، با بیش از صد هزار نفر برای جنگ آماده است. بنابراین، جنگ در منطقه ی موته درگرفت. جعفر، پرچم اسلام را به دست گرفت و جنگ سختی را آغاز کرد، تا اینکه در حال نبرد، اسبش از حرکت بازماند. هنگامی که خود را در حلقه ی محاصره ی دشمن دید و شهادتش را قطعی دانست، برای اینکه دشمن از اسب وی استفاده نکند و نیز به آنان بفهماند که پیوند خود را با جهان مادی گسیخته است، از اسب پیاده شد و ضربتی بر وی وارد ساخت. بدین ترتیب، او را از حرکت بازداشت و به دفاع و حمله اش ادامه داد. او آن قدر با دشمن جنگید تا دست راستش قطع شد. وی برای اینکه پرچم پیامبر بر زمین نیفتد، آن را در دست چپ گرفت و حمله کرد تا آنکه دست چپش نیز قطع شد. سپس پرچم را با بازوانش به سینه چسبانید و نگذاشت بر زمین بیفتد تا اینکه سرانجام شهید شد؛ در حالی که بر بدنش بیش از هشتاد زخم تیر و نیزه و شمشیر وجود داشت.
رجزخوانی جعفر
وقتی آتش جنگ در منطقه ی موته شعله ور شد، جعفربن ابی طالب برای عملکرد بهتر، نیروهایش را سازمان دهی کرد و فرمانده ی هر دسته را مشخص ساخت. جعفر بااینکه خود، فرمانده ی کل لشکر بود و نیروها را هدایت می کرد، چونان رزمنده ای دلیر وارد عمل شد و تا واپسین نفس جنگید. او دلاورانه به قلب لشکر دشمن می تاخت و آنان را پراکنده می ساخت. می گویند هنگام نبرد، اشعاری حماسی و رجزهایی می خواند که از شجاعت روح و ایمان استوارش سرچشمه می گرفت. از جمله می گفت: «خوش حالم که بهشت موعود و پرنعمت و پاکیزه نزدیک شده؛ بهشت پاکیزه که نوشیدنی های گوارا دارد و در برابر آن، نابودی روم که به آیین توحید کفر ورزیده و علایق و ارتباط آنان از ما دور شده، نزدیک است. من مصمم که هرگاه با آنان روبه رو شدم، ضربت خود را بر آنان وارد سازم». (22)
خبر شهادت جعفر
پیامبر اکرم (ص) پیش از نبرد موته بر منبر رفت و میدان جنگ را برای یاران خود این گونه توصیف فرمود:
هم اکنون جعفربن ابی طالب پرچم را در دست گرفت. شیطان نزدش آمد تا او را به زندگی علاقه مند سازد و مرگ را در نظرش ناخوشایند جلوه دهد، ولی جعفر به وی گفت: «اکنون هنگامی است که باید ایمان در دل مؤمن استوار شد. تو آمده ای تا دنیا را در نظر من بیارایی؟» و جعفر به اندازه ای پافشاری نشان داد و از چپ و راست به دشمن تاخت تا به شهادت رسید.
آن گاه پیامبر اکرم (ص) بر جعفر درود فرستاد و از مسلمانان حاضر خواست که او را دعا کنند. (23)
پیامبر در سوگ جعفر
شهادت جعفر، حضرت رسول (ص) را سخت داغ دار کرد. عایشه می گوید: «چون خبر شهادت جعفر به پیامبر رسید، چهره ی او مملو از غم و اندوه شد». (24) آن گاه برای گفتن تسلیت نزد همسر جعفر رفت. فرزندان جعفر را گرد آورد و به آنان محبت کرد. رفتار پیامبر به اندازه ای دل سوزانه بود که اسما موضوع را دریافت و به پیامبر فرمود: «ای رسول خدا، آیا فرزندان من یتیم شده اند؟» در این لحظه پیامبر به شدت گریست. (25) سپس به دخترش، فاطمه ی زهرا (س) دستور داد غذایی تهیه کند و تا سه روز در منزل جعفر، مراسم عزاداری برپا بود. پیامبر این سه روز در سوگ جعفر می گریست و می فرمود: «سزاوار است گریه کنندگان بر امثال جعفر بگریند». (26)
عبدالله، فرزند بزرگ جعفر، این رویداد را چنین باز می گوید:
فراموش نمی کنم، هنگامی که پیامبر اکرم (ص) به خانه ی ما آمد و خبر شهادت پدرم را داد، چگونه بر سر من و برادرم دست نوازش و مهربانی کشید. رسول خدا در حالی که اشک از چشمان مبارکش بر محاسن شریفش جاری می شد، فرمود: «بارخدایا، جعفر به بهترین ثواب اقدام کرد. تو نیز حق خانواده اش را، به بهترین گونه ای که خاندانی را سرپرستی می کنی، رعایت کن». سپس فرمود: «اسما، آیا به تو مژده ای بدهم؟» مادرم گفت: «بفرمایید ای رسول خدا». حضرت فرمود: «خداوند به جعفر دو بال داده است که با آنها در بهشت پرواز می کند».
سپس ما را به خانه ی [خود] بُرد و سه روز نزد آن حضرت بودیم. (27)
سپس از آن، داغ جعفربن ابی طالب و زیدبن حارثه، همیشه در دل پیامبر، تازه بود و هرگاه به خانه ی خود وارد می شد، برایشان بسیار می گریست. (28)
شعر شهادت جعفر
شعرهای بسیاری در وصف جعفربن ابی طالب سروده اند. حسان بن ثابت، شاعر پیامبر اکرم (ص) نیز در سوگ جعفر اشعاری را با این مضمون سرود:
در یثرب، شبی سخت و دشوار، اندوه بسیار به من روی آورد که خواب از چشمم ربود، در حالی که همگان خواب بودند. آری، یاد دوست، اشک از چشمانم جاری ساخت. به حقیقت، یادآوری، همواره مایه ی گریه است. روزی که این سه تن (جعفر، زیدبن حارثه، عبدالله بن رواحه) فرماندهی مسلمانان را بر دوش گرفتند، شخصیتی بزرگ از خاندان بنی هاشم، آنان را به سوی شهادت رهبری می کرد. او مرد دلیری بود که هرگز زیر بار ستم نمی رفت. چهره ای نورانی و سیمایی درخشان داشت و به همه ی نیکی ها آراسته بود. او آن قدر در راه خدا جنگید تا شهید شد و پیکر پاکش در میدان جنگ و میان نیزه ها و شمشیرهای شکسته آرمید. او در راه خدا به شهادت رسید و پاداشش فردوس برین و باغ های سرسبز و خرم بهشتی است. جعفربن ابی طالب در وفاداری، تدبیر و پختگی شبیه پیامبر بود. اگر جعفر در راه اسلام شهید شد، شگفت آور نیست؛ زیرا همواره مردانی از بنی هاشم بوده اند که تکیه ی اسلام و مایه ی فخر و عزت مسلمانان بوده اند. (29)
کعب بن مالک نیز درباره ی جعفر اشعاری سروده است که ترجمه ی بخشی از آن چنین است:
چشم ها به خواب رفتند، ولی اشک چشم من مانند باران، ریزان است. گویا میان سینه ی من از این غم و اندوه شراره ی آتش زبانه می کشد؛ اندوه بر آن مردانی که در جنگ موته برابر دشمن پایداری و کوشش کرده، از جای خود عقب نشینی نکردند. درود خدا بر آن جوانمردانی که ابرهای ریزان بر استخوان هایشان بارید. راهنمای ایشان و جلودارشان جعفر و پرچمش بود و راستی، چه بسیار جلودار و پیشروی خوبی بود. در نتیجه ی جنگی که شد، صف های لشکر پراکنده شدند و جعفر که او را از هر سوی سخت احاطه کرده بودند، به زمین افتاد.
آن روز، فقیران و مستمندان در سوگ فرو رفتند؛ زیرا «پدر بیچارگان» را از دست داده بودند. مرگ جعفر به اندازه ای تلخ و دردناک بود که ماه درخشان در سوگ او تیره شد و آفتاب پرنور کسوف کرد و نزدیک بود برای ابد از عالمیان چهره بپوشاند.
او از قومی بود که به وسیله ی آنان، خداوند بندگانش را یاری کرد و بر آنان کتاب آسمانی فرود آورد. خدای تعالی راهنمایی ایشان را برای آفریدگان خویش پذیرفت و به وسیله ی جدشان (عبدالمطلب) یا به تیزی شمشیر ایشان، پیامبر مرسل خود را یاری کرد.
سفیدرویانی که در روزگاران قحطی، مردم بسیار از خوان جود و کرم ایشان بهره مند می شدند. (30)
منبع :سیدنژاد، سیدرضی؛ (1389)، اسوه های جاویدان: سیری در زندگانی اصحاب وفادار پیامبر اکرم(ص)، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
------------------------------------------
پی نوشت:
1- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج26، ص 423.
2- سید محسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج4، ص 119.
3- انَّ علیّاً وَ جَعفَراً ثِقَتی
عِندَ مُلِمَّ الزَّمانِ وَ الکربِ
وَ اللهِ لا أخذُلُ النَّبیَّ وَ لا
یَخذُلُه مِن بَنِیَّ ذُو حَسَبٍ
لاتَخذُلا وَ انصُرِا بنَ عَمِّکمِا
أخِی لامِّی مِن بَینِهِم وَ أبِی (همان).
4- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج18، ص 412-414.
5- احزاب (33)، 23.
6- محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج22، ص 277.
7- حج (22)، 39، 40.
8- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص 278.
9- سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه ی موسوی همدانی، ج14، ص419؛ ناصر مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14، ص 113.
10- ر.ک: نسا (4)، 171.
11- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج 12، ص 363؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج18، ص 412-415.
12- ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ص 109.
13- عباس بن محمدرضا قمی، سفینه البحار، ج1، ص 158.
14- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص 276.
15- سید محسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج4، ص125.
16- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص 277.
17- سیدمحسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج4، ص 125.
18- همان، ص 125.
19- همان، ج6، ص 244.
20- جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ص 771.
21- ابوالفرج علی بن الحسین بن محمد الاصفهانی، مقاتل الطالبین، ترجمه ی محلاتی، ص 16.
22- ابوعبدالله محمد بن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج2، ص760؛ ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السفاء و...، ج2، ص378.
23- ابوعبدالله محمد بن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج2، ص 762.
24- همان، ص 765.
25- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص55.
26- همان، ج22، ص 276.
27- سیدمحسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج4، ص126.
28- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص54، 55.
29- سیدمحسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج4، ص126.
30- ابوالفرج علی بن الحسین بن محمد الاصفهانی، مقاتل الطالبین، ترجمه ی محلاتی، ص10.